خيال باطل

هم‌چنان که خورشيد در افق مغرب پايين مي‌رفت، گرگي سايه‌ي بلند خود را بر زمين ديد و با خود گفت: «عجيب است که من با اين جثّه‌ي بزرگ از شير مي‌ترسم! با اين جثّه‌ي سي متري، خودم را سلطان جانوان اعلام
شنبه، 24 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
خيال باطل
 خيال باطل

نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
هم‌چنان که خورشيد در افق مغرب پايين مي‌رفت، گرگي سايه‌ي بلند خود را بر زمين ديد و با خود گفت: «عجيب است که من با اين جثّه‌ي بزرگ از شير مي‌ترسم! با اين جثّه‌ي سي متري، خودم را سلطان جانوان اعلام مي‌کنم و بر تمام آن‌ها حکومت مي‌کنم.»
امّا به‌دليل اين لاف زدن‌ها و فخرفروشي‌ها، شيري او را شکار کرد و آماده‌ي خوردنش شد. گرگ که خيلي دير به اشتباه خود پي برده بود، ناله‌ي جانسوزي سر و داد و گفت: «غرور و خودخواهي اين بلا را بر سرم آورد.»
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.