ريا

چوپاني عادت کرده بود برّه‌هاي تازه‌زا و گوسفند‌هاي مرده را به سگ تنومندش بدهد. يک روز که گلّه وارد آغل مي‌شد، چوپان سگش را ديد که پيش بعضي از گوسفندهايش مي‌رود و با اشتياق‌ آن‌ها را در آغوش مي‌کشد.
دوشنبه، 16 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ريا
ريا

نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)

 
چوپاني عادت کرده بود برّه‌هاي تازه‌زا و گوسفند‌هاي مرده را به سگ تنومندش بدهد. يک روز که گلّه وارد آغل مي‌شد، چوپان سگش را ديد که پيش بعضي از گوسفندهايش مي‌رود و با اشتياق‌ آن‌ها را در آغوش مي‌کشد.
چوپان سر سگش فرياد زد: «هي! مي‌دانم که در دلت چه مي‌گذرد، ولي اميدوارم آن‌چه مي‌خواهي به سر آن‌ها بيايد، سر خودت بيايد!»
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما