نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
روباهي هنگام بالا رفتن از پرچين باغي سُر خورد. براي آنکه به زمين نيفتد، به بوتهي روندهي نسترني چنگ زد. تيغهاي نسترن رونده پنجههاي او را خون انداختند، روباه از درد فرياد کشيد: «اي واي! من براي کمک به تو چسبيدم، تو که وضع مرا از قبل هم بدتر کردي!»
نسترن گفت: «همينطور است، دوست من! ولي تو با چسبيدن به من اشتباه بزرگي کردي. چون خود من هم براي آنکه نيفتم، به هر کس که ميرسم، ميچسبم!»
اين حکايت بيانگر حماقت آنهايي است که از هر کسي تقاضاي کمک ميکنند. غافل از آنکه طبيعت برخي، بيش از آنکه ياريدهنده باشد، آزاردهنده است.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم
نسترن گفت: «همينطور است، دوست من! ولي تو با چسبيدن به من اشتباه بزرگي کردي. چون خود من هم براي آنکه نيفتم، به هر کس که ميرسم، ميچسبم!»
اين حکايت بيانگر حماقت آنهايي است که از هر کسي تقاضاي کمک ميکنند. غافل از آنکه طبيعت برخي، بيش از آنکه ياريدهنده باشد، آزاردهنده است.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم