فرهنگ و تهاجم فرهنگي
واژه و مفهوم «فرهنگ» همواره آشناترين و در عين حال پر ابهام ترين مفاهيم مورد استفاده در متون علوم اجتماعي و بويژه جامعه شناسي و مردم شناسي بوده است. علاوه بر اين در طي چند دهة گذشته تلاشهايي از طرف برخي از محققان در جهت شكل دادن به علم «فرهنگ شناسي» صورت گرفته است، اما آنچه كه در اين ميان هميشه اين كوششها را با مشكل مواجه كرده است وسعت زياد مفهوم فرهنگ و كاربردهاي آن به طور ناهمگون است.
قبل از پرداختن به تعاريف گوناگوني كه دانشمندان و صاحب نظران از فرهنگ كرده اند؛ با الهام از تعريفي كه حضرت آيت الله خامنه اي ولي امر مسلمين جهان نموده اند مقصود خود را از تعريف فرهنگ مطرح مي سازيم.
مقام معظم رهبري مي فرمايند:
« فرهنگ هر جامعه اي و ملتي و هر انقلابي به مجموعة دستاوردهاي ذهني در آن جامعه كه شامل دانش، اخلاق، سنن، آداب و چيزهايي كه از اينها سرچشمه مي گيرد گفته مي شود، به طور كلي ذهنيت حاكم بر يك جامعه به معناي جوشيده يا از خارج از آن جامعه د رآن راه يافته باشد.»
بنابراين در اين كتاب تعريف فرهنگ عبارت از: «مجموعة باورها، بينشها، ارزش ها، آداب و سنن و اخلاق و انديشه هاي پذيرفته شده و حاكم بر يك جامعه مي باشد(1)» رهبر معظم انقلاب در تبيين فرهنگ اسلامي مي فرمايند:
« فرهنگ اسلامي چيست؟ اسلام يك مكتب است، يك طرحي براي زندگي و يك انقلاب، كه وقتي از ابعاد مختلف به اسلام نگاه مي كنيم، تفكر اسلامي، اخلاق اسلامي، سنن و آداب اسلامي، (نه هنر وارداتي كه از آن استفاده مي كنند) اين چيزها را در اسلام مي بينيم.(2)»
زندگي در فرهنگ و تعلق به آن گذشته اي بس دراز دارد. از نخستين روزگاران كه انسان هستي عقلاني خود را در پهنة خاك نشان داد و به «چرائي» امور وقوف پيدا كردو خرد و بازوانش،وي را در دگرگون سازي محيط زيست (براي زندگي بهتر) ياري و رهنمون داد و تعارض و نبردش با طبيعت، جانوران، همگنان ناطق و سرانجام با خود آغاز شد و «فرهنگ» تكوين يافته و رشد و تحول و دگرگوني پيدا كرد زاينده گشت،تا جايي كه جهت تمايز انسان بر حيوان معيار اصل شناخته شد و بر تعاريف چندگانه از انسان تعريف ديگري اضافه گشت كه «انسان موجودي است فرهنگي». مطالعه دربارة فرهنگ نه به اندازة قدمت آن، اما بيش از آنچه در وهله اول تصور مي شود، ريشه دار است.
دو، سه قرن است كه بحث دربارة فرهنگ و پديدارهاي فرهنگي مورد توجه ويژه دانشمندان علوم اجتماعي (و انساني) قرار گرفته است. مطالعة اين حياتي ترين امر تاريخ از سدةپيش تا كنون، غالبا در حيطة علوم مربوط به جامعه (و انسان) و گاه چون رشته اي خاص و مستقل، نظر صاحبان عقايد گوناگون را به خود جلب كرده است، هر فردي به عنوان عضو جامعه، از فرهنگ آن جامعه كه ميراث انساني و تاريخي آن مي باشد بهره دارد. اين حالت هم در كودكي به صورت يادگيري جهت اجتماعي كردن نسل جديد و وارد كردن آن به ميدان فرهنگ و تحقيق مي يابد و هم در جواني و سالمندي با گرايش به سوي برخي از عناصر مادي و يا معنوي فرهنگ (مشاغل توليدي و يا تعلقات هنري، علمي و فلسفي) شكل مي گيرد و در هر دو زمان،فرهنگ پذيري افراد جامعه هم «آگاهانه» و هم «خود به خودي» است و در هر دو حالت نوعي مطالعه و پژوهش را زمينه سازي مي كند كه جنبة «خودشناسي» دارد و به صور مختلف از قديم ترين ايام وجود داشته است.
ادب،تربيت، پرورش عقل و خرد، فضل و فضيلت، بزرگي،بزرگواري، دانش، وقار، شكوهمندي، حكمت، معرفت، فقه، علم شريعت، صنعت، هنر، هوش، فراست و بنابر عقيده بسياري از استاتيد علم و ادب «واژه فرهنگ» از دو بخش «فر» و «هنگ» تشكيل شده است.
«فر» به معناي: شأن، شوكت و شكوه، برآزندگي،زيبايي و پيرايش، نور و پرتو، تابش، آواز و آهنگ، عدالت و امامت، استقلال و سياسيت و عقوبت، فوقاني، توانايي، سرافرازي و...
«هنگ» به معناي: سنگيني، تمكين، وقار، قصد و اراده و آهنگ جايي و سويي، زور،فراوان، زيرك،دريافت، فهم، قوم و قبيله، لشكر، سپاه و نگهداري است.
از قديم ترين ايام تاريخي، دانشمندان، محققان و سياحان بدون در نظر داشتن تعريف مشخص از فرهنگ، پديدارهاي فرهنگي و مذهبي و مدني اقوام و ملل مختلف جهان را مورد بررسي و بحث قرار داده و دربارة عادات، آداب، فنون و رسومشان كتب و رسالات فراواني تهييه كرده اند.
مطالعه امر فرهنگ كه داراي ريشه هاي تاريخي است، به دنبال توسعة پژوهشهاي اجتماعي و پيدايش جامعه شناسي و بويژه برخورد نظامهاي علمي- سياسي مغرب زمين با جوامع شرقي، رواج بيشتري پيدا كرد، و به مرز،تحقيق دربارةفرهنگ به «شناخت فرهنگها» انجاميد. پس از جنگ جهاني دوم چندين مسئله ديگر اجتماعي چون «رشد و توسعه» و «ارتباطات جمعي» توجه پژوهشگران را به خود جلب كرد و روشن شد كه اين مسائل بسان امر فرهنگ در حين داشتن نوعي استقلال با رشته هاي ديگر علوم اجتماعي نيز در رابطه هستند.
در روزگار ما مطالعه و پژوهش علمي فرهنگ يك جامعه، در رابطه با ديگر رشته هاي علوم اجتماعي است كه اهم آنها روانشناسي، انسان شناسي، باستانشناسي، زبان شناسي و تاريخ، بويژه بخشهاي فرهنگي آنها مي باشد. در واقع اين علوم به مطالعه يك «امر اجتماعي انساني» با روشهاي گوناگون مي پردازند؛ ملتهاي صاحب فرهنگ و تمدن نيز درزمان ما در بي تفاوتي قرار ندارند، چه از يكسو با توسعة قدرتهاي فرهنگي امپرياليسم «هويت» و «اصالت» آنان در معرض نابودي است و از سوي ديگر در برابر اين امر عظيم جهاني، توجه به فرهنگ به گونة «خودشناسي» تجلي كرده و بسياري از جوامع بويژه جهان سوم راهگشاي نهضت استقلال و رهايي بخش ملي به شمار آمده است.
ب-حالات و رفتاري كه افراد جامعه به طور خود به خود فرا مي گيرند، چون: آداب، رسوم، عادات و سنن.
فرهنگ شناسان بيشتر به آن بخشي از فرهنگ توجه دارند كه در جامعه داراي ساختي پر دوام و مستقر است و بدون آموزش ويژه به عنوان «ميراث اجتماعي» به آن جامعه مي رسد و در فراگرد تاريخي رشد و تغيير مي يابد.
فرهنگ منشوري چند وجهي است كه هر و جه آن نمودي از تاريخ، انسان و اجتماع را تصوير مي كند. اين بلور شفاف را از زواياي مختلف درك بشري به گونه هاي متفاوتي تعريف كرده اند. گاهي مراد از آن را آرمانها،ارزشها, ايده آلها و در مفهوم كلي گرايشها و بينشها يافته اند. وگاه رفتار،سنتها و آداب گوناگون زندگي فردي و اجتماعي را فرهنگ ناميده اند.
كلا فرهنگ را مجموعه اي از ارزشها و هنجارها،آن هم ارزشها و هنجارهايي كه مشتمل باشد بر اعتقادات، رسوم، سنتها، رفتار، زبان، ادب، هنر، زيباشناسي،معماري، گفتار و رفتار گروهي گفته اند. بدين ترتيب فرهنگ حتي در شكل دستاوردهاي مادي خودش يك پديدة معنوي است.
فرهنگ را ميراث تاريخي يك ملت نيز تعريف كرده اند. از اين ديدگاه تمدن و يا ادراكات و يا دستاوردهاي مادي و معنوي يك ملت را در طول حيات خود، فرهنگ نام نهاده اند. در اين عرصه،فرهنگ تجلي مشتركات ملي-مذهبي و عمومي ملت است و روابط فردي و گروهي را تعيين و تبيين مي كند. در برداشتي خاص، فرهنگ را «سيرة جامعه» نيز گفته اند، بدون آنكه نظام ارزش خاصي را براي آن حاكم گردانند. فرهنگ در اين گونه برداشتها حامل پيامي براي آيدنده نيست و چراغي هدايت بخش بر سر راه آيندگان بر نمي افروزد و تنها بايد به تكرار آنچه هست پرداخت. برداشت عامتر و گسترده تري كه اغلب ديدگها را به يكديگر نزديكتر مي سازد، فرهنگ را مجموعة امور مربوط به تمدن خاص يك گروه بشري تعريف مي كند. دايره المعارف «لاروس»، فرهنگ را به مجموعه اي اطلاق مي كند كه شامل معارف، اعتقادات، هنر، قوانين، آداب و رسوم و هر نوع مقررات و عادات ديگري است كه انسان به عنوان عضوي از جامعه آن را كسب كرده است. در اين قياس و بر اين مبنا گروه انساني يافت نمي شود كه داراي يك نظام توليد و توزيع اقتصادي نباشد و يا نظامي مبني بر نوعي از روابط خويشاوندي، نهاد خانوادگي، سازمان سياسي و مذهبي مقررات و قواعد زندگي روزانه و يا يك نظام اخلاقي و قضايي، زبان و اسطوره هاي فلسفي و هنري نداشته باشد. بدين ترتيب فرهنگ به مجموعةآداب، سنتها و رسوم و در واقع هنجارها و باورداشتهايي گويند كه در واقع بخش مهم يك تمدن است.
با توجه به نقش فرهنگ در سرنوشت يك ملت، مي توانيم بگوييم كه فرهنگ سبب و حدت عاطفي و طراوت روحي يك ملت و نوعي از مقاومت ايجاد احساس بزرگي، احساس اتكا به خود، احساس داشتن يك هويت مشترك و به قولي پذيرفتن و تمايزي بين ما و ايشان مي شود. نهايتا فرهنگ سبب سرافرازي و شكوه و افتخار هر قوم، تبار و هر ملتي است.
اگر چه در تعريف و توصيف فرهنگ، فصل مشترك جامعي ميان انديشمندان يافت نمي شود، اما در يك مسئله ترديدي وجود ندارد كه فرهنگ هويت دهنده است و شخصيت انسان را شكل مي دهد. انسان بي فرهنگ، اصولا بي هويت است و فلسفة بودن در ذهن او معماي بي پاسخ است كه نه گذشته را مي نماياند نه حال را توصيف مي كند و نه در تاريكيهاي آينده شمعي روشن مي سازد. تلاش هر فرد براي آگاهي از فرهنگ جامعة خود و كنجكاوي ناشي در مورد جايگاه تاريخي، اعتقادات، آداب، رسوم، هنر و روابط خانوادگي و اجتماعي و هر آنچه درگسترة فرهنگ جا دارد،در حقيقت تلاش براي پاسخ دادن به سئولاتي است كه در مجموع هويت و شخصيت او را شكل مي دهد و ثقل معنوي او را در هستي تعيين مي سازد. ذات انسان و جوهرة انساني، در ظهور اجتماعي خويش در فرهنگ نمود مي يابد، اين ظهور و تجلي اجتناب ناپذير است، از همين رو عناصر و اجزاي هر فرهنگ در برخورد غريزي،آگاهانه و يا حتي منفعلانة انسان در او تأثير مي گذارند و در طول زمان با استمرار و تكرار تعميق مي يابد و خويشتن او را رنگ هستي مي زنند و وجودش را معنا مي بخشند؛ به تعبيري ظريف، فرهنگ در زندگي انسان اهميتي معادل بودن و چگونه زيستن را دارد. فرهنگ از مرگ و زندگي قوي تراست،فرهنگ بر مرگ چيره مي شود و به آدمي زندگي جاودانه مي بخشد.
گفتني است كه از فرهنگ در كتابها و ديوان شاعران معناهاي ديگري از قبيل دانش و منطق نيز تعبير شده است كه منظور ما را بخصوص در اين بخش برآورده نمي كند.
رهبر انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي در اين باره مي فرمايند:
«تهاجم فرهنگي به اين معني است كه يك مجموعةسياسي يا اقتصادي براي اجراي مقاصدخاص خود و اسير كردن يك ملت به بنيانهاي فرهنگي آن ملت هجوم مي برند. آنها هم چيزهاي تازه اي را وارد اين كشور و ملت مي كنند، اما به زور و به مقصد جايگزيني آنها با فرهنگ و باورهاي ملي آن ملت كه نام اين تهاجم فرهنگي است.»
به عبارت ديگر، تهاجم فرهنگي عبارت است از پوچ و پوك و تهي كردن تفكر وذهنيت و فرهنگ و تمدن ملّي و اصيل يك جامعه و تضعيف شخصيت انساني افراد آن با تحميل ترس و هراس دائم و القاي اصول فكر و تحميل فرهنگ كشور مهاجم به جاي آن و اين جز با از دست دادن «خويشتن» و از دست دادن پايه هاي فكري و اخلاقي اصيل و ملي صورت نمي گيرد.
اولا اين نكته را عرض مي كنم كه تهاجم فرهنگي با تبادل فرهنگي متفاوت است تبادل فرهنگي لازم است و هيچ ملتي از اينكه معارفي را در تمام زمينه ها از جمله فرهنگ و مسائلي كه عنوان فرهنگ به آن اطلاق مي شود از ملتهاي ديگر بياموزد،بي نياز نيست، در هميشة تاريخ هم همين طور بوده و ملتها در رفت و آمدهايشان با يكديگر، آداب زندگي، خلقيات، علم، نحوة لباس پوشيدن، آداب معاشرت، زبان، معارف و دين را از هم فرا گرفته اند. اين مهمترين مبادلة ملتها با هم بود كه از تبادل اقتصادي و كالا هم مهمتر بوده است. بسيار اتفاق افتاد كه اين تبادل فرهنگي به تغيير مذهب يك كشور انجاميده است.
در تبادل فرهنگي هدف بارور كردن و كامل كردن فرهنگي ملي است،ولي در تهاجم فرهنگي هدف ريشه كن كردن و از بين بردن فرهنگي ملي است. در تبادل فرهنگي ملت گيرندة فرهنگ، چيزهاي مطبوع،دلنشين، خوب و مورد علاقه را مي گيرد. در تهاجم فرهنگي چيزهايي را كه به ملت مورد تهاجم مي دهند خوب نيست و بد است. مثلا وقتي اروپاييها تهاجم فرهنگي را به كشور ما شروع كردند، روحية وقت شناسي، شجاعت، خطر كردن در مسائل و تجسس و كنجكاوي علمي را براي ما نياوردند... آنها فقط بي بندوباري جنسي را وارد كشور كردند. ملت ما در طول هزاران سال دوران اسلامي، داراي مبا لات جنسي يعني رعايتهاي مربوط به زن و مرد بود... اروپائيها كه هميشه و در تمام مدت شب و روز ميخانه ها و ميگسارهايشان برقرار بود مي خواستند اين عادت شوم و فاسد را وارد جامعة ما بكنند.
در تهاجم فرهنگي دشمن نقطه اي از فرهنگ خود را به اين ملت مي دهد و وارد اين كشور مي كند كه خود مي خواهد و معلوم است كه دشنمن چه چيز را مي خواهد. اگر در بحث تبادل فرهنگي ملت فراگيرنده را به آدمي تشييه كرديم كه مي رود در كوچه و بازار تا غذا و داروي مناسب را تهييه و آن را مصرف كند، در تهاجم فرهنگي بايد ملت مورد تهاجم را به بيماري تشبيه كنيم كه به زمين افتاده و نمي تواند حركتي انجام دهد و دشمن مي آيد آمپولي را به او تزريق مي كند. معلوم است آمپولي را كه دشمن به او تزريق مي كند چيست.
تبادل فرهنگي از طرف ماست، ولي تهاجم فرهنگي از طرف دشمن انجام مي شود تا فرهنگ خودي را ريشه كن كند.
«تبادل فرهنگي در هنگام قوت و توانايي يك ملت است ولي تهاجم فرهنگي در روزگار ضعف يك ملت است.
/خ
قبل از پرداختن به تعاريف گوناگوني كه دانشمندان و صاحب نظران از فرهنگ كرده اند؛ با الهام از تعريفي كه حضرت آيت الله خامنه اي ولي امر مسلمين جهان نموده اند مقصود خود را از تعريف فرهنگ مطرح مي سازيم.
مقام معظم رهبري مي فرمايند:
« فرهنگ هر جامعه اي و ملتي و هر انقلابي به مجموعة دستاوردهاي ذهني در آن جامعه كه شامل دانش، اخلاق، سنن، آداب و چيزهايي كه از اينها سرچشمه مي گيرد گفته مي شود، به طور كلي ذهنيت حاكم بر يك جامعه به معناي جوشيده يا از خارج از آن جامعه د رآن راه يافته باشد.»
بنابراين در اين كتاب تعريف فرهنگ عبارت از: «مجموعة باورها، بينشها، ارزش ها، آداب و سنن و اخلاق و انديشه هاي پذيرفته شده و حاكم بر يك جامعه مي باشد(1)» رهبر معظم انقلاب در تبيين فرهنگ اسلامي مي فرمايند:
« فرهنگ اسلامي چيست؟ اسلام يك مكتب است، يك طرحي براي زندگي و يك انقلاب، كه وقتي از ابعاد مختلف به اسلام نگاه مي كنيم، تفكر اسلامي، اخلاق اسلامي، سنن و آداب اسلامي، (نه هنر وارداتي كه از آن استفاده مي كنند) اين چيزها را در اسلام مي بينيم.(2)»
بر پايه تعريف و تبيين فوق:
زندگي در فرهنگ و تعلق به آن گذشته اي بس دراز دارد. از نخستين روزگاران كه انسان هستي عقلاني خود را در پهنة خاك نشان داد و به «چرائي» امور وقوف پيدا كردو خرد و بازوانش،وي را در دگرگون سازي محيط زيست (براي زندگي بهتر) ياري و رهنمون داد و تعارض و نبردش با طبيعت، جانوران، همگنان ناطق و سرانجام با خود آغاز شد و «فرهنگ» تكوين يافته و رشد و تحول و دگرگوني پيدا كرد زاينده گشت،تا جايي كه جهت تمايز انسان بر حيوان معيار اصل شناخته شد و بر تعاريف چندگانه از انسان تعريف ديگري اضافه گشت كه «انسان موجودي است فرهنگي». مطالعه دربارة فرهنگ نه به اندازة قدمت آن، اما بيش از آنچه در وهله اول تصور مي شود، ريشه دار است.
دو، سه قرن است كه بحث دربارة فرهنگ و پديدارهاي فرهنگي مورد توجه ويژه دانشمندان علوم اجتماعي (و انساني) قرار گرفته است. مطالعة اين حياتي ترين امر تاريخ از سدةپيش تا كنون، غالبا در حيطة علوم مربوط به جامعه (و انسان) و گاه چون رشته اي خاص و مستقل، نظر صاحبان عقايد گوناگون را به خود جلب كرده است، هر فردي به عنوان عضو جامعه، از فرهنگ آن جامعه كه ميراث انساني و تاريخي آن مي باشد بهره دارد. اين حالت هم در كودكي به صورت يادگيري جهت اجتماعي كردن نسل جديد و وارد كردن آن به ميدان فرهنگ و تحقيق مي يابد و هم در جواني و سالمندي با گرايش به سوي برخي از عناصر مادي و يا معنوي فرهنگ (مشاغل توليدي و يا تعلقات هنري، علمي و فلسفي) شكل مي گيرد و در هر دو زمان،فرهنگ پذيري افراد جامعه هم «آگاهانه» و هم «خود به خودي» است و در هر دو حالت نوعي مطالعه و پژوهش را زمينه سازي مي كند كه جنبة «خودشناسي» دارد و به صور مختلف از قديم ترين ايام وجود داشته است.
معني لغوي فرهنگ:
ادب،تربيت، پرورش عقل و خرد، فضل و فضيلت، بزرگي،بزرگواري، دانش، وقار، شكوهمندي، حكمت، معرفت، فقه، علم شريعت، صنعت، هنر، هوش، فراست و بنابر عقيده بسياري از استاتيد علم و ادب «واژه فرهنگ» از دو بخش «فر» و «هنگ» تشكيل شده است.
«فر» به معناي: شأن، شوكت و شكوه، برآزندگي،زيبايي و پيرايش، نور و پرتو، تابش، آواز و آهنگ، عدالت و امامت، استقلال و سياسيت و عقوبت، فوقاني، توانايي، سرافرازي و...
«هنگ» به معناي: سنگيني، تمكين، وقار، قصد و اراده و آهنگ جايي و سويي، زور،فراوان، زيرك،دريافت، فهم، قوم و قبيله، لشكر، سپاه و نگهداري است.
فرهنگ شناسي در فراگرد علوم:
از قديم ترين ايام تاريخي، دانشمندان، محققان و سياحان بدون در نظر داشتن تعريف مشخص از فرهنگ، پديدارهاي فرهنگي و مذهبي و مدني اقوام و ملل مختلف جهان را مورد بررسي و بحث قرار داده و دربارة عادات، آداب، فنون و رسومشان كتب و رسالات فراواني تهييه كرده اند.
مطالعه امر فرهنگ كه داراي ريشه هاي تاريخي است، به دنبال توسعة پژوهشهاي اجتماعي و پيدايش جامعه شناسي و بويژه برخورد نظامهاي علمي- سياسي مغرب زمين با جوامع شرقي، رواج بيشتري پيدا كرد، و به مرز،تحقيق دربارةفرهنگ به «شناخت فرهنگها» انجاميد. پس از جنگ جهاني دوم چندين مسئله ديگر اجتماعي چون «رشد و توسعه» و «ارتباطات جمعي» توجه پژوهشگران را به خود جلب كرد و روشن شد كه اين مسائل بسان امر فرهنگ در حين داشتن نوعي استقلال با رشته هاي ديگر علوم اجتماعي نيز در رابطه هستند.
در روزگار ما مطالعه و پژوهش علمي فرهنگ يك جامعه، در رابطه با ديگر رشته هاي علوم اجتماعي است كه اهم آنها روانشناسي، انسان شناسي، باستانشناسي، زبان شناسي و تاريخ، بويژه بخشهاي فرهنگي آنها مي باشد. در واقع اين علوم به مطالعه يك «امر اجتماعي انساني» با روشهاي گوناگون مي پردازند؛ ملتهاي صاحب فرهنگ و تمدن نيز درزمان ما در بي تفاوتي قرار ندارند، چه از يكسو با توسعة قدرتهاي فرهنگي امپرياليسم «هويت» و «اصالت» آنان در معرض نابودي است و از سوي ديگر در برابر اين امر عظيم جهاني، توجه به فرهنگ به گونة «خودشناسي» تجلي كرده و بسياري از جوامع بويژه جهان سوم راهگشاي نهضت استقلال و رهايي بخش ملي به شمار آمده است.
عناصر فرهنگ:
ب-حالات و رفتاري كه افراد جامعه به طور خود به خود فرا مي گيرند، چون: آداب، رسوم، عادات و سنن.
فرهنگ شناسان بيشتر به آن بخشي از فرهنگ توجه دارند كه در جامعه داراي ساختي پر دوام و مستقر است و بدون آموزش ويژه به عنوان «ميراث اجتماعي» به آن جامعه مي رسد و در فراگرد تاريخي رشد و تغيير مي يابد.
تعاريف عمومي از فرهنگ:
فرهنگ منشوري چند وجهي است كه هر و جه آن نمودي از تاريخ، انسان و اجتماع را تصوير مي كند. اين بلور شفاف را از زواياي مختلف درك بشري به گونه هاي متفاوتي تعريف كرده اند. گاهي مراد از آن را آرمانها،ارزشها, ايده آلها و در مفهوم كلي گرايشها و بينشها يافته اند. وگاه رفتار،سنتها و آداب گوناگون زندگي فردي و اجتماعي را فرهنگ ناميده اند.
كلا فرهنگ را مجموعه اي از ارزشها و هنجارها،آن هم ارزشها و هنجارهايي كه مشتمل باشد بر اعتقادات، رسوم، سنتها، رفتار، زبان، ادب، هنر، زيباشناسي،معماري، گفتار و رفتار گروهي گفته اند. بدين ترتيب فرهنگ حتي در شكل دستاوردهاي مادي خودش يك پديدة معنوي است.
فرهنگ را ميراث تاريخي يك ملت نيز تعريف كرده اند. از اين ديدگاه تمدن و يا ادراكات و يا دستاوردهاي مادي و معنوي يك ملت را در طول حيات خود، فرهنگ نام نهاده اند. در اين عرصه،فرهنگ تجلي مشتركات ملي-مذهبي و عمومي ملت است و روابط فردي و گروهي را تعيين و تبيين مي كند. در برداشتي خاص، فرهنگ را «سيرة جامعه» نيز گفته اند، بدون آنكه نظام ارزش خاصي را براي آن حاكم گردانند. فرهنگ در اين گونه برداشتها حامل پيامي براي آيدنده نيست و چراغي هدايت بخش بر سر راه آيندگان بر نمي افروزد و تنها بايد به تكرار آنچه هست پرداخت. برداشت عامتر و گسترده تري كه اغلب ديدگها را به يكديگر نزديكتر مي سازد، فرهنگ را مجموعة امور مربوط به تمدن خاص يك گروه بشري تعريف مي كند. دايره المعارف «لاروس»، فرهنگ را به مجموعه اي اطلاق مي كند كه شامل معارف، اعتقادات، هنر، قوانين، آداب و رسوم و هر نوع مقررات و عادات ديگري است كه انسان به عنوان عضوي از جامعه آن را كسب كرده است. در اين قياس و بر اين مبنا گروه انساني يافت نمي شود كه داراي يك نظام توليد و توزيع اقتصادي نباشد و يا نظامي مبني بر نوعي از روابط خويشاوندي، نهاد خانوادگي، سازمان سياسي و مذهبي مقررات و قواعد زندگي روزانه و يا يك نظام اخلاقي و قضايي، زبان و اسطوره هاي فلسفي و هنري نداشته باشد. بدين ترتيب فرهنگ به مجموعةآداب، سنتها و رسوم و در واقع هنجارها و باورداشتهايي گويند كه در واقع بخش مهم يك تمدن است.
با توجه به نقش فرهنگ در سرنوشت يك ملت، مي توانيم بگوييم كه فرهنگ سبب و حدت عاطفي و طراوت روحي يك ملت و نوعي از مقاومت ايجاد احساس بزرگي، احساس اتكا به خود، احساس داشتن يك هويت مشترك و به قولي پذيرفتن و تمايزي بين ما و ايشان مي شود. نهايتا فرهنگ سبب سرافرازي و شكوه و افتخار هر قوم، تبار و هر ملتي است.
اگر چه در تعريف و توصيف فرهنگ، فصل مشترك جامعي ميان انديشمندان يافت نمي شود، اما در يك مسئله ترديدي وجود ندارد كه فرهنگ هويت دهنده است و شخصيت انسان را شكل مي دهد. انسان بي فرهنگ، اصولا بي هويت است و فلسفة بودن در ذهن او معماي بي پاسخ است كه نه گذشته را مي نماياند نه حال را توصيف مي كند و نه در تاريكيهاي آينده شمعي روشن مي سازد. تلاش هر فرد براي آگاهي از فرهنگ جامعة خود و كنجكاوي ناشي در مورد جايگاه تاريخي، اعتقادات، آداب، رسوم، هنر و روابط خانوادگي و اجتماعي و هر آنچه درگسترة فرهنگ جا دارد،در حقيقت تلاش براي پاسخ دادن به سئولاتي است كه در مجموع هويت و شخصيت او را شكل مي دهد و ثقل معنوي او را در هستي تعيين مي سازد. ذات انسان و جوهرة انساني، در ظهور اجتماعي خويش در فرهنگ نمود مي يابد، اين ظهور و تجلي اجتناب ناپذير است، از همين رو عناصر و اجزاي هر فرهنگ در برخورد غريزي،آگاهانه و يا حتي منفعلانة انسان در او تأثير مي گذارند و در طول زمان با استمرار و تكرار تعميق مي يابد و خويشتن او را رنگ هستي مي زنند و وجودش را معنا مي بخشند؛ به تعبيري ظريف، فرهنگ در زندگي انسان اهميتي معادل بودن و چگونه زيستن را دارد. فرهنگ از مرگ و زندگي قوي تراست،فرهنگ بر مرگ چيره مي شود و به آدمي زندگي جاودانه مي بخشد.
گفتني است كه از فرهنگ در كتابها و ديوان شاعران معناهاي ديگري از قبيل دانش و منطق نيز تعبير شده است كه منظور ما را بخصوص در اين بخش برآورده نمي كند.
تهاجم فرهنگي(4):
رهبر انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي در اين باره مي فرمايند:
«تهاجم فرهنگي به اين معني است كه يك مجموعةسياسي يا اقتصادي براي اجراي مقاصدخاص خود و اسير كردن يك ملت به بنيانهاي فرهنگي آن ملت هجوم مي برند. آنها هم چيزهاي تازه اي را وارد اين كشور و ملت مي كنند، اما به زور و به مقصد جايگزيني آنها با فرهنگ و باورهاي ملي آن ملت كه نام اين تهاجم فرهنگي است.»
به عبارت ديگر، تهاجم فرهنگي عبارت است از پوچ و پوك و تهي كردن تفكر وذهنيت و فرهنگ و تمدن ملّي و اصيل يك جامعه و تضعيف شخصيت انساني افراد آن با تحميل ترس و هراس دائم و القاي اصول فكر و تحميل فرهنگ كشور مهاجم به جاي آن و اين جز با از دست دادن «خويشتن» و از دست دادن پايه هاي فكري و اخلاقي اصيل و ملي صورت نمي گيرد.
تفاوت تبادل فرهنگي و تهاجم فرهنگي:
اولا اين نكته را عرض مي كنم كه تهاجم فرهنگي با تبادل فرهنگي متفاوت است تبادل فرهنگي لازم است و هيچ ملتي از اينكه معارفي را در تمام زمينه ها از جمله فرهنگ و مسائلي كه عنوان فرهنگ به آن اطلاق مي شود از ملتهاي ديگر بياموزد،بي نياز نيست، در هميشة تاريخ هم همين طور بوده و ملتها در رفت و آمدهايشان با يكديگر، آداب زندگي، خلقيات، علم، نحوة لباس پوشيدن، آداب معاشرت، زبان، معارف و دين را از هم فرا گرفته اند. اين مهمترين مبادلة ملتها با هم بود كه از تبادل اقتصادي و كالا هم مهمتر بوده است. بسيار اتفاق افتاد كه اين تبادل فرهنگي به تغيير مذهب يك كشور انجاميده است.
در تبادل فرهنگي هدف بارور كردن و كامل كردن فرهنگي ملي است،ولي در تهاجم فرهنگي هدف ريشه كن كردن و از بين بردن فرهنگي ملي است. در تبادل فرهنگي ملت گيرندة فرهنگ، چيزهاي مطبوع،دلنشين، خوب و مورد علاقه را مي گيرد. در تهاجم فرهنگي چيزهايي را كه به ملت مورد تهاجم مي دهند خوب نيست و بد است. مثلا وقتي اروپاييها تهاجم فرهنگي را به كشور ما شروع كردند، روحية وقت شناسي، شجاعت، خطر كردن در مسائل و تجسس و كنجكاوي علمي را براي ما نياوردند... آنها فقط بي بندوباري جنسي را وارد كشور كردند. ملت ما در طول هزاران سال دوران اسلامي، داراي مبا لات جنسي يعني رعايتهاي مربوط به زن و مرد بود... اروپائيها كه هميشه و در تمام مدت شب و روز ميخانه ها و ميگسارهايشان برقرار بود مي خواستند اين عادت شوم و فاسد را وارد جامعة ما بكنند.
در تهاجم فرهنگي دشمن نقطه اي از فرهنگ خود را به اين ملت مي دهد و وارد اين كشور مي كند كه خود مي خواهد و معلوم است كه دشنمن چه چيز را مي خواهد. اگر در بحث تبادل فرهنگي ملت فراگيرنده را به آدمي تشييه كرديم كه مي رود در كوچه و بازار تا غذا و داروي مناسب را تهييه و آن را مصرف كند، در تهاجم فرهنگي بايد ملت مورد تهاجم را به بيماري تشبيه كنيم كه به زمين افتاده و نمي تواند حركتي انجام دهد و دشمن مي آيد آمپولي را به او تزريق مي كند. معلوم است آمپولي را كه دشمن به او تزريق مي كند چيست.
تبادل فرهنگي از طرف ماست، ولي تهاجم فرهنگي از طرف دشمن انجام مي شود تا فرهنگ خودي را ريشه كن كند.
«تبادل فرهنگي در هنگام قوت و توانايي يك ملت است ولي تهاجم فرهنگي در روزگار ضعف يك ملت است.
پی نوشت:
1-تهاجم فرهنگي، ستار هدايتخواه، اداره كل آموزش و پرورش خراسان، صفحه 6
2-همان مدرك
3-تهاجم فرهنگي، ستار هدايتخواه، اداره كل آموزش و پرورش استان خراسان، صفحه 9
4-مدرك قبلي صفحة 11، نقل از سخنراني مورخه 31/5/71 مقام معظم رهبري
/خ