آئين زندگي
نويسنده: سيد مهدي شجاعي
آن چه پيش روي شماست، سفارشات، توصيهها، موعظهها، رهنمودها، آموزهها يا رهتوشههاي اميرالمؤمنين (علیه السّلام) به امام حسن مجتبي (علیه السّلام) است. نامهاي كه حضرت مولا هنگام بازگشت از جنگ صفين، در يكي از منازل بين راه خطاب به فرزندشان امام حسن مجتبي نوشتهاند، و طي آن همة آنچه را كه يك انسان براي زندگي در اين جهان به آن نياز دارد، مورد توجه قرار دادهاند. مخاطب اين وصايا و سفارشات مولا،ماييم. همة ما و تك تك ما.
مگر نه اين است كه پيامبر فرمود: «انا و عليٌ ابوا هذه الامّه.» من و علي پدران اين امّتيم.
پس اين وصيت نامه، سفارشات يك پدر است به تمامي فرزندانش اعم از پسر و دختر و كوچك و بزرگـ درتمام طول تاريخ و در همة وسعت گيتي. آن هم نه يك پدر معمولي و متعارف.
پدري كه به راههاي آسمان آشناتر است تا مسيرهاي زمين، پدري كه هزار كتاب از كتب انبياء در دستهاي اوست،پدري كه از ازل ناظر بر خلقت بشر بوده است و انسان را از خودش بهتر ميشناسد، پدري كه معلم همة انبياء بوده است و مراد و اسوة همه اولياء، پدري كه به دليل معصوميت آسماني، نقص و خلل و خطا و اشتباه در كلام و رفتارش، راه ندارد.
پدري كه اگر دستت را در دستش بگذاري، ميتواني مطمئن باشي كه برايت بهشت را با همة وسعت و جاودانگياش ميخرد، و...
تو كه تازه گرماي دستش را چشيدهاي حاضر نميشوي كه حتي به اندازة سركشي به بهشت، دستت را از دستهاي گرم و مهربان و بهشتآفرينش در آوري.
اين پدر مهربان و با صفا در راه بازگشت از جنگ صفين، در فرصت و مجالي كوتاه و گذرا، به جاي ستردن عرق از پيشاني و خستگي از تن، به جاي خوردن غذا و نوشيدن آب، به جاي مرهم نهادن بر زخمهاي متعدد خويش، نشسته است و اين توصيههاي آسماني را براي من و شما نوشته است.
فَإنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَي اللّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ،
فرزند جانم!
وصيت و سفارش من به تو:
پرواي از خداست،
و پاي بندي به دستورات او.
اين دو كلام، دو كليد است كه قفل تمام گنجهاي عافيت و سعادت در هر دو جهان با آن باز ميشود.
بر اين اساس و بر مبناي باقي فرازهاي نامه، ميتوان ادّعا كرد كه بقيه فرمايشات حضرت مولا از اين پس، شرح و بسط و تعبير و تأويل همين دو جمله است.
وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ،
و آباد ساختن دلت با ياد او.
حضرتش در جاي ديگري ميفرمايد: هر كه دلش را به تداوم ياد خدا آباد سازد، رفتارش در آشكار و پنهان، زيبا ميشود.
وَالاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ.
و به چنگ آوردن دست آويز او.
وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ؟
و ميان خود و خدايت كدام رابطه محكمتر و كدام واسطه مطمئنتر از حبل الله، اگر كه به آن دست پيدا كني؟
همگان به ريسمان الهي در آويزيد و پراكنده نگرديد.
كسي از پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد: اين ريسمان الهي چيست؟ كه خداوند فرموده: در آن چنگ بزنيد و پراكنده نگرديد؟
در آن حال، حضرت علي (عليه السّلام) در كنار پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشسته بود. پيامبر دست بر شانة علي(عليه السّلام) گذاشت و فرمود: حبل الله، علي است. اگر نجات و رستگاري ميخواهيد، چنگ در دامن علي بزنيد.
أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ،
دلت را با نصيحت زنده گردان.
و فرمود: نصيحت، حيات بخش دلها است.
و فرمود: نتيجة نصيحت، هشياري و بيداري است.
يكي از نعمتهايي كه در استحالة فرهنگ و هويت ما، وجه منفي يافته و مذموم و منفور گشته، نصيحت است. گويي كه نصيحت كردن امري قبيح و ناپسند است و فرار از شنيدن موعظه و نصيحت، لازم و طبيعي.
و اين جهلي است كه مبتلا شدن به آن لاجرم انسان را به سمت جهل مركب سوق ميدهد و تاريكي روح انسان را دوچندان ميكند. در حالي كه بزرگان و اولياء و اهل معرفت، نصيحت را يك نياز مستمر روحي ميشمردهاند و هر كجا به هر مرد راهي ميرسيدهاند، از او طلب موعظه ميكردهاند. بسياري از كلمات درخشان تاريخ در پاسخ به تقاضاي «عِظني» (موعظه كن مرا) پديد آمده است.
وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ،
و با زهد و بيرغبتي به اين جهان، بميران.
و به عبارت ديگر: زهد، كوتاه كردن آرزوهاست و شكر بر نعمتها و مقاومت در مقابل حرامها.
و به تعبير دقيقتر: هر كس كه غصة گذشته را نخورد، و دل به آينده خوش نكند، زهد را از هر دو سو دريافته است.
زهد نيز از آن فضائل و مناقب و صفات و خصال ستودهاي است كه در طول تاريخ از جايگاه رفيع خود تنزل كرده و مذموم و منفور تلقي شده.ـ و شايد نقش ادبيات فارسي در اين استحاله كم نبوده كه عموماً زهد را نقطة مقابل عشق و معرفت قرار داده و زاهد را دشمن سرسخت عاشق و رند و عارف تلقي كرده و پر واضح است كه بيشترين بهانه و مضمون را هم زاهدان ريايي به دست ادبيات دادهاند. در حالي كه معني حقيقي زهد، حتّي نداشتن دنيا نيست، بلكه تعلق نداشتن به دنياست و دل نسپردن به دنيا. و دقيقترين مصداق اين تعريف، سيرة حضرت مولاست در تعامل با دنيا.
وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ،
و با يقين قوتش ببخش.
و فرمود: به يقين برس تا قدرتمند شوي.
و فرمود: پايداري و استحكام دين، بستگي دارد به قوت يقين.
و پيدا است كه طبيعيترين محصول يقين، مخالفت با هوي و هوس و بريدن از تعلقات دنيا است. چنانكه ميفرمايد:
كجايند اهل يقين؟ آنان كه لباسهاي هوس از تن در آوردند و پيوندشان را از علائق دنيا بريدند .
وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ،
و با حكمت، چراغاني اش كن.
و فرمود: حكمت، نگاهبان آدمي است.
و فرمود: حكمت را فرا بگير. از هر كه و هر جا كه ممكن است. چه بسا كه در سينة منافق هم حكمت باشد، در آنجا آنقدر بيتابي ميكند و پرپر ميزند تا در جايگاه اصلي خود، سينة مؤمن، قرار بگيرد.
و فرمود: اين دلها نيز همچون بدنها، خسته ميشوند، با حكمتهاي نغز به دادشان برسيد.
فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ،
پس جايگاه ابدي ات را سامان ببخش.
و حضرت مولا كه دنيا را معبر و گذرگاه ميداند و آخرت را محل ماندن و اقامتگاه، با ظريفترين تعبير توصيه ميكند كه: محل ماندنت را سامان ببخش، نه معبر و گذرگاهت را.
وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ.
و آخرتت را به دنيايت مفروش.
و فرمود: دنيا و آخرت، دو دشمن ناهمگون اند و دو راه مختلف. هر كه دل به دنيا بسپارد و ولايت دنيا را بپذيرد، به دشمني با آخرت برخاسته است. دنيا و آخرت همانند مشرق و مغرب اند. و رهرو به هر كدام كه نزديك شود، از ديگري دور ميگردد. دنيا و آخرت، هووي يكديگرند.
وَدَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لاَ تَعْرِفُ.
و در آنچه نميداني، دخالت نكن!
وَالْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ.
و سخني را كه وظيفه نداري نگو!
عاقل سخن نميگويد مگر به حاجت يا حجّت.
وَ أَمْسِكْ عَنْ طَريقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ.
و به راهي كه بيم گمراهي ميرود، قدم مگذار!
امّا ديدگاه حضرت مولا و توصيه حضرتش چنين نيست. او پيش ازاين به صراحت فرموده است كه:
اليمين و الشّمال مضلّه و الطريق الوسطي هي الجادّه.
چپ و راست گمراهي است و مسير مستقيم، جاده منتهي به مقصد است.
حضرتش نه تنها تجربه كردن راههاي تاريك و غير مستقيم را توصيه نميكند كه حتي از مسيري كه در آن احتمال گمراهي ميرود، پرهيز ميدهد. چرا كه در فرصت كوتاه عمر، مجالي براي آزمون و خطايي از اين دست نيست و اميد اين كه از هر خطايي بتوان رست، هم نيست.
فَإنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَهْوَالِ.
كه توقف در آستانة گمراهي بهتر است از سوار شدن بر امواج هولناك.
وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ.
و هر كجا كه خاطر خدا در ميان است، تن به مخاطره بسپار.
وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ.
و در فهم دين بكوش.
فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي
پس سعي كن اي فرزندِ جانم كه حرفهايم را خوب دريابي!
وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الْحَيَاةِ.
و بدان كه مرگ در دست همان كسي است كه زندگي در دست اوست.
وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِيتُ.
و آن كه ميآفريند، هم اوست كه ميميراند.
وَ أَنَّ الْمُفْنِيَ، هُوَ الْمُعِيدُ.
و آن كه فنا ميكند، هم اوست كه باز ميگرداند.
وَ أَنَّ الْمُبْتَلِيَ هُوَالمُعَافِي.
و آن كه گرفتار و مبتلا ميسازد، هم اوست كه رهايي و عافيت ميبخشد.
وَاعْلَمُ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاَتَتْكَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ.
و بدان اي فرزندِ جان!
كه اگر پروردگار تو شريكي ميداشت، حتماً پيامبران او هم به سوي تو اعزام ميشدند و قطعاً نشانههاي پادشاهي و قدرت او را ميديدي و يقيناً پي به كردار و صفات او ميبردي.
وَ لكِنَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ.
ولي او خداي يگانه است؛ همچنانكه خود به توصيف خويش پرداخته است.
لاَ يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ، وَ لاَ يَزُولُ أَبَداً، وَ لَمْ يَزَلْ.
كسي مزاحم حكمراني او نيست و پادشاهي اش جاودانه و فناناپذير و هميشگي است.
أَوَّلٌ قَبْلَ الاَشْيَاءِ بِلا أَوَّلِيَّةٍ، وَ آخِرٌ بَعْدَ الاَشْيَاءِ بِلاَ نِهَايَةٍ.
پيش از همه بوده است، بي آنكه خود آغاز و بدايت داشته باشد. و پس از همه خواهد بود، بي آنكه خود پايان و نهايت بپذيرد.
عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ.
بزرگتر از آن است كه در حيطة قلب و ديده بگنجد و ربوبيتش از اين رهگذر به اثبات رسد.
يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ، وَاكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا.
اي فرزندِ جانم! در آنچه ميان تو و ديگران است، خودت را ميزان قرار بده! آنچه براي خودت دوست ميداري، براي ديگري هم دوست بدار. و آنچه براي خودت بد ميشماري، براي ديگري هم بد بشمار!
وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ.
و ستم مكن! همچنانكه دوست نداري بر تو ستم شود و خوبي كن! همچنانكه دوست داري با تو خوبي كنند.
وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَيْرِكَ.
و آنچه براي ديگران زشت ميانگاري، براي خودت هم زشت بدان.
وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ.
و از مردم بگذر، آنسان كه دوست داري از تو بگذرند.
وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ.
و نگو آنچه نميداني، هر چند كم باشد آنچه كه ميداني.
هنر، بيش از آن كه در سخن گفتن باشد، در سخن نگفتن است يا در نگفتنِ سخن است. و ارزش انسانها بيش از آن كه در حرفهاي گفتهشان باشد، در حرفهاي نگفته شان است. اغلب مردم بر اين گمانند كه اگر با مايه و سرمايهاي به اندازة دَه، سخني به اندازة هزار، بگويند، سود كردهاند، غافل كه: سود حقيقي از آن كسي است كه با داشتن هزار در گفتن يكي از آن همه هم ترديد كند.
و چه عميق و زيباست اين كلام لقمان حكيم به فرزندش كه:
اگر آنچه ميخواهي بگويي، به اندازة نقره پربهاست، بدان كه نگفتنش طلاست. و امام صادق عليه السلام فرمود: به جز در ذكر خدا سخن بسيار نگوييد. زيرا آنان كه جز در ذكر خدا، سخن بسيار ميگويند، دلهاشان سخت است، ولي نميدانند.
وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ.
و نگو آنچه را كه دوست نداري دربارة تو بگويند.
وَاعْلَمَ أَنَّ الإعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الاَلبَابِ.
و بدان كه خودپسندي ناپسند است و آفت عقل و خِرَد.
فَلاَ يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَي قَدْرِ النِّيَّةِ.
پس مبادا كه تأخير در پاسخ و اجابتش، اسباب نوميديات گردد. چرا كه بخشش و مرحمت، مبتني است بر مختصّات نيت.
وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الإجَابَةُ لِيَكُونَ ذلِكَ أَعْظَمَ لاَجْرِ السَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الامِلِ.
و چه بسا فلسفة تأخير در اجابت اين باشد كه پاداش بيشتري نصيب خواهنده شود و هداياي ارجمندتري به دست آرزومند برسد.
وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ.
و چه بسا، چيزي از خدا خواستهاي و به خواسته ات نرسيدهاي، ولي به اين حقيقت رسيدهاي كه چيزي بيشتر و بهتر از آن را دير يا زود برايت تدارك ديدهاند. يا دريافتهاي كه خير و صلاحت در نداشتن آن چيز بوده است.
فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاَكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ.
چه بسا حاجتي داشتهاي كه رسيدن به آن باعث تباهي دينت ميشده.
فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَي لَكَ جَمَالُهُ وَ يُنْفَي عَنْكَ وَبَالُهُ.
پس سعي كن از خدا چيزي بخواهي كه زيبايي اش برايت جاودان بماند و وجودت از رنج و سختي اش در امان بماند.
فَالْمَالُ لاَ يَبْقَي لَكَ وَ لاَ تَبْقَي لَهُ.
و اما ثروت و مال؛ نه آن براي تو ميماند، نه تو براي آن ميماني.
وَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلآخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا، وَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَياةِ.
و بدان كه بيشك تو براي آن جهان خلق شدهاي، نه اين جهان، براي نبودن در اين جهان نه براي بودن جاودان، براي مردن نه براي زنده ماندن.
وَ أَنَّكَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِيقٍ إِلَي الآخِرَةِ.
و تو اكنون در گذرگاه، سكني گزيدهاي. در خانة موقت و قناعت . و در جادة آخرت.
وَ أَنَّكَ طَرِيدُ الْمَوْتِ الَّذِي لاَ يَنْجُو مِنْهُ هَاربُهُ، وَ لاَ يَفُوتُهُ طَالِبُهُ، وَ لاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ.
و تو از مرگي گريزاني كه هيچ گريزندهاي از چنگ آن خلاصي ندارد.
مرگ از شكار خودش نميگذرد و بيترديد به چنگش ميآورد.
فَكُنْ مِنْهُ عَلَي حَذَرٍ أَنْ يُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَي حَالِ سَيِّئَةٍ.
پس مراقب باش كه تو را در حين ارتكاب گناه، نگيرد.
قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذلِكَ، فَإذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ.
به خودت اميد و وعده ميدهي كه از آن گناه توبه ميكني. اما مرگ، ميان تو و توبه ات جدايي مياندازد. و اين يعني: كمر به نابودي خودت بستهاي.
يَا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ وَ تُفْضِي بَعْدَالْمَوْتِ إِلَيْهِ.
اي فرزندِ جانم!
مرگ را پيوسته در نظر بيار و مقصد اين سفر شتابناكت را به خاطر بسپار و ببين كه پس از مرگ چهها بايد ديد و به كجا بايد رسيد.
حَتَّي يَأْتِيَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ، وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ.
كه وقتي مرگ از راه رسيد، كمر بسته و حاضر به يراق و پا به ركاب باشي.
وَ لاَ يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ.
نه اين كه مرگ، ناگهاني و غفلتاً در رسد و تو را در سيطرة خويش بگيرد.
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَي مِنْ إِخْلادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا، وَ تَكالُبُهمْ عَلَيْهَا.
به هوش باش كه جدي گرفتن و جاودان شمردن دنيا توسط اهلش تو را نفريبد يا جنگ و جدالشان بر سر دنيا بر تو اثر نگذارد.
فَقَدْ نَبَّأكَ اللّهُ عَنْهَا، وَ نَعَتْ هِيَ لَكَ نَفْسَهَا، وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاويهَا.
چرا كه خدا تو را از ماهيت دنيا باخبر كرده و دنيا هم خود در عمل به توصيف خود پرداخته و زشتي هايش را برايت آشكار ساخته.
وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ فَإنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً، وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَاَنَ مُقِيماً وَادِعاً.
و بدان اي فرزندِ جانم!
آن كه بر نقّالة شب و روز نشسته، بُرده ميشود اگرچه در جاي خود ايستاده باشد. و راه را طي ميكند اگرچه راحت و بيخيال، خفته باشد.
وَاعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ، وَ أَنَّكَ فِي سَبيل مَن كانَ قَبْلَكَ.
و يقين بدان كه به قلة آرزوهايت نميتواني رسيد و از چنگال اجل نميتواني رهيد. اين راهي است كه درگذشتگانت آزمودهاند و پيشينيانت در نورديدهاند.
فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ، وَ أَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ فَإنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَي حَرَبٍ.
پس در تلاش معاش، اعتدال داشته باش و دايرة درآمد و دارايي را محدود كن.
چه تجارتها كه اصل سرمايه را نابود كرده است.
فَلَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ، وَ لاَ كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ.
چنين نيست كه هر پُر تلاشي به روزي رسد و هر قناعتپيشهاي محروم بماند.
وَ تَلاَفِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَافَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ.
به دست آوردن آنچه به خاطر سكوت و نگفتن به دست نيامده، آسانتر است از بازگرداندن آنچه به واسطة گفتن از كف رفته.
گاهي ميفرمايد:«سكوت، تضمين كننده سلامت است.»
گاهي ميفرمايد: «عبادتي چون سكوت نيست».
گاهي ميفرمايد: «خوشا به حال آن كس كه زبانش جز به ذكر خدا نميگردد.» و گاهي ميفرمايد:«چه بسيار انسانها كه زبان هلاكشان ميكند.» و آنچنان توصيه و تأكيد حضرت بر سكوت شديد است كه انسان در بيان بسياري از سخنها دچار ترديد ميشود. اين كلام مولا در اين وصيّت، فصل الخطاب اين گونه ترديدهاست. پيداست كه حضرت مولا در چنين مواقع و مواقفي، توصيه شان همچنان به نگفتن و برگزيدن سكوت است. با اين استدلال كه آنچه به واسطة سكوت و نگفتن به دست نميآيد، قابل جبرانتر است از آنچه به واسطه گفتن از دست ميرود.
وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ.
و ماندن و خوب ماندن آنچه در ظرف است، تماماً بستگي به سربند آن دارد.
وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدِ غَيْرِكَ.
و نگهداري آنچه در دستهاي خود توست، از ديدگاه من بهتر است از خواستن آنچه در دستهاي ديگران است.
وَ مَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَي النَّاسِ.
و تلخي قطع اميد از مردم، شيرينتر است از رو زدن به مردم.
وَ إِيَّاكَ وَ اتِّكالَكَ عَلَي الْمُنَي فَإِنَّهَا بَضَائِعُ الْنَّوْكَي.
و برحذر باش از تكيه كردن بر آرزو كه آرزو سرماية ابلهان است.
وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ.
و عقل، به خاطر سپردن تجربه هاست.
وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ.
و بهترين تجربهات آن است كه تو را عبرت بياموزد.
التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ.
بازرگان پيوسته در معرض خطر است.
وَ رُبَّ يَسِيرٍ أَنْمَي مِنْ كَثِيرٍ.
و چه بسا «كم» ي كه بيش از «زياد» بركت و باروري دارد.
لاَخَيْرَ فِي مُعِينٍ مَهِينٍ وَ لاَ فِي صَدِيقٍ ظَنِينٍ.
در آن ياوري كه پست و فرومايه است و رفيقي كه مشكوك و غيرقابل اعتماد، خيري نيست.
احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَي الصِّلَةِ.
برادرت و رفيق برادروارت اگر از تو گسست، تو پا بر نفس خويش بگذار و قدم در مسير مهر و آشتي بردار.
وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَي اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ.
و اگر پاي از تو بريد و دست از تو كشيد، تو دست لطف به سويش دراز كن و پا بر دوام انس و رفاقت بفشار.
وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَي الْبَذْلِ.
و اگر بر تو تنگ گرفت، تو آستين بخشش گشاده دار.
وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَي الدُّنُوِّ.
و اگر از تو دوري گزيد، تو به او نزديك شو.
وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَي اللِّينِ.
و اگر بر تو سخت گرفت تو با او مدارا كن.
وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَي الْعُذْر.
و اگر خطا كرد، تو عذرش را بپذير.
حَتَّي كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ وَ كَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ.
تا آنجا كه انگار تو بندة اويي و او ولي نعمت توست.
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذلِكَ فِيِ غَيْر مَوْضِعِهِ أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ.
و مباد آنجا كه جاي اين رفتار نيست و براي آن كه لايق اين كردار نيست، چنين عمل كني.
لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ.
و دشمن دوستت را هرگز به دوستي مگير. چرا كه دشمني كردن با دوست محسوب ميشود.
وَ لاَ تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالاً عَلَي مَابَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَإنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ.
حق رفيقت را ضايع مكن به اعتبار رفاقتي كه ميانتان بوده و هست. چرا كه بعد از پايمالي حقوق، رفاقتي بر جاي نميماند.
وَ لاَ يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَي الْخَلْقِ بِكَ.
و كاري نكن كه خانوادهات بيمهرترين مردم نسبت به تو گردند.
وَ لاَ تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ فِيكَ.
و به آن كه تو را دوست نميدارد، دل مبند.
وَ لاَ يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَي عَلَي قَطِيَعتِكَ مِنْكَ عَلَي صِلَتِهِ وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَي الإسَاءَةِ أَقْوَي مِنْكَ عَلَي الإحْسَانِ.
و مبادا كه در رفاقت چنان عمل كني كه دوست، انگيزهاش براي بريدن، بيشتر از پيوستن شود و براي بدي كردن، بيشتر از خوبي.
وَ لاَ يَكْبُرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّهُ يَسْعَي فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ.
و ظلم آن كس كه بر تو ستم ميكند، دل و جانت را نيازارد. چرا كه او در آتش زيان خود ميسوزد و براي تو منفعت مياندوزد.
وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ.
و آن كس كه تو را شادمان ميكند، غمگين ساختنش سزاوار نيست.
(و بدي كردن در حق آن كس كه تو را خوشحال كرده، سزاوار نيست.)
إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ.
با تغيير حكومت، مناسبات زمانه تغيير ميكند.
(اگر حاكم و پادشاه، دستخوش دگرگوني شود، زمانه تغيير ميكند.)
سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ، وَ عَنِ الَجارِ قَبْلَ الدَّار.
بيشتر از سفر، به همسفر بها بده و پيشتر از خانه، همسايه را ارزيابي كن.
أَسْتَوْدِعُ اللّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ.
دين و دنيايت را به خدا ميسپارم.
منبع: همشهري
/خ
مگر نه اين است كه پيامبر فرمود: «انا و عليٌ ابوا هذه الامّه.» من و علي پدران اين امّتيم.
پس اين وصيت نامه، سفارشات يك پدر است به تمامي فرزندانش اعم از پسر و دختر و كوچك و بزرگـ درتمام طول تاريخ و در همة وسعت گيتي. آن هم نه يك پدر معمولي و متعارف.
پدري كه به راههاي آسمان آشناتر است تا مسيرهاي زمين، پدري كه هزار كتاب از كتب انبياء در دستهاي اوست،پدري كه از ازل ناظر بر خلقت بشر بوده است و انسان را از خودش بهتر ميشناسد، پدري كه معلم همة انبياء بوده است و مراد و اسوة همه اولياء، پدري كه به دليل معصوميت آسماني، نقص و خلل و خطا و اشتباه در كلام و رفتارش، راه ندارد.
پدري كه اگر دستت را در دستش بگذاري، ميتواني مطمئن باشي كه برايت بهشت را با همة وسعت و جاودانگياش ميخرد، و...
تو كه تازه گرماي دستش را چشيدهاي حاضر نميشوي كه حتي به اندازة سركشي به بهشت، دستت را از دستهاي گرم و مهربان و بهشتآفرينش در آوري.
اين پدر مهربان و با صفا در راه بازگشت از جنگ صفين، در فرصت و مجالي كوتاه و گذرا، به جاي ستردن عرق از پيشاني و خستگي از تن، به جاي خوردن غذا و نوشيدن آب، به جاي مرهم نهادن بر زخمهاي متعدد خويش، نشسته است و اين توصيههاي آسماني را براي من و شما نوشته است.
و نكتة آخر
فَإنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَي اللّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ،
فرزند جانم!
وصيت و سفارش من به تو:
پرواي از خداست،
و پاي بندي به دستورات او.
اشارت:
اين دو كلام، دو كليد است كه قفل تمام گنجهاي عافيت و سعادت در هر دو جهان با آن باز ميشود.
بر اين اساس و بر مبناي باقي فرازهاي نامه، ميتوان ادّعا كرد كه بقيه فرمايشات حضرت مولا از اين پس، شرح و بسط و تعبير و تأويل همين دو جمله است.
وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ،
و آباد ساختن دلت با ياد او.
حضرتش در جاي ديگري ميفرمايد: هر كه دلش را به تداوم ياد خدا آباد سازد، رفتارش در آشكار و پنهان، زيبا ميشود.
وَالاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ.
و به چنگ آوردن دست آويز او.
وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ؟
و ميان خود و خدايت كدام رابطه محكمتر و كدام واسطه مطمئنتر از حبل الله، اگر كه به آن دست پيدا كني؟
اشارت:
همگان به ريسمان الهي در آويزيد و پراكنده نگرديد.
كسي از پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد: اين ريسمان الهي چيست؟ كه خداوند فرموده: در آن چنگ بزنيد و پراكنده نگرديد؟
در آن حال، حضرت علي (عليه السّلام) در كنار پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشسته بود. پيامبر دست بر شانة علي(عليه السّلام) گذاشت و فرمود: حبل الله، علي است. اگر نجات و رستگاري ميخواهيد، چنگ در دامن علي بزنيد.
أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ،
دلت را با نصيحت زنده گردان.
اشارت:
و فرمود: نصيحت، حيات بخش دلها است.
و فرمود: نتيجة نصيحت، هشياري و بيداري است.
يكي از نعمتهايي كه در استحالة فرهنگ و هويت ما، وجه منفي يافته و مذموم و منفور گشته، نصيحت است. گويي كه نصيحت كردن امري قبيح و ناپسند است و فرار از شنيدن موعظه و نصيحت، لازم و طبيعي.
و اين جهلي است كه مبتلا شدن به آن لاجرم انسان را به سمت جهل مركب سوق ميدهد و تاريكي روح انسان را دوچندان ميكند. در حالي كه بزرگان و اولياء و اهل معرفت، نصيحت را يك نياز مستمر روحي ميشمردهاند و هر كجا به هر مرد راهي ميرسيدهاند، از او طلب موعظه ميكردهاند. بسياري از كلمات درخشان تاريخ در پاسخ به تقاضاي «عِظني» (موعظه كن مرا) پديد آمده است.
وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ،
و با زهد و بيرغبتي به اين جهان، بميران.
اشارت:
و به عبارت ديگر: زهد، كوتاه كردن آرزوهاست و شكر بر نعمتها و مقاومت در مقابل حرامها.
و به تعبير دقيقتر: هر كس كه غصة گذشته را نخورد، و دل به آينده خوش نكند، زهد را از هر دو سو دريافته است.
زهد نيز از آن فضائل و مناقب و صفات و خصال ستودهاي است كه در طول تاريخ از جايگاه رفيع خود تنزل كرده و مذموم و منفور تلقي شده.ـ و شايد نقش ادبيات فارسي در اين استحاله كم نبوده كه عموماً زهد را نقطة مقابل عشق و معرفت قرار داده و زاهد را دشمن سرسخت عاشق و رند و عارف تلقي كرده و پر واضح است كه بيشترين بهانه و مضمون را هم زاهدان ريايي به دست ادبيات دادهاند. در حالي كه معني حقيقي زهد، حتّي نداشتن دنيا نيست، بلكه تعلق نداشتن به دنياست و دل نسپردن به دنيا. و دقيقترين مصداق اين تعريف، سيرة حضرت مولاست در تعامل با دنيا.
وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ،
و با يقين قوتش ببخش.
اشارت:
و فرمود: به يقين برس تا قدرتمند شوي.
و فرمود: پايداري و استحكام دين، بستگي دارد به قوت يقين.
و پيدا است كه طبيعيترين محصول يقين، مخالفت با هوي و هوس و بريدن از تعلقات دنيا است. چنانكه ميفرمايد:
كجايند اهل يقين؟ آنان كه لباسهاي هوس از تن در آوردند و پيوندشان را از علائق دنيا بريدند .
وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ،
و با حكمت، چراغاني اش كن.
اشارت:
و فرمود: حكمت، نگاهبان آدمي است.
و فرمود: حكمت را فرا بگير. از هر كه و هر جا كه ممكن است. چه بسا كه در سينة منافق هم حكمت باشد، در آنجا آنقدر بيتابي ميكند و پرپر ميزند تا در جايگاه اصلي خود، سينة مؤمن، قرار بگيرد.
و فرمود: اين دلها نيز همچون بدنها، خسته ميشوند، با حكمتهاي نغز به دادشان برسيد.
فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ،
پس جايگاه ابدي ات را سامان ببخش.
اشارت:
و حضرت مولا كه دنيا را معبر و گذرگاه ميداند و آخرت را محل ماندن و اقامتگاه، با ظريفترين تعبير توصيه ميكند كه: محل ماندنت را سامان ببخش، نه معبر و گذرگاهت را.
وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ.
و آخرتت را به دنيايت مفروش.
اشارت:
و فرمود: دنيا و آخرت، دو دشمن ناهمگون اند و دو راه مختلف. هر كه دل به دنيا بسپارد و ولايت دنيا را بپذيرد، به دشمني با آخرت برخاسته است. دنيا و آخرت همانند مشرق و مغرب اند. و رهرو به هر كدام كه نزديك شود، از ديگري دور ميگردد. دنيا و آخرت، هووي يكديگرند.
وَدَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لاَ تَعْرِفُ.
و در آنچه نميداني، دخالت نكن!
اشارت:
وَالْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ.
و سخني را كه وظيفه نداري نگو!
اشارت:
عاقل سخن نميگويد مگر به حاجت يا حجّت.
وَ أَمْسِكْ عَنْ طَريقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ.
و به راهي كه بيم گمراهي ميرود، قدم مگذار!
اشارت:
امّا ديدگاه حضرت مولا و توصيه حضرتش چنين نيست. او پيش ازاين به صراحت فرموده است كه:
اليمين و الشّمال مضلّه و الطريق الوسطي هي الجادّه.
چپ و راست گمراهي است و مسير مستقيم، جاده منتهي به مقصد است.
حضرتش نه تنها تجربه كردن راههاي تاريك و غير مستقيم را توصيه نميكند كه حتي از مسيري كه در آن احتمال گمراهي ميرود، پرهيز ميدهد. چرا كه در فرصت كوتاه عمر، مجالي براي آزمون و خطايي از اين دست نيست و اميد اين كه از هر خطايي بتوان رست، هم نيست.
فَإنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَهْوَالِ.
كه توقف در آستانة گمراهي بهتر است از سوار شدن بر امواج هولناك.
وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ.
و هر كجا كه خاطر خدا در ميان است، تن به مخاطره بسپار.
وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ.
و در فهم دين بكوش.
اشارت:
فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي
پس سعي كن اي فرزندِ جانم كه حرفهايم را خوب دريابي!
وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الْحَيَاةِ.
و بدان كه مرگ در دست همان كسي است كه زندگي در دست اوست.
وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِيتُ.
و آن كه ميآفريند، هم اوست كه ميميراند.
وَ أَنَّ الْمُفْنِيَ، هُوَ الْمُعِيدُ.
و آن كه فنا ميكند، هم اوست كه باز ميگرداند.
وَ أَنَّ الْمُبْتَلِيَ هُوَالمُعَافِي.
و آن كه گرفتار و مبتلا ميسازد، هم اوست كه رهايي و عافيت ميبخشد.
وَاعْلَمُ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاَتَتْكَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ.
و بدان اي فرزندِ جان!
كه اگر پروردگار تو شريكي ميداشت، حتماً پيامبران او هم به سوي تو اعزام ميشدند و قطعاً نشانههاي پادشاهي و قدرت او را ميديدي و يقيناً پي به كردار و صفات او ميبردي.
وَ لكِنَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ.
ولي او خداي يگانه است؛ همچنانكه خود به توصيف خويش پرداخته است.
لاَ يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ، وَ لاَ يَزُولُ أَبَداً، وَ لَمْ يَزَلْ.
كسي مزاحم حكمراني او نيست و پادشاهي اش جاودانه و فناناپذير و هميشگي است.
أَوَّلٌ قَبْلَ الاَشْيَاءِ بِلا أَوَّلِيَّةٍ، وَ آخِرٌ بَعْدَ الاَشْيَاءِ بِلاَ نِهَايَةٍ.
پيش از همه بوده است، بي آنكه خود آغاز و بدايت داشته باشد. و پس از همه خواهد بود، بي آنكه خود پايان و نهايت بپذيرد.
عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ.
بزرگتر از آن است كه در حيطة قلب و ديده بگنجد و ربوبيتش از اين رهگذر به اثبات رسد.
يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ، وَاكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا.
اي فرزندِ جانم! در آنچه ميان تو و ديگران است، خودت را ميزان قرار بده! آنچه براي خودت دوست ميداري، براي ديگري هم دوست بدار. و آنچه براي خودت بد ميشماري، براي ديگري هم بد بشمار!
وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ.
و ستم مكن! همچنانكه دوست نداري بر تو ستم شود و خوبي كن! همچنانكه دوست داري با تو خوبي كنند.
وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَيْرِكَ.
و آنچه براي ديگران زشت ميانگاري، براي خودت هم زشت بدان.
وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ.
و از مردم بگذر، آنسان كه دوست داري از تو بگذرند.
وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ.
و نگو آنچه نميداني، هر چند كم باشد آنچه كه ميداني.
اشارت:
هنر، بيش از آن كه در سخن گفتن باشد، در سخن نگفتن است يا در نگفتنِ سخن است. و ارزش انسانها بيش از آن كه در حرفهاي گفتهشان باشد، در حرفهاي نگفته شان است. اغلب مردم بر اين گمانند كه اگر با مايه و سرمايهاي به اندازة دَه، سخني به اندازة هزار، بگويند، سود كردهاند، غافل كه: سود حقيقي از آن كسي است كه با داشتن هزار در گفتن يكي از آن همه هم ترديد كند.
و چه عميق و زيباست اين كلام لقمان حكيم به فرزندش كه:
اگر آنچه ميخواهي بگويي، به اندازة نقره پربهاست، بدان كه نگفتنش طلاست. و امام صادق عليه السلام فرمود: به جز در ذكر خدا سخن بسيار نگوييد. زيرا آنان كه جز در ذكر خدا، سخن بسيار ميگويند، دلهاشان سخت است، ولي نميدانند.
وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ.
و نگو آنچه را كه دوست نداري دربارة تو بگويند.
وَاعْلَمَ أَنَّ الإعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الاَلبَابِ.
و بدان كه خودپسندي ناپسند است و آفت عقل و خِرَد.
فَلاَ يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَي قَدْرِ النِّيَّةِ.
پس مبادا كه تأخير در پاسخ و اجابتش، اسباب نوميديات گردد. چرا كه بخشش و مرحمت، مبتني است بر مختصّات نيت.
وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الإجَابَةُ لِيَكُونَ ذلِكَ أَعْظَمَ لاَجْرِ السَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الامِلِ.
و چه بسا فلسفة تأخير در اجابت اين باشد كه پاداش بيشتري نصيب خواهنده شود و هداياي ارجمندتري به دست آرزومند برسد.
وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ.
و چه بسا، چيزي از خدا خواستهاي و به خواسته ات نرسيدهاي، ولي به اين حقيقت رسيدهاي كه چيزي بيشتر و بهتر از آن را دير يا زود برايت تدارك ديدهاند. يا دريافتهاي كه خير و صلاحت در نداشتن آن چيز بوده است.
فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاَكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ.
چه بسا حاجتي داشتهاي كه رسيدن به آن باعث تباهي دينت ميشده.
فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَي لَكَ جَمَالُهُ وَ يُنْفَي عَنْكَ وَبَالُهُ.
پس سعي كن از خدا چيزي بخواهي كه زيبايي اش برايت جاودان بماند و وجودت از رنج و سختي اش در امان بماند.
فَالْمَالُ لاَ يَبْقَي لَكَ وَ لاَ تَبْقَي لَهُ.
و اما ثروت و مال؛ نه آن براي تو ميماند، نه تو براي آن ميماني.
وَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلآخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا، وَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَياةِ.
و بدان كه بيشك تو براي آن جهان خلق شدهاي، نه اين جهان، براي نبودن در اين جهان نه براي بودن جاودان، براي مردن نه براي زنده ماندن.
وَ أَنَّكَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِيقٍ إِلَي الآخِرَةِ.
و تو اكنون در گذرگاه، سكني گزيدهاي. در خانة موقت و قناعت . و در جادة آخرت.
وَ أَنَّكَ طَرِيدُ الْمَوْتِ الَّذِي لاَ يَنْجُو مِنْهُ هَاربُهُ، وَ لاَ يَفُوتُهُ طَالِبُهُ، وَ لاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ.
و تو از مرگي گريزاني كه هيچ گريزندهاي از چنگ آن خلاصي ندارد.
مرگ از شكار خودش نميگذرد و بيترديد به چنگش ميآورد.
فَكُنْ مِنْهُ عَلَي حَذَرٍ أَنْ يُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَي حَالِ سَيِّئَةٍ.
پس مراقب باش كه تو را در حين ارتكاب گناه، نگيرد.
قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذلِكَ، فَإذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ.
به خودت اميد و وعده ميدهي كه از آن گناه توبه ميكني. اما مرگ، ميان تو و توبه ات جدايي مياندازد. و اين يعني: كمر به نابودي خودت بستهاي.
يَا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ وَ تُفْضِي بَعْدَالْمَوْتِ إِلَيْهِ.
اي فرزندِ جانم!
مرگ را پيوسته در نظر بيار و مقصد اين سفر شتابناكت را به خاطر بسپار و ببين كه پس از مرگ چهها بايد ديد و به كجا بايد رسيد.
حَتَّي يَأْتِيَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ، وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ.
كه وقتي مرگ از راه رسيد، كمر بسته و حاضر به يراق و پا به ركاب باشي.
وَ لاَ يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ.
نه اين كه مرگ، ناگهاني و غفلتاً در رسد و تو را در سيطرة خويش بگيرد.
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَي مِنْ إِخْلادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا، وَ تَكالُبُهمْ عَلَيْهَا.
به هوش باش كه جدي گرفتن و جاودان شمردن دنيا توسط اهلش تو را نفريبد يا جنگ و جدالشان بر سر دنيا بر تو اثر نگذارد.
فَقَدْ نَبَّأكَ اللّهُ عَنْهَا، وَ نَعَتْ هِيَ لَكَ نَفْسَهَا، وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاويهَا.
چرا كه خدا تو را از ماهيت دنيا باخبر كرده و دنيا هم خود در عمل به توصيف خود پرداخته و زشتي هايش را برايت آشكار ساخته.
وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ فَإنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً، وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَاَنَ مُقِيماً وَادِعاً.
و بدان اي فرزندِ جانم!
آن كه بر نقّالة شب و روز نشسته، بُرده ميشود اگرچه در جاي خود ايستاده باشد. و راه را طي ميكند اگرچه راحت و بيخيال، خفته باشد.
وَاعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ، وَ أَنَّكَ فِي سَبيل مَن كانَ قَبْلَكَ.
و يقين بدان كه به قلة آرزوهايت نميتواني رسيد و از چنگال اجل نميتواني رهيد. اين راهي است كه درگذشتگانت آزمودهاند و پيشينيانت در نورديدهاند.
فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ، وَ أَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ فَإنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَي حَرَبٍ.
پس در تلاش معاش، اعتدال داشته باش و دايرة درآمد و دارايي را محدود كن.
چه تجارتها كه اصل سرمايه را نابود كرده است.
اشارت:
فَلَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ، وَ لاَ كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ.
چنين نيست كه هر پُر تلاشي به روزي رسد و هر قناعتپيشهاي محروم بماند.
وَ تَلاَفِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَافَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ.
به دست آوردن آنچه به خاطر سكوت و نگفتن به دست نيامده، آسانتر است از بازگرداندن آنچه به واسطة گفتن از كف رفته.
اشارت:
گاهي ميفرمايد:«سكوت، تضمين كننده سلامت است.»
گاهي ميفرمايد: «عبادتي چون سكوت نيست».
گاهي ميفرمايد: «خوشا به حال آن كس كه زبانش جز به ذكر خدا نميگردد.» و گاهي ميفرمايد:«چه بسيار انسانها كه زبان هلاكشان ميكند.» و آنچنان توصيه و تأكيد حضرت بر سكوت شديد است كه انسان در بيان بسياري از سخنها دچار ترديد ميشود. اين كلام مولا در اين وصيّت، فصل الخطاب اين گونه ترديدهاست. پيداست كه حضرت مولا در چنين مواقع و مواقفي، توصيه شان همچنان به نگفتن و برگزيدن سكوت است. با اين استدلال كه آنچه به واسطة سكوت و نگفتن به دست نميآيد، قابل جبرانتر است از آنچه به واسطه گفتن از دست ميرود.
وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ.
و ماندن و خوب ماندن آنچه در ظرف است، تماماً بستگي به سربند آن دارد.
اشارت:
وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدِ غَيْرِكَ.
و نگهداري آنچه در دستهاي خود توست، از ديدگاه من بهتر است از خواستن آنچه در دستهاي ديگران است.
وَ مَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَي النَّاسِ.
و تلخي قطع اميد از مردم، شيرينتر است از رو زدن به مردم.
وَ إِيَّاكَ وَ اتِّكالَكَ عَلَي الْمُنَي فَإِنَّهَا بَضَائِعُ الْنَّوْكَي.
و برحذر باش از تكيه كردن بر آرزو كه آرزو سرماية ابلهان است.
وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ.
و عقل، به خاطر سپردن تجربه هاست.
وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ.
و بهترين تجربهات آن است كه تو را عبرت بياموزد.
التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ.
بازرگان پيوسته در معرض خطر است.
اشارت:
وَ رُبَّ يَسِيرٍ أَنْمَي مِنْ كَثِيرٍ.
و چه بسا «كم» ي كه بيش از «زياد» بركت و باروري دارد.
اشارت:
لاَخَيْرَ فِي مُعِينٍ مَهِينٍ وَ لاَ فِي صَدِيقٍ ظَنِينٍ.
در آن ياوري كه پست و فرومايه است و رفيقي كه مشكوك و غيرقابل اعتماد، خيري نيست.
احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَي الصِّلَةِ.
برادرت و رفيق برادروارت اگر از تو گسست، تو پا بر نفس خويش بگذار و قدم در مسير مهر و آشتي بردار.
وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَي اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ.
و اگر پاي از تو بريد و دست از تو كشيد، تو دست لطف به سويش دراز كن و پا بر دوام انس و رفاقت بفشار.
وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَي الْبَذْلِ.
و اگر بر تو تنگ گرفت، تو آستين بخشش گشاده دار.
وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَي الدُّنُوِّ.
و اگر از تو دوري گزيد، تو به او نزديك شو.
وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَي اللِّينِ.
و اگر بر تو سخت گرفت تو با او مدارا كن.
وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَي الْعُذْر.
و اگر خطا كرد، تو عذرش را بپذير.
حَتَّي كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ وَ كَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ.
تا آنجا كه انگار تو بندة اويي و او ولي نعمت توست.
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذلِكَ فِيِ غَيْر مَوْضِعِهِ أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ.
و مباد آنجا كه جاي اين رفتار نيست و براي آن كه لايق اين كردار نيست، چنين عمل كني.
لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ.
و دشمن دوستت را هرگز به دوستي مگير. چرا كه دشمني كردن با دوست محسوب ميشود.
وَ لاَ تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالاً عَلَي مَابَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَإنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ.
حق رفيقت را ضايع مكن به اعتبار رفاقتي كه ميانتان بوده و هست. چرا كه بعد از پايمالي حقوق، رفاقتي بر جاي نميماند.
وَ لاَ يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَي الْخَلْقِ بِكَ.
و كاري نكن كه خانوادهات بيمهرترين مردم نسبت به تو گردند.
وَ لاَ تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ فِيكَ.
و به آن كه تو را دوست نميدارد، دل مبند.
وَ لاَ يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَي عَلَي قَطِيَعتِكَ مِنْكَ عَلَي صِلَتِهِ وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَي الإسَاءَةِ أَقْوَي مِنْكَ عَلَي الإحْسَانِ.
و مبادا كه در رفاقت چنان عمل كني كه دوست، انگيزهاش براي بريدن، بيشتر از پيوستن شود و براي بدي كردن، بيشتر از خوبي.
وَ لاَ يَكْبُرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّهُ يَسْعَي فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ.
و ظلم آن كس كه بر تو ستم ميكند، دل و جانت را نيازارد. چرا كه او در آتش زيان خود ميسوزد و براي تو منفعت مياندوزد.
وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ.
و آن كس كه تو را شادمان ميكند، غمگين ساختنش سزاوار نيست.
(و بدي كردن در حق آن كس كه تو را خوشحال كرده، سزاوار نيست.)
إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ.
با تغيير حكومت، مناسبات زمانه تغيير ميكند.
(اگر حاكم و پادشاه، دستخوش دگرگوني شود، زمانه تغيير ميكند.)
سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ، وَ عَنِ الَجارِ قَبْلَ الدَّار.
بيشتر از سفر، به همسفر بها بده و پيشتر از خانه، همسايه را ارزيابي كن.
أَسْتَوْدِعُ اللّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ.
دين و دنيايت را به خدا ميسپارم.
منبع: همشهري
/خ