نویسنده: ازوپ
بازنویسی: اس. ای. هندفورد
برگردان: حسین ابراهیمی (الوند)
بازنویسی: اس. ای. هندفورد
برگردان: حسین ابراهیمی (الوند)
شبانی هنگام چرای گوسفندان خود در ساحل دریا چشمش به آبهای آرام آن افتاد و تصمیم گرفت با سفری دریایی دست به تجارت بزند. از اینرو گوسفندانش را فروخت، مقدار فراوانی خرما خرید و با کشتی به سفر رفت.
امّا ناگهان توفانی سخت در گرفت و کشتی را تا آستانهی غرق شدن برد. با آنکه شبان برای نجات کشتی و جان خود تمام خرماهایش را به دریا ریخت، امّا زمان بسیاری طول کشید تا کشتی خالی را به سلامت به ساحل برساند.
مدتها پس از آن رهگذری توجّه شبان را به سکون و آرامش آبهای دریا جلب کرد که اتّفاقاً در آن لحظه کوچکترین حرکتی نداشت.
شبان گفت: «آه، دوست من. فکر میکنم دریا باز هم خرما میخواهد و به همین دلیل اینقدر ساکت شده است.»
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِی و دیگران؛ (1392)، افسانههای مردم دنیا (جلدهای 9 تا 12)، ترجمهی حسین ابراهیمی (الوند) و دیگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
امّا ناگهان توفانی سخت در گرفت و کشتی را تا آستانهی غرق شدن برد. با آنکه شبان برای نجات کشتی و جان خود تمام خرماهایش را به دریا ریخت، امّا زمان بسیاری طول کشید تا کشتی خالی را به سلامت به ساحل برساند.
مدتها پس از آن رهگذری توجّه شبان را به سکون و آرامش آبهای دریا جلب کرد که اتّفاقاً در آن لحظه کوچکترین حرکتی نداشت.
شبان گفت: «آه، دوست من. فکر میکنم دریا باز هم خرما میخواهد و به همین دلیل اینقدر ساکت شده است.»
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِی و دیگران؛ (1392)، افسانههای مردم دنیا (جلدهای 9 تا 12)، ترجمهی حسین ابراهیمی (الوند) و دیگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.