سكناي گمشده (1)
کجاست آن خانوادهاي كه متذكّر يگانگي اعضاي آن با همديگر و يگانگي همه با آن يگانه مطلق بود؟امروزه انسانهايي در كنار همديگر و بيگانه از هم، در داخل چهارديوارياي به نام خانه هستند و خانواده ناميده ميشوند كه بيشتر به مسافرخانه ميماند تا خانواده.
كجا رفت آن وحدّت ربّانيِ اعضاي خانواده كه متذكّر وحدت ذات با صفات حق بود؟
كجاست رسم بندگي در مقابل خدايي كه همه چيز غرق اوست و اوست كه اوست و بقيّه در مقابل او هيچاند هيچ، و اين در خانوادهي توحيدي تجسم عيني مييافت؟
كجاست خانوادهاي كه يگانگي اعضاي آن متذكّروحدت ربّاني پروردگار است و هر عضوي از آن، همچون سايهاي است براي راحتي عضوي ديگر؟
كجاست جامعهاي كه نمونهاي است بزرگتر از خانوادهي يگانه توحيدي؟ جامعهاي كه مانند سينهي سراسر حكمت حكيمان، در فعاليت است و متذكّر عبرتها و مظهر تعادلهاست.
حفظ قلب يا حفظ خانواده
خانواده همچون قلب انسان است كه محل گذران حالات مختلف و محل وزش انوار غيبي فرشتگان است. هرچه قلب در يگانگي خود بيشتر مستقر باشد، در ارتباط و اتحاد با عالَم قدس، بيشتر موفق است، و خانواده نمادي از همان يگانگيِ قلبي انسانها است، تا نمادي از «كثرتِ در عين وحدت» در عالَم محسوس به نمايش آيد و يگانگيها و اتحادهاي زيباي عالَم قدس در بستر زمين از طريق خانواده به ظهور برسد، و همچنان كه حفظ كردن قلب از طريقِ در حضور حق قراردادن آن، ممكن است، حفظ كردن خانواده نيز با در محضر حق قراردادن آن، ممكن ميباشد. گويا همهي اعضاي خانواده در جمع خود و با ارتباط صحيح با همديگر، در انتظار دائمي ريزش انوار قدسي هستند و اميدوارانه نسبت به همديگر خوبي ميكنند و در صميميت هرچه بيشتر با همديگر، زمينهي ايجاد صميميتِ فرشتگان با خود را فراهم مينمايند و سخت مواظباند كه جدايي صورت نگيرد تا اين صميميت از بين برود و خير و بركت ساكنان آسمان از آنها دريغ شود.حفظ خانواده با دركِ آسمان غيب و انتظار بركات عالَم قدس پديد ميآيد، و اينكه هريك از اعضاء سعي نمايد خود را دائماً در حضور حق احساس كند. مثل حفظ قلب، توسط عارفي كه دائماً خود را در معرض ريزش انوار قدسي قرار ميدهد.
معجزهي پيوند
قبلاً عرض شد همانطور كه پل، سبب ميشود تا هركدام از كنارههاي رودخانه، در سوي ديگر قرار گيرد و هر كنارهاي به همسايگي با ديگري درآيد و دو طرف پهنههاي رودخانه كنار هم آيند، ازدواج؛ دو انسان را كه هركدام در يك سويِ از زندگي قرار دارند، به سوي ديگري متصل ميكند، و همچنان كه از طريق پل، كنارهي رودخانه، ديگر كناره نيست، و دو طرفيبودنِ دشتها نيز از بين ميرود و به همديگر ميپيوندند، از طريق ازدواج نيز تفرقهي همهي كرانههاي انسان به اتصال و زندهدلي تبديل ميشود و اين معجزه «پيوند» است.ديري است كه انديشهي ما به كم بها دادن به خانواده عادت كرده است و به چيز غير قابل دركي تبديل شده و آنچه در سرشت خانواده نهفته است، ديده نميشود. اگر خانواده «پيوند»، آري «پيوند» نباشد، خانواده نيست، اعضاء خانواده به يُمن وجودِ «پيوند»، قدم به عرصهي وجودي جديدي گذاشتند. پس اگر در سراسر وجود خانواده، اين پيوند و آن هم با حالتي مقدس، پايدار و حاكم نباشد، در واقع خانواده معني وجودي خود را از دست داده است و ديگر اعضاي آن از فضاي حقيقي خانواده كه همان سكنيگزيدن است، محروم گشتهاند.
پيوند قدسي در خانواده، فضايي را فراهم ميآورد كه در آن فضا، چندين انسان با نامهاي پدر و مادر و فرزندان ميتوانند حضور يابند و مكانهاي دورِ اطرافِ اين پيوند را نيز در برگيرند. اين پيوند، چون پل ميان دو كناره رودخانه، فضاي ميانيِ ارتباطها ميگردد و دوري و نزديكي انسانها را معني ميكند و نزديكها و نزديكترها ظاهر ميشوند. چنانچه قرآن ميفرمايد: «...وَ اُولُوالْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ الله»(2) بعضي از ارحام نسبت به بعضي ديگر نزديكترند. پس در پيوند قدسي خانواده جاي افراد و اندازهي نزديكي آنها مشخص ميشود. در روايت داريم كه «رَحِم» بهعنوان يك واقعيت در عالَم قيامت تعيّن مييابد و مانع ورود كساني به بهشت ميشود كه حقّ «رَحِم» را رعايت نكردهاند. پس ارحام يك ارتباط واقعي با همديگر دارند كه ريشه در عالَم غيب و قيامت دارد و ارتباط آنها با يكديگر، صِرفاً قراردادي و ذهني نيست.
پيامبرخدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايند: «اَلرَّحِمُ شَجْنَهي مِنَ الرَّحْمَنِ فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلَهُاللهُ وَ مَنْ قَطَعَهَا قَطَعَهُ اللهُ»(3) «رَحِم» رشتهاي است از رحمان، هركس بدان وصل شود به خدا وصل شده، و هركس از رَحِم قطع شود، از خدا قطع شده است. چنانچه ملاحظه ميفرماييد حفظ ارتباطي كه در اثر پيوند ازدواج حاصل ميشود موجب ارتباط با خدا ميگردد و آنكس كه متوجه است ارتباط با خدا يعني چه، جايگاه اين پيوند و جايگاه فضاي الهياي كه در اثر اين پيوند بهوجود ميآيد ميشناسد.
بازرسولخدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در رابطه با جايگاه «رَحِم» در عالم اَعلي و نقش آن در سرنوشت انسانها ميفرمايند: «اَلرَّحِمُ مُعَلَّقَهي بِالْعَرْش، يَقُول: مَنْ وَصَلَنِي وَصَلَهُاللهُ وَ مَنْ قَطَعَنِي قَطَعَهُاللهُ»(4) رَحِم به عرش الهي متصل است و همواره از آن مقام ندا ميدهد، هركس به من وصل شد به خدا وصل شده و هركس از من قطع شد از خدا قطع شده و فاصله گرفته است.
اين حديث شريف حاوي نكات ظريفي است كه بسيار قابل تأمّل است. همينقدر بايد متوجه بود كه پيوند ازدواج در زمين، حقيقتي را در آسمان - آنهم در مرتبهي عرش- ايجاد ميكند كه در تعيين سرنوشت دنيا و آخرت افراد نقش دارد. بهطوري كه رسولخدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايند: «رعايت حقوق ارحام و ارتباط فعّال با آنها موجب زيادي عمر و دفع مرگ سياه ميشود».(5) پس در يك كلمه ميتوان گفت: جايگاه خانواده جايگاهي است آسماني و ملتي كه اين جايگاه و فضاي معنوي آن را ناديده گرفت، عملاً راه آسمان را بهروي خود خواهد بست و خود را گرفتار دنياي تنگ مادي خواهد نمود.
ماهيت خانواده، ايجاد كردن فضايي براي سكني گزيدن است، اگر توانستيم سكني بگزينيم ميتوانيم ريشه بدوانيم و رشد كنيم و سر به آسمان برآوريم.
پيوند قدسي دو همسر، موجب ظهور درخت نستوهي ميشود كه شاخههاي آن سقف آسمان را پر ميكند و سايههايش محل زندگيكردن سايرين ميگردد.
انسانها چون سكني گزيدند، قادر به گوش دادن ميشوند و در اين حال سينهي پرتجربهي پيرانِ خانه، براي كوچكترها، كلاس درسِ پر از حكمت و بصيرت خواهد شد و هركدام از اعضاء، محصول تجربههاي طولاني و تمرين بيپايان زندگي براي ديگران ميشوند.
نزديكيهاي حقيقي
حذف فاصلهها به وسيلهي ماشين، هرگز موجب نزديكي نشد. نزديكي را بايد در سكني گزيدن يافت كه جايگاه آن خانواده است و اگر خانواده خراب شود، ديگر هيچ نزديكي و اُنسي در جهان تحقق نمييابد.آيا از خود پرسيدهايم چرا به يك كوزهي سفالين بيشتر احساس نزديكي ميكنيم تا به يك بلوك سيماني؟ در حاليكه فاصلهي مكاني هر دو با ما يكسان باشد. قصهي نزديكي ما به كوزهي سفالين به جهت آرامشي است كه در كنار آن داريم.
آيا وقتي در نيم متري لاشهاي پر از عفونت ايستادهايم، همانقدر به آن نزديكيم كه وقتي در نيممتري باغچهاي از گل ايستادهايم؟ جز آن است كه احساس آرامشي كه در كنار باغچهي گل به ما دست ميدهد ما را به آن نزديكتر كرده است؟ اگر خانواده محل سكني باشد، ما در هر گوشه از دنيا هم كه باشيم هميشه خود را به آن خانواده و به روح حاكم بر آن نزديك مييابيم و در آن حالت هيچوقت خود را بيخانمان احساس نميكنيم و همواره به ايدآلهاي خانواده ميانديشيم و خانواده را همچون ريشهاي ميدانيم كه انسان هر جا ميرود، آن را با خود ميبرد و مثال لنگرگاهي است كه انسان را در برابر طوفان تغييرات، محفوظ نگاه ميدارد.
فضاي خانه، چيزي غير از در و ديوار و اسباب و اثاثيه آن است. اگر فضاي خانه را با اخلاق بد و حرص و آرزوهاي بلند و خيالي، تنگ نكنيم، خانه محل سكني گزيدنِ روح ميگردد. به همين دليل آنهايي كه معني فضاي سبك خانواده و ايدآلهاي آن را ميشناسند و ميدانند اخلاق بد و عدم مدارا، همچون بمب اتم آن فضا را منفجرميكند، - بدون آنكه به اسباب و اثاثيهي خانه آسيبي برساند- سخت مواظباند آن فضا را تخريب نكنند، تا عالَم خانه را از سكني بودن خارج نكرده باشند.
فضاي خانه را كه حيات خانواده به آن بستگي دارد، نبايد ناديده گرفت و به فكر ظاهرِ اثاثيهاي بود كه در خانه جاي ميگيرد. اگر فضاي خانه تنگ و سنگين باشد، اثاثيه و ظاهرِ در و ديوار هر قدر هم كه لوكس باشد، بيشتر آزار دهنده است. هرگز اثاثيه و ظاهرِ در و ديوار، خانه را خانه نكرده و نميكند، فقط فضايِ سكني گزيدن و پناه يافتن است كه خانه را خانه كرده است.
در فضاي آرام و سبك خانه، سكنيگزيدن موجب ميشود كه همهي اعضاء به يكديگر آرامش و احترام پيشكش كنند، مثل فضايي كه قدسيان در آن سكني گزيدهاند. و اين نوع پيشكش كردنِ آرامش و احترام، يك پيشكش كردن اصيل و ريشهدار است و نه تعارفات مصنوعيِ بدون ريشه كه هيچ رابطهاي با عالَم قدس، يعني انجام تكليف نسبت به همديگر، ندارد. و لذا خداوند از زبان ائمه معصومين(عليهم السلام) فرمود: «هديهي ارحام نسبت به همديگر، قابل بازپسگيري نيست.» چون آن هديه در جايي قرار گرفته كه آنجا، جاي حقيقي آن است و نبايد چيزي را كه در جاي حقيقي خود قرار گرفته است، جابجا كرد. ارحام نسبت به همديگر در جايگاه هديه دادن به همديگر هستند، مثل ابر كه بايد در جايگاه باران دادن قرار داشته باشد، وگرنه ابر نيست. مثل خدا كه دائمالفيض و آشناترين موجود نسبت به بندگانش است.
آري! وقتي فضاي خانه سبك بود و خانه محل سكنيگزيدن گشت، اعضاء خانه به يكديگر آرامش و احترام پيشكش ميكنند و چهچيزي ميتواند بالاتر از اين هديه وجود داشته باشد؟
خانهي گمشده
در خانه، به جاي فكركردن به امور اساسي آن، يعني سكنيگزيدن و بقاءيافتن و با قدسيان بهسربردن، نبايد به در و ديوار و اثاثيه فكر كرد، وگرنه منظور اصليِ پيوند خانوادگي فراموش ميشود و خانواده از شكوه خود فرو ميريزد. مثل وقتي كه در ارتباط با دريا فقط به خوردن ماهيان آن فکر کني و شكوه آن را نيابي. يا بهجاي نظر به شكوه بُستان، آن را در رابطه با ميوههايش ببيني، كه گفت:تنگچشمان نظر به ميوه كنند *** ما تماشاگران بستانيم
وقتي از دريا فقط به خوردن ماهيهاي آن چشم بدوزيم، ديگر شكوه دريا از ما دور ميشود و دريا را با طَبَق ماهيفروشي يك شكل ميبينيم و نميفهميم چه چيزي از ما دور شده و آنرا گم كردهايم. وقتي در و ديوار و اثاثيهي خانه، اصل شد و فكر ما را اشغال كرد، سكنيگزيدنِ خانه از ما دور ميشود، همينقدر احساس ميكنيم که ديگر خانه، خانه نيست، بدون آنكه متوجه شويم چه چيزي را تخريب كردهايم،(6) مشكل بزرگتر اينكه گمان كنيم با تجديد بنا و تغيير اثاثيه، تجديد فضا خواهيم كرد.
محل بشارت پروردگار
وقتي خانه محل سكنيگزيدن شد، محل بشارت پروردگار است و خداوند در چنين فضايي با اسم «مودّت و رحمتِ» خود، رخ مينماياند «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّهي وَ رَحْمَهي...»(7) در اين حال انسان با خدا زندگي ميكند.خانواده بدون حضور مودّت و رحمتي كه خداوند بر آن ارزاني داشته، محل سكني نيست، و انسان بدون اين مودّت و رحمت، در عين حضور در خانهي خود، بيخانمان خواهد بود، چرا كه «انسان، شاعرانه سكني ميگزيند».(8) پس آنگاه كه راه انسانها به خدا بسته شد و مودّت و رحمت الهي در ميان نيامد، سكنيگزيدني در ميان نيست.
همواره مودّت و رحمت از خدا شروع ميشود، چهكسي جز خود ما مقصر است اگر در حفظ آن نكوشيم و بيخانمان شويم و سكنيگزيدنِ خود را متزلزل نماييم؟
مودّت و رحمت الهي، خانه را به سكني تبديل ميكند، ولي حرصها و رقابتها و مقايسهها و آرزوهاي بلند دنيايي، آن مودّت و رحمت را از بين ميبرد و خانهي ما ديگر محل زندگي ما نخواهد بود و نميتوانيم در عين حضور و بودنِ در خانه، احساس كنيم در وطن خود هستيم. وطني كه «مصر و عراق و شام نيست»، بلكه آن وطن وطني است كه آنرا نام و جاي نيست، بلكه وطني است كه در آن، با بودنِ خود بهسر خواهيم برد و با بقاء مطلق رابطه خواهيم داشت.
از خانهاي كه وطن ما نيست همواره گريزانيم، در اولين فرصت از آن بيرون ميپريم، به سوي پاساژهاي نمايش لباس و پاركهاي سرگرداني و بيخانماني. چه كسي مقصر است؟ و چه كسي جز خودمان را بايد ملامت كنيم؟
سراي بودن (9)
بشر همواره سه نوع «بودن» داشته كه عبارت است از «معنايِ بودن»، «حقيقتِ بودن» و «شكل و سرايِ بودن»، كه اگر اين سه بودن برايش درست حاصل شود، ديگر خود را بيخانمان و بيوطن احساس نميكند. ولي اگر نتواند به بودن خود معناي حقيقي دهد، و حقيقت بودن خود را با پوچيها پُر كند و سراي بودن خود را گُم كند، هرجا و به هرشكل زندگي كند، احساس بقاء و حالتِ وطنداشتن نخواهد داشت. چنانچه مولوي گفت:ني به هند است ايمن و ني در يمن *** آنكه خصم اوست سايهي خويشتن
يعني آنكس كه با بودن خود نتوانسته است آرام باشد و با خودش درگير است، حال هركجا كه ميخواهد باشد، چه در هند و چه در يمن، ايمن نيست. چون بودني را براي خود پديد آورده است كه در هيچ كجا نميتواند سُكني و آرامش داشته باشد.
راستي انسان بايد چگونه مسكني براي خود پديد آورد و چه نوع خودي براي خود پايهريزي كند كه در تمام ابعاد، در سكني و آرامش بهسر برد؟
معناي بودن
اگر انسان توانست بودنِ خود را معنا ببخشد، در واقع به حالت «بقاء» كه ضد «فنا» است، دست مييابد و در حالت «وطنداشتن» قرارخواهد گرفت.حالت «بقاء» يعني حالتي كه انسان از دو نيستي يعني از «گذشته» و «آينده»، آزاد شده باشد و در اين حالت به جاي وطن كردن در ناكجاآباد، در «بودن» قرار گرفته است و معناي بودنِ خود را احساس ميكند و همواره به دنبال بودنِ گمشدهي خود نميگردد.(10)
آنكس كه بودن ندارد، انديشه ندارد، چون به معدوم يعني به گذشته و آينده نميتوان انديشيد، پس آنكس كه به گذشته و آينده مشغول است، اداي انديشيدن در ميآورد. به طوري كه مولوي گفت:
عمر من شد فِدْيهي فرداي من *** واي از اين فرداي ناپيداي من
كسي كه گرفتار آينده شد، چون آينده پيش آمد و «حال» شد، به آن «حال» نظر ندارد، بلكه باز به آيندهاي كه نيامده مينگرد و همواره در آيندهي ناپيدا سير ميكند و در هيچستان زندگي ميکند.
انديشيدن با درْ خانهبودن، عملي است و اگر انسان به بودن و انديشيدن توجه داشت به مسكن و سكني كه محل بودن و انديشيدن است سخت حساس خواهد بود. راستي در كدام سراي، «بودن» و «انديشيدن» شكل ميگيرد؟
آزاد از گذشته و آينده
از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است که «تا وقتي در مسجد هستيد جزء عمرتان محسوب نميشود» يعني از گذشته و آينده آزاد شدهايد و در «حال» يا «بودن» سكني گزيدهايد. نيز آن حضرت فرمود: خانههاي خود را مسجد قرار دهيد. پس خانهها در فرهنگ دين محمدي (صلي الله عليه و آله و سلم) ميتواند محل سكنيگزيدن و آزادي از گذشته و آينده باشد و انسان با بودنِ خود، روبهرو شود.جايگاه «بودن»
زندگي با بودن شروع ميشود و بودن در خانه است و آنكس كه خانه يا سكني ندارد در همه جا بيوطن است، حتي در خانهاي كه با پول خود خريداري كرده است، ولي نميتواند در آنجا با بودنِ خود بهسر ببرد و در آن سكني گزيند.انسان در خانهاي كه محل سكونت اوست - نه محل غرور و تكبّر و تجمّل- آزاد از افكارِ مزاحم، خود را درست ميتواند بيابد. در محفلهاي يك بعدي، انسان با پارهپارهي خود روبهرو ميشود كه هيچكدام از پارهها، خودِ او نيست، يكنوع زيستن در زمان و مكان است. اداره و محل كار انسان؛ زيستنگاهي است براي هشت ساعت، که در زمان بهسر ببرد. خيابان؛ مكاني است براي رفتن، و پاساژها؛ محلي است براي مقايسهي پولهاي خود و قيمت كالا، و هيچكدام از اينها جايي نيست كه جايگاه حقيقي بودنِ انسان باشد.
خانه؛ ميتواند جايگاه بودن حقيقي باشد، زيستن با ديگراني كه همه محرم رازهاي وجود همديگرند و همه پارهي تن همديگر ميباشند. زيستن در خانه به خاطر چيزي نيست، محلي است براي «بودن» و لذا راهي است به سوي بهشت كه «بقاء» يكي از خصوصيت آن است، نه مثل پاساژ و خيابان و اداره.
بودن؛ مثل نوري است كه در عين ناپيدايي، پيدايي محض است و عامل پيدايي همه چيز، و لذا بودن «رمز» است و مسلم «رمز» را نميتوان در پشت ويترين مغازه پيدا كرد. «رمز» در خانه جاي دارد و آنكس كه معني سكني را نميفهمد و با «بودن» در خانه آشنا نيست، هرگز به رمز يا حقيقتِ بودن راه نميبرد و به هيچ رازي نخواهد رسيد.
خانه مركز هستي است، به همه جا راه دارد، ولي خودش خودش است. رهايي از محدوديتها وقتي عملي است كه انسان در مركز هستي قرار گيرد و در آنجا هيچ رنگي نداشته باشد، و اين در خانهاي ممکن است كه محل سكني باشد، آزاد از حرصِ سودجوييِ كسب و كار، تا امكان خودماندن را به ما بدهد، نه غير خود شدن را.
خداوند به پيامبرش (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «اِنَّ لَكَ فِيالنّهارِ سَبْحاً طَويلاً، وَاذْكُرِاسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ اِلَيْهِ تَبْتيلاً»(11) در هنگام روز، تحركهاي طولاني و كثير، تو را از يگانگي و آرامش خارج ميكند، پس در نيمه شب با تنهايي و يگانگي با پروردگارت، از آن پراكندگيِ روز، خود را آزاد نما. و امكان سكنيگزيدن از اين طريق به انسان برگردانده ميشود. چرا كه در عرصهي خيابان و بازار و اداره، انسان ابزار ميشود و شيئي ميگردد و از خودْ بودن و از نفسِ «بودن» محروم ميگردد، و اين عين به خفا رفتن حقيقت انسان و پيداشدن سلطهي چيزها بر روان او است. با سكنيگزيدن در خانه، چيزها و ديگران را آنگونه كه هستند تجربه ميكند، همه چيز را در جاي خودش قرار ميدهد و همه چيز را درست ميبيند و تفكر واقعي كه ارتباط با آيات الهي است، عملي ميگردد.
ازدواج؛ شروع سكني گزيدن
امكان بروز «تفكر» در جايي است كه آنجا «مسكن» است، و واقعشدن در مسكنِ اصيل، افق ديد ما را به سوي ابعاد فرو بستهي «بودن» باز ميگشايد و ازدواجِ زن و مرد، شروع مسكن گزيدن آن دو توسط حضرت حق خواهد شد كه فرمود: «وَمِنْ اياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّهي وَ رَحْمَهي...»(12) يعني؛ از نشانههاي حضور حضرت حق در صحنههاي هستي، اينكه از جانِ خودِ شما همسراني را قرار داد تا در كنارشان در آرامش باشيد و در بين شما مودّت و دوستي و گشايش قرار داد.تفكر صحيح نياز به محل آرامش دارد و آن با خانواده محقّق ميشود و والدين منشأ اين مسكن و آرامشاند و تا آخر هم حامل و عامل چنين آرامشي خواهند بود، حتي آنگاه كه بر چهرهي آنان بنگري، موجب آرامش تو خواهند شد.(13)
مسكن به انسان رخصت فكركردن ميدهد و والدين زمينهساز اين رخصتاند و اينگونه زيستن، زيستن با خدا است كه بقاي مطلق و آرامش محض است و وارد شدن در بهشتي است كه زير پاي مادران است و در بهشت - يعني در سكنايي كه مادران پديد آوردهاند- لقاي پروردگار كه «بودن محض است» عملي ميشود و انسان در آن حال، با حقيقتِ بودن ارتباط برقرار ميكند.
هركسي در خانواده، كه منشأ سكني و استقرار است، رخصت بقاء نيافت، چگونه به لقايِ بقاي مطلق دست مييابد؟
وقتي زندگي، مغلوب نظر به ناكجا آبادهاي خيالي شد و انسانها بهوسيلهاي براي پول در آوردن تبديل شدند، خانواده به چيزي تقليل مييابد كه ديگر خانهي اَمن نيست و مسلّم در چنين شرايطي اصل حيات انساني به خطر ميافتد و از ايمنيِ پايدار كه در خانه ميتوان به آن دست يافت محروم ميشود.
دگرگوني در معني خانواده موجب از بين رفتن سُكناي حقيقي شده و ديگر بشر مسكن ندارد، چون خانواده از معني ديني خود بيرون رفته، ديگر كسي بهشت را در زير پاي مادران جستجو نميكند. همهي اعضاء به يكديگر بهعنوان يك ابزار مينگرند و هيچكس آرامش خود را در ديگري نمييابد، و هيچكس نميخواهد منشأ آرامش ديگري باشد. هيچكس تلاش نميكند نور «مودّت و رحمت» را كه خداوند به والدين داده است، پاس دارد و به اندك حادثهاي آن مودّت و رحمتِ خدادادي زير پا گذارده ميشود و نگران قهر و غلبهي كدورت در فضاي خانه نيستند و هيچكس نگران فرو ريختن سراي بقاء و خانهي سُكني نيست، آيا بشر نياز به بقاء و سُكني ندارد؟ آيا در جايي غير از خانواده ميتوان آن را سراغ گرفت؟
خانواده؛ زمينهي وجوديِ آرامش بخش
انسان اگر هدف از زيستن را كه عبارت است از، «در قرب حق قرار گرفتن»، بشناسد، جايگاه خانواده را در راستاي هدفِ زيستن خود ارج مينهد، چرا كه انسان هيچگاه نميتواند منقطع از «زمينهي وجودي آرامشبخش»، بودنِ منطقي خود را ادامه دهد، و از طرفي قابل دسترسترين عالَم براي يافتنِ «زمينهي وجودي آرامشبخش» خانواده است.انسان ابتدا در خانواده جاي ميگيرد و احساس قرارگرفتن در سُكني را پيدا ميكند و سپس انسانيت خود را ميسازد، وگرنه در روزمرّهگيها استحاله ميشود و بدون آنكه به يك خودِ حقيقي دست يابد، گرفتار يك خودِ منتشر و پراكنده ميگردد و از اصل زيستن، كه هيچ اضطرابي در آن نيست، محروم ميشود و در اين حال، انديشيدن از زندگي انسان رخت برميبندد، چرا كه روشن شد در مسكن و آرامش است كه امكان انديشيدن فراهم ميشود، پس آنكس كه نتواند در خانهي خود به سكينه برسد و يا به عبارت صحيحتر، آنكه در سُكني نيست، عملاً تفكر را شروع نكرده است و با بيفكري تا به انتها ميرود.
در سكنيگزيدن است كه ميشود با اطراف درست ارتباط پيدا كرد، بيخانماني موجب غربت در دنيا است و امكان خروج از اين بيخانماني و غربت، در خانوادهاي كه معني خانواده در آن از بين نرفته است، ممكن است.
انساني كه خانوادهي معنيدار ندارد، بيريشه است و انسان ديني سعي در معنيدار كردن خانواده دارد تا بتواند انسانِ ريشهدار بپروراند.
راستي اگر انسانها بيريشه شدند، آيا ميتوانند بنايي جديد براي زندگي خود بسازند كه بتوان برآن تكيه كرد و در آن سُكني گزيد؟
فرهنگ مدرنيته با محوريت اومانيسم، تهديدي عليه ريشه داشتن انسان است. چرا كه در اين فرهنگ انسان روز و شب گرفتار وسائل ارتباط جمعي و سرابهاي خود ساختهي خويش است. در چنين شرايطي تأمّل و تفكر از دست رفته و خانهي تأمّل ويران شده است. خانهي تأملي كه با كشفِ «حقيقتِ بودن» شروع ميشود و با جايگرفتن در منزل قربِ با بقاء مطلق، به نتيجه ميرسد.
تكنولوژي در عين ويران كردنِ «عالَم سُكني»، هر روز خود را بيش از گذشته بهكمك نتايج خود، توجيه ميكند، آنوقت انسانيتِ انسان كه پنجرهي در حضور حق قرار گرفتن است به حاشيه ميرود و ديگر در اين حال، انسان نگران تخريب خانواده نخواهد بود، همچنان كه نگران تخريب خودش نيست.
هدف از تشكيل خانواده
به نظر ميرسد كه تنها از طريق خانوادهْ سكناي حقيقي درك ميشود و انسان ميتواند بدان دست يابد و خداوند خانواده را كه با پيوند دو زوج شكل ميگيرد، بستر تحقق چنين سكنايي قرار داده است و در اين رابطه فرمود: «...خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها...»(14) از جنس و جان خودتان همسران شما را قرار داديم تا نسبت به اودر آرامش باشيد. پس طبق اين آيه سكنيگزيدن، هدف تشكيل خانواده است و لذا هر جايي، جايْ و محلِ سُكني نيست. گرچه ما ميتوانيم در ماشينِ خود جاي بگيريم، ولي ماشين نميتواند محل سُكني و پناهگاه ما باشد و با در ماشين بودن، احساس در خانهبودن را نداريم، مگر اينكه اصلاً سكني را نشناسيم.گفتيم؛ پناهيافتن و سكنيگزيدن، هدف تشكيل خانواده است. پس اول بايد هدف از تشكيل خانواده مشخص باشد تا براساس آن، خانواده را بسازيم و هرگز نبايد خانواده تشكيلدادن از سكنيگزيدن و پناهگرفتن جدا باشد و نسبت به عزمِ مراقبت از رشدي كه ثمرهي چنين سازماندادن به خانواده است، غافل شويم. وقتي ارزش خانواده را شناختيم، ميفهميم كه بايد در مراقبت از آن سخت كوشا بود.
در انگيزهي تشكيل خانواده، حالتي به نام سكنيگزيدن و پناهيافتن پنهان است كه بايد سخت از آن مراقبت كرد. مثل اينكه از گياه زنده مراقبت ميكنيم تا حيات پنهانِ واقع در آن، از دست نرود، وگرنه منزلت والاي سكني گزيدن در خانواده رخ نمينماياند و منكشف نميشود و اعضاي خانه نخواهند توانست با آن ارتباط پيدا كنند و در نتيجه از سرشت اصلي تشكيل خانواده فاصله ميگيرند و از حوزهي آزادي در يك آرامش دروني محروم ميشوند و ديگر محافظت از سرشت انسانيِ خود كه همان فطرت الهي است و همجواري با خداي عالَم، از دست ما خارج ميگردد و ديگر از تعلّق و توجّه جان ما به قدسيان كه خود عين سكينه و سكنيگزيدن در خود هستند، خبري نيست.
خدايا! چنين محروميتي را هرگز براي ما مپسند.
نيست در عالم ز هجران سختتر *** هرچه خواهي كن، وليكن اين مكن
نامهاي به زوجهايي كه در ابتداي پرواز خود هستند
اي همسرانيكه بنا داريد در كنار همديگر راههاي كشفناشدهي زندگي را طي كنيد- راههايي كه هرگز به تنهايي نميتوانستيد وارد آنها شويد- بدانيد كه:در پيوندِ ازدواج، هر دو بايد از بسياري از چيزهايي كه قبلاً با آنها مأنوس بوديد، دل بكَنيد و معلوم است كه اين مطلب پيشنهاد سختي است. ولي كسي كه از مأنوسات زندگيِ فردي دل نكَند، به زندگي جديد وارد نخواهد شد و هنوز در زندگيِ كودكانهي خود بهسر ميبرد.
وارد شدن به شرايط جديد سخت است، ولي متوجه باش كه پذيرفتن آن، يك تولّد جديدي است و كسي كه حاضر نيست در هواي تازه تنفّس كند، هنوز متولّد نشده است و “تا جنيني، كار خون آشامي است».
بايد در زندگيِ جديد هركس قامت خود را اندازه بزند و ببيند در چنين شرايطي چه اندازه قد كشيده است، خوشههاي گندم را در خرمنگاه بايد كوفت تا برهنه شوند و اندازهي خود را بيابند و كاه را قسمتي از خود نپندارند. و مسلّم رمز و راز برهنگيِ گندم از كاه، راز و رمز دلكندن از مزرعه است، چرا كه تولّد جديد با مستوريِ ديروز در پوشش كاههاي خيال و آرزوهاي دروغين، امكان ندارد.
پيوند ازدواج؛ يك تولّد جديد و در پي آن، تجلّي جديدي در عرصهي خانواده است و هرگز نبايد به جهت سختيهاي زندگي، از تمنّاي اين تولد دست برداشت، پس قدم در راه نهيد.
گداختن، آبشدن، صافشدن و سر به راهنهادن، مانند جويباري كه نغمهي خود را در تنهايي شب، ساز ميكند، معني پيوند جديد دونفري است كه ديگر دونفر نيستند، يك نفر هم نيستند، اصلاً ديگر از نفر بودن در آمدهاند. آيا ميتوان به نوري كه در تولّد صبحگاهانِ خورشيد متولّد ميشود و در پهندشت زمين متجلّي ميگردد، صفت يكنفر و يا دونفر داد؟ راهي بلندتر از يكيها و دوتاها، راهي ماوراء تعدّد و تكثّر، راهي از كثرت بهسوي وحدت.
در تولّد جديدِ پيوندِ ازدواج است كه چون شامگاهان مرد به خانه ميرود در رويارويي با همسرش، معني قدرداني و سپاس، ظهور خواهد كرد.
پيوند همسري؛ يعني همراهي دوبال كه بايد با هماهنگي كامل بهسوي آرمانهاي الهيِ زندگي سير كنند، اما اين همراهي و مودّتِ خدادادي را به زنجير بدل نكنيد كه پاي هر دو بدان گرفتار شود و هركدام مانع رفتن ديگري گردد. «از نان خود به هم ارزاني داريد، اما هر دو از يك قرص نان تناول نكنيد. امان دهيد هريك در حريم خلوت خويش آسوده باشد و تنها».(15)
«دلسپردن، آري؛ حكايتي است دلپذير، ليكن دل را نشايد به اسارت دادن در ميانهي همراهي، اندكي فاصله بايد، كه پايههاي حايل معبد، به جدايي استوارند».(16)
خدا دو زوج را گرد هم آورد تا در حصارِ محرمِ خود، راز جانهاي يگانه را از بيگانه پنهان نمايد.
«هُوَالَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهي وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ اِلَيْهَا...»(17)
اوست خدايي كه همهي شما را از گوهري واحد آفريد و از همان گوهرِ واحد همسرش را نيز آفريد تا در كنار او آرام گيرد و در آرامش بهسر برد.
خانه؛ محيط خوشِ آرامشي است كه توان شناسايي انسان را به خودش ارزاني ميدارد، كه تو تا كجا ميتواني در درون خود بالا روي، و همسر تو بستر چنين آرامشي را براي تو فراهم كرده است.
خانه؛ محل صعود به سوي قلّههاي بلند انديشه و انديشيدن است، در روشناييِ روح همسري كه محرم تنهايي تو است و نه مزاحم صعودت.
خانه اگرچه محلِ اندكي براي تن به راحتدادنِ انسان است در پرتو محبت همسرِخود، ولي نه آنچنان كه در اسارت رفاه در آيي و همسر خود را گرفتار خودخواهيهايت گرداني.
از براي زيستن در كنار هم نبايد ساكن مقبرههايي شويم كه مردگان بنا كردهاند، مردگاني كه سالها كنار هم زندگي كردند ولي هرگز معني زيستن را نميدانستند. خانههايي كه با شكوههاي دروغين، هرگز محرم راز ساكنان نخواهند شد، و با ظاهر فريبندهي خود راه گذر بهسوي آسمان را ميبندند و دعوت به زمينيشدن دارند، مقبرههايي هستند كه مردگان بنا كردهاند.
آنهايي كه در پيوند ازدواج به يگانگي رسيدند و وطن خود را در جمعي كه ديگر هيچكدام فرد نيستند يافتند، ديگر بيوطن نيستند و در ناكجاآباد زندگي نميكنند.
وقتي خانه سُكني ميشود، كه نامحرمي در آنجا نباشد. نه افكار نامحرم، و نه همنوعي نامحرم، و در اين حال كه خانه سُكني شده است، جايگاه بودنِ حقيقي خواهد بود.
زيستن با ديگراني كه پارهي تن خودِ آدم هستند، زيستن به خاطر چيزي نيست، صِرف خودْ بودن و با خود بودن است و در چنين شرايطي است كه امكان سُكنيگزيدن براي انسان ممكن ميگردد و انوار «مودّت و رحمتِ» الهي بر سكنيگزيدن انسان سرازير ميگردد كه خداوند فرمود: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّهي وَ رَحْمَهي...»(18) از نشانههاي حضور خدا در بين شما، اينكه از جان خودِ شما همسرانتان را خلق كرد تا در آرامش و سكني قرار گيريد و بين شما مودّت و دوستي و رحمت و گشايش قرار داد.
واقعشدن در سكني و مسكني اصيل، انديشهي ما را بهسوي ابعاد همواره فرو بسته، باز ميکند و پيوندِ ازدواج مقدمهي شروع سكنييافتن و سكنيگزيدن انسان است، تا هركس آرامش خود را در ديگري بيابد و هركس مشتاق است تا منشأ آرامش ديگري باشد.
اگر انسان هدف از زيستن را كه عبارت است از «در قرب حق قرارگرفتن» بشناسد، جايگاه خانواده را در راستاي چنين هدفي قدر مينهد.
بدانيد كه انسانها هيچگاه نميتوانند منقطع از «زمينهي وجوديِ آرامشبخش»، يعني منقطع از سكني، بودنِ منطقي خود را ادامه دهند و قابل دسترسترين عالَم براي يافتنِ «زمينهي وجوديِ آرامشبخش»، پيوند ازدواج و سكني گزيدني است آنچنان.
آنكس كه نتوانسته است در خانهي خود به سكينه و آرامش برسد، عملاً تفكر را شروع نكرده و با بيفكري تا انتهاي زندگي ميرود.
انسان ابتدا در خانواده جاي ميگيرد و احساس قرارگرفتن در سُكني را پيدا ميكند و سپس انسانيت خود را ميسازد.
در انگيزهي تشكيل خانواده حالتي به نام سكني گزيدن و پناه يافتن پنهان است كه بايد سخت از آن مراقبت كرد تا به همجواري با خداي رحمت و مودت نايل شويد.
پينوشتها:
1 - واژه «سكناي گمشده» و بعضي از مطالب اين بحث، از فيلسوف مشهور آلماني، مارتينهايدگر در كتاب «شعر، زبان و انديشه رهايي» اقتباس شده است.
2 - سوره انفال آيه 75.
3 - نهجالفصاحه، حديث شماره 1690.
4 - همان، حديث شماره 1691.
5 - نهجالفصاحه، حديث شماره 1838.
6 - وقتي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جهيزية حضرتفاطمهزهرا(سلام الله عليها) را ديدند، فرمودند: «خداوندا زندگي را بر گروهي كه بيشتر ظروف آنها سفال است، مبارك گردان»(بحارالأنوار، ج 43، ص 94) و بدينشكل چون اين خانواده نسبت به ظاهر اثاثيه كم توجه بودند، خانه را محل مراوده حضرتجبرائيل(عليه السلام) نمودند.
7 - سوره روم، آيه 21.
8 - هولدرلين، شاعر آلماني.
9 - در اين نوشتار از مقاله «عمارت، سكونت، فكرت» از مارتينهايدگر، الهاماتي گرفته شده است.
10 - به نوشتار «چگونگي فعليت يافتن باورهاي ديني» رجوع شود.
11 - سوره مزمّل، آيات 7 و 8.
12 - سوره روم، آيه 21.
13 - بنا به روايت، نگاهكردن بر صورت پدر و مادر عبادت است.
14 - سوره روم، آيه 21.
15 - اقتباس ازكتاب «پيامبر» از جبران خليل جبران، قسمت زناشويي.
16 - همان
17 - سوره اعراف، آيه 189.
18 - سوره روم، آيه 21.
طاهرزاده، اصغر، (1388) زن آنگونه که بايد باشد، اصفهان: لُبالميزان، چاپ اول