آيا بيشتر بهشتيان نابخردانند؟ (2)

كهن‏ترين مجموعه حديثى شيعه كه اين حديث در آن به چشم مي‌خورد قرب الاسناد حميرى است. در آنجا راوى مى‏گويد: حدَّثنى جعفر بن محمد عن آبائه‏(ع) اَنّ النبى‏(صلی الله علیه واله) قال: «دَخلتُ الجنةَ فرأيتُ اكثر اَهلِها البلُه. يعنى بالبلُهِ المتغافِلَ عن الشّرِ، العاقلَ فى الخيرِ و الذينَ يصومونَ ثلاثةَ ايامٍ فى كلِّ شهرٍ»(حميري، ص75). در اين جا معلوم نيست عبارت «يعنى بالبُله ...» سخن امام صادق‏(علیه السلام) است يا سخن حميرى يا يكى ديگر از راويانى كه در سلسله سند اين حديث واقع شده‏اند.
شنبه، 29 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيا بيشتر بهشتيان نابخردانند؟ (2)
آيا بيشتر بهشتيان نابخردانند؟ (2)
آيا بيشتر بهشتيان نابخردانند؟ (2)

نويسنده: دكتر سيد كاظم طباطبايى‏ ؛ احمد ربانى‏خواه‏

پژوهشى درباره حديث «اكثر اهل الجنة البله»

6 - 1 - متن حديث در منابع اماميه‏
كهن‏ترين مجموعه حديثى شيعه كه اين حديث در آن به چشم مي‌خورد قرب الاسناد حميرى است. در آنجا راوى مى‏گويد: حدَّثنى جعفر بن محمد عن آبائه‏(ع) اَنّ النبى‏(صلی الله علیه واله) قال: «دَخلتُ الجنةَ فرأيتُ اكثر اَهلِها البلُه. يعنى بالبلُهِ المتغافِلَ عن الشّرِ، العاقلَ فى الخيرِ و الذينَ يصومونَ ثلاثةَ ايامٍ فى كلِّ شهرٍ»(حميري، ص75).
در اين جا معلوم نيست عبارت «يعنى بالبُله ...» سخن امام صادق‏(علیه السلام) است يا سخن حميرى يا يكى ديگر از راويانى كه در سلسله سند اين حديث واقع شده‏اند.
پس از حميرى، صدوق در معانى الاخبار اين حديث را از طريق همان حميرى چنين نقل كرده است: عن جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه (ع) قال: قال النبى‏(صلی الله علیه واله) : «دَخلتُ الجنَّةَ فَرَايتُ اكثَر اَهلِها البُلْهَ و قال: قلتُ: ما البلُه؟ فقال: العاقل فى الخير الغافل عن الشر الذى يصومُ فى كل شهرٍ ثلاثةَ ايامٍ»( ابن بابويه، ص 203). در اين جا ملاحظه مى‏شود كه صدوق با آنكه‏ حديث را از حميرى نقل كرده؛ ولى او (يا پدرش) عبارت «يعنى بالبله ...» را نقل به معنا كرده و به صورت پرسش و پاسخ (قلتُ ... فقال) در آورده‏اند.
بعدها ابن ادريس حلّى (د. 598 ق) اين حديث را با همان وسايط به صورت زير نقل كرده است:
«هارون بن مسلم عن مَسعدة بن صدقه عن ابى عبداللَّه عن ابيه قال: اكثر اهل الجنة البله. قال قلت: هؤلاء المصابونَ الذين لا يعقلون؟ فقال لى: لا ، الذين يتغافلون عمّا يكرهون يتبالهون عنه»( السرائر 3/566).
با اندكى درنگ دانسته مى‏شود كه ابن ادريس بى‏جهت و با آنكه قرب الاسناد حميرى و معانى الاخبار صدوق على القاعده در دسترس بوده است، حديث را نقل به معنا كرده و با اين كار تا چه حد آن را از اصل دور ساخته است[14].
ابن ابى جمهور احسايى هم حديث را ، احتمالاً به نقل از علماى عامّه به گونه‏اى آورده كه با متنهاى پيشگفته تفاوت چشمگير دارد. او مى‏نويسد:
«در حديث از پيامبر(صلی الله علیه واله) آمده است كه فرمود: اطّلعتُ فى الجنّة فرايتُ اكثر اَهلها البله و اطّلعتُ على النار فوجدتُ اكثر اهلها النساء»[15](ابن ابي جمهور ، 1/119-120. قس: ابن قتيبه ، تأويل مختلف الحديث ، ص256). و بالاخره ابن بطريق كلمه «المجانين» را بدان افزوده و نوشته است: « عن النبى انه قال: اِنّ اكثر اهل الجنة البلهُ و المجانين» ( العمده،ص159).
6 - 2 - متن حديث در منابع عامه‏
4/121؛ ابن عساكر ، 41/526 ؛ سيوطى1/205 ؛ متقى هندى ، 14/467).
حديث مورد نظر در منابع اهل سنّت به اشكال زير ضبط شده است:
الف - «اِنّ اكثر اهل الجنة البله» ، «اكثر اهل الجنة البله» ( ابن عدى، 3/313؛ قضاعى ، 2/110 - 111؛ طحاوى ، ب - «دخلتُ الجنةَ فاذا اكثر اهلها البله»( ابن عدى،191 ؛ ابن عساكر، 43/533؛ سيوطى،1/645؛ متقى هندى،14/473).
ج - «اِنّ اكثر اهل الجنة البله ، اِنّ اقلَّ ساكنى الجنة النساء»(قضاعى،2/110-‌111).
د - «اطّلعتُ فى الجنّةِ فَرأَيتُ اكثرَ اهلها البله و اطّلعتُ النارَ فوجدتُ اكثر اهلها النساء»[16]( ابن قتيبه، تأويل مختلف الحديث ، ص256).
چنانكه قبلاً گذشت ذيل حديث در دو صورت اخير در منابع شيعه و در بسيارى از منابع عامه به چشم نمى‏خورد. بنابراين بعيد نيست كه در اين جا بر اثر مسامحه و سهل‏انگارى يا به علل ديگرى حديثى را در اين حديث داخل كرده باشند.
ه - در پاره‏اى از منابع، حديث مورد بحث عبارت «و علّيون لذوى الالباب» را نيز اضافه دارد[17](مثلاً نک: غزّالي ، احياء ،6/23). اما جملگى حديث شناسان عامه جمله اخير را بى‏پايه(قاري ، ص30؛ فتني ، ص29) و بخشى از سخن احمد بن ابى الحوارى مى‏دانند كه در ضمن حديث درج كرده‏اند(عجلونى1/164).
بنابراين، معلوم مى‏شود تنها جمله «اكثر اهل الجنة البله» كه در همه منابع بطور يكسان نقل شده است به عنوان حديث شايسته بحث و بررسى است. زيرا به احتمال قوى جملات ديگر افزوده‏هاى راويان باشد كه احياناً به قصد تبيين و رفع ابهام بر حديث افزوده يا حديث ديگرى را با اين حديث در آميخته‏اند.

7 - بررسى دلالت حديث‏

ديديم كه هيچ يك از اسانيد حديث مزبور خالى از ضعف نيست. ولى در عين حال بايد دانست كه حديث ضعيف با حديث جعلى و بر ساخته متفاوت است. بنابراين، احتياط و دقّت علمى ايجاب مى‏كند كه احتمال دهيم آن حديث از سرچشمه علم نبوى‏(صلی الله علیه واله) صادر شده باشد. از اين رو بررسى دلالت يا معنا شناختى اين حديث ضرورى به نظر مى‏رسد.
حديث مورد نظر «مبهم» است[18]. زيرا مشتمل بر لفظى «غريب» است. آن لفظ غريب يا نامأنوس كه در واقع واژه كليدى اين حديث محسوب مى‏شود عبارت از كلمه «البُله» مى‏باشد. پس در آغاز بايد اين واژه را از نظر لغت شناسان بررسى كنيم.
«بُله» جمع «اَبْلَه» و اَبْلَه از مصدر «بَلَه» و «بَلَاهة» مشتق شده است. يكى از كهن‏ترين لغت‏نامه‏هاى عربى «بَلَه» را «غفلت از بدى» معنا كرده است(خليل بن احمد، ذيل ماده بله). ابن فارس نيز آن را مانند «غَرَارَة» (نا آگاهى و بى‏خبرى از كارها) و غفلت دانسته و بر اين اعتقاد است كه اصل واحد همه معانى اين واژه، از جمله «كم خــردى»، همين است. او مى‏نويسد مراد پيـامبر از «بُله» كسانى هستند كه در كارهــاى آخرت زيرك و در امور دنيا بى‏خبرند (معجم مقاييس اللغة، ذيل ماده مورد نظر).
لغت‏نامه ‏نويسان از قول يكى از شخصيتهاى عرب به نام زِبْرِقان بن بدر مى‏نويسند كه گفت: «خيرُ اولادِنا الاَبْلَهُ العَقُول». در اين جمله مراد آن است كه بهترين فرزندان ما كسى است كه در عين خردمندى از شدّت حيا بسان ابله باشد. آنان «عَيْشٌ اَبْلَه» را زيستن با ناز و نعمت و بى‏خبر از همّ و غمّ زمانه معنا كرده‏اند. همچنين گفته‏اند: شبابٌ اَبْلَه يعنى جوانىِ خوش. گويا كه صاحب آن از آفتهاى زمانه خبر ندارد. (ابن فارس، جوهري ، ابن اثير، صفي پوري، ذيل مدخل بله). بنابراين معلوم مى‏شود اينكه «رجلٌ اَبْلَه» را به كسى كه بَلاهتش آشكار يا از شر غافل يا نادانِ فاقد تشخيص است معنا كرده‏اند (فيروزآبادي، ذيل مدخل بله)، همه به همان معناى «رويگردانى و غفلت» باز مى‏گردد. از همين رو در تفسير حديث مورد بحث نوشته‏اند: «ابله كسى است كه از بدى رويگردان و نيك نهاد است و گويند آنان كسانى هستند كه سلامت نفس سراسر وجودشان را فراگرفته و نسبت به مردم گمان نيك دارند. زيرا از كار دنياى خود غفلت ورزيده و از زيركى تصرّف در آن ناآگاهند. آنان به آخرت روى آورده و خود را بدان سرگرم ساخته‏اند. در نتيجه استحقاق آن را يافته‏اند كه بيشتر بهشتيان باشند. بنابراين ، در اين حديث ابلهى كه به معناى نابخرد است مقصود نيست» (ابن اثير ، ذيل مدخل بله. نيز رجوع شود به: ابن منظور، ذيل همان مدخل). كاربرد چنين معنايى از «بَلَه» اختصاص به حديث مورد بحث‏ ندارد؛ بلكه مى‏توان براى آن نمونه‏هاى ديگرى نيز يافت. مثلاً ذهبى در شرح حال ابوعبداللَّه محمد بن فرج قُرْطُبى مالكى طَلّاعى مى‏نويسد: «عندَه بَلَهٌ بامر دنياه و غَفْلَةٌ»( ذهبى، سير اعلام النبلاء، 19/200). يعنى به سبب روى آوردن به دانش و سرگرم شدن به اصلاح نفس از كارهاى دنياى خود روى گردانده و در نتيجه از مهارتهاى بهره‏بردارى از دنيا بى‏خبر است. بديهى است اين نوع از بَلَاهت و غفلت امرى پسنديده است.
بيشتر شارحان حديث، « بُلْه» را در حديث مورد بحث به همين معنا گرفته و بر همين اساس آن را تفسير كرده‏اند. از جمله ابن قتيبه مى‏نويسد: مردم عوام معتقدند كه مراد از «بله» در اين جا ديوانگان و بى‏خردانند. من بر اين باورم كه كسى كه خدا را از روى عقل و علم به يكتايى قبول دارد و مى‏پرستد، هر چند لغزشهايى هم از او سرزند در پيشگاه خدا از ديوانگان برتر است. هر چند ما ديوانگان و بى‏خردان را هم از رحمت و فضل خدا دور نمى‏دانيم. امّا ابلهانى كه رسول خدا (صلی الله علیه واله) آنان را بيشتر بهشتيان معرفى كرده است به آن معنا نيست كه آنان گمان برده‏اند. بلكه مراد از «بله» در آن حديث كسانى‏اند كه سلامت نفس برايشان غلبه دارد و به مردم خوش گمان هستند. وى آنگاه بيتى از اشعار عربى را بر اين معنا شاهد مى‏گيرد( ابن قتيبه، غريب الحديث، ص 109. نيز رجوع شود به: همو، تأويل مختلف الحديث، ص 277؛ رضى ، ص 248؛ زمخشرى ، 1/114 ؛ قرطبى ، 13/115 ؛ زبيدى، 7/244 ؛ ابن ميثم، ص 73؛ ابن نجيم المصرى، 5/79).
سخن شريف مرتضى در تفسير اين حديث با آنكه از سنخ سخن ديگر شارحان است ، امّا از لحاظ نوع تحليل ، نقل آن خالى از لطف نيست. او به مناسبتى مى‏نويسد: مراد پيغمبر- عليه السلام- از بُله غافلان و كم خردان و ديوانگان نيست. بلكه مقصود او رويگردانى از بدى و زشتيهاست. وى آنان را نه از آن جهت كه از بديها و زشتيها آگاهى ندارند، بلكه از باب اينكه آنها را به كار نمى‏بندند و با آن انس نمى‏گيرند ، «بُله» ناميده است. وجه تشبيه چنين كسى به ابله روشن است. زيرا كسى كه از چيزى رويگردان است (الاَبْله عن الشى) خود را در معرض آن چيز قرار نمى‏دهد و آهنگ آن را هم نمى‏كند. بنابراين اگر كسى از شر دور باشد و از آن روى بگرداند رواست كه او را از باب همان نكته‏اى كه ذكر كرديم به «بَلَه» توصيف كنند. او در پايان براى اثبات صحّت چنين تأويلى همان بيتى را كه ابن قتيبه گواه سخن خود گرفته ، شاهد مى‏گيرد (مرتضى ، غرر الفوائد ، 1/40. نيز رجوع شود به: ابن جبر ، ص 330؛ ابن البطريق ، ص 159).
وى بر سبيل احتمال وجه ديگرى را نيز مطرح مى‏كند و آن اينكه ممكن است منظور از «بُله» كسانى باشند كه در دنيا در زمره عاقلان نبوده و در آخرت بر سبيل تفضّل و عنايت الهى در بهترين صفات و حالات محشور شده و به بهشت داخل شوند(همان جا). تفسير ابن ابى‏ جمهور احسايى نيز به سخن شارحان پيش گفته نزديك است. او مى‏نويسد: «مراد از بَلَه در اين جا سرگرم نشدن به كارهاى دنيوى است. چون از آن غافلند يا بدان توجّه ندارند. يا مقصود رويگردانى از معصيتهاى خداست بطورى كه آنها را نمى‏شناسند يا منظور رويگردانى از غير خداست در نتيجه به غير او توجّه نمى‏كنند»(ابن ابي جمهور، 1/71).
برخى از شارحان نيز واژه مورد نظر را به همان معناى نادان و كم خرد گرفته و در عين حال از حديث معناى لطيفى استخراج كرده‏اند. چنان كه ابوالفتوح رازى مى‏نويسد: «بعضى حكما را پرسيدند از آنكه رسول - عليه السلام - گفت: اكثر اهل الجنة البله، گفت: براى آن ابله باشند كه مشغول باشند به نعمت از منعم. آنگه گفت: مَنْ رَضِى بالجَنّة عن اللَّه فهو ابله» (ابوالفتوح رازي،16/160). به ديگر سخن ابله كسى است كه براى دستيابى به نعيم (بهشت) عمل‏ مى‏كند و غير ابله كسى است كه براى تحصيل رضاى خداى متعال مى‏كوشد. در نتيجه بيشتر بهشتيان از نوع اوّلند و اين ناپسند نيست؛ ولى نوع دوم برتر و بهتر است( الشربينى، 2/51).
گروهى ديگر از شارحان بر اين باورند كه مراد از ابلهان در اين جا عامّه مردم اهل ايمانند كه به دقايق امور دينى واقف نيستند. اينان كه بيشترين مؤمنان و بيشترين بهشتيان هستند در ايمان خود پابرجايند و از عقايد درست برخوردارند. اما عارفان و عالمان عامل و صالحان عبادت پيشه كه شمارشان اندك است از درجات و مراتب عالى‏تر برخوردارند (نووي،17/181). به عبارت ديگر ابلهان آنانند كه به كلّيات امور ديانت و ظواهر شرع ايمان‏ مجمل دارند. زيرا به عقيده اين گروه از شارحان ، بَلاهَت از زيركى ناقص و ابتر به سلامت نزديكتر است(جزايري،ص69.مقايسه شود با : ابن ميثم، ص31). گفتنى است كه «بُله» به معناى عامّه مردم كه در استضعاف ، فكرى به سر مى‏برند در شمارى چند از روايات به صراحت آمده است. مثلاً در روايتى مى‏خوانيم كه زُرارة بن اعيَن گفت: از ابوجعفر (ع) درباره ازدواج با زنان يهودى و نصرانى پرسيدم. امام فرمود: «لا يصلح للمسلم اَن ينكح يهوديةً و لا نصرانيةً و انّما يحلُّ‌له منهنَّ نكاحُ البله»( كلينى،5/356؛‌طوسى،‌‌تهذيب،‌7/299؛‌همو، الاستبصار،3/180). در اين جا مى‏توان گفت مراد از بُله آن دسته از زنان اهل كتابند كه در ناآگاهى و استضعاف فكرى به سر مى‏برند. در نتيجه به كفر خود چندان پايبند نبوده و تعصّبى به خرج نمى‏دهند (حلّي ، 2/645). در روايتى ديگر به نقل از زراره آمده است كه به ابو جعفر (ع) عرض كردم من بيم دارم كه ازدواج با كسى كه هم عقيده و هم مسلك من نيست بر من روا نباشد. امام فرمود: چه چيز تو را از ازدواج با زنان بُله باز مى‏دارد؟ گفتم: بله چيست؟ فرمود: زنان مستضعفى كه نه با شما دشمن هستند و نه با عقيده شما آشنايى دارند[19]. در يك حديث ديگر مى‏خوانيم كه حَمْران بن اعين گفت: يكى از خويشاوندانش‏ مى‏خواست ازدواج كند و زن مسلمانى كه موافق با مذهب او باشد نمى‏يافت. من اين مشكل را با ابو عبداللَّه (ع) در ميان گذاشتم. امام فرمود: «أين أنت مِن البُله الّذين لا يعرفونَ شيئاً» (چرا از زنان بُله كه چيزى [از مسائل و اختلافات مذهبى وعقيدتى‏] نمى‏دانند غافل هستى)؟ ( كلينى، 5/349؛ ابن بابويه ، من لا يحضره الفقيه، 3/258 ؛ حر عاملى، 14/430).
از ميان گروههاى فكرى در جهان اسلام، متصوّفان و عرفا كه در مقــام استناد به احـاديث معمولاً قواعد حديث شناختى را به كار نمى‏بندند[20]، اين حديث را موافق ذوق‏ و سليقه و مشرب خويش يـافته و در نتيـجه با تكيه بر آن برخى از آرا و عقايـد خـود را بيان داشته‏اند. از جمله سهل بن عبداللَّه تُستـرى (شوشتـرى) «بُله» را به كسانى تفسير كرده كه دلهايشان شيداى خدا و مشغول به اوست (قارى، ص30؛ الفتنى، ص 29؛ عجلونى ،1/164). ميبدى در كشف الاسرار به دنبال آيه كريمه‏ «اِنّ اصحاب الجنّـةِ اليـومَ فى شُغُلٍ فاكهونَ»[21] ده چيـز را شغل بهشتيـان بر مى‏شمارد و آنگاه‏ مى‏گويد:
«پير طريقت گفت: اين شغل عامه مؤمنان است كه مصطفى ‏(صلی الله علیه واله) در حق ايشان گفت: «اكثر اهل الجنة البله». اما مقربان مملكت و خواص حضرتِ مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود، يك لحظه با نعيم بهشت نپردازند ... چون خلايق از عرصات قيامت بروند ، ايشان بر جاى بمانند و نروند. فرمان آيد كه شما نيز به بهشت رويد و ناز و نعيم بهشت ببينيد. گويند: كجا رويم كه آنچه مقصود است ما را خود اين جا حاضر است»(ميبدى ، 8/250).
غزالى با برداشتى عارفانه از اين حديث ، بهشت موعود را جاى ابلهان دانسته و هر كه را به بهشت مادى و جسمانى قناعت كند «ابله» خوانده و عارفان را معتكفان بهشت قرب بر مى‏شمارد:
«... چنانكه صاحب شريعت فرمود: «اكثر اهل الجنةِ البله و العلّييون لذوى الالباب» ... و قرب حضرت مولا- جلَّ جلاله-كه عبارت از آن علّييون آمده است مر خداوندان دل و مغز راست يعنى عقل را. و هر كه را همّت مقصور بُوَد بر لذّت حلق و فرج اگر در دنيا طلبـد ستور است و اگر در بهشت مى‏طلبد ابلــه»[22](جواهر القرآن، ص74).
ملاحظه مى‏شود كه غزالى با تكيه به بخش اخير حديث كه به گفته همه حديث شناسان بى‏پايه و مُدْرَج است، بهشتيان را كه بنا به وعده الهى و بر اثر مجاهدت در دنيا يا تفضّل خداوند شايستگى جاى گرفتن در بهشت را يافته‏اند، در مقايسه با مقرّبان ابله قلمداد مى‏كند.
برخى ديگر از متصوّفان با تكيه بر اين حديث به نكوهش عقل و خردورزى كه وجه تمايز انسان با ديگر موجودات است پرداخته‏اند. مثلاً شارح تعرّف مى‏نويسد:
«شك نيست كه بى‏معرفت و بى‏ايمان بهشت نتوان يافتن. اگر علّت ايمان عقل بودى يا آيات و استدلال بودى چنين گفت: «اكثر اهل الجنة العقلاء». چون بُله گفت و عقلا نگفت و مُستدلّان نگفت ، بله نقصان عقل است و مانع است مر عاقل را از استدلال ، باطل شد قول آن كس كه معرفت به عقل يا به دليل ثابت كند»( مستملى بخارى، 2/707-708).
مستملى بخارى در پى اثبات اين مطلب كه معرفت با عقل و استدلال به دست نمى‏آيد و اصولاً معرفت كسب كردنى نيست، بلكه عطا كردنى است ، مى‏نويسد: «اگر عقل با دلايل علّت بودى مر وجود معرفت را ، همه عاقلان اندر معرفت برابر بودندى، و همه بينندگانِ دليل و آياتْ به خداى- عزّوجلّ - راه يافتندى. چون عقل مؤمن را و
كافر را هست و مؤمن راه يافت و كافر راه نيافت»[23](همو، همان‏جا).
در برداشتى ديگر از اين حديث، «ابله» را به كسى اطلاق كرده‏اند كه از دنيا‌گريزان باشد. چرا كه عارف به مقدار معرفت خود، از غير حق كناره مى‏گيرد و هر كه از خلق كناره گيرد او را ديوانه مى‏پندارند. «عارف را صفت آن است كه هر چه خلق همى جويند، وى بيرون اندازد و هرچه خلق با وى درآميزند وى از آن بگريزد»(پيشين،2/829). به اين دليل همه او را مجنون مى‏خوانند. با اين انديشه برخى راه ملامتى‏گرى در پيش گرفته و دست به كارهايى مى‏زنند تا مردم از آنان فاصله بگيرند. چه:
«اقبال خلق‌بر وى ، وى را از حق - عزّوجلّ - مشغول گرداند و محجوب گرداند. پس از غيرت و از بيم فوات عزوجل چيزى كند كه به فعل مجانين ماند تا خلق وى را از خويشتن ساقط كنند تا فراغت صحبت و خدمت حق يابد. وى تبليس كرده صحّت معرفت را، و خلق ورا به ديوانگى بيرون داده ... و اين طريق را «ملامت» گويند و اين طايفه را «ملامتيان» خوانند و اين از بهر آن است كه اقبال خلق و جاه نزديك خلق، بنده را از هزار بت قاطع‏تر است. بت را چنــان راه نُبرَد بر موحد كه جاه بُرَد»[24] ( پيشين، 2/830).
مولانا جلال الدين محمد بلخى نيز در مواردى از مثنوى به اين مضمون پرداخته است. از جمله در دفتر چهارم مثنوى مى‏خوانيم:
رَستگـى زين ابلهــى يا بــىّ و بس خويش ابـله كن تـبـع مـى رو سپَس
بهــر ايــن گفتـست سلطان البشــر اكـثر اهـل الجــنة البــلـه اى پــسر
ابلهى شــو تــا بمـــاند دل دُرست زيركى چون كِبـر و بادانگيــز تُـست
ابلهى كـو والــه و حيــران هـوست ابلهى نه كو بمَسخَـرگى دو تـوسـت
رَستگـى زين ابلهــى يا بــىّ و بس خويش ابـله كن تـبـع مـى رو سپَس
بهــر ايــن گفتـست سلطان البشــر اكـثر اهـل الجــنة البــلـه اى پــسر
ابلهى شــو تــا بمـــاند دل دُرست زيركى چون كِبـر و بادانگيــز تُـست
ابلهى كـو والــه و حيــران هـوست ابلهى نه كو بمَسخَـرگى دو تـوسـت
‏(دفتر چهارم، ابيات 1418 - 1425،2/603)
بنابراين، «ابله» در نگاه مولانا عارف عاشقى است كه به رسوم و آثار خودبينى‏هاى دنياطلبـانه پشت پـا زده است. او بـه عقــل جزئى و دنيـاطلب بى‏توجّـه است و در عشق الهى مستغرق و حيران(زماني، 4/417). وى در ابياتى ديگر به مناسبتى به اين حديث اشاره كرده مى‏گويد:
اى بســا علـم و ذكاوات و فِطَـن‏
گشـتـه ره رو را چـو غول راه زن‏
بيشتــر اصحـــاب جنّــت ابـلهنـد
تـا ز شـرّ فيـلسـوفـى مـى‏رهــند
خويش راعريان كن ازفضل و فضول‏
تا كند رحمـت بتـو هـر دم نـُزول‏
زيركـى ضـد شـكـستـست و نيــاز
زيـركى بگـذار و بـا گـولي بسـاز
در اين ابيات مولانا بهشتيان را كسانى معرفى مى‏كند كه از تارهاى عنكبوتى فيلسوف مآبان در امان مانده‏اند. اينان پاكبازانى هستند كه با زيريكهاى عاقلانه سر و كار ندارند و به دانش‏هايى كه باعث خودبينى و تكبّر است بى‏اعتنايند. (جعفرى، 14/131-132؛ زمانى، 6/629). چه:
زيركان با صـنعتــى قـانـع شــده‏
ابلـهـان از صنـع در صـانـع شــده‏
(دفتر ششم، ابيات 2369 - 2374، 2/1005).
واپسين نكته‏اى كه در دلالت اين حديث اشاره بدان بايسته است اين است كه در بيشتر منابع، حديث بدين صورت نقل شده است: «دخلتُ الجنةَ و رايتُ اكثر اهلها البله». چرا پيامبر در اين جا از حادثه‏اى كه در آينده رخ خواهد داد با فعل «دخلتُ» و «رايتُ» (با ريختار ماضى) سخن گفته است؟ اين پرسش را به سه صورت مى‏توان پاسخ داد:
يكى اينكه مراد پيامبر (صلی الله علیه واله) از اين سخن داخل شدنش به بهشت در آينده بوده است. در واقع او به سبب يقين و شدّت آگاهى‏اش به اينكه چنين چيزى در آينده خواهد بود، با عبارتى سخن گفته كه گويا هم اكنون هست و واقع شده است. چنان كه درباره آيه « نادى اصحابُ النار اصحابَ الجنة ...»( اعراف/50) نيز گفته‏اند چنين كارى به سبب صحت و محقق الوقوع‏ بودنش مثل آن است كه هم اكنون واقع شده است. در نتيجه با فعل ماضى و به صورت كارى كه رخ داده از آن سخن گفته است.
ديگر اينكه مراد پيامبر(صلی الله علیه واله) از اين سخن اين باشد كه من به مدد دانشم بهشت را مجسّم كردم و آن را با چشم دل ديدم و در نتيجه مشاهده كردم كه صفت بيشتر بهشتيان چنين است. بنابراين، از روى باور و يقين به اينكه چنين چيزى محقق خواهد شد درباره آن بسان چيزى سخن گفته كه مستقيماً و از نزديك آن را ديده است. زيرا او علم پيدا كرده كه اين كار ناگزير به همين سان واقع خواهد شد( رضى، ص 247 – 248).
سوم اينکه، اين تعبير مي تواند گزارشي از سفر معراج پيامبر و مشاهدات آن حضرت در آن جا باشد.

8 - نتيجه‏

از آنچه گفته آمد بطور خلاصه نتايج زير حاصل مى‏شود:
يك - همه اسانيد و طرق حديث «اكثر اهل الجنة البله»، چه طرق عامّه و چه طرق خاصّه ، از ضعف تهى نيست.
دو - اين حديث را با ذيلهاى متفاوت روايت كرده‏اند. برخى از اين ذيلها قطعاً بى‏پايه و برخى ديگر ناشى از ادخال حديثى ديگر در اين حديث است. بنابراين ، تنها عبارت «دخلتُ الجنة فاذا اكثر اهلها البله» و عبارتهاى مشابه ديگر، آن هم با قيد «حديث ضعيف الاسناد» قابل استناد است.
سه - از آنجا كه ضعف سند هميشه و لزوماً به معناى ضعف متن نيست ، مى‏توان و بلكه بايسته است دلالت حديث را بررسى كرد و به معناى صحيح آن دست يافت و در صورت نياز به آن استناد جست.
چهار -معناى «بُله» بر خلاف آنچه عامه مردم پنداشته‏اند، نابخردان نيستند. بلكه مراد مردمان پاكدل و بى‏آلايشى هستند كه خود را از زيركيهاى دنيا مدارانه بر كنار داشته‏اند. چنان كه در حديثى با مضمونى مشابه آمده است پيامبر فرمود: «يدخل الجنةَ اقوامٌ افئدتُهم مثلُ افئدةِ الطير»[25](مسلم،8/149؛ ابن حنبل، 2/331). همچنان كه سخنى نزديك به اين مضمون به عيسى‏(ع) نيز منسوب است. گويند يكى از مسيح پرسيد: چه كسى مى‏تواند وارد قلمرو ملكوت الهى شود؟ مسيح به كودكى اشاره كرد و گفت: «كسانى كه دلى به بى‏پيرايگى دل اين كودكان دارند» (مقايسه شود با: انجيل متّى، 18/3-4؛ انجيل مرقس، 10/14 – 16). به روايتى ديگر عيسى به يارانش مى‏گفت: اگر مى‏توانيد در حضور خدا مثل كبوتر ساده دل (بُله) باشيد چنين كنيد. او مى‏گفت: هيچ چيز از كبوتر ساده دل‏تر نيست. زيرا جوجه‏هايش را از زيرش مى‏گيرى و سر مى‏برى ، آنگاه او دوباره به همان‏جا بر مى‏گردد و جوجه مى‏گذارد» (خالدى ، بند 185. قس: انجيل متّى ،10/16. نيز).
[14]. بى‏جهت نيست كه سديد الدين محمود حمصى استاد شيخ منتجب الدين، ابن ادريس را آميزشگر (مخلّط)ى معرفى مى‏كند كه كتابش شايسته اعتماد نيست (خويى، معجم، 15/62).
[15]. در هامش آمده است: مراد از زنان در اين جا كسانى از ميان هر دو جنس هستند كه صفت رجوليت را به طور كامل به دست نياورده‏اند. به ديگر سخن زن يعنى هر كس كه گرايشش به قواى شهوانى و غضبى بيشتر باشد تا جايى كه رذيلتهاى اخلاقى ملكه او شود. امّا رجوليت گرايش به تعلّقات قواى عقلى است. بطورى كه كمال ملكه او باشد. قسم اول انوثت حقيقى محض و قسم دوم رجوليت حقيقى محض است و ميان آن دو مراتبى بسيار باشد.
[16]. ابن قتيبه مى‏نويسد: اگر كسى درباره تعبير « اطّلعت ...» بگويد سر زدن و اطلاع حاصل كردن رسول خدا(صلی الله علیه واله) از بهشت و دوزخ با فكر و انديشه بوده است، تأويل پسنديده‏اى است. آنگاه وى مى‏افزايد: گويند اين حديثى است كه عقل و انديشه آن را تكذيب مى‏كند (رجوع شود به همان‏جا).
[17]. يعقوبى مى‏نويسد: مردى از بنى قشير نزد پيامبر شرفياب شد و گفت اى پيامبر خدا، ما را خدايان نر و ماده‏اى بود. پس خدا ما را به وسيله تو به راه آورد. پس پيامبر گفت: «اكثر اهل الجنة البله و اهل علّيين ذوو الالباب» (تاريخ، 2/103). آيتى اين جمله را چنين ترجمه كرده است: «بيشتر بهشتيان ابلهان و اهل بهشت برين خردمندانند» (ترجمه تاريخ يعقوبى، 1/489).
[18]. برخى اين حديث را مجمل دانسته و دليل مجمل بودن آن را اين دانسته اند كه مضامين آن مورد تأمّل و تدبّر قرار گيرد و افكار را به خود متمركز كند (معارف، «اجمال و تبيين در روايات»، مطالعات اسلامى، ش 65 - 66، ص 235).
[19]. عن زرارة قال: قلتُ لابى جعفر - عليه السلام - اِنّى لَاَخشى اَنْ لا يحلَّ لى اَنْ اَتَزوَّجَ على من لم يكن من امرى. فقال: ما يمنعك من البله من النساء؟ قلتُ: و ما البله؟ قال: هُنَّ المستضعفات اللاتى لا ينصبنَ ولا يعرفن ما انتم عليه. (كلينى، 5/349؛ طوسى، تهذيب،7/305 ؛ همو، الاستبصار،3/185 ).
[20] . شعرانى در اين باره مى‏گويد: بيشترين كسانى كه در اين عرصه دست به خيانت زده‏اند متصوفه‏اند كه در راه [شناخت حديث از غير حديث‏] گام نمى‏زنند. در نتيجه بسا كه به سبب نداشتن ذوق حديث شناسى و تشخيص ندادن ميان سخن نبوى(صلی الله علیه واله) و ديگران چيزهايى را از رسول خدا (صلی الله علیه واله) نقل كرده‏اند كه سخن او نيست (قاسمى، قواعد التحديث، ص 164).
[21]. بهشتيان آن روز شادان و نازان و ميوه‏خواران در ناپرداختند (يس/55).
[22].گفتنى است كه غزالى از زواياى ديگرى نيز به اين حديث پرداخته است. مثلاً رجوع شود به: كيمياى سعادت ، به كوشش حسين خديو جم ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى ، تهران، 1361 ش ، 2/306 ؛ همو ، احياء علوم الدين ، بيروت ، بى‏تا ، 3/18.
[23]. بديهي است كه استدلال بالا ناتمام است. زيرا بيشتر آنان كه راه نمي يابند خرد نمي ورزند و از نيروي عقل خويش بهره نمي گيرند.
[24]. اين سخن با سخن امير المؤمنين(علیه السلام) در وصف متقين مقايسه شود:«چون کسي بدانها نگرد پندارد بيمارند. امّا آنان را بيماري نيست و گويد خردهاشان آشفته است. در حالي که موجب آشفتگي شان کاري است بزرگ . از کردار اندک خرسندي ندارند و طاعت هاي فراوان خود را بزرگ نشمارند پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده هاي خويش بيم دارند. اگر يکي از ايشان را بستايند، از آنچه ] دربارة او[ گويند بترسند...»(نهج البلاغه، ص226).
[25]. مردمانى به بهشت در آيند كه دلهاشان مانند دلهاى‏ پرندگان [پاك و بى‏آلايش‏] است.

منابع:

جواهر القرآن، به خامه مترجمى ناشناخته، به كوشش حسين خديوجم، چاپ سوم، انتشارات اطلاعات، تهران، 1365 ش.
مسلم بن الحجاج القشيرى النيشابورى (د. 261 ق.)، الجامع الصحيح، دار الطباعة العامرة، بى‏جا، 1329 - 1332 ق.
الفهرست، تحقيق آ. اسپرنگر، به كوشش محمود راميار، دانشگاه مشهد، 1351 ش.
الفتّنى، محمد طاهر الهندى (د. 986 ق.)، تذكرة الموضوعات، بى‏جا، بى‏تا.
رجال، به كوشش محمد صادق آل بحر العلوم، الطبعة الاولى، النجف، 1380 ق./1961 م.
الطوسى، ابوجعفر محمد بن الحسن (د. 460 ق.)، اختيار معرفة الرجال، به كوشش حسن مصطفوى، دانشگاه مشهد، بى‏تا.
القاسمى، محمد جمال الدين، قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، به كوشش محمد بهجة البيطار، الطبعة الثانية، مصر، 1380 ق.
الكلينى، محمد بن يعقوب (د. 329 ق.)، الكافى، به كوشش على‏اكبر غفارى، الطبعة الثالثة، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1388 ق.
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (د. 1111 ق.)، بحارالانوار، الطبعة الثالثة، بيروت، 1403 ق./1983 م.
النسائى، احمد بن على بن شعيب (د. 303 ق.)، الضعفا و المتروكين، به كوشش محمود ابراهيم زايد، الطبعة الاولى، بيروت، 1406 ق.
العجلونى، اسماعيل بن محمد (د. 1162 ق.)، كشف الخفاء و مزيل الالباس، الطبعة الثانية، بيروت، 1408 ق.
شبسترى، عبدالحسين، الفايق فى رواة اصحاب الامام الصادق، الطبعة الاولى، قم، 1418 ق.
الشربينى، محمد بن احمد (د. 977 ق.)، مغنى المحتاج، مصر، 1377 ق. /1958م.
القضاعى، محمد بن سلامة (د. 454 ق.)، مسند الشهاب، به كوشش حمدى عبدالمجيد السلفى، الطبعة الاولى، بيروت، 1405 ق./1985 م.
المناوى، محمد عبد الرؤوف، فيض القدير، تحقيق احمد عبدالسلام، الطبعة الاولى، بيروت، 1415 ق.
ميبدى، ابوالفضل رشيد الدين ، كشف الاسرار و عدة الابرار، به كوشش على اصغر حكمت، چاپ پنجم، تهران، 1371 ش.
النجاشى، ابوالعباس احمد بن على (د. 405 ق.)، رجال، به كوشش موسى شبيرى زنجانى، قم، 1407 ق.
القارى الهروى، على، المصنوع فى معرفة الحديث الموضوع، به كوشش عبدالفتّاح ابو‌غده، حلب، 1389 ق./1969 م.
يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب (د. 284 ق.)، تاريخ، دار صادر، بيروت، بى‏تا. نيز: ترجمه محمد ابراهيم آيتى، چاپ سوم، تهران، 1362 ش.
عجلى، احمد بن عبداللَّه (د. 261 ق.)، معرفة الثقات، الطبعة الاولى، المدينة المنورة، 1405 ق.
معارف، مجيد، «اجمال و تبيين در روايات»، مطالعات اسلامى، ش 65 و 66، پاييز و زمستان 1384 ش.
مولوى، جلال الدين محمد بلخى (د. 672 ق.)، مثنوى معنوى، به كوشش عبدالكريم سروش، چاپ اول، تهران، 1375 ش.
نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، چاپ پنجم،تهران،1373ه.ش.
نمازى شاهرودى، على، مستدرك علم الرجال، چاپ اول، تهران، 1415 ق.
مدير شانه‏چى، كاظم، دراية الحديث، چاپ پانزدهم، قم، 1379 ش.
الطحاوى، ابوجعفر احمد بن محمد (د. 321 ق.)، مشكل الآثار، الطبعة الاولى، حيدرآباد دكن، 1333 ق.
فيروزآبادى، محمد بن يعقوب (د. 817 ق.)، القاموس المحيط، مؤسسة الحلبى، بى‏تا.
صدر، سيد حسن (د. 1354 ق.)، نهاية الدراية، به كوشش ماجد الغرباوى، نشر مشعر، بى‏تا.
مرآة العقول، به كوشش شيخ على آخوندى، الطبعة الاولى، تهران، 1398 - 1411ق./1356 - 1369 ش.
المامقانى، عبداللَّه بن محمد حسن (د. 1351 ق.)، مقباس الهداية، تحقيق وتلخيص على‏اكبر غفارى، چاپ اول، تهران، 1369 ش.
تهذيب الاحكام، به كوشش السيد حسن الخرسان و الشيخ محمد الآخوندى، الطبعة الرابعه، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1365 ش.
طباطبايى، سيد كاظم، مسند نويسى در تاريخ حديث، چاپ اول، قم، 1377 ش.
ملاذ الاخيار، به كوشش سيد مهدى رجايى و سيد محمود مرعشى، قم، 1406 ق.
الهَيْثَمى، نورالدين على بن ابى‏بكر (807 ق.)، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، 1408 ق./1988 م.
مستملى بخارى، اسماعيل بن محمد (د. 434 ق.)، شرح التعرف لمذهب التصوّف، به كوشش محمد روشن، چاپ اول، تهران، 1363 ش.
Khalidi ,Tarif , The Muslim Jesus , LONDON ,2001
صفى‏پورى، عبدالرحيم بن عبدالكريم، منتهى الارب فى لغة العرب، چاپ سنگى، تهران، 1377 ق.
المرتضى، على بن الحسين الموسوى (د. 436 ق.)، غرر الفوائد و درر القلائد، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعة الثانية، بيروت، 1387 ق./1967 م.
المتقى الهندى، حسام الدين على بن عبدالملك (د. 975 ق.)، كنز العمّال، به كوشش بكرى حيانى و صفوة السقا، مؤسسة الرسالة، بيروت، بى‏تا.
الاستبصار، به كوشش السيد حسن الخرسان و الشيخ محمد الآخوندى، الطبعة الرابعه، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1363 ش.
النووى، يحيى بن شرف (د. 676 ق.)، صحيح مسلم بشرح النووى، الطبعة الثانية، بيروت، 1407 ق.
عتر، نور الدين، منهج النقد فى علوم الحديث، الطبعة الثالثة، دار الفكر، دمشق، 1418 ق./1997 م.
القرطبى، ابوعبداللَّه محمد بن احمد الانصارى (د. 671 ق.)، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، 1405 ق.
غزالى، ابو حامد محمد بن محمد (د. 505 ق.)، احياء علوم الدين، دار احياء التراث العربى، بيروت، بى‏تا.
الوجيزه فى علم رجال، الطبعة الاولى، بيروت، 1415 ق./1994 م.
المزّى، ابوالحجاج يوسف بن عبدالرحمن (د. 742 ق.)، تهذيب الكمال، راجعه وقدّم له سهيل زكار، تحقيق احمد على عبيد و حسن احمد آغا، بيروت، 1414 ق.
ابن حجر العسقلانى، احمد بن على (د. 852 ق.)، تهذيب التهذيب، به كوشش صدقى جميل عطّار، الطبعة الاولى، بيروت،1995م.
الرضى، محمد بن الحسين الموسوى (د. 406 ق.)، حقايق التأويل، شرحه محمد الرضا آل كاشف الغطاء، دار المهاجر، بيروت، بى‏تا.
الخالدى، طريف، الانجيل برواية المسلمين، الطبعة الثانية، بيروت، شباط 2004م.
تسترى، محمدتقى، قاموس الرجال، تهران، 1388 ق.
ابن نجيم المصرى، زين الدين بن ابراهيم، (د. 970 ق.)، البحر الرائق، به كوشش الشيخ زكريا عميرات، الطبعة الاولى، بيروت، 1418 ق.
ابن ابى جمهور الاحسائى، عوالى اللئالى العزيزيه فى الاحاديث الدينيه، به كوشش مجتبىالعراقى، الطبعة الاولى، قم، 1403ق./1983م.
ابن ادريس الحلّى، محمد بن احمد (د. 598 ق.)، السرائر، الطبعة الثانية، قم، 1411 ق.
ابن سعد، محمد (د. 230 ق.)، الطبقات الكبرى، دار صادر، بيروت، بى‏تا.
ابن ابى حاتم رازى، عبدالرحمن (د. 327 ق.)، الجرح و التعديل، الطبعة الاولى، حيدرآباد دكن، 1371 ق.
اردبيلى، محمد بن على، جامع الرواة، مكتبه المحمدى، قم، بى‏تا.
من لا يحضره الفقيه، به كوشش على‏اكبر غفارى، تهران، 1394 ق.
برقى، احمد بن عبداللَّه (د. 274 ق.)، الرجال، به كوشش سيد جلال الدين محدث ارموى و سيد كاظم موسوى، دانشگاه تهران، 1342 ش.
جعفرى، محمدتقى، نقد و تفسير و تحليل مثنوى، تهران، 1353 ش.
ابن عساكر الدمشقى، على بن الحسن (د. 571 ق.)، تاريخ مدينة دمشق، به كوشش على شيرى، دار الفكر، دمشق، بى‏تا.
الذهبى، ابو عبداللَّه محمد بن احمد (د. 748 ق.)، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب الارنؤوط و حسين الاسد، الطبعة التاسعة، بيروت، 1413 ق.
ابن حٍبّان البستي ، محمد بن احمد ، مشاهير علماء الامصار، به كوشش مررزق على ابراهيم ، الطبعة الاولى، دارالوفاء ،1411 ق.
السيوطى، عبدالرحمن بن ابى‏بكر (د. 911 ق.)، الجامع الصغير، الطبعة الاولى، دار الفكر، بيروت، 1401 ق.
حميرى، ابو العباس عبداللَّه بن جعفر (د. 300 ق.)، قرب الاسناد، چاپ اول، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1413 ق.
ميزان الاعتدال، به كوشش على محمد البجاوى، دار الفكر، 1382 ق. /1963م.
حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر (د. 726 ق.)، تذكرة الفقهاء، المكتبة الرضوية لاحياء الآثار الجعفريه، بى‏جا، بى‏تا.
ابن قتيبه الدينورى، ابو محمد عبداللَّه بن مسلم (د. 276 ق.)، تأويل مختلف الحديث، به كوشش الشيخ اسماعيل الاسعردى، بيروت، بى‏تا.
غريب الحديث، به كوشش عبداللَّه الجبورى، الطبعة الاولى، دار الكتب العلميه، بيروت، 1408 ق.
لسان الميزان، حيدرآباد الدكن، 1329-1331 ق.
حارثى، حسين بن عبدالصمد (د. 984 ق.)، وصول الاخيار الى اصول الاخبار، به كوشش عبداللطيف كوهكمرى، قم، 1401 ق.
ابن البطريق الاسدى الحلّى (د. 600 ق.)، العمدة، الطبعة الاولى، قم، 1407 ق.
الزبيدى، السيد محمد بن محمد الحسينى المشتهر بالمرتضى، اتحاف سادة المتقين، دار‌احياء التراث العربى، بيروت، بى‏تا.
ابن ميثم البحرانى، كمال الدين ميثم بن على (پس از 681 ق.)، شرح مئة كلمة، به كوشش مير جلال الدين الحسينى الارموى، قم، بى‏تا.
خليل بن احمد الفراهيدى، (د. 170 ق.)، كتاب العين، به كوشش مهدى المخزومى و ابراهيم السامرائى، الطبعة الثانية، دار الهجرة، 1409 ق.
ابن بابويه، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين ملقّب به صدوق (د. 381 ق.)، معانى الاخبار، به كوشش على اكبر غفّارى، مكتبة الصدوق، تهران، 1379ق./1338ش.
الجوهرى، اسماعيل بن حمّاد، (د. 303 ق.)، الصحاح، به كوشش احمد عبدالغفور عطّار، الطبعة الرابعة، بيروت، 1990 م.
ابن منظور، جمال الدين محمد بن مكرم (د. 771 ق.)، لسان العرب، دار صادر، بيروت، بى‏تا.
ابن جبر، زين الدين على بن يوسف (قرن هفتم)، نهج الايمان، به كوشش سيد احمد حسينى، الطبعة الاولى، مشهد، 1418 ق.
ابن الاثير الجزرى، مبارك بن محمد (د. 606 ق.)، النهاية فى غريب الحديث والاثر، به كوشش طاهر احمد الزاوى و محمود محمد الطناحى، الطبعة الاولى، قاهره، 1383 ق.
انجيل شريف (ترجمه فارسى)، چاپ سوم، انجمن كتاب مقدس، تهران، 1981م.
ابوالفتوح رازى، حسين بن على، رَوْض الجِنان و رَوْحُ الجَنان، به كوشش محمدجعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح، چاپ اول، ج 16، مشهد، 1365 ش.
ابن حنبل، احمد بن محمد (د. 241 ق.)، المسند، الطبعة الاولى، مصر، 1313 ق.
ابن فارس، ابو الحسين احمد، معجم مقاييس اللغة، الطبعة الثانية، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1389 ق./1969 م.
الحر العاملى، محمد بن الحسن (د. 1104 ق.)، وسائل الشيعة، به كوشش عبدالرحيم ربانى شيرازى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاسلامية، تهران، 1396 ق.
الزمخشرى، محمود بن عمر (د. 538 ق.)، الفايق فى غريب الحديث، الطبعة الاولى، بيروت، 1417 ق.
ابن كثير الدمشقى، اسماعيل بن عمر (د. 774 ق.)، جامع المسانيد و السنن، به كوشش عبدالمعطى امين قلعجى، الطبعة الاولى، بيروت، 1415 ق./1994 م.
الخويى، السيد ابوالقاسم الموسوى، معجم الرجال الحديث، الطبعة الثانية، قم، 1403 ق./1983 م.
ابن داود حلّى، حسن بن على (د. 647 ق.)، رجال، به كوشش جلال الدين حسينى، دانشگاه تهران، 1342 ش.
زمانى، كريم، شرح جامع مثنوى معنوى، چاپ اول، تهران، 1378 ش.
جزايرى، سيد عبداللَّه بن سيد نعمة اللَّه، التحفة السنية، نسخه خطى كتابخانه آستان قدس رضوى، شماره 2269.
ابن جوزى، عبدالرحمن بن على (د. 597 ق.)، الموضوعات، به كوشش عبدالرحمن محمد عثمان، الطبعة الاولى، المدينة المنورة، 1386 - 1388 ق.
الخطيب البغدادى، ابوبكر احمد بن على (د. 463 ق.)، تاريخ بغداد، به كوشش مصطفى عبدالقادر عطا، الطبعة الاولى، بيروت، 1417 ق.
بخارى، ابو عبداللَّه محمد بن اسماعيل (د. 256 ق.)، التاريخ الكبير، دار الكتب العلمية، بيروت، بى‏تا.
التفرشى، سيد مصطفى بن الحسين، نقد الرجال، چاپ اول، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1418 ق.
ابن عدى الجرجانى، ابو احمد عبداللَّه (د. 365 ق.)، الكامل فى ضعفاء الرجال، به كوشش سهيل زكّار و يحيى مختار غزاوى، الطبعة الثانية، بيروت،1409 ق.

منبع: پایگاه سراج




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط