سزاي خودخواهي

اسب و الاغي با صاحب خود سفر مي‌کردند. الاغ به اسب گفت: «اگر دلت مي‌خواهد من زنده بمانم، کمي از بار مرا بردار.» امّا اسب اعتنايي به او نکرد. الاغ که نمي‌توانست سنگيني آن‌همه بار را تحمّل کند، به زمين افتاد
دوشنبه، 9 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
 سزاي خودخواهي
 سزاي خودخواهي

نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
اسب و الاغي با صاحب خود سفر مي‌کردند. الاغ به اسب گفت: «اگر دلت مي‌خواهد من زنده بمانم، کمي از بار مرا بردار.» امّا اسب اعتنايي به او نکرد. الاغ که نمي‌توانست سنگيني آن‌همه بار را تحمّل کند، به زمين افتاد و جان داد. آن‌گاه صاحب اسب تمام بارها، به اضافه‌ي پوست الاغ، را پشت اسب گذاشت. اسب هم‌چنان که زير بار کمر خم کرده بود، ناله مي‌کرد و با خود مي‌گفت:‌ «افسوس! چه حماقتي کردم. من حاضر نشدم اندکي از بار الاغ را به دوش بکشم. حالا نه‌تنها مجبورم باري را که بر دوش او بود ببرم، بلکه پوست او را هم بايد به دوش بکشم.»
قوي بايد به ضعيف کمک کند تا هر دو زنده بمانند.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سومل
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط