على (علیه السلام) بزرگترين خطيب تاريخ
سجع در كلام امام على (علیه السلام)
و نيز آگاهيم كه سجع در نثر، در حكم قافيه در شعر است، كلام را زينت مىبخشد و آهنگين مىكند و اگر در آن افراط نشود و بندرت استعمال گردد و بجا باشد، ترديدى نيست كه چنين سخنى زيباتر به گوش ميرسد و حافظه زودتر آنرا مىپذيرد و در طبايع بهتر جا مىگيرد ، همچون اين آيات شريفه:
«ما لكم لا ترجون لله وقارا، و قد خلقكم اطوارا» . (1)
و يا:
«الم نجعلالارض مهادا والجبال اوتادا» . (2)
«فيها سرر مرفوعة، و اكواب موضوعة» . (3)
كه آهنگين و خوش ادا شده است .
سجع اقسامى دارد، كه علم بديع به آن متعرض است . امام با آنكه سخنش مرسل است و بهترين اسلوب سخن نيز همان است، گاه كلامش را با يكى دو سجع نمكين مىكند، و چون زياد به كار نمىبرد و بموقع استعمال ميكند و بدون اينكه تعمدى داشته باشد از زبانش جارى مىشود ، نه تنها به سخنش تصنع نمىبخشد، بلكه آن را زيباتر مىكند، چنانچه خطاب به اهل بصره مىفرمايد:
«كنتم جندالمراة، و اتباعالبهيمة، رغا فاجبتم، و عقر فهربتم . اخلاقكم دقاق، و عهدكم شقاق، و دينكم نفاق، و ماؤكم زعاق . والمقيم بين اظهركم مرتهن بذنبه، والشاخص عنكم متدارك برحمة من ربه . كاني بمسجدكم كجؤجوء سفينه، قد بعثالله عليهاالعذاب من فوقها و من تحتها، و غرق من في ضمنها» . (4)
شمايان لشكريان آن زن بوديد، و از شتر او فرمانبرى كرديد، و به نعره آن زبان بسته پاسخ داديد، و آنگاه كه از پاى افتاد گريختيد . اخلاقتان ناپسند، پيمانتان سست، آيينتان دورويى، و آبتان شوراب . آن كس كه بين شما ماند، كيفر گناهى است كه بيند و آنگاه كه كوچ كند، دوباره مشمول رحمتخدا گردد . گويى مىبينم كه مسجدتان در سيلاب فرورفته و جز بلنداى آن چونان سينه كشتى چيزى نمانده است، و خداوند از فراز و نشيب بر آن عذاب فرستاده و آنجا هر چه هست در آب شده است . (5)
در معنى نيز مناسب مقتضاى حال و كوبنده است و نيز تشبيهى بجا آورده شده است .
و در وصف قرآن چنين آمده:
«و ان القرآن ظاهره انيق ، و باطنه عميق ، لاتفنى بعجائبه، و لا تنقضي غرائبه، و لا تكشفالظلمات الابه» . (6)
ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرفا، شگفتيهاى آن تمام نشدنى، و شگرفيهاى آن پايانناپذير است و تاريكها جز بدان روشن نگردد . (7)
سجعهاى امام معمولا جز يكى دو مرتبه تكرار نمىشود و فورا يا عوض مىگردد، يا كلام مرسل مىشود . جز موارد نادر كه احساس ملال و سنگينى در آن نشود و بيشتر دو سجعى است مانند:
«اشرفالغنى ترك المنى» . (8)
يا:
«من اطالالامل، اساءالعمل» . (9)
كه دو جمله اخير داراى ترصيع است، و اين صنعت اگر بدون تكلف آورده شود كلام را زيباتر مىكند، مانند آيه:
«انالابرار لفي نعيم ، و انالفجار لفي جحيم» . (10)
يا اين عبارت حريرى در مقامه صنعانيه وى:
«و هو يطبعالاسجاع بجواهر لفظه، و يقرعالاسماع بزواجر وعظه» .
به اين عبارات مسجع عهد جاهلى توجه شود كه چقدر ثقيل به طبع مىآيد و از گفتههاى صحارالعبدى است:
«ارض سهلها جبل، و ماؤها وشل، و تمرها دقل، و عدوها بطل، و خيرها قليل و شرها طويل، والكثير بها قليل، والقليل بها ضايع، و ماورائها شرمنها» .
سنجش اين سخن با سخنان على، مقايسه مناره بلند، بدامن الوند است، يا شب ظلمانى با روز نورانى .
ما نياز بيشتر در اين امر نداريم . چه تمام نهجالبلاغه مشحون از شواهد برترى آن با ساير سخنان سخنوران، قصد ما فتح بابى است در اين باره براى خوانندگان با ذوق .
در ايجاز و اطناب
اينك نمونهاى از صدها سخنان او:
و من خطبه، و هى جامعة للعظة و الحكمة:
«فانالغاية امامكم، و ان وراءكم الساعة تحدوكم، تخففوا، تلحقوا، فانما ينتظر باولكم آخركم» . (11)
همانا آخرت جلو است، قيامت شما را از پس مىراند، و بخود ميخواند، وزر و وبال خويش را سبك كنيد، تا بتوانيد به كاروان برسيد . آنكه اول رفت، انتظار آخرى را دارد، تا همه با هم به سر منزل نهايى برسند، و با ساير رفتگان پيوند نمايد .
لطف اين كلام را نمىتوان به قلم آورد كه فصاحت و بلاغت چون زيبايى است . يدرك و لايوصف . اين همه معنى با اين ايجاز جز با عجاز حمل نتوان كرد .
مثالى ديگر:
«خالطوا الناس مخالطة، ان متم معها بكوا عليكم، و ان عشتم حنوا اليكم» . (12)
چنان با مردم سير كنيد كه اگر مرديد، بر شما بگريند، و اگر مانديد بپذيرند .
كه يك دنيا مكارم اخلاق در سطر كوتاهى گنجانده شده است، با الفاظى ساده و بىتكلف و فصيح، و اين جمله كوتاه هم نمونه ديگر: و همچون ظرفى را ماند كه دريايى در آن گنجانده شده باشد .
«اشرف الغنى، ترك المنى» .
شريفترين توانگرى، ترك آرزوهاست .
و نيز:
«رب قول، انفذ من صول» . (13)
بسا سخنى كه از حمله نافذتر است .
كه ذوق خوانندگان ما را بىنياز از توصيف و تفسير مىكند .
اين سطر حماسى نيز كه در نهجالبلاغه به شماره نه رديف شده شاهكار توصيف است و ظاهرا آنرا در جنگ جمل خطاب به طلحه و زبير و ياران آنها فرموده است:
«وقد ارعدوا، وابرقوا، و مع هذين الامرين الفشل، ولسنا نرعد حتى نوقع، و لانسيل حتى نمطر» . (14)
با اينكه براى جنگ جوش و خروش انداختند و رعد و برق بپا كردند، با اينحال بزدلى و سستى آنها آشكار شد . ما چنين نيستيم كه بخروشيم و سانحه برپا نكنيم و خبر از سيل بدهيم و نباريم .
و در همين ايجاز و اطناب ، در القاى منظور ، طبيبى را ماند كه مطابق حال مريض نسخه دهد . اگر مستمع او ذهنش خالى بود و ترديد و انكارى بر مفاد كلامش نداشت ، به چنين كسى بطور ساده القا مىكند، چنانكه مىگويد:
«اذا قدرت على عدوك ، فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه» . (15)
چون بر دشمن پيروز شدى ، بهشكرانه توانايى بر انتقام ، از گناه او بگذر .
و چون شنونده را در شك و ترديد بيند، در آن به آدات تاكيد متوسل مىشود مانند:
«ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان، اتباع الهوى، و طول الامل . . . الا و ان الدنيا قدولتحذاء، فلم يبق منها الا صبابة . . .» . (16)
كه در اينجا جمله را به «ان» و «الا» مؤكد كرده است، و اگر مستمع در انكار باشد يا در جهل كامل است . سوگند نيز بكار ميبرد ، مانند خطبه شقشقيه بمطلع: «اما والله لقد تقمصها فلان» .
تا منكر باور كند و شك را به يقين آورد و منظور از خطابه كه اقناع است انجام داده باشد .
اگر به سخنان امام نظر بيندازيم جملاتى كه خطاب به اهل كوفه است كه با وى غدر كردهاند و نيز خوارج، تمام رموز تاكيد را بكار برده است ، كه خطاب به اينگونه مردم اين نوع سخن را اقتضا داشته است، باشد كه اثر بخشد و از ضلالت بيرون آيند .
حسن مطلع
اين نكته علاوه بر اينكه سخن را مىآرايد، مستمع را نيز در قبول كلام بعدى آماده و در حقيقت ذوق او را قبلا تسخير مىكند، خاصه در مسائل خطابى كه غالبا با برهان سروكار ندارد .
امام (ع) نيز در اين موارد در صدر قرار دارد، و عجيبتر آنكه همه را دفعتا مىآفريند، از پيش تجربه نكرده، تمرين ننموده، و به صرف ديدن مستمع مىداند چه بايد بگويد و چگونه روحش را تسخير كند . در خبر است كه شعر قفل است، و مفتاح آن مطلعش مىباشد .
مثال از بيت محمد بن وهب:
«ثلاثة تشرق الدنيا ببهجتها
شمس الضحى و ابواسحق و القمر»
يا بيت محمد بن هانى از قصيدهاش:
«ماشئت لاما شائت الاقدار
فاحكم و انت الواحد القهار»
امام (ع) وقتى مىشنود خوارج مىگويند: لاحكم الا لله و اين سخن دهن به دهن مىگردد .
چنين ايراد سخن مىكند:
«كلمة حق يراد بها الباطل، نعم انه لا حكم الا لله، و لكن هؤلاء يقولون: لا امرة الا لله: و انه لابد للناس من امير بر، اوفاجر يعمل فى امرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر . . .» . (17)
توجه به تناسب و لطف و ارتباط جمله اول سخن بكنيد با مطالب بعد و معنى چنين است:
سخن حقى است كه باطل از آن خواستهاند آرى فرمان، فرمان خداست، اما اينان حكومت و قانون را منكرند . بىترديد مردم از داشتن زمامدار ناگزيرند چه نيكوكار و چه تبهكار، تا در پرتو حكومتش مؤمن به كار و سازندگى پردازد و كافر زندگى كند . . .
يا مطلع كلام شش امام است و اهميت و ارزش آنرا وقتى درك مىكنيم، كه شان ايرادش را بدانيم، و او جمله اول را كه تمثيل است، وقتى ادا مىكند كه طلحه و زبير نقض بيعت كرده مىگريزند، و مردم از او مىخواهند كه در پى آنها نرفته، و به جنگ نپردازد، كه شايد هم احتمال مىدادند على شكستبخورد، او در اين مورد سخن را با اين جمله آغاز مىكند:
«والله لااكون كالضبع، تنام على طول اللدم . . .» . (18)
بخدا سوگند كه من چون كفتار خفته نيستم .
در اينجا مستمع مىفهمد كه على چه مىخواهد بگويد . فورى درك مىكند كه غرض او نفى درخواست پندگويان، و اثبات شهامت و پايدارى و مصلحت روز و مبارزه است، سپس مىگويد:
«. . . حتى يصل اليها طالبها و يختلها راصدها و لكنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع العاصى المريب ابدا، حتى ياتى على يومى، فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبيه (ص) حتى يوم الناس هذا» . (19)
بخدا سوگند، من كفتار نيستم كه در سوراخ خود بخسبم، و شكارچى با فريب حركت چوب مرا گول بزند و صيد كند، ولى من به كمك آنكه روى به حق آورده مىگويم، كسى را كه پشتبه آن كرده، و به باطل گرائيده است، و بيارى موافقان، مخالف را از بين مىبرم، و تا هنگام مرگ بر اين پيمان استوارم . از روزيكه پيغمبر خدا رحلت كرده تا امروز، از حقم ممنوع بودم، و ديگران بر من برترى داشتند .
در هنگامى كه مردم را به جنگ شاميان مىخواند، و دستور داده بود كه در خارج شهر متمركز شده و بشهر نيايند، تا آماده ركتباشند، ولى برخى از آنان پنهانى بهشهر مىآيند و مراجعت نمىكنند و جمعيت كافى فراهم نمىشود، امام به كوفه برگشته خطاب به مردم چنين مىگويد: «اف لكم» .
اف بر شما، واى بر شما .
على خداوند اخلاق و ادب است، مردم دوست است، با اين حال مطلع را ادا مىكند . چرا؟
براى آنكه طرف خطابش مردم جبان، و از جنگ فرارى و بىحميت هستند، او مقتضى ميداند كه چنين مطلعى خطاب به آنها بياورد، باشد كه غيرت آنان به جوش آيد، و سپس بقيه خطبه را مىخواند كه به شماره 34 است و به رعايت اختصار نقل نمىكنيم، و مطلع مىرساند كه امام چه مىخواهد بگويد .
مطلع خطبه 35 و نيز خطبه معروف قاصعه به شماره 192، در تناسب مطلع با مفاد خطب نيز دليل بارزى بر دعوى ماست و از اين قبيل در نهجالبلاغه فراوان است .
مقام تشبيه در سخن
تشبيه مشاركت دو امر است در يك معنى و در اصطلاح عبارت است از الحاق امرى به ديگرى در وصفى كه مخصوص بدان است . مثلا اگر بخواهند كسى را به شجاعت توصيف كنند، مىگويند به غايتشجاع است و اين سخن عارى است، اما اگر بگوييد: او مانند شير است، آنرا تشبيه نامند، و بديهى است كه نيروى اين سخن به مراتب بيش از عبارت عادى است . و آن نيز اقسامى دارد كه در علم بيان متعرض است و جاى آن اينجا نيست .
در سخنان امام، اين صنعت و اقسام آن زياد ديده مىشود، چنانكه در فضيلت علم گويد:
«العلم نهر والحكمة بحر والعلماء حول النهر يطوفون والحكماء وسط البحر يفوضون و العارفون فى سفن النجاة يسيرون» .
امام براى دانش صحنهاى ساخته و آنرا تجسم داده است، علم را به نهر تشبيه نموده و حكمت را به دريا، جمعى را نشان مىدهد كه در اطراف نهرند (علما)، و عدهاى را تصوير مىكند در وسط دريا شناورند (حكما) و اشخاصى را كه راكب سفينهاند براى نجات از اين عالم (ارباب معرفت) .
قدرت تشبيه و زيبايى آن و رعايت نكات فنى انسان را به اعجاب وامىدارد كه چگونه علم را از پرده خفا بيرون زده و تمام جهات و آثار و خصوصيات آن را مشخص نموده است، و اهميت ظرافت طبع و لطافت تشبيه از آنجا بهتر مفهوم مىشود . كه او در عصرى بكار مىبرد كه بزرگترين فصحاى عرب، چون امرؤالقيس صاحب معلقه مشهور كه امام در يكى از كلمات قصارش از او نام مىبرد، تشبيهاتش چقدر بدوى و در دائره فكر محدودى سير مىكند . از جمله: صحراى خشك را به شكم گورخر، و زوزه گرگ را به ناله مرد عيالمند، و پشكل آهو را به دانه فلفل و انگشتان ظريف معشوق را به مسواك خشن يا كرمهاى ناحيه طبى، چه تشبيهات تهوعآورى! و نيز درندگان معروف به پيازهاى گلآلود .
اينك متن سخنان او در مواردى كه ذكر شد:
ترى بعر الارام فى عرصاتها
و قيعانها كانه حب فلفل (20)
و تعطو برخص غير شئن كانه
اساريع ظبي او مساويك اسحل (21)
و واد كجوف العير قفر قطعته
به الذئب يعوى كالخليع المعيل (22)
كان السباع فيه غرقى عشية
بار جائه القصوى انا بيش عنصل (23)
طرفه بن العبد كه او نيز از سرآمدان فصحاى عرب است و صاحب معلقه ديگر، كشتى مسافرى را كه در دريا ميرود، تشبيه به كودكى كرده، كه هنگام بازى خاك نرم را مىشكافد .
«يشق حباب الماء حيزومها
بهاكما قسم الترب المفايل باليد» (24)
عمرو بن كلثوم معروف، بازوان معشوق را بدست و پاى شتر جوان تشبيه مىكند .
«ذراعى عيطل ادماء بكر
هجان اللون لم تقرا جنينا» (25)
استعاره نيز كه همان تشبيه اختصارى است در كلمات امام زياد است و از هنر كنايه نيز حداكثر استفاده را بكار برده كه فصحا را به حيرت مىاندازد و ميتواند در خطبه 7 و 9 نمونه آن را بجوييد و ما از تفصيل بيشتر معذوريم .
تمثيل
«فصيرها فى حوزة خشناء، يغلظ كلامها، و يخشن مسها، و يكثر العثار فيها، و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبة، ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم . .» . (26)
آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفتبا مردى شد كه سخنش درشتبود و حضورش محنتزا . بسيار اشتباه مىكرد و عذر آن را ميخواست، چنين طبعى مانند كسى است كه بر شتر سركش و چموش سوار باشد، كه اگر بخواهد مهارش را بطرف خود كشد، بينيش پاره مىشود و اگر از او بگذرد براه هلاكش مىكشاند .
با اين مثال وضع شخصى را نشان مىدهد كه در تله گير كرده، نه پاى قرار دارد و نه راه فرار .
و در همين خطبه بيتى از اعشى را آورده و به آن تمثل جسته تا مطلب خود را قوت بخشد و از اين قبيل امثله در طى خطب زياد است .
در نود مورد آيات قرآن را تضمين كرده و به سخن خود جلال بخشيده است، مانند آيه 30 سوره يونس در خطبه 222 .
در اينجا قصد داشتيم مقاله را به پايان برسانيم، كه از حد متعارف خارج نشود، و چون در جستجوى نقل شاهدى براى استعمال آيات بوديم، و بدون اراده كتاب نهجالبلاغه را گشوديم، خطبه مذكور به نظر رسيد و قرائت آن كه به قصد پيدا كردن آيه بود، چنان نويسنده را تحت تاثير قرار داد (با اينكه بارها آن را خوانده است) كه دريغم آمد مقاله را بدون (حسن مقطع) ختم كند، ناگزير چند سطرى از آغاز و انجام آن نقل و تمام ترجمه را تقديم مىدارد تا بدانند وقتى مىگوييم: على بزرگترين خطيب تاريخ، بىجهت نيست، و راه اغراق نپيمودهايم . او در اين خطبه چنان دنيا و قبر و مسير انسان را توصيف كرده، كه آدمى خود را در تمامى مراحلى كه او مىگويد حاضر مىبيند، و گويى خود اين سفر را آغاز و انجام داده، يا در حال سير اين سفر است . قرائتش، استماعش، اعصاب را مىلرزاند، انسان را از دنيا بيزار مىكند . آدمى را به جايى مىبرد كه خواهد رفت، قبل از اينكه رفته باشد، گويى فيلمى است كه از جلو شما رد مىشود، به قدرى بيان على در اينجا استوار است، كه شما الفاظ را نمىبينيد، جملات را تشخيص نمىدهيد، جز معنى و حقيقت و واقع در مغز شما راه نمىيابد، در حال معراجيد، چنان در تخيل فرو مىرويد كه نمىفهميد هنوز اينجا هستيد، اينك براى آنكه شما را از انتظار در آورم عين خطبه را آغاز مىنمايم:
«دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة، لاتدوم احوالها و لايسلم نزالها، احوال مختلفه و تارات متصرفة، العيش فيها مذموم والامان منها معدوم و انما اهلها فيها اغراض مستهدفة، ترميهم بسهامها و تفنيهم بحمامها و اعلموا عبادالله انكم و ما انتم فيه من هذه الدنيا على سبيل من قدمضى قبلكم، ممن كان اطول منكم اعمارا و اعمر ديارا . . . فكيف بكم لو تناهتبكم الامور و بعثرت القبور: «هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت وردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ماكانوا يفترون» . (27)
دنيا سرايى است پر از درد و رنج، به مكر به مكر و دغل و ناراستى معروف، بهيچ حالتى پايدار نيست، اهلش جان بدر نبرند، احوالش دگرگون است، هر روز بنوبتى گردد، زندگيش ناخوش است، سلامتى در آن ناياب است، مردمش آماج بلاها، هر دم تيرى مىافكند، آنها را به فنا مىكشاند .
بدانيد اى بندگان خدا، شما و آنچه در اين دنياست، بهمان طريقى سير مىكند، به پيشينيان شما، كه از شما عمرشان درازتر، و خانمانشان آبادتر، و آثارشان بهتر بود، كردند و گذاشتند و رفتند، آوازشان خاموش شد، يادهاشان فرو نشست، تنهاشان پوسيد، خانههايشان خالى ماند و آثارشان محو گرديد . كاخهاى محكم بنيان برافراشته، و بالش و بسترها را با سنگهاى بهم پيوسته، و قبرهاى فرورفته، و سنگ لحد، معاوضه كردند، قبرهائيكه در فضاى ويرانى بنا شده، و با خاك انباشته شده است .
گورها بهم نزديك است، ولى ساكنان آن غريبند، بين مردم يك محله هستند كه همه در وحشت و اضطرابند، و در عين اينكه كارى ندارند، در باطن گرفتاريهاى فراوانى دارند .
به وطن جديد خود مانوس نمىشوند، چون همسايگان بهم نزديك نمىگردند، با اينكه مجاور يكديگرند، و خانههاشان نزديك بهم است، چگونه ميتوانند ديد و بازديد كنند، كه پوسيدگى آنها را متلاشى ساخته، و از سنگ و خاك مرطوب اعضاى آنها را خورده است .
گمان كنيد هم اكنون شما جاى آنهائيد، و براهى كه رفتهاند هستيد، و اين گورها شما را گرو گرفتهاند و جائيكه همه را فرا خواهد گرفت، شما را در بر گرفته است، در اين وقتبه شما چه دستخواهد داد، وقتى كه مردگان را زنده كنند، و از قبر خارج نمايند!) ؟
«در اينجاست كه هر كس به آنچه از پيش فرستاده امتحان مىگردد، به سوى خدايى كه مالك آنهاست، برمى گردد، و آنچه را كه افترا مىبستند، بكارشان نيايد» .
(ترجمه فارسى ابيات برگرفته از «معلقات سبع» ترجمه استاد عبدالمحمد آيتى است) .
پي نوشت :
1 - قرآن كريم .
2 - همان .
3 - همان .
4 - نهجالبلاغه پارسى، خ 13 .
5 - نهجالبلاغه پارسى، دين پرور، سيدجمالالدين .
6 - نهجالبلاغه، صبحى صالح، كلام 18 .
7 - نهجالبلاغه پارسى، دين پرور، سيدجمالالدين .
8 - نهجالبلاغه، صبحى صالحى، قصار 34 .
9 - همان، قصار 36 .
10 - قرآن كريم .
11 - نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 21 .
12 - همان، قصار 10 .
13 - همان، قصار 394 .
14 - همان، 9 مومن كلام له فى صفته و . . . .
15 - همان، قصار 11 .
16 - همان، 42 و من كلام له (ع) و فيه يحذر . . . .
17 - نهجالبلاغه پارسى، خطبه 40 .
18 - نهجالبلاغه، صبحى صالح خ 6،
19 - همان، خ 6 .
20 - هنوز پشكلهاى آهوان سپيد را در جلو خانهها و كنار غديرهاشان چون دانههاى فلفل مىبينى .
21 - از اين روى انگشتانى نرم و لطيف دارد چون كرمهاى سرزمين «وظبى» و يا چون مسواكهايى كه از شاخه نرم «اسحل» تراشيده باشند .
23 - بيابانى خشك و بى آب و گياه چون شكم گورخران، راهم را بگرفت، از هر سو زوزه گرگان گرسنه چون ناله عيالمند بگوش مىرسيد .
و درندگان سيل زده مغروق چون پيازهاى گلآلود اين سو و آن سو بر جاى ماندند .
24 - آنگاه كه سينه كشتىاش امواج دريا را برمىدرد مانند كودكى است كه هنگام بازى خاك نرم را با دست مىشكافد .
25 - نخستبازوانى سپيد بينى كه مانند دست و پاى ناقهاى كه هنوز رنج زاييدان نچشيده فربه و استوار است .
26 - نهجالبلاغه، صبحى صالح، خ 3 .
27 - همان، خ 226 .
/س