على (ع) در برخورد با مخالفان
رحمت پايه و اساس هدايت الهى
پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار عليهم السلام كه از سوى خداوند متعال براى هدايت مردم معيّن شده اند، در تمام برنامه هاى خود، از جانب خدا موظف اند كه اصل را بر رحمت و عطوفت قرار دهند و از خشونت و تندى جز در موارد استثنايى بپرهيزند. پيشوايان معصوم عليهم السلام مظهر صفات و اسماء خداوند هستند و به مقتضاى «ارحم الراحمين» بودن خدا و شمول رحمتش نسبت به همه موجودات، آنان نيز بايد نسبت به همه مردم مهربان باشند. قرآن كريم در بيان سيره و روش پيامبر اكرم(ص) در برخورد با مسلمانان مى فرمايد:
«بر اثر لطف و رحمت خداست كه با مردم مهربان و ملايم شدى، اگر تندخو و سخت دل بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس از كردار ناپسند مردم در گذر، براى ايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و آنگاه كه تصميم گرفتى بر خدا توكل كن، به درستى كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد.»[2]
پيامبر بزرگوار اسلام(ص) در هدايت مردم به راه سعادت و خوشبختى، حريص و آزمند بود، از هيچ تلاش و كوششى فروگذار نمى كرد، از همه چيز خود گذشته بود و هيچ چيز مانع و جلودار او نبود. بر پيامبر اكرم(ص) بسيار سخت و دشوار بود كه مردم به عذاب، بدبختى و شقاوت گرفتار شوند، قرآن كريم مى فرمايد:
«پيامبرى از شما براى هدايتتان آمده است، كه رنج و پريشانى شما بر او بسيار گران است. او بر هدايت شما بسيار حريص و مشتاق است و به مؤمنان بسيار رؤوف و مهربان است.»[3]
بر اساس آنچه گفته شد، خشونت در هدايت الهى در موارد ناچارى و در باره اشخاصى اعمال مى شود كه نمى توان آنان را با رحمت و عطوفت اصلاح نمود و براى اصلاحشان راهى جز تندى و خشونت وجود ندارد. در اين صورت برخورد تند و خشن رهبران الهى به منزله داروى تلخى است كه از سوى طبيب شفيق و مهربان در كام كودك بيمار ريخته مى شود. در مواردى نيز وجود اشخاص به حدى از فساد و تباهى رسيده است كه به هيچ وجه قابل اصلاح نيست. در اين صورت پيشوايان معصوم(ع) پس از اينكه نهايت سعى و تلاش خود را در اصلاح آنان به كار گرفتند و از هدايت آنان نااميد شدند، ناچارند براى رعايت حقوق ديگران اقدام به اعمال خشونت نمايند، چنين عملى نيز برخاسته از رحمت و عطوفت آنان نسبت به ساير اعضاى جامعه انجام مى گيرد. همان گونه كه در عمل جراحى براى حفظ سلامت اعضاى ديگر، عضو فاسد قطع و نابود مى گردد.
برخورد رهبران الهى با مخالفان خود
«رهبرى و امامت، شايسته و سزاوار كسى نيست مگر اينكه از سه خصلت برخوردار باشد، تقوا و نيروى درونى كه او را از گناهان باز دارد، بردبارى و حلمى كه به سبب آن غضبش در اختيارش باشد و رهبرى نيكو و پسنديده بر مردم به طورى كه مانند پدرى مهربان براى آنها باشد».[5]
پيامبر اكرم(ص) در ضمن حديثى مى فرمايد:
حضرت على عليه السلام در عهدنامه خود به مالك اشتر مى فرمايد:
رهبران الهى رحم و عطوفت و خيرخواهى را در برخورد با مخالفان به حدى رسانده اند، كه در پاره اى موارد كسانى كه از فلسفه و اسرار چنين اعمالى بى خبرند، مى پندارند اين اعمال منافات با عزت نفس و بزرگوارى دارد. ولى از اين نكته غافلند كه وقتى اين گونه كارها با عزت و سربلندى منافات دارد كه به منظور كسب منافع بى ارزش و زودگذر مادى و يا براى دفع خطرات اين جهان انجام شود، نه هنگامى كه براى نجات انسانها از بدبختى و هلاكت انجام گيرد؛ كه در اين صورت نه تنها منافاتى با فضايل اخلاقى و كمالات انسانى ندارد بلكه بيانگر اوج انسانيت است.
در دوران حكومت كوتاه امير مؤمنان عليه السلام به دليل مخالفت گروههاى گوناگون با آن حضرت، زمينه نمايش سيره عملى رهبران الهى در برخورد با مخالفان بيش از زمان ديگر امامان عليهم السلام پديد آمد. لذا بررسى اين دوره از تاريخ در ترسيم اصل فوق، اهميت بسزايى دارد.
شيوه امام عليه السلام در گرفتن بيعت
«مردم همان گونه كه شتران تشنه از بند رها شده، براى نوشيدن آب به آبشخور هجوم مى برند [براى بيعت با من هجوم آوردند. به گونه اى كه گمان كردم يا من در ازدحام جمعيت كشته خواهم شد يا گروهى به وسيله گروه ديگر».[9]
پس از اينكه حضرت به حكومت رسيد به هيچ وجه معترض گروه اندكى كه از بيعت با آن حضرت سر برتافته بودند نشد. حقوقشان را از بيت المال قطع نكرد و آنها را كاملاً آزاد گذاشت.[10]
برخورد با ناكثين
از سوى ديگر، عايشه كه تا ديروز مردم را به كشتن عثمان تشويق مى كرد با به حكومت رسيدن حضرت على عليه السلام به بهانه خونخواهى عثمان پرچم مخالفت با حكومت آن حضرت را برافراشت. مخالفان حضرت نيز از هر سو به گرد او جمع شدند.
عدم دستگيرى مخالفان قبل از اظهار مخالفت
«اى فرزند عباس! آيا به من دستور مى دهى قبل از نيكى و احسان، به ظلم و گناه اقدام كنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتكاب جرم مؤاخذه كنم».[11]
ظاهر سخن امام عليه السلام اين است كه قبل از ارتكاب جرم هيچ اقدامى براى جلوگيرى از آن جايز نيست و تنها پس از ارتكاب جرم است كه مى توان مجرم را دستگير نمود. نظير اين سخن را امام عليه السلام در برخورد با خريت بن راشد نيز فرموده است. خريت بن راشد كه از اصحاب امام عليه السلام بود، پس از ماجراى حكميت در مقابل امام عليه السلام ايستاد. او به على(ع) گفت: «به خدا سوگند! از اين پس دستوراتت را اطاعت نخواهم كرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.»
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «مادرت به سوگت نشيند! اگر چنين كنى، پيمان خود را شكسته اى، پروردگارت را نافرمانى نموده اى و جز به خودت به كسى زيان نرسانده اى! به من بگو دليل اين تصميم تو چيست؟»
خريت دليل تصميم خود را پذيرش حكميت بيان كرد و حضرت از او خواست كه با هم بنشينند و در باره حكميت با هم بحث كنند تا شايد خريت هدايت شود و خريت با تعهد به اينكه فردا خدمت حضرت شرفياب شود از او جدا شد. عبدالله بن قعين مى گويد: «پس از اين گفتگو من به منزل خريت رفتم ولى آثار ندامت در او ديده مى شد و از تصميم خود در باره جدايى از حضرت با يارانش سخن مى گفت. فرداى آن روز خدمت حضرت على(ع) رسيدم و آنچه را از خريت روز گذشته مشاهده كرده بودم، به امام(ع) گفتم.»
امام(ع) فرمود: «او را رها كن! اگر حق را پذيرفت و بازگشت، از او مى پذيريم و اگر خوددارى كرد، او را تعقيب مى كنيم.»
عبدالله مى گويد: «به امام(ع) گفتم: چرا اكنون او را نمى گيرى و در بند نمى كنى؟»
امام(ع) فرمود:
از طرف ديگر نهى از منكر به معنى پيشگيرى از وقوع گناه و جرم است و روشن است كه موضوع و مورد آن قبل از ارتكاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، كيفر و مجازات ناميده مى شود.
در توضيح آن مى توان گفت: اگر كسى مقدمات جرم و توطئه اى را انجام نداده باشد و دليل و شاهد خارجى وجود نداشته باشد كه او تصميم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(ع) از طريق علم غيب از قصد و نيت او آگاه شده است در اين صورت امام(ع) تنها به استناد علم غيب خود براى جلوگيرى از جرم دست به اقدامى نمى زند، عدم برخورد امام(ع) با ابن ملجم با اينكه بارها به كشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نيز از همين قبيل است بلكه بر اساس سخن حضرت در ماجراى خريت مى توان گفت حتى اگر كسى با زبان اظهار مخالفت نمايد تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمى كرد.
ولى اگر كسى در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طورى كه شواهد و قراين خارجى گوياى اين است كه او در آينده دور يا نزديك مرتكب جرم خواهد شد، در اين صورت بر حكومت اسلامى واجب و لازم است كه به هر وسيله ممكن از وقوع آن جلوگيرى كند. همان گونه كه در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است كه از كشته شدن انسان بى گناه جلوگيرى نمايند، هر چند به كشته شدن شخصِ مهاجم منجر شود.
بهترين شاهد بر اين جمع، اقدام امير مؤمنان(ع) در برخورد با ناكثين است. آن حضرت پس از آگاهى از حركت ناكثين به سرعت از مدينه حركت كرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسانهاى بى گناه جلوگيرى كند. البته بايد توجه داشت كه اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پيشگيرى دارد و بايد به حداقل اكتفا شود.
حركت ناكثين به سوى بصره
جنايات ناكثين در بصره قبل از جنگ جمل
در جريان دستگيرى عثمان بن حنيف 70 نفر از سبابجه به دست زبير كشته شدند و گروهى از آنان كه حفاظت از بيت المال را رها نكردند، شبانه مورد تهاجم نيروهاى ناكثين قرار گرفتند و 50 نفر از آنان اسير و به شهادت رسيدند. پس از دستگيرى عثمان بن حنيف، «حُكَيم بن جَبَله» با 300 نفر از قبيله «عبدالقيس» قيام كرد كه همگى به دست ناكثين كشته شدند.[14]
اصحاب جمل پس از تسلط بر شهر بصره، از هيچ تلاش و كوششى براى سركوب مخالفان خود كوتاهى نكردند و هر صداى مخالفى را با ارعاب، تهديد و شكنجه پاسخ مى دادند و با تقسيم بيت المال بصره بين ياران خود به تقويت بنيه نظامى خود پرداختند. ذكر جنايات ناكثين در بصره ما را از هدف اصلى باز مى دارد، لذا به همين مقدار بسنده مى كنيم.
حركت امير مؤمنان(ع) از مدينه
اسكافى مى گويد: هنگامى كه حضرت تصميم گرفت از ربذه به سوى بصره عزيمت كند، «رفاعة بن رافع» به پا خاست و چنين گفت: «اى امير مؤمنان(ع) بر چه كارى تصميم گرفته اى؟ و ما را كجا خواهى برد؟»
حضرت على(ع) فرمود: «آنچه نيت كرده ام و تصميم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذيرند و به آن پاسخ مثبت دهند.»
رفاعه گفت: «اگر نپذيرفتند، چه؟»
حضرت على(ع) فرمود: «آنان را فرا مى خوانيم و از حق به اندازه اى به آنان مى بخشيم كه اميد داريم راضى شوند.»
رفاعه گفت: «اگر راضى نشدند؟»
على(ع) فرمود: «تا وقتى كه آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار مى كنيم.»
رفاعه گفت: «اگر ما را به خود واگذار نكنند؟»
على(ع) فرمود: «در مقابل آنان از خود دفاع مى كنيم.»
رفاعه گفت: «نيكو تصميمى است!»[15]
اين گفتگو به خوبى نشان مى دهد كه روش حضرت على(ع) در برخورد با مخالفان اين بود كه تا وقتى آنان در مقابل حكومت قيام مسلحانه نكنند متعرض آنان نشود.
تلاشهاى امير مؤمنان براى برقرارى صلح
امير مؤمنان(ع) در ذى قار نامه اى به سران ناكثين نوشت و در آن بزرگى گناهانى كه در بصره مرتكب شده بودند نظير كشتار مسلمانان و شكنجه عثمان بن حنيف، را به آنان يادآورى كرد و از آنان خواست كه از مخالفت با او دست بردارند و به جمع مسلمانان بپيوندند. حضرت(ع) اين نامه را توسط صعصعة بن صوحان ـ يكى از ياران خود ـ به سوى طلحه و زبير و عايشه فرستاد. ولى نامه امام(ع) در آنها هيچ تأثيرى نكرد، چه اينكه آنان گوش خود را بر هر صداى حقى بسته و تصميم به مبارزه با آن حضرت گرفته بودند.[16]
در نوبت ديگر، امام(ع)، ابن عباس را به سوى آنان فرستاد و به او فرمود: «بيعت مرا به ايشان متذكر شو!»[17]
در نامه ديگرى امير مؤمنان(ع) از طلحه به عنوان «شيخ المهاجرين» و از زبير با عنوان «تك سوار قريش» ياد كرد.[18]
بار ديگر امام(ع) قعقاع بن عمرو صحابى معروف رسول خدا(ص) را به سوى سران ناكثين فرستاد. قعقاع تا حدى آنان را متمايل به صلح كرد. هنگامى كه گزارش مذاكرات خود را خدمت امام(ع) عرض كرد، آن حضرت از نرمش آنان تعجب كرد.[19]
و نيز نامه اى توسط عمران بن الحصين خزاعى به آنان نوشت.
در مأموريت ديگرى ابن عباس را فقط نزد زبير فرستاد تا شايد او را كه نرمش بيشترى داشت به خود جذب كند.
بار ديگر امام(ع) عبدالله بن عباس، و زيد بن صوحان ـ كه پيامبر اكرم(ص) بر بهشتى بودن او شهادت داده بود ـ نزد عايشه فرستاد تا بلكه شخصيت آنان، عايشه را از موضع گيريش پشيمان كند؛ ولى عايشه در پاسخ استدلال و نصيحت و خيرخواهى آنان گفت: «من ديگر سخنان على را پاسخ نمى گويم، زيرا من در بحث به پاى او نمى رسم.»[20]
وقتى سپاه ناكثين و سپاه حضرت على(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هيچ جنگى رخ نداد. در اين مدت امير مؤمنان(ع) فرستادگانى فرستاد و آنها را از جنگ و خونريزى برحذر داشت.[21]
در اين زمان حضرت قرآنى به دست ابن عباس داد و به او فرمود بيعت مرا به آنها متذكر شو و از آنان بخواه قرآن را به حكميت بپذيرند ولى آنها سرمست از قدرت و نيروى خود پاسخ دادند: «ما پاسخى جز شمشير نداريم». ابن عباس پاسخ سران ناكثين را به حضرت على(ع) رساند، عرض كرد: «آنها جز با شمشير با تو برخورد نخواهند كرد، قبل از اينكه به تو حمله كنند به آنان حمله كن». در همين حال باران تير از سوى سپاه ناكثين به طرف ياران حضرت باريدن گرفت. ابن عباس گفت: «مشاهده نمى كنى كه آنها چگونه رفتار مى كنند؟ دستور ده تا دفاع كنيم».
پيشواى مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اينكه بار ديگر عذر و حجت را بر آنها تمام كنيم».[22]
حضرت على(ع) در اين نبرد از تمام وسايلى كه ممكن بود ناكثين را از خواب غفلت بيدار كند و از بروز جنگ جلوگيرى كند يا لااقل موجب تنبه گروهى از آنان گردد، استفاده كرد. از آن جمله شخصيتهايى را كه پيامبر(ص) عمل و گفتار آنان را ملاك تشخيص حق از باطل قرار داده بود، براى ارشاد ناكثين فرستاد. يكى از آن شخصيتها «عمار ياسر» بزرگ صحابى پيامبر اكرم(ص) بود. آن حضرت در باره عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر و تجاوزگر مى كشند».
عمار قبل از شروع جنگ جمل بين دو لشكر حاضر شد، به نصيحت و موعظه ناكثين پرداخت ولى پند و اندرز عمار نيز نتوانست در آنان تأثير كند و باران تير از هر سوى بر او باريدن گرفت، اسب عمار در اثر تيراندازى دشمن از جاى حركت كرد و او به سپاه حضرت على(ع) ملحق شد. عمار به حضرت عرض كرد: «راهى جز جنگ برايت باقى نمانده است».[23]
در مقابل تلاش صلح دوستانه حضرت على(ع) سران ناكثين از هيچ تلاش و كوششى در جنگ افروزى و تحريك سپاه خود به جنگ فروگذار نمى كردند. آنان با شعارهاى فريبنده و تحريك احساسات مردم، آنان را به جنگ عليه مسلمانان و برادركشى تشويق و ترغيب مى كردند.
حضرت على(ع) در اقدام ديگرى شخصاً بر مركب پيامبر اكرم(ص) سوار شد، بدون اسلحه ميان دو سپاه آمد و زبير را صدا زد، زبير غرق در سلاح نزد حضرت آمد. آنها در وسط ميدان همديگر را در آغوش گرفتند. امير مؤمنان به زبير فرمود:
«آيا به ياد دارى روزى با رسول خدا(ص) از كنار من مى گذشتيد، پيامبر اكرم(ص) نگاهى به من كرد و لبخندى بر لبان مباركش نقش بست. من نيز در صورت آن حضرت لبخند زدم، تو به پيامبر(ص) گفتى: «اى رسول خدا! فرزند ابوطالب دست از خودنمايى برنمى دارد.» پيامبر اكرم(ص) فرمود: «زبير! ساكت باش! او از خودنمايى به دور است ولى تو با او جنگ خواهى كرد و در اين پيكار تو ظالم هستى!»[24]
يكى ديگر از اقداماتى كه حضرت على(ع) براى جذب ناكثين انجام داد، سخنرانيهايى است كه خود آن حضرت و ديگر اصحاب بزرگوار پيامبر اكرم(ص) ايراد كردند و در آن به شبهاتى كه سران ناكثين در بين مردم القاء مى كردند پاسخ مى گفتند و به استناد ادله محكم و مستدل حقانيت آن حضرت و باطل بودن اصحاب جمل را اثبات مى كردند، از آن جمله سخنرانى حضرت على(ع)، خطبه امام حسن مجتبى و خطبه عمار ياسر است.
آنگاه حضرت على(ع) فرمود:
«كيست كه اين قرآن را بگيرد، ناكثين را به آن دعوت كند و بداند كه در اين راه به شهادت خواهد رسيد و من بهشت را براى او ضمانت مى كنم.»
در پاسخ به اين پيشنهاد جوانى به نام مسلم از قبيله عبدالقيس به پا خاست، گفت: «من قرآن را بر آنها عرضه مى كنم و در اين راه براى رضاى خدا جانم را فدا مى كنم.»
حضرت على(ع) بر جوانيش ترحم كرد، از او روى گرداند و بار ديگر پيشنهاد خود را تكرار كرد. اين بار نيز همان جوان به پا خاست. امير مؤمنان اين بار نيز از وى روى برتافت. آنگاه براى بار سوم پيشنهاد خود را تكرار فرمود. باز غير از آن جوان كسى داوطلب نشد. حضرت قرآن را به او داد، فرمود: «كتاب خدا را بر ايشان عرضه و آنها را به آن دعوت كن.»
آن جوان قرآن به دست در مقابل سپاه ناكثين ايستاد، گفت: «اين كتاب خداست، امير مؤمنان شما را به آن دعوت مى كند». سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن دست راستش را قطع كردند. آن جوان قرآن را با دست چپش گرفت. آن دستش نيز قطع شد. در حالى كه خون از سراسر بدنش جارى بود، قرآن را به دندان گرفت. در اينجا عايشه دستور تيرباران كردن او را صادر كرد.[25]
پس از آنكه اميد حضرت از برقرارى صلح نااميد شد، به ياران خود چنين سفارش كرد:
«تا آنها آغاز به نبرد نكرده اند، با آنان نجنگيد. زيرا ـ به حمد خدا ـ شما در كار خود بر حجت هستيد و خوددارى از جنگ قبل از شروع آنان، دليل ديگرى است براى شما و هنگام پيكار، مجروحان را نكشيد، پس از شكست آنان فراريان را تعقيب نكنيد، كشته ها را برهنه و اعضايشان را قطع نكنيد. وقت تسلط بر متاع و كالاهايشان، پرده ها را بالا نزنيد، وارد خانه ها نشويد، از اموالشان چيزى نگيريد. هيچ زنى را با آزار و اذيت خود به خشم نياوريد، هر چند متعرض آبرويتان شوند و به فرماندهان و رهبران و نيكانتان ناسزا گويند.»[26]
حضرت على عليه السلام تا اين حد با گذشت و عطوفت برخورد كرد و از هر جهت راه هر گونه عذر و بهانه را بر آنان بست. امير مؤمنان عليه السلام در باره كسانى كه آن جنايات هولناك را در بصره نسبت به ياران او روا داشتند چنين سفارشهايى مى فرمايد. با اينكه هر كس مى داند آنها پس از شكست در جمل جبهه جديدى عليه آن حضرت خواهند گشود. بر اساس همين دستور حضرت على(ع) بسيارى از سران ناكثين مانند مروان، عبدالله بن زبير و ... كه در جنگ جمل مجروح شدند، توانستند جان سالم به در برند[27] و طلحه نيز به دست مروان كشته شد.[28]
در همان حال كه امير مؤمنان(ع) ياران خود را موعظه مى كرد باران تير از سوى ناكثين به سوى آنها باريدن گرفت. اصحاب حضرت(ع) كه تاب تحمل اين همه كرامت و بزرگوارى و عطوفت و رحمت را از سوى آن حضرت نداشتند، فرياد برآوردند: «اى امير مؤمنان! تيرهاى دشمن ما را قتل عام كرد.» ولى حضرت عليه السلام همانند پدرى كه در مقابل فرزند گستاخش قرار گرفته و براى هدايت و جذب او از هيچ تلاش و كوششى فروگذار نيست، احساسات ياران خود را كنترل مى كرد. در اين حال جنازه مردى را كه در خيمه كوچكش بر اثر اصابت تير به شهادت رسيده بود، در مقابل حضرت بر زمين گذاشتند و به حضرت عرض كردند: «اين فلانى است». حضرت با دلى پرخون مانند كسى كه همه راهها به رويش بسته شده است و قدرت بر هيچ اقدامى ندارد، دست به سوى آسمان بلند كرد، عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» بيش از چند لحظه نگذشت كه جنازه شخص ديگرى در مقابل حضرت بر زمين نهاده شد. امير مؤمنان بار ديگر ياران خود را به صبر و بردبارى دعوت كرد و در پيشگاه خداوند عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» طولى نكشيد كه عبدالله بن بديل، صحابى بزرگوار پيامبر اكرم(ص) جنازه برادرش[29]، عبدالرحمن، را كه بر اثر تير به شهادت رسيده بود در مقابل حضرت به زمين گذاشت، عرض كرد: «اى پيشواى مؤمنان(ع)! اين برادر من است كه به شهادت رسيده است». حضرت على عليه السلام كه بين دو راهى بسيار عجيبى قرار گرفته بود، در اينجا از هدايت آنان كاملاً نااميد شد و حجت را بر آنان تمام شده دانست، لذا بر خلاف ميل قلبى خود بر اساس انجام وظيفه و دفاع از جان ياران خود آماده نبرد شد.[30]
در گزارشى آمده است كه حضرت على(ع) در جنگ جمل، پس از نماز صبح پرچم را به دست فرزندش محمد بن حنفيه داد، آنگاه ياران خود را تا هنگام ظهر نگه داشت و در اين مدت ناكثين را سوگند مى داد و به صلح فرا مى خواند.[31]
برخورد حضرت با ناكثين پس از جنگ
«اى مردم! مجروحان دشمن را نكشيد، فراريان را تعقيب نكنيد، نادمان را سرزنش و ملامت نكنيد. هر كس اسلحه خود را بر زمين گذاشت در امان است. هر كس به خانه خود رفت و در را بست در امان است.»
آنگاه امير مؤمنان سفيد و سياه را امان داد.[32]
آن حضرت در اين جنگ دستور عفو عمومى براى مردم بصره صادر كرد و تمام كسانى را كه در برابر او شمشير كشيده بودند، بخشيد[33] و آنها را آزاد گذاشت كه كشته هاى خود را آزادانه به خاك بسپارند[34].
پس از پايان جنگ گروهى از ياران حضرت خواستار آن بودند كه با اصحاب جمل مانند مشركان رفتار شود، زنانشان به اسارت و اموالشان به غنيمت گرفته شود. امير مؤمنان عليه السلام به شدت با چنين طرز تفكرى مخالفت نمود و فقط دستور داد مهمات و اسلحه هايى كه در ميدان جنگ از آنان باقى مانده ضبط شود.[35]
برخورد امير مؤمنان عليه السلام در جمل با دشمنان خود آن چنان بزرگوارانه و كريمانه بود كه حتى دشمن ترين افراد را به تحسين وا داشت. پس از پايان جنگ گروهى از آنان كه مروان حكم در بين آنان بود به يكديگر گفتند: «ما در باره على ستم روا داشتيم و بى جهت بيعت با او را شكستيم. ولى وقتى او بر ما پيروز شد هيچ كس را بزرگوارتر و با گذشت تر از او پس از پيامبر اكرم(ص) نيافتيم، به پا خيزيد تا خدمت وى شرفياب شويم و از او عذرخواهى كنيم.»[36]
عايشه پس از جنگ جمل
هنگامى كه حضرت على عليه السلام تصميم گرفت به سوى كوفه حركت كند، 40 نفر زن را با لباس مردانه و مسلح، همراه عايشه نمود تا او را به مدينه برسانند. در بين راه عايشه مرتب به امير مؤمنان(ع) ناسزا مى گفت كه حضرت على(ع) حرمت پيامبر(ص) را نگه نداشته، او را همراه مردان به مدينه فرستاد و ... او آن قدر به حضرت على عليه السلام ناسزا گفت كه وقتى به مدينه رسيدند، يكى از زنان نگهبان تاب خوددارى از كف بداد، نزديك آمد و گفت:
«واى بر تو اى عايشه! آيا آنچه انجام دادى كافى نبود كه در باره ابوالحسن عليه السلام اين چنين سخن مى گويى؟ آنگاه ديگر زنان نزديك آمدند، نقاب از چهره برگرفتند عايشه با پى بردن به حقيقت شرمگين شد، كلمه استرجاع بر زبان جارى كرد و از اعمال خود در پيشگاه خدا استغفار نموده، گفت: خداوند به فرزند ابوطالب جزاى خير عطا كند كه حرمت رسول خدا(ص) را نگه داشت.»[38]
حضرت على عليه السلام در باره عايشه فرمود:
«افكار و عقده هاى درونى كه نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزارى به من رساند كه در باره هيچ كس چنين آزارى روا نمى داشت. با اين حال در آينده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسيدگى به اعمال با خداست، هر كس را بخواهد عفو مى كند و هر كس را بخواهد عذاب مى كند.»[39]
عايشه آن چنان تحت تأثير برخورد كريمانه و بزرگوارانه حضرت على عليه السلام قرار گرفت كه پس از جنگ مى گفت: «آرزو داشتم 20 سال قبل از آن حادثه مرده بودم.»[40]
عفو و بخشش امام(ع) از مخالفان خود اختصاص به اصحاب جمل ندارد بلكه در موارد ديگر نيز حضرت على(ع) پس از شكست مخالفان خود آنان را عفو مى كرد. پس از آنكه معقل بن قيس، خريت بن راشد را در اهواز شكست داد نامه اى به اين شرح به حضرت على(ع) نوشت:
«... ما با مارقين كه خود را به وسيله مشركان تقويت كرده بودند، روبه رو شديم و از آنان تعداد بسيارى را كشتيم و از سيره و روش تو در مورد آنان تجاوز نكرديم؛ از اين رو فراريان و اسيران و مجروحان آنان را نكشتيم ...»[41]
و پس از آنكه در منطقه فارس بر آنان پيروزى كامل يافت و خريت كشته شد، از مسلمانانى كه با خريت همكارى كرده بودند، بيعت گرفت و آنان را آزادشان گذاشت.[42]
نامه معقل به امير مؤمنان(ع) به خوبى نشان مى دهد كه اين نوع برخورد سيره دايمى و هميشگى امير مؤمنان(ع) بوده است. مرحوم محقق در شرايع در اين باره مى فرمايد:
«آن دسته از اهل بغى كه گروهى دارند كه به سوى آنان بازگردند، جايز است، مجروحان و اسراى ايشان را كشت و فراريانشان را تعقيب كرد، ولى آن دسته از ياغيان كه گروهى ندارند كه به سويشان بازگردند، هدف از جنگ با آنان متفرق كردن اجتماع آنهاست. بنابراين فراريانشان تعقيب نمى شوند و مجروحان و دستگيرشدگانشان كشته نمى گردند.»
مرحوم صاحب جواهر در ذيل اين عبارت مى فرمايد: «من هيچ مخالفى در آنچه گفته شد نيافتم جز اينكه در كتاب «الدروس» آمده است كه «حسن» نقل كرده كه آنان بر شمشير عرضه مى شوند، پس هر كس از آنان توبه كرد، آزاد مى شود و اگر توبه نكرد كشته خواهد شد.» ولى من گوينده اين قول را نشناختم، بلكه از سيره حضرت على(ع) با اهل جمل خلاف اين قول ثابت است و بنابراين اختلاف قابل اعتنايى در مسأله نيست بلكه در كتاب «المنتهى» و منقول از «تذكره» به علما ما نسبت داده شده است بلكه از كتاب «الغنيه» نقل شده كه صريحاً ادعاى اجماع نموده است».[43]
امام جواد عليه السلام در پاسخ به سؤالات يحيى بن اكثم فرمود:
«اما اينكه گفتى امير مؤمنان عليه السلام اهل صفين را چه در حال پيشروى و چه در حال فرار مى كشت و به مجروحان تير خلاص مى زد ولى در جنگ جمل هيچ فرارى را تعقيب نكرد و هيچ مجروحى را نكشت و هر كس اسلحه خود را بر زمين گذاشت و يا به خانه اش رفت، امان داد به اين دليل بود كه اهل جمل پيشوايشان كشته شده بود و گروهى نداشتند كه به آنها ملحق شوند و همانا به خانه هايشان بازگشتند بدون اينكه مخالف و محارب باشند و به اينكه از آنان دست برداشته شود راضى و خشنود بودند، پس حكم اينها اين است كه شمشير از ميانشان برداشته شود و از آزار و اذيتشان خوددارى شود چرا كه در پى اعوان و انصارى نيستند. ولى اهل صفين به سوى گروهى آماده و رهبرى باز مى گشتند كه آن رهبر اسلحه و زره و نيز شمشير برايشان فراهم مى كرد، از بخششهاى خود آنها را سيراب مى كرد، برايشان قرارگاه و منزلگاه آماده مى كرد، از بيمارانشان عيادت مى كرد و ... بنابراين حكم آنها يكسان نيست.»[44]
امام(ع) در برخورد با معاويه
پس از بازگشت جرير و شكست مأموريت او حضرت على عليه السلام آماده نبرد با معاويه شد ولى با اين حال دست از تلاشهاى خود براى دستيابى به راه حل مسالمت آميز برنداشت. آن حضرت بارها به سوى معاويه نامه نوشت و نماينده اعزام كرد. ولى معاويه كسى نبود كه تسليم حق شود و بتواند از حبّ رياست و مقام بگذرد. پس از اينكه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به ياران خود دستور داد كه آغازكننده نبرد نباشند.
در ابتداى نبرد معاويه به انگيزه از پاى در آوردن ياران امام عليه السلام آب را بر روى آنها بست ولى پس از آنكه ياران امام(ع) با فداكارى و جانفشانى آب را به تصرف خود در آوردند، امير مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نمايد و آب را بر روى آنان ببندد.
امام عليه السلام هنگامى كه مالك اشتر را پيشاپيش سپاه خود به منطقه صفين اعزام مى كرد، به او فرمود:
«بر حذر باش از اينكه تو آغازگر نبرد باشى مگر اينكه آنها شروع به جنگ نمايند، تا اينكه در مقابل آنان قرارگيرى و سخنانشان را بشنوى. مبادا دشمنى تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار كند قبل از اينكه آنان را دعوت [به حق] كنى و هر گونه بهانه و عذرى را به طور مكرر بر آنها ببندى.»[47]
حضرت على(ع) سپاه شام را به سوى قرآن دعوت كرد ولى حاضر نشدند به حكم قرآن تن در دهند.[48] امير مؤمنان در طول جنگ صفين در حدود 10 نامه به معاويه نوشت و او را به صلح فرا خواند كه به خاطر طولانى شدن بحث از ذكر آنها خوددارى مى كنيم. در نهج البلاغه خطبه 198 آمده است امير مؤمنان(ع) هنگامى كه در جنگ صفين مشاهده كرد كه يارانش در مقابل فحاشى لشكر معاويه، اقدام به فحاشى مى كنند، فرمود:
«من براى شما نمى پسندم كه دشنام دهنده باشيد، ولى اگر شما كارهاى آنها را توصيف كنيد و حالشان را باز گوييد در گفتار راست تر و در بركنارى خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جاى دشنام دادن به آنها، بگوييد: بارخدايا! خونهاى ما و آنها را حفظ كن و ميان ما و آنها صلح و آشتى برقرار فرما و آنان را از گمراهى به هدايتشان رسان تا هر كس حق را ندانسته، بشناسد و هر كس حريص در كجروى و دشمنى است از آن بازگردد.»
امام(ع) در برخورد با خوارج
خوارج از جاهل ترين، متعصب ترين، پرخاشگرترين و خشن ترين افراد نسبت به حضرت على(ع) بودند، كه به هيچ وجه حاضر به پذيرش و تسليم در مقابل سخنان حق امام على(ع) نشدند. آنها اشكالاتى به حضرت على(ع) وارد مى كردند و امام(ع) با دقت به تمام اشكالات آنها پاسخ مى داد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول كشيد و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدايت آنان مى پرداخت. آنها در اعتراضهاى خود به هيچ وجه رعايت ادب را نمى كردند و از ناسزاگويى، هتاكى و ... نسبت به امام(ع) خوددارى نمى كردند. با اين حال حضرت على(ع) در مقابل آنان در نهايت بردبارى و تحمل رفتار مى كرد و از هر گونه اقدام خشونت بارى كه به تحريك احساسات آنها بيانجامد، به شدت پرهيز مى نمود و تنها زمانى به نبرد با آنها پرداخت كه در مقابل حضرت به جنگ و خونريزى و حركت مسلحانه اقدام كردند. امير مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدرى مهربان در نهايت عطوفت، مهربانى و رحمت رفتار مى كرد تا در حدّ امكان آنان را هدايت كند و از گمراهى نجات بخشد و با همين روش توانست دو سوم آنها را جدا كند و تنها با يك سوم باقيمانده مجبور به نبرد شد.
در اينجا به بخشى از اقدامات خشن خوارج و تلاشهاى دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره مى كنيم.
نمونه اى از كارهاى خوارج
از اقدامات خوارج در مخالفت با حكومت حضرت على عليه السلام اين بود كه آنان با حضور در مسجد و عدم شركت در نماز، مخالفت خود را اظهار مى كردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مى پرداختند. يك روز كه امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبدالله بن كواء ـ با صداى بلند اين آيه را تلاوت كرد:
«و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرين؛[50] هر آينه به تو و به پيامبران پيش از تو وحى شد كه اگر شرك ورزى، عملت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود.»
امام(ع) در حال تلاوت ابن كواء سكوت كرد تا آيه را تمام كرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابن كواء بار ديگر همان آيه را تلاوت كرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سكوت كرد. سرانجام پس از اينكه چند بار اين عمل تكرار شد امام(ع) اين آيه را تلاوت كرد:
«فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنّك الذين لا يؤمنون؛[51]
صبر كن به درستى كه وعده خدا حق است و كارهاى افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد.»
با تلاوت اين آيه ابن كواء ساكت شد و حضرت نماز را به پايان رساند.[52]
اغتشاش در سخنرانى امام(ع)
«تا وقتى با ما هستيد از سه حق برخورداريد: [و جسارتها و بى ادبيهاى شما موجب نمى شود تا شما را از اين حقوق محروم كنيم]
اول اينكه از ورود شما به مساجد جلوگيرى نمى كنيم و دوم اينكه حقوقتان را از بيت المال قطع نمى كنيم و سوم اينكه تا اقدام به جنگ نكنيد با شما نبرد نمى كنيم».[53]
روز ديگرى كه امام(ع) در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود يكى از خوارج شعار «لا حكم الا لله» را با صداى بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقى است كه آنها مقصود باطلى از آن دارند». آنگاه ادامه داد:
«اگر آنان سكوت كنند با آنان مانند ديگران رفتار مى كنيم و اگر سخن بگويند، پاسخ مى گوييم و اگر شورش كنند با آنها نبرد مى كنيم»[54].
روزى يكى از خوارج وارد مسجد شد و شعار يادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تكرار كرد و اين بار گفت: لا حكم الا لله و لوكره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حكومت خدا را مكروه نمى شمارم ولى منتظر حكم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اينها اين همه مهلت و آزادى مى دهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمى كنيد؟» فرمود:
«آنان نابود نمى شوند، گروهى از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقى هستند و به همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود»[55].
ناسزاگويى به امام(ع)
هنگامى كه حضرت على عليه السلام براى مردم سخنرانى مى كرد، عبدالله بن كواء گفت: «خداوند تو شيطان را بكشد! چه فهيم و چه فصيح هستى!»
و نيز روايت شده كه روزى ابن كواء در مصرف آب براى وضو زياده روى كرد. حضرت على(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف كردى!» ابن كواء با جسارت و بى ادبى پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بيشتر است».[57]
اقدامات حضرت على عليه السلام براى هدايت خوارج
حضرت على(ع) براى هدايت خوارج كارهاى متعددى انجام داد. يكى از اقدامات حضرت ملاقاتهاى خصوصى بود كه با رهبران آنها انجام مى داد. در اين ملاقات ها امام(ع) سعى مى كرد شبهات آنان را پاسخ گويد و متوجه اشتباهاتشان نمايد تا از راهى كه انتخاب كرده اند بازگردند.[58]
ديگر از اقدامات حضرت على(ع) فرستادن اشخاص وجيه و سرشناس براى هدايت و راهنمايى آنها بود تا شايد شخصيت آنان خوارج را به فكر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نمايد. براى اين منظور ابن عباس را ـ كه در بحث و گفتگو مهارت زيادى داشت ـ به سوى آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشكالاتشان را پاسخ گويد[59] و پس از او بزرگانى همچون صعصعة بن صوحان، زياد بن نضر را براى نصيحت آنان فرستاد ولى سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بيدار كند و بدون نتيجه به سوى امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت. در اين گفتگو سخنان زيادى بين آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پايان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نمايد. امام نيز بدون اشاره به گناه خاصى در پيشگاه خداوند توبه كرد. بدينسان خوارج به كوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به كوفه اشعث بن قيس خدمت امام(ع) رسيد و گفت شايع شده است كه شما از پيمان خود برگشته ايد و حكميت را كفر و گمراهى مى دانيد. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:
«هر كس مى انديشد كه من از پيمان تحكيم بازگشته ام دروغ مى گويد و هر كس آن را گمراهى بداند خود گمراه است».
با سخنان امام(ع) خوارج بار ديگر با شعار «لا حكم الا لله» مسجد را ترك كرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].
بار ديگر امام(ع) تلاشهاى خود را براى هدايت آنان از سر گرفت و در مناظره اى كه با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوى خود جذب كند.
پس از آن ابن عباس را بار ديگر نزد آنان فرستاد ولى خوارج به عناد و لجاجت روى آورده بودند و تصميم به تسليم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهاى امام(ع) كمتر نتيجه مى داد.[61] در يكى از مذاكراتى كه حضرت على(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بين خود انتخاب كنند و خود نيز به همين تعداد جدا كرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پايان اين گفتگو عبدالله بن كواء كه از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به ياران حضرت پيوست.[62]
پس از اعلام نتيجه حكميت، امام عليه السلام مخالفت خود را با آن اعلام كرد و از مردم خواست براى جنگ با معاويه در نخيله ـ لشكرگاه امام(ع) ـ اجتماع كنند.[63] از سوى ديگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست براى جنگ با معاويه به سپاه او بپيوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شايسته رهبرى و امامت نمى دانيم.[64]
در اين ميان به امام عليه السلام گزارش رسيد كه خوارج در خانه عبدالله بن وهب راسبى به دور هم گرد آمده اند و به عنوان امر به معروف و نهى از منكر تصميم بر قيام مسلحانه گرفته اند و به اين منظور نامه اى به همفكران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت كرده اند كه هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در كنار خيبر بپيوندند و خوارج بصره نيز اعلام آمادگى كرده اند.[65] بر همين اساس گروهى از ياران امام(ع) اصرار ورزيدند كه پيش از نبرد با معاويه كار خوارج را يكسره سازند. امام(ع) به پيشنهاد آنان اهميت نداد و فرمود:
«آنان را رها سازيد و سراغ گروهى برويد كه مى خواهند در روى زمين شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگى بگيرند».[66]
سپاه امام(ع) از نخيله به مقصد شام از شهر انبار، شاهى، دباها عبور كردند تا به دمما رسيدند.[67] در همين حال كه سپاه امام(ع) به سوى شام در حركت بود به آن حضرت گزارش رسيد كه خوارج عبدالله بن خباب بن ارت و همسر باردارش را به جرم اينكه با عقيده آنها مخالف بوده است به قتل رسانده اند. خوارج هر كس را كه از آن طرف عبور مى كرد، نظرش را در باره حكميت سؤال مى كردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را مى كشتند. امير مؤمنان(ع) چون از قتل عبدالله آگاه شد، حارث بن مرّة را روانه پادگان خوارج كرد تا گزارش صحيحى از جريان بياورد. وقتى حارث وارد جمع آنان شد تا از جريان به طور صحيح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامى و انسانى، او را كشتند. قتل سفير امام(ع) بسيار بر تأثر حضرت افزود. در اين موقع گروهى به حضور امام رسيدند و گفتند: «آيا صحيح است كه با وجود چنين خطرى كه پشت گوش ما وجود دارد به سوى شام برويم و زنان و فرزندان خود را در ميان آنان بگذاريم؟»[68]
با اين وضع امام(ع) نمى توانست كوفه را تنها و بى دفاع رها كند، لذا تصميم به مقابله با خوارج گرفت و به سوى نهروان حركت كرد.[69] نزديك نهروان شخصى را به سوى آنها فرستاد كه از انگيزه آنان سؤال كند. خوارج گفتند: «ما با على سخن نمى گوييم زيرا مى ترسيم ما را همچون «ابن كواء» و ديگران با سخنان زيباى خويش گمراه كند.» آنگاه حضرت على(ع) طى نامه اى آنها را نصيحت كرد و از آنان خواست قاتلان عبدالله را تحويل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسيله قيس بن سعد و ابوايوب انصارى نزد آنان فرستاد. ابوايوب و قيس بن سعد هر كدام جداگانه به نصيحت خوارج پرداختند ولى سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]
امام عليه السلام پس از آرايش سپاه خويش، در بخش سواره نظام پرچم امانى برافراشت و به ابوايوب انصارى دستور داد كه فرياد زند:
«راه بازگشت باز است و كسانى كه به دور اين پرچم گرد آيند توبه آنان پذيرفته مى شود و هر كس وارد كوفه گردد يا از اين گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ريختن خون شما نداريم.»[72]
در اينجا نيز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشكالات آنها را يك يك با سعه صدر و بردبارى پاسخ داد. در اثر تلاشهاى آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه كردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]
امام(ع) در اين جنگ نيز به ياران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]
با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حكومت حضرت على(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانى است و برخورد تند و خشن حالت استثنايى دارد و تنها از روى ناچارى انجام مى شود. البته بايد توجه داشت كه اگر گروهى در مقابل حكومت آن حضرت اقدام به حركت مسلحانه مى نمودند يا به جان و مال و حقوق ديگران تجاوز مى كردند تا مرتكب جرمى مى شدند كه مستحق مجازات و كيفر بود يا با دشمن همكارى مى كردند، اميرالمؤمنين(ع) در مقابل آنان به شديدترين وجه اقدام مى نمود.
پىنوشت ها:
1 ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير، بند 20، متن عربى: «يا من سبقت رحمته غضبه».
2 ـ سوره آل عمران، آيه 159.
3 ـ سوره توبه، آيه 128.
4 ـ بحارالانوار، ج36، ص9، متن عربى: «انا و على بن ابى طلب ابوا هذه الامة».
5 ـ اصول كافى، ج1، ص407، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام(ع) على الرعية، حديث 8.
6 ـ بحارالانوار، ج16، ص186.
7 ـ عهدنامه امير مؤمنان(ع) به مالك اشتر، نامه 53 نهج البلاغه.
8 ـ مرحوم شيخ مفيد، الجمل، مكتبة الاعلام الاسلامى، ص111؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، دارالكتب العلمية، ج4، ص8.
9 ـ نهج البلاغه، خطبه 53.
10 ـ ابن ابى الحديد، همان، ج4، ص8 ـ11.
11 ـ شيخ مفيد، همان، ص166 ـ 167.
12 ـ ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، ج1، ص332 ـ 335؛ محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج4، ص88.
13 ـ شيخ مفيد، همان، ص281 ـ 282.
14 ـ ابن ابى الحديد، همان، ج9، ص321 ـ 322.
15 ـ همان، ج14، ص17؛ محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، 3/494 ـ 495؛ ابن اثير، الكامل، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ج3، ص224.
16 ـ شيخ مفيد، همان، ص313 ـ 314.
17 ـ همان، ص314 ـ 318.
18 ـ تذكرة سبط ابن الجوزى، به نقل از سيد مرتضى عسكرى، احاديث ام المؤمنين، المجمع العلمى الاسلامى، ج1، ص199.
19 ـ جعفر سبحانى، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، ص400.
20 ـ سيد مرتضى عسكرى، همان، ج1، ص213 ـ 215.
21 ـ همان، ج1، ص213؛ ابوحنيفه الدينورى، الاخبار الطوال، منشورات الشريف الرضى، ص147.
22 ـ شيخ مفيد، همان، ص336 ـ 339.
23 ـ سيد مرتضى عسكرى، همان، ج1، ص221.
24 ـ همان، ص223.
25 ـ شيخ مفيد، همان، ص339 ـ 340، سيدمرتضى عسكرى، همان، ج1، ص219 ـ 220.
26 ـ شيخ مفيد، همان، ص342، ابن ابى الحديد، همان، ج6، ص228، سيدمرتضى عسكرى، همان، ج1، ص218.
27 ـ شيخ مفيد، همان، ص376.
28 ـ همان، ص383.
29 ـ در پاره اى از نقلها به جاى برادرِ وى، فرزندش آمده است.
30 ـ شيخ مفيد، همان، ص342؛ سيدمرتضى عسكرى، همان، ج1، ص221 ـ 222.
31 ـ بحارالانوار، ج32، ص172.
32 ـ شيخ مفيد، همان، ص405؛ سيد مرتضى عسكرى، همان، ج1، ص244.
33 ـ شيخ مفيد، همان، 408.
34 ـ همان، ص394.
35 ـ همان، ص405؛ سيد مرتضى عسكرى، همان، ج1، ص244.
36 ـ شيخ مفيد، همان، ص416.
37 ـ همان، ص371.
38 ـ همان، ص415؛ سيد مرتضى عسكرى، همان، ج1، ص250.
39 ـ سيد مرتضى عسكرى، همان، ج1، ص246.
40 ـ ابن ابى الحديد، همان، ج1، ص264؛ سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، دارالتعارف للمطبوعات، ج4، ص307.
41 ـ ابواسحاق، ابراهيم بن محمد ثقفى، همان، ج1، ص354.
42 ـ همان، ص361.
43 ـ محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، دارالكتب الاسلاميه، ج21، ص328 ـ 329.
44 ـ وسائل الشيعة، ج11، ص56، باب 24 من ابواب جهاد العدو، حديث 4.
45 ـ محمد بن جرير طبرى، همان، ج3، ص560؛ جعفر سبحانى، همان، ص441، يعقوبى، تاريخ يعقوبى، دار صادر، بيروت، ج2، ص184.
46 ـ رسول جعفريان، سيره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص282.
47 ـ نصر بن مزاحم، وقعة صفين، منشورات مكتبه آيت الله مرعشى نجفى، ص153؛ ابن اعثم الفتوح، دارالندوة الجديدة، ج2، ص490.
48 ـ ابن ابى الحديد، همان، ج5، ص195 ـ 196.
49 ـ يعقوبى، همان، ج2، ص191؛ رسول جعفريان، همان، ص308.
50 ـ سوره زمر، 65.
51 ـ سوره روم، 60.
52 ـ محمد بن جرير طبرى، همان، ج4، ص54 ـ بحارالانوار، ج33، ص344 و ج41، ص48.
53 ـ بلاذرى، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، تحقيق محمودى، ج2، ص395، محمد بن جرير طبرى، همان، ج4، ص53، جعفر سبحانى، همان، ص630 ـ 631.
54 ـ طبرى، همان، ج4، ص53؛ جعفر سبحانى، همان، ص631.
55 ـ جعفر سبحانى، همان، ص639.
56 ـ نهج البلاغه، حكمت 420.
57 ـ محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامى، ج6، ص563.
58 ـ جعفر سبحانى، همان، ص627.
59 ـ همان، ص632.
60 ـ ابن ابى الحديد، همان، ج2، ص278 ـ 279؛ جعفر سبحانى، همان، ص635 ـ 636.
61 ـ جعفر سبحانى، همان، ص636 ـ 638.
62 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص354.
63 ـ همان، ج2، ص366، رسول جعفريان، همان، ص311.
64 ـ رسول جعفريان، همان، ص311.
65 ـ جعفر سبحانى، همان، ص648.
66 ـ همان، ص650.
67 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص367؛ رسول جعفريان، همان، ص311.
68 ـ جعفر سبحانى، همان، ص652.
69 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص362 ـ 368.
70 ـ ابن اعثم، همان، ج4، ص105 ـ 108.
71 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص370؛ رسول جعفريان، همان، ص311؛ جعفر سبحانى، همان، ص649.
72 ـ ابوحنيفه دينورى، همان، ص210؛ جعفر سبحانى، همان، ص654.
73 ـ ابن اعثم، همان، ج4، ص121 ـ 125.
74 ـ ابن ابى الحديد، همان، ج2، ص272.
/الف