نویسنده: غلامرضا معصومی
آرالو (Aralu) در اساطیر بابل به جهان زیرین اطلاق میشود. بابلیان معتقد بودند که همهی مردگان به دوزخ تاریک زیرزمین یا همان آرالو فرو میروند. در اساطیر بابل این گونه آمده: «زمانی که تموز (Tammuz)، پسر ائا (Ea)، گوسفندانش را برای چراندن به زیر درخت بزرگ اریدا (Erida) که سایهی آن همهی زمین را میپوشاند، برده بود، عیشتر (Ishtar) که پیوسته تشنهی عشق بود، به دام عشق تموز گرفتار شده و قصد کرد تا وی را به همسری خود برگزیند. اما تموز با حملهی گرازی وحشی از پای درآمده و مانند همهی مردگان به آرالو فرو رفت. عیشتر تصمیم گرفت به آرالو رفته و با شستن زخمهای تموز در یکی از چشمههای شفابخش، زندگی را به وی باز گرداند. بنابراین با زیبایی خیره کنندهی خویش به دروازهی دوزخ نزدیک شده و اجازهی ورود خواست».
با این حال چنین به نظر میرسد که یک فرد بابلی از اندیشهی جاودانی شدن شخصیت خویش، هیچ گونه احساس خشنودی نمیکرده است. دین وی، دینی زمینی بوده و در آن هنگام که دعا و نماز میخوانده، درخواست پاداشی در بهشت نداشته است. وی خیرات زمینی را طلب کرده و به خدایان خود در آن طرف گور اعتقادی نداشته است. جاسترو (Jasstrow) معتقد است که همهی مردگان اعم از قدیسان، بدکاران، هوشمندان و ابلهان همگی بدون تفاوت به جایگاه تاریکی در شکم زمین فرو رفته و هیچ یک از ایشان پس از آن، روی روشنایی را نخواهند دید. آنان به بهشت معتقد بودند، اما آن را مخصوص خدایان میدانستند. آرالو هرگز جای نعمت و خوشگذرانی نبوده و بیشتر مردم در آن کیفر و عذاب میدیدند. مردگان برای همیشه دست و پا در بند مانده، تنهایشان از سرما لرزیده، گرسنه و تشنه به سر میبردند، مگر آنکه فرزندانشان در اوقاتی معیّن، خوراک در گورشان بگذارند. هر کس که در زمین بیشتر گناه میکرد، عذاب بیشتری را در آرالو متحمل میشد. بدین گونه که بر اشخاص، بیماری جذام چیره شده، تنشان را میخورد یا نرگال (Nergal) و آلات (Alat)، بانوی آرالو برای پاک کردن ایشان از بار گناه، بلاهای دیگری را بر سرشان فرو میریختند. اغلب مردم بابل با میل و غبت به سخنان کاهنان گوش داده و برای به دست آوردن خرسندی خدایان در معابد حضور مییافتند. اما نکتهی قابل توجه اینکه مردم چگونه مدت زیادی به دینی که آرامش خاطر کمی برایشان به ارمغان میآورد، پایبند و وفادار بودند؟ کاهنان میگفتند که جز از راه وحی که تنها به میانجیگری کاهنان به زمین میرسد، هیچ چیز را نمیتوان شناخت و آن وحی، حکایت از این دارد که روح شخص مرده، خواه نیکوکار یا بدکار، به آرالو رفته و برای همیشه در تاریکی و عذاب جاودان، باقی میماند.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول.
با این حال چنین به نظر میرسد که یک فرد بابلی از اندیشهی جاودانی شدن شخصیت خویش، هیچ گونه احساس خشنودی نمیکرده است. دین وی، دینی زمینی بوده و در آن هنگام که دعا و نماز میخوانده، درخواست پاداشی در بهشت نداشته است. وی خیرات زمینی را طلب کرده و به خدایان خود در آن طرف گور اعتقادی نداشته است. جاسترو (Jasstrow) معتقد است که همهی مردگان اعم از قدیسان، بدکاران، هوشمندان و ابلهان همگی بدون تفاوت به جایگاه تاریکی در شکم زمین فرو رفته و هیچ یک از ایشان پس از آن، روی روشنایی را نخواهند دید. آنان به بهشت معتقد بودند، اما آن را مخصوص خدایان میدانستند. آرالو هرگز جای نعمت و خوشگذرانی نبوده و بیشتر مردم در آن کیفر و عذاب میدیدند. مردگان برای همیشه دست و پا در بند مانده، تنهایشان از سرما لرزیده، گرسنه و تشنه به سر میبردند، مگر آنکه فرزندانشان در اوقاتی معیّن، خوراک در گورشان بگذارند. هر کس که در زمین بیشتر گناه میکرد، عذاب بیشتری را در آرالو متحمل میشد. بدین گونه که بر اشخاص، بیماری جذام چیره شده، تنشان را میخورد یا نرگال (Nergal) و آلات (Alat)، بانوی آرالو برای پاک کردن ایشان از بار گناه، بلاهای دیگری را بر سرشان فرو میریختند. اغلب مردم بابل با میل و غبت به سخنان کاهنان گوش داده و برای به دست آوردن خرسندی خدایان در معابد حضور مییافتند. اما نکتهی قابل توجه اینکه مردم چگونه مدت زیادی به دینی که آرامش خاطر کمی برایشان به ارمغان میآورد، پایبند و وفادار بودند؟ کاهنان میگفتند که جز از راه وحی که تنها به میانجیگری کاهنان به زمین میرسد، هیچ چیز را نمیتوان شناخت و آن وحی، حکایت از این دارد که روح شخص مرده، خواه نیکوکار یا بدکار، به آرالو رفته و برای همیشه در تاریکی و عذاب جاودان، باقی میماند.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول.