ابواسحاق ابراهيم بن ادهم بن منصوربن زيد ابن جابر بلخي، از عرفا و زهاد نيمهي اول قرن دوم هجري و از طبقهي اول صوفيه. وي بنابر مشهور از اميرزادگان بلخ بوده که بر اثر انقلاب حال قدم به دايرهي سير و سلوک نهاده است. نسبت ابراهيم ادهم را حافظ ابونعيم اصفهاني در حلية الاولياء به طايفهي بني عجل از بطون قبيلهي بني تميم ميرساند و گويا اين قول را اولين بار ابن قتيبه در عيون الاخبار اظهار داشته است. اين رأي را صاحب مجالس المؤمنين نيز از ربيع الابرار زمخشري نقل ميکند و مورد تأييد خوانساري در روضات الجنات و صاحب ريحانة الادب و ساير اصحاب تراجم شيعي نيز هست. انتساب ابراهيم ادهم به طايفهي بني عجل از اين جهت مهم است که اين طايفه در التزام به تشيع مشهور بوده و از اين جهت اين امر را از شواهد تشيع ابراهيم ادهم دانستهاند. در سبب خروج او از پادشاهي و قدم نهادن به سير و سلوک مطالب گوناگوني اظهار داشتهاند که از قديم در کتب صوفيان نقل شده است که معروفترين و قديميترين آنها را کلاباذي در التعرف آورده و در مجالس المؤمنين به نقل از سيدمحمد نوربخش چنين بيان شده: «در جواني توبه کرد و سبب آن بود که روزي به شکار رفته بود، هاتفي آواز داد که اي ابراهيم ترا نه از براي اين کار آفريدهاند. او را تنبهي حاصل شد و ترک دنيا نموده دست تمسک در ذيل توبه و انابت و دامن طريقت زد». وي پس از ترک مقام سلطنت ظاهري روي به صحرا نهاد و در کوه و دشت بسر برد و سپس به مکه رفت و مدتها مجاورت خانهي خدا گزيد و سرانجام به شام رفت.
دربارهي سلسله نسب طريقتي وي بعضي گفتهاند که خدمت امام زين العابدين (عليه السلام) رسيده و از جانب آن حضرت مجاز گشته است، چنانکه مظفر عليشاه کرماني در بحرالاسرار گويد: «طريقهي حقه از چهار امام (عليه السلام) به وساطت چهار ولي از شيعيان خاص اهل بيت جاري و در ميان عباد و بلاد منتشر گرديد، ثانياً از حضرت سيدالساجدين امام زين العابدين به واسطهي سلطان ابراهيم ادهم قدس سره». اين رأي را رضاقلي خان هدايت در رياض العارفين نيز تأييد کرده است. گروهي ديگر که در اکثريت هستند برآنند که وي به خدمت امام محمدباقر (عليه السلام) رسيده و اجازهي ارشاد از آن بزرگوار داشته است. صاحب روضات الجنات بر اين رأي است و قاضي نورالله شوشتري را نيز هم رأي خود ميداند و در تأييد قول خود به کتاب الاکمال في معرفة الرجال شيخ عبدالعظيم منذري استناد ميکند «ابراهيم ادهم از جماعت کثيري از جمله محمدابن علي الباقر (عليه السلام) و سليمان اعمش روايت کرده است». اما خود او در همانجا از قول يکي از اصحابش گويد که ابراهيم ادهم زمان حضرت سجاد (عليه السلام) را نيز درک کرده است. حاج زين العابدين شرواني ضمن آنکه سلسلهي وي را به امام پنجم (عليه السلام) ميرساند، قول دوم را نيز نقل کرده و گويد «شايد شرف خدمت هر دو امامان را دريافته باشد». اما در برخي از متون عرفاني سخن از ملاقات وي با امام ششم (عليه السلام) نيز آمده است. چنانکه ابن فهد حلي در عدة الداعي وي را جزو مشايعت کنندگان امام ششم (عليه السلام) در کوفه ميآورد. اين قول را صاحب روضات الجنات علاوه بر عدة الداعي از بحارالانوار از امالي شيخ ابومفضل شيباني از شيخ ابوحازم عبدالغفار ابن الحسن نيز نقل کرده است. از ميان سلاسل صوفيه سلسلهي چشتيه نيز نسبت خود را به وي ميرسانند. ابراهيم ادهمه مصاحب سفيان ثوري، فضيل بن عياض و شقيق الخي نيز بوده است. وي به دليل زهد خويش همواره در کتب عرفاني مورد استناد و تمجيد بوده است و غالباً از وي ذکري به ميان آوردهاند. نام او چون مثل اعلاي مقام ترک و تجريد است. بزرگان شيعه نيز از اين حکم مستثني نيستند. حالات و کراماتي نيز به وي نسبت دادهاند، چنانکه اقوال بسياري نيز از او نقل کردهاند. دربارهي وفات وي روايات گوناگوني نقل شده است. در حلية الاولياء آمده است که او را در دو غروه عليه امپراطوري بيزانس شرکت داشته و در غزوهي دومي به سبب بيماري شکم درگذشته است. اين قول با شرح مبسوطي که ابن عساکر در التاريخ الکبير (96/2-167) در اين باره آورده است، تأييد ميشود. در تاريخ وفات وي اختلاف است. غالباً آنرا 160 يا 161ق ميدانند. دربارهي مقبرهي وي نيز اختلاف است. عطار در تذکرة الاولياء گويد: «نقل است که چون عمرش به آخر رسيد ناپيدا شد، چنانکه به يقين خاک او پيدا نيست. بعضي گويند: در بغداد است و بعضي گويند در شام است و بعضي گويند آنجاست که شهرستان لوط پيغمبر (عليه السلام) به زمين فرو رفته است و او در آنجا گريخته است از خلق و هم آنجا وفات کرده است». اما آنچه که مشهور است و غالباً نقل شده مقبرهي وي در شام است.
کتابنامه: تذکرة الاولياء، 102-127؛ حلية الاولياء، 395/7-367، 53/8-58؛ طبقات الصوفيه، 68-72؛ روضات الجنات، 139/1-150؛ طرائق الحقايق، 109/2-129؛ رياض السياحة، 189-192؛ نفخات الانس، 41-42؛ صفة الصفوه، 126/4-131؛ طبقات الاولياء، 5-15؛ مرآه الجنان، 349/1؛ شمس التواريخ، 62؛ بحرالاسرار، 201-202؛ مجالس المؤمنين، 24/2؛ ريحانة الادب، 97/1-98؛ رياض العارفين، 26؛ عدة الداعي، 136.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
دربارهي سلسله نسب طريقتي وي بعضي گفتهاند که خدمت امام زين العابدين (عليه السلام) رسيده و از جانب آن حضرت مجاز گشته است، چنانکه مظفر عليشاه کرماني در بحرالاسرار گويد: «طريقهي حقه از چهار امام (عليه السلام) به وساطت چهار ولي از شيعيان خاص اهل بيت جاري و در ميان عباد و بلاد منتشر گرديد، ثانياً از حضرت سيدالساجدين امام زين العابدين به واسطهي سلطان ابراهيم ادهم قدس سره». اين رأي را رضاقلي خان هدايت در رياض العارفين نيز تأييد کرده است. گروهي ديگر که در اکثريت هستند برآنند که وي به خدمت امام محمدباقر (عليه السلام) رسيده و اجازهي ارشاد از آن بزرگوار داشته است. صاحب روضات الجنات بر اين رأي است و قاضي نورالله شوشتري را نيز هم رأي خود ميداند و در تأييد قول خود به کتاب الاکمال في معرفة الرجال شيخ عبدالعظيم منذري استناد ميکند «ابراهيم ادهم از جماعت کثيري از جمله محمدابن علي الباقر (عليه السلام) و سليمان اعمش روايت کرده است». اما خود او در همانجا از قول يکي از اصحابش گويد که ابراهيم ادهم زمان حضرت سجاد (عليه السلام) را نيز درک کرده است. حاج زين العابدين شرواني ضمن آنکه سلسلهي وي را به امام پنجم (عليه السلام) ميرساند، قول دوم را نيز نقل کرده و گويد «شايد شرف خدمت هر دو امامان را دريافته باشد». اما در برخي از متون عرفاني سخن از ملاقات وي با امام ششم (عليه السلام) نيز آمده است. چنانکه ابن فهد حلي در عدة الداعي وي را جزو مشايعت کنندگان امام ششم (عليه السلام) در کوفه ميآورد. اين قول را صاحب روضات الجنات علاوه بر عدة الداعي از بحارالانوار از امالي شيخ ابومفضل شيباني از شيخ ابوحازم عبدالغفار ابن الحسن نيز نقل کرده است. از ميان سلاسل صوفيه سلسلهي چشتيه نيز نسبت خود را به وي ميرسانند. ابراهيم ادهمه مصاحب سفيان ثوري، فضيل بن عياض و شقيق الخي نيز بوده است. وي به دليل زهد خويش همواره در کتب عرفاني مورد استناد و تمجيد بوده است و غالباً از وي ذکري به ميان آوردهاند. نام او چون مثل اعلاي مقام ترک و تجريد است. بزرگان شيعه نيز از اين حکم مستثني نيستند. حالات و کراماتي نيز به وي نسبت دادهاند، چنانکه اقوال بسياري نيز از او نقل کردهاند. دربارهي وفات وي روايات گوناگوني نقل شده است. در حلية الاولياء آمده است که او را در دو غروه عليه امپراطوري بيزانس شرکت داشته و در غزوهي دومي به سبب بيماري شکم درگذشته است. اين قول با شرح مبسوطي که ابن عساکر در التاريخ الکبير (96/2-167) در اين باره آورده است، تأييد ميشود. در تاريخ وفات وي اختلاف است. غالباً آنرا 160 يا 161ق ميدانند. دربارهي مقبرهي وي نيز اختلاف است. عطار در تذکرة الاولياء گويد: «نقل است که چون عمرش به آخر رسيد ناپيدا شد، چنانکه به يقين خاک او پيدا نيست. بعضي گويند: در بغداد است و بعضي گويند در شام است و بعضي گويند آنجاست که شهرستان لوط پيغمبر (عليه السلام) به زمين فرو رفته است و او در آنجا گريخته است از خلق و هم آنجا وفات کرده است». اما آنچه که مشهور است و غالباً نقل شده مقبرهي وي در شام است.
کتابنامه: تذکرة الاولياء، 102-127؛ حلية الاولياء، 395/7-367، 53/8-58؛ طبقات الصوفيه، 68-72؛ روضات الجنات، 139/1-150؛ طرائق الحقايق، 109/2-129؛ رياض السياحة، 189-192؛ نفخات الانس، 41-42؛ صفة الصفوه، 126/4-131؛ طبقات الاولياء، 5-15؛ مرآه الجنان، 349/1؛ شمس التواريخ، 62؛ بحرالاسرار، 201-202؛ مجالس المؤمنين، 24/2؛ ريحانة الادب، 97/1-98؛ رياض العارفين، 26؛ عدة الداعي، 136.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول