شناخت مرگ
مرگ از فراگیرترین موضوعاتی است که انسانها را در برمیگیرد. و به هیچ وجه استثنابردار نیست. به هر حال روزی همه طعم مرگ را خواهند چشید.
«کلّ نفسٍ ذائقة الموت»؛ «هر نفسی طعم مرگ را میچشد».
یقینیترین امر و راستترین خبر، مرگ است. بزرگ و کوچک نمیشناسد. فقیر و غنی، حاکم و محکوم، والی و رعیت، پیر و جوان، زن و مرد، مؤمن و کافر همه و همه در این نقطه، تسلیماند.
همۀ مناصب دنیایی در پذیرش این امر با دیگران برابرند. بالاترین فرماندهان نظامی یک کشور به همان اندازه تحت امر میباشند که پایینتر سرباز.
مرگ هیچ شعار و توصیه و رشوه و حقحسابی را نمیپذیرد. حتی موجهترین توصیهها در اینجا هیچ کارآیی ندارد.
حضرت سلیمان(علیه السّلام) برای رسیدگی بهتر به امور مردم و برقراری بهتر عدالت و بهزیستی، ساختمان بزرگی فراهم میکند. در روز افتتاح وقتی برای بازدید قسمتهای مختلف این کاخ میرود، در بالاترین نقطة این کاخ، با وجودی که دستور داده بود کسی او را همراهی نکند و تا دستور نداده کسی وارد نشود، در کنار خود شخصی را مشاهده میکند. با تعجب از او میپرسد تو کیستی؟ و او پاسخ میدهد: «انا الّذی لااقبل الرّشا و لااهاب الملوک»؛ «من کسی هستم که رشوه قبول نمیکنم و از پادشاه و فرمانروایان هراسی ندارم».
به هر حال به او میفهماند که ملکالموت (عزرائیل) است. سلیمان میداند که گریزی نیست اگرچه فرمانرواست و پیامبر خدا، با سؤال و حیرت از او میخواهد که لااقل این ساختمان عدل که با این هزینه و انتظار فراهمآمده، چند روزی گره از کار مردم بگشاید. حتی از او به اندازة پایین رفتن مهلت میخواهد، از او به اندازۀ نشستن و خوابیدن مهلت میخواهد، همین مقدار مهلت هم به او نمیدهد.
هر که باشی و به هرجا برسی
آخرین منزل هستی این است
صـاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحـــه و یاسین است
و البته صد سپاس خدای را که مرگ را به عدالت بین بندگان آفرید و این دروازۀ آخرت چشمانداز عدالت اُخروی است. که حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: «الموت اوّل عدل الاخره»؛ «مرگ، مرحلۀ اول عدالت اُخروی است».
و تعجب این است که هیچ امر یقینی مثل مرگ نیست که به آن از یک امر مشکوک هم کمتر توجه میشود. به هر حال این مرگ حتماً به ما خواهد رسید. و حال که چنین است بهتر است آن را بیشتر بشناسیم، تا بهتر زندگی کنیم، بهتر بمیریم و بهتر برانگیخته شویم.
حتی در ملاقات آخر ملکالموت با ابراهیم(علیه السّلام)، ابراهیم تعجبآمیز و مهلتطلبانه از او سؤال میکند. آیا برای گرفتن جان من آمدی؟ ملکالموت از قول خدا به او میگوید: «آیا دیدهای دوستی از دیدار دوستش اکراه داشته باشد؟»
اینقدر این اکراه و ترس از مرگ گسترده است که در روایت آمده است که خداوند میفرماید: «ماتردّدت فی شیٍ أنا فاعله کتردّدی فی موت عبدی المؤمن انّی احبّ لقاءه و یکره الموت»؛ «در هیچ کاری که انجام میدهم، مثل مرگ بندۀ مؤمنم تردید ندارم. من ملاقات او را دوست دارم و او از مرگ اکراه دارد».
البته توجّه داریم که اکراه و ترس و حتّی نگرانی از مرگ هرکدام متفاوتاند و در این مختصر بنای تفکیک و تفصیل هریک را نداریم.
به هر حال عدة زیادی را میشناسیم که از مرگ اکراه دارند و عدّهای از مرگ ترس و وحشت دارند و نیز عدهای که هر روز نگران این هستند که نکند بمیرند! یا مبادا اگر فلان کار را بکنند یا فلان جا بروند بمیرند، یا از ترس مردن دست از خیلی از کارها و حتّی زندگی شاداب و با نشاط میکشند.
اما چرا چنین است؟ و درمان این مسئله چیست؟ از قدیم و حتی از طرف معصومین: دلائل و مداواهایی با رویکردهای متنوع، برای این امر بیان شده است. در یک جا در برابر کسانی که نگرانی هر روزه و بیمارگونه از مرگ دارند و به صورت روانی (البته روان ناسالم) در صدد فرار و گریز از مرگ هستند، چنین جملات تأملبرانگیزی گفته شده:
ای یومین من المـــوت افر
یــوم لم یقــدر ام یوم قدر
یوم لم یقدر لم اخش الردی
و اذا قــدر لم تغــن الحذر
که منسوب به حضرت امیر(علیه السّلام) است و ترجمه به مضمون آن را میشود در دو بیت زیر پیدا کرد:
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد، کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست، در آن مرگ روا نیست
منظور از کلمات فوق این است که به هر حال اگر قرار باشد امروز بمیری، هر کاری هم بکنی خواهی مرد, پس گریز بیفایده است و اگر قرار نباشد بمیری، که نخواهی مرد پس گریز از چه؟
روشن است که این به معنی در کام خطر رفتن و نگریختن از مرگ نیست، بلکه تسلیم و آرامش نسبت به بخش پنهان حوادث است نه بیتوجهی به بخش پیدا و مسئولیتآمیز آن.
رزق اگر چند بیگمــان برســد
ور چه کس بی اجل نخواهد مرد
شـرط عقل است جستن از درها
تو مــرو در دهـــــان اژدرها
این نوع توصیهها به عدم گریز از مرگ، در واقع آرامبخش جنبۀ ذهنی ماست نه توجیهگر بیتوجهیهای عینی ما؛ زیرا آن گریز روانی از مرگ که بیهوده و بیمارگونه است باید حذف شود و اینکه صیانت حیات است باید حفظ شود.
اینگونه توصیهها بسیار مناسب است اگر به جا بهکار برده شود.
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
در هر صورت این رویکرد که با فراوانی قابل توجهی در ادبیات و اخلاق مطرح است، برخورد با یک وجه قضیه است؛ وجوه دیگر قضیه که اکراه و ترس از مرگ هستند طیف گستردهای را دربر میگیرند.
عدهای که معتقد به خدا و معاد هستند، ممکن است از ترس عذاب و عقاب از مرگ بترسند و برعکس عدهای که اعتقاد بارزی به معاد و خدا (به عنوان پشتوانه و پناه) ندارند ترسشان از مرگ به خاطر اتمام بازی پوچ دنیا و برچیدن این بازی است. این دو نوع ترس البته متفاوتند. ترس اول از روی نشناختن مرگ است و ترس دوم از تضادهای درونی انسان.
ترس اول یک مشکل است و ترس دوم یک بیماری. زیرا فطرت آدمی در عمق خود اعتقاد به خدا و معاد دارد، اما این تضاد و خروج از فطرت، این مضیقه را فراهم آورده.
«من اعرض عن ذکری فانّ له معیشه ضنکا» ؛ «هرکس از ذکر من رویگردان باشد برای او زندگی تنگی است».
در این نوشته، خیلی به ترس دوم پرداخته نمیشود زیرا به لحاظ ساختاری جایگاهش در اینجا نیست. این گروه از مرگ میهراسند زیرا اعتقاد به آیندهای در پی مرگ ندارند. اما گروه اول آینده را قبول دارند و در روشن و تاریک بودنش نگرانند.
اگر چه یکی از دلائل مشترک اکراه و ترس از مرگ در هر دو دسته، از دست دادن متعلقات است اما در اینجا اگر از این باب هم سخنی به میان آوریم در حوزة گروه اول خواهد بود.
اینک به چند عامل ترس و اکراه از مرگ میپردازیم:
1ـ یکی از عوامل ترس از مرگ، جهل و نادانی نسبت به مرگ و احوالات آن است. یعنی فرد تحلیل و تبیین درستی از مرگ ـ آنچنان که واقعاً هست ـ ندارد.
شخصی به امام هادی(علیه السّلام) عرض میکند که من چرا از مرگ میترسم؟ حضرت میفرماید: «تخاف من الموت لانّک لاتعرفه»؛ «از مرگ میترسی زیرا آن را نمیشناسی».
سپس حضرت تا حدودی برای او مرگ را به تصویر و تمثیل میکشد.
همچنین در پاسخ سؤالی که چرا مردم از مرگ اکراه دارند میفرماید: «لانّهم جهلوه ولو عرفوه و کانوا من اولیاء الله عزّوجل لاحبّوه... لو عرفوا ما یؤدّی الیه الموت من النّعیم لاستدعوه»؛ «برای اینکه نمیشناسندش و اگر آن را میشناختند و از اولیای خدا بودند، مرگ را دوست میداشتند... اگر میشناختند که مرگ به چه چیزهایی از نعمتها منجر میشود آن را میطلبیدند».
2ـ عامل دیگر، عدم آمادگی برای مرگ است. اگر آمادگی برای مرگ فراهم شود ترس و هراس از مرگ هم از بین میرود، چنانچه حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: در صورت آمادگی فرد برای مرگ، «لایبالی وقع الموت علیه أو وقع علیه الموت»؛ «باکی ندارد که مرگ بر او واقع شود یا او بر مرگ واقع شود!»
اگرچه عوامل دیگری را میتوان در همین عامل دوم خلاصه نمود، اما جهت تذکر و توجه، چند مورد دیگر نیز ذکر میکنیم.
3ـ تعلقات و متعلقات دنیا؛ وقتی بیشتر از اینکه به فکر عمل و آبادانی آخرت باشیم، فقط عمر را در کار خوشگذرانی دنیا سپری کنیم، مرگ برای ما هراسناک، نگران کننده، تلخ و پر از ناکامی خواهد بود.
چنانچه از امام مجتبی(علیه السّلام) پرسیدند: یا بن رسولالله ما بالنا نکره الموت و لانحبّه؟! چرا ما از مرگ اکراه داریم و آن را دوست نداریم؟
فرمود: لانّکم اخربتم آخرتکم و عمرتم الدّنیا فانتم تکرهون النّقلة من العمران الی الخراب؛ برای اینکه شما آخرتتان را ویران و دنیایتان را آباد کردید، پس شما از جابهجا شدن از آبادانی به خرابی اکراه دارید.
4ـ کثرت گناه، هم به صورت زمینهای و هم به صورت نتیجهای، مرگ را بیش از پیش هراسناک مینماید. (چه گناهان عملی، چه اعتقادی و چه اخلاقی)
چنانچه حضرت امیر(علیه السّلام) میفرماید: «یکره الموت لکثرة ذنوبه»؛ «از مرگ اکراه دارد به خاطر زیادی گناهان».
او «به صورت نتیجهای», میداند نتیجه و عاقبت گناه، عذاب است اگر هم بر زبان نیاورد بالاخره در درونش این ترس و نگرانی نسبت به سزای کردارش او را میآزارد.
اما به «صورت زمینهای»، یعنی اینکه آدم گناهکار اصلاً از درون پوسیده و ضعیف است. مثل بیمار روانی که از حوادث معمولی هم میهراسد.
نمونۀ بارز اینگونه بیماری روانی، بیماری روانی نفاق است که قرآن در وصف منافق (دورو ـ ظاهر فریب ـ دوگونه ـ دوشخصیتی و...) میفرماید: «یحسبون کلّ صیحة علیهم» ؛ «هر صدایی را علیه خودشان میپندارند».
اینان هراس خاصی از همه چیز، مثلاً از صدای رعد و برق دارند، «یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت» ؛ «در برابر صاعقه انگشتان خود را در گوشهایشان فرو میبرند تا صدای رعد و برق را نشنوند از ترس مرگ!»
لذا قرآن خطاب به کسانی که خود را برتر از مردم و اولیای خدا میدانند ـ در حالی که چنین نیستند ـ میفرماید: «یا ایّها الّذین هادوا ان زعمتم انّکم اولیاء الله من دون الناس فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین. و لا یتمنّونه ابداً بما قدّمت ایدیهم و الله علیهم بالظّالمین. قل انّ الموت الّذی تفرّون منه فانّه ملاقیکم ثمّ تردّون الی عالم الغیب و الشّهادة فینبّئکم بما کنتم تعملون.» ؛ «بگو ای یهودیان اگر گمان میکنید که شما به جای مردم (برتر و جدای از مردم) اولیای خدا هستید پس تمنای مرگ کنید اگر راست میگویید. و هیچگاه تمنای آن را نمیکنند به خاطر آنچه انجام دادهاند و خداوند به ستمکاران داناست. بگو مرگی که از آن فرار میکنید پس حتماً شما را ملاقات میکند. پس به نزد عالم پیدا و پنهان فرستاده شوید. پس او آنچه را انجام دادهاید به شما خبر میدهد».
آنچنان حیات و ممات با هم پیوند خوردهاند که وقتی شخصی از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موعظه میطللبد پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او میفرماید: «از دنیای تو، فقط افعال و اعمال تو، همراه تو میباشند، در این دنیا و آن دنیا، در حیات و ممات و در زمین و زیرزمین».
بنابراین اگر مرگ را درست بشناسیم و با آن درست برخورد کنیم، نوع زندگی ما فرق میکند، نه اینکه فقط اطلاعات عمومی ما افزایش پیدا کند.
از بُعد وجودشناسانة فلسفی (به معنای درست آن)، مرگ عدم نیست. بلکه خود یک امر وجودی است. لذا خداوند خلقت آن را به خودش نسبت میدهد: «الّذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً» ؛ «کسی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام نیککردارترید». بر طبق این آیه و آیات و روایات دیگر، موت امر وجودی است نه عدمی.
مرگ تفکیک شئون زمینی و آسمانی است و عدم نیست. اینکه بعضی از مرگ به عدم تعبیر میکنند، مسامحه و غفلت است.
جسم ما تا مقداری از مسیر، مَرکَب تکامل و حرکت است که با ما همراه میشود، وقتی حیات در این بخش از مسیر به تکامل و اجل خود رسید (پیمانه پر شد)، این جسم دیگر وسیلة مناسبی برای پرواز نیست، بلکه خود مزاحم است و بایستی جدا شود. باید بدانیم در واقع موت، پرواز به حوزههای بالاتر از ماده است. موت، دریچۀ آخرت است: «الموت باب الاخرة»؛ مرگ حدفاصل ما و جایگاه آخرتی و آسمانی ما است.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «الموت جسر هولاء الی جنانهم و جسر هولاء الی جحیمهم»؛ «مرگ پل اینان ـ مؤمنین ـ به بهشتهایشان، و پل آن گروه ـ کفار ـ به دوزخشان میباشد».
لذا حضرت امام حسین(علیه السّلام) در روز عاشورا خطاب به همراهان فرمود: «فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البؤس»؛ مرگ چیزی نیست جز پلی که شما را از شرایط سختی عبور میدهد.
و وقتی کسی از امام حسین(علیه السّلام) سؤال میکند: «ما الموت الّذی جهلوه؟»؛ «مرگی که آن را نمیشناسند؟ چیست؟»
میفرماید: «اعظم سرور یرد علی المؤمنین اذا نقلوا من دار النّکد الی نعیم الابد»؛ «مرگ سرور بزرگی است که بر مؤمنین وارد میشود که ایشان را از زندگی گذرای تنگ به سرای جاوید منتقل میکند».
مرگ آزادی روح و مجرّد شدن روح است. قرآن میفرماید. «الله یتوفّی الانفس حین موتها و...» ؛ «خدا جانها (نفسها) را هنگام مرگ به تمامی میگیرد».
البته این کار به وسیلة ملکالموت (عزرائیل) انجام میشود: «قل یتوفاکم ملکالموت الّذی وکلّ بکم» ؛ «بگو جان شما را ملکالموت که بر شما گمارده شده میگیرد».
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج، مَلِکی را مشاهده میکند که الواحی دارد (نامها و برنامههایش) که برای او اعوان و انصاری است. وقتی به خدمت حضرت میرسد و خود را معرفی میکند که ملکالموت (فرشتة مرگ) است، حضرت از او سؤال میکند: «چطور در یک لحظه جان تعداد زیادی از انسانها را میگیری؟» عرض میکند: «تمام دنیای آدمیان در نظر و کنترل من، مثل سکهای است در دست آدمیان».
مرگ، آزادی روح و پرکشیدن به افقهای بالاتر است. از اینجا به بعد روح در تجرّد خود، مجرّدات (غیرمادیات) را میتواند ببیند. پس مرگ باز شدن چشم و گویا بیدار شدن از خوابی است که مدتی در آن بودیم. یعنی نوع زندگی عوض میشود، پس انسان با مرگ تعالی مییابد نه اینکه هیچ شود. در روایت است که: «الناس ینام اذا ماتوا انتبهوا»؛ «مردم خوابند هنگامی که میمیرند بیدار میشوند».
مرگ وداع با فریبندگیهای زندگی زمینی است، ملاقات با خداست. پس مرگ عدم نیست. یعنی عدم زندگی به معنای واقعی نیست، نوع دیگر و بالاتر و لطیفتری از زندگی است. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «هنگامی که کسی میمیرد، روحش نیز در کنار جسدش به همراه خانواده و دوستانش حاضر است و به آنها خطاب میکند: ای خانواده و فرزندانم دنیا شما را بازی ندهد. همانطور که مرا بازی داد که من اموالی را از حلال و غیرحلال جمع کردم و سپس آنها را برای غیر خودم به جای گذاشتم. برای غیر خودم اموالی آماده ماند و بر من تبعاتش».
پس مرگ عدم مطلق نیست. انتهای منحنی حیات دنیوی و ابتدای منحنی حیات اُخروی است.
مرگ نقطۀ اوج حیات دنیوی و نقطۀ شروع اُخروی است. حیات این دنیا در مقایسه با حیات اخروی مجازی است و حیات اخروی حقیقی است: «و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان» ؛ «و هرآینه سرای واپسین زندگانی راستین است».
پس مرگ نقطهای است که حیات مجازی و حقیقی را به هم متصل میکند یا به عبارت دیگر حیات مجازی را تبدیل به حیات حقیقی میکند. بنابراین میت بودن در حقیقت زنده بودن است. اما نوعش فرق میکند. ما چون ادبیات و لغات مناسبی نداریم میگوییم مرگ؛ در حالی که اوج زندگی است. ما بر هر نَفَسی مجموعۀ حیات خود را افزایش میدهیم و در عین حال به مرگ نزدیکتر میشویم.
میت یعنی زندهای دیگر و شناخت و توجه با این مرگ، زندگیساز است. اگر کسی مرگ را خوب نشناسد زندگی را خوب نشناخته است. در آیات و روایات، موت از نظر تجرد (آزادی و وارستگی) روح، به خواب تشبیه شده و از نظر طولی (روند حیات) به تولد. جنینی که دنیای تنگ و تاریک رحم را باید طی کند و از خون ـ به جای اینهمه غذاهای پاک و لذیذ دنیای پس از تولد ـ تغذیه میکند، اگر روند درست و معتدلی را طی کند به لحظة خروج از جنین و تولد میرسد و با تولد وارد زندگی و فضای تازهتر و بالاتر میشود.
جنینی که میداند با زایمان (مرگ از عالم جنینی)، سینههای مهربان مادر با شیر گوارا در انتظار اوست چرا انتظار نکشد؟ چرا شوق نداشته باشد؟ و شاید به همین جهت باشد که حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: «و الله لابن ابیطالب انس بالموت من الطّفل بثدی امّه»؛ «به خدا سوگند پسر ابیطالب به مرگ مأنوستر است از طفل شیرخوار به سینة مادر».
فقط مهم این است که دوران جنینی درست طی شده باشد. دست توانای آفرینشگر از قبل برای او سینهای پُر مهر و پُر شیر (آن هم به عنوان اولین پذیرایی) فراهم کرده است.
زندگی متعادل (عدالتآمیز) دوران جنینی در دنیایی که عبث نیست، آیندة روشنی برای او به دنبال دارد.
حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: «فی الموت راحة السّعدا»؛ «در مرگ راحتی سعادتمندان است». «الموت رحمة من الله لعبادة المؤمنین»؛ «مرگ برای بندگان مؤمن خدا رحمت است».
اما برای جنینی هم که در رحم به سختی و بدی زمان را سپری میکند و روز به روز وضعش وخیمتر میشود، خروج از عالم جنینی رحمت است. اما باقر(علیه السّلام) فرمودند: «الموت خیرٌ للمؤمن و الکافر».
اگر قرار است در دنیا بر پروندة سیاه تبهکاری کسی روز به روز اضافه شود، مرگ برای او لااقل پایان این چرخۀ معیوب و اتمام تصاعد خطا و گناه است. حتی برای کسانی که کافر هم نیستند مرگ نوعی پاکسازی است. امام هادی(علیه السّلام) هنگامی که به عیادت یکی از اصحابشان رفتند که از ترس مرگ گریه و بیتابی میکرد فرمودند: «تو از مرگ میترسی چون آن را نمیشناسی. هنگامی که کثیف و کسل میشوی و میدانی که با استحمام وضعت خوب میشود؛ آیا نمیخواهی به حمام بروی؟» عرض کرد: «بله میخواهم.» حضرت فرمود: «فذلک الموت هو الحمام»؛ «پس مرگ همان حمام است که آخرین بقایای کدورتها، آلودگیها و اندوههای را از تو میزداید و تو به سُرور و شادی میرسی»؛ «و وصلت الی کلّ سرورٍ و فرح».
زندگی یعنی دویدن سوی مرگ
زنـدگی یعنـی بسـاط کردهها
زندگی یعنی ممـات وقفــهها
زنـدگی یعنی گذر از کوی مرگ
مرگ یعنی ارتفــاع پردههــا
مرگ هم یعنی حیات لحظـهها
به نظر میرسد این سؤال برای بسیاری از ما پیش آمده که «ما چگونه میمیریم؟» شاید همۀ ما دوست داشته باشیم بدانیم مردن، چگونه است؟
همانطور که در گفتار دوم بیان شد، مرگ اوج حیات، حاصل و محصول زندگی است. در هر مسیری که زندگی کردهایم در همان مسیر خواهیم مرد. مگر آنکه حبط (از بین رفتن اعمال نیک)، با توبه (از بین رفتن اعمال بد) پیش آید و مسیر گذشته را عوض کند، حتی یک روز قبل از مرگ.
بنابر مضمون روایت: «والله تموتون کما تنامون»؛ «اصلاً همانطور که میخوابیم میمیریم».
چطور در خواب چکیدۀ روزمان و امور روزانهمان جلوه میکند؟ روح و عصارۀ افعال و افکار و نیتهای ما شکلدهندۀ حالت مردن ما هستند. کسی که عمری را با ذکر و محبت و ولایت و تبعیت از حضرت علی(علیه السّلام) گذرانده، مرگش نیز ـ حتی گاهی بدون توجه خود او ـ با همین حال است که هم او فرمود: «من احبّنی وجدنی عند مماته بحیث یحبّ و من ابغضنی وجدنی عند مماته بحیث یکره»؛ «کسی که مرا دوست دارد، هنگامی مرگ مرا همانطوری که دوست دارد میبیند و کسی که با من دشمنی دارد، نیز هنگام مرگش مرا به گونهای مییابد که اکراه دارد.
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
ثمرۀ یک عمر دل به علی دادن و گوش به سخن او دادن و قدم در راه او گذاشتن، دیدار علی(علیه السّلام) در هنگام مرگ است همو که فرمود: «اللهم بارک لنا فیالموت»؛ «خدایا مرگ را بر من مبارک گردان».
به زبان حافظ:
دوش وقت سحــر از غصـه نجاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
بعـد از این روی من و آینــۀ وصل جمال
واندر آن ظلمت شب آب حیـــاتم دادند
آن شب قــدر که این تازه بــراتم دادند
کـه در آنجـا خبـر از جلــوۀ ذاتم دادند
همین مقدار را متوجه شویم که اگر مرگ قرار است یک ملاقات باشد، هرچه محبت، به ملاقاتشونده بیشتر باشد، از این ملاقات بیشتر بهره میبریم. (صرفنظر از اینکه خود محبت خدا و اولیای خدا تعالیبخش زندگی و مرگ است). محبت، کیمیایی است که نه تنها مرگ ما را زرّین میکند، بلکه در ما شوق ایجاد میکند؛ چنانکه در دعای پس از زیارت امینالله از خدا میخواهیم: «محبّة لصفوة اولیائک. مشتاقة الی فرحة لقائک»؛ «خدایا مرا دوستدار اولیا و برگزیدگانت و مشتاق سرور دیدار خودت گردان».
امام صادق(علیه السّلام) در مجلسی فرمود: «انّ احوج ما تکونون فیه الی حبّنا حین تبلغ احدکم هذه...»؛ «بیشترین موقعی که احتیاج به محبت ما دارید هنگامی است که جان شما به اینجا میرسد (با دست اشاره به حنجره فرمود)». در همین حال بشیر وارد مجلس میشود. حضرت رو به بشیر میکند و میفرماید: «امّا ما کنت تخافه فقد امنت منه»؛ «بنابراین از آنچه میترسیدی از آن در امانی».
یا همانطور که درگفتار «حالات مرگ» دیدیم، محبت اهلبیت: مرگ را گوارا میکند و سنگینی و هول سکرات مرگ را کاهش میدهد. چنانچه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الا و من احبّ عَلیّاً هون الله علیه سکرات الموت»؛ «هان هر کسی علی(علیه السّلام) را دوست بدارد خدا سکرات مرگ را بر او آسان میکند». و به ملکالموت نیز سفارش میشود که با محب و شیعة اهلبیت: مدارا کند.
حارث همدانی به دیدار حضرت امیر(علیه السّلام) میرود. حضرت به او میفرماید: «اما جائک»؛ «چه چیز تو را به اینجا کشاند؟» میگوید: «حبّی لک یا امیرالمؤمنین»؛ «علاقه و محبتم به تو ای امیرالمؤمنین». حضرت به او میفرماید: «یا حارث اتحبّنی»؛ «ای حارث آیا مرا دوست داری؟» جواب میدهد: آری. پس حضرت به او میفرماید: «اما لو بلغت نفسک الحلقوم رایتنی حیث تحب»؛ پس بدان، موقعی که جانت به حلقوم رسید مرا بهگونهای که خوشایندت باشد میبینی».
اما در کنار این موضوع (مبحث خدا، پیامبر و خاندان پیامبر)، که در جای خود بسیار بسیار مهم و تعیینکننده است، بجاست به برخی از تذکرات موردی و عام امامان در جهت آمادگی برای مرگ توجهی کنیم:
1ـ ميدانيم كه تمسك به اهلبيت: و بريدن از قرآن و يا تمسك به قرآن و بريدن از اهلبيت: مفيد نيست، چنانكه در سفارشهاي پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تمسك به هر دو سفارش شده: «ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا»؛ اما بجاست در جهت داشتن مرگ نيكو و زيبا نيز توجهي ويژه به قرآن كنيم، چنانكه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ان اردتم عيش السّعدا و موت الشّهدا... فادرسوا القرآن فانّه كلام الرّحمن و حرز من الشّيطان...»؛ «اگر زندگي سعادتمندان و مرگ شهدا را ميخواهيد... پس در آموزش قرآن بكوشيد كه آن كلام (خداي) رحمان است و امان از شيطان».
آموزش قرآن، سازندة دنيا و مرگ و آخرت است. و همه چيز را در بر ميگيرد.
2ـ پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اذا جاء الموت طالب العلم و هو علي هذه الحال مات شهيدا»؛ «هنگامي كه مرگ به سراغ جويندة دانش آيد و او در اين حال (طلب علم) باشد او شهيد مرده است.
3ـ نه تنها دانشطلبي در داشتن مرگ و زندگي نيكو مؤثر است بلكه كمك كردن به ديگران در فهم، و دستگيري ضعيفان علمي و فكري و تقويت آنان در برابر دشمنان باطل نيز تسهيل سكرات مرگ را به دنبال دارد. چنانكه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «كسي كه ناتواني را در فهم و معرفتش كمك كند و حجت او را بر دشمن دين و جويندگان باطل به او تفهيم نمايد، خداوند هنگام مرگ به او در شهادتين و هر اقرار متصل به اين شهادتين كمك ميكند، به طوري كه خروجش از دنيا و بازگشتش به سوي خدا جزء افضل اعمالش باشد و به او با روح و ريحان، تهنيت داده ميشود و به او بشارت داده ميشود كه پروردگارش از او راضي است».
4ـ وقتي از اميرالمؤمنين(علیه السّلام) سؤال ميشود آمادگي براي مرگ چيست؟ ميفرمايد: «اداء الفرائض، اجتناب المحارم، و اشتمال علي المكارم ثم لا يبالي وقع علي الموت أو وقع الموت عليه»؛ «انجام واجبات، كنارهگيري از گناه، دربرگيري شايستگيهاي اخلاقي، پس باكي ندارد كه او بر مرگ واقع شود يا مرگ بر او واقع شود!»
با عنايت به تمام موارد گفته شده و آثار محبت اهلبيت(علیهم السّلام) ميتوان چنين گفت: كه تقوا، خويشتنداري و پرهيز از گناه، سكرات مرگ را تسهيل ميكند. اگرچه ممكن است كه انسان غفلتاً يا مدتي فريب گناهي را خورده باشد اما اصرار و پيگيري بر گناه است كه او را از داشتن مرگ نيكو و توبه محروم ميكند. امام باقر(علیه السّلام) به برخي از اصحاب خود ميفرمود: «به خدا سوگند من بوي شما و روح شما را دوست ميدارم و شما بر دين الهي و دين فرشتگان خدا هستيد. و بين شما و آن چيزي كه چشم شما را روشن كند، همين فاصله است كه جانتان تا حنجرتان بيايد پس تقواي خدا پيشه كنيد و با ورع به آن كمك كنيد».
استمرار بر گناه، نه تنها مرگ را سخت ميكند بلكه آن را جلو مياندازد. ـ حتي از نظر اجتماعي و كلان ـ چنانكه حضرت امير(علیه السّلام) ميفرمايد: «مرگ انسان به خاطر گناه بيش از مرگ او به خاطر رسيدن اجل ميباشد».
5ـ از جمله مواردي كه جان دادن را سخت ميكند، دلبستگي به دنيا و تعلق داشتن است.
من خاكي كه از اين در نتوانم برخاست
از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
توجه شود، مطلقِ داشتن، سختكننده مرگ نيست؛ تعلق داشتن، مرگ را سخت ميكند. دلبستگي مهم است.
6ـ مكارم اخلاق، شايستگيهاي اخلاقي، گذشت، ايثار، مدارا با مردم، نيكي با پدر و مادر و... همان طور كه در كلام حضرت امير(علیه السّلام) ديديم (اشتمال عليالمكارم)، تسهيلكنندة سكرات مرگ است. اما براي مراقبت بيشتر و به خاطر اهميت موضوع به چند روايت توجه كنيم:
امام صادق(علیه السّلام) فرمود: «هر كس دوست دارد خدا سكرات مرگ را بر او آسان كند، پس براي نزديكانش بخشنده و براي پدر و مادرش نيكوكار باشد».
در روايتي از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده: «من اطعم اخاه حلاوة اذهب الله عنه مرارة الموت»؛ «هر كس به برادرش شيرينياي بچشاند، خداوند از او تلخي مرگ را ميبرد».
آيا واقعاً شايسته نيست براي اينگونه مردن، كمي گذشت، خدمت به ديگران، محبت به آشنايان و نزديكان و بستگان داشته باشيم؟
آري، قرار اين است ما مشمول اين آية شريفه باشيم: «يا ايّتها النّفس المطمئنة ارجعي الي ربّك راضيةً مرضيّه...» ؛ «اي نفس مطمئن بازگرد به سوي پروردگارت در حالي كه هم تو از او راضي هستي و هم او از تو راضي...».
اما امام صادق(علیه السّلام) فرمود: «اين مژده براي كسي است كه دنبال گناه نباشد و براي برادرانش (برادر تني و ديني)، مواسات و گذشت و بخشش داشته باشد. و اگر چنين نباشد به او ميگويند: چه چيز تو را از ورع و ايثار در حق برادرانت مانع شد؟ تو از كساني هستي كه به زبان ادعاي محبت ميكني ولي با عملت آن را تصديق نميكني. و هنگامي كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين(علیه السّلام) را ملاقات كند ايشان از او رويگردانند».
لذا حفظ نشاط براي زندگي و حتي، عبادت و خدمت بهتر لازم است. با اين حال مشاهده ميشود كه بعضي از مردم هنگام سختيها خود را و نشاط خود را ميبازند، به حدي كه آرزوي مرگ ميكنند يا خود را به كام مرگ مياندازند.
افرادي كه آرزوي مرگ ميكنند طيف متنوعي هستند، همه يك دست و از يك سنخ نيستند مثلاً:
الف) افرادي كه از زندگي خسته شدهاند و اين خستگي يا واقعاً به دليل سختيهاست يا به دليل بيهدفي در زندگي.
ب) كساني كه از زندگي نااميد شدهاند و نسبت به آيندهشان نامطمئن و نااميدند.
ج) كساني كه از روي تفنن و از شدت خوشي! ميخواهند مرگ را تجربه كنند!
و نيز:
د) مبارزاني كه در راه هدف با ارزشي هستند، از مرگ استقبال ميكنند و گاهي خود را به كام مرگ مياندازند.
هـ) كساني كه زهدمآبانه زندگي دنيا را پليد و پوچ ميانگارند و ميخواهند زودتر اين زندان را به بهشت جاويد تبديل كنند!
و) كساني كه دنيا يا پيرامونيان خود را حقيرتر و نالايقتر از اين ميپندارند كه بيش از اين لازم باشد با آنان زندگي كنند.
ز) و نيز كساني كه حضور بيشتر در اين دنيا را منافي ارزشها و پاكيهاي خود ميدانند و نگران هستند كه مبادا حضور بيشتر در دنيا ايشان را بيالايد. اينان نيز گاهي تمناي مرگ ميكنند. اگرچه ممكن است تن به هر مرگي هم ندهند.
و البته همه اين افراد با كساني كه از مرگ ترس و هراس ندارند متفاوتند.
و نيز با كساني كه به صورت جنون ادواري يا عصبانيت لحظهاي اقدام به خودكشي ميكنند و چه بسا در شرايط عادي از اين كار پشيمان باشند، متفاوتند. و نيز كساني كه در مريضي شديد و به صورت هذيانوار (كه از روي يك نيت عميق دروني نيست)، تمناي مرگ ميكنند، در گروه بالا نميگنجند.
و همچنين كساني را كه در رويارويي با حادثهاي باورنكردني و حتي گاهي به صورت واكنش غيرارادي ميگويند: اي كاش مرده بودم و اين چيزها را نميديدم را در زمرة آرزوكنندگان مرگ قرار نميدهيم.
و نيز كساني را كه در اثر شنيدن يا ديدن يك امر خارج از تحمل جان ميدهند، در زمرة آرزوكنندگان مرگ و طالبين مرگ قرار نميدهيم.
حال كه بايد به ياد مرگ بود، و از مرگ هراسي نداشت آيا طلب و آرزوي مرگ كردن از خدا و استقبال از مرگ، مطلوب و زاهدانه و عارفانه است؟
شايد باشند كساني كه تصور ميكنند با بيميلي نسبت به زندگي و عمر، اگر از خدا طلب مرگ كنند، كاري خداپسندانه و شرافتمندانه كردهاند! يا لااقل بعضي براي تظاهر به مكارم شخصيتي و اخلاقي چنين كنند!
در حالي كه چنين عملي اولاً قدرناشناسي نسبت به عمر و زندگاني، يعني دو نعمت ارزشمند خدایي است. عمر ما نعمتي است كه خدا به ما داده و اين ما هستيم كه بايستي از اين نعمت استفادة بهتر كنيم.
شخصي با ناراحتي و گلايه از دنيا به محضر امام صادق(علیه السّلام) آمده بود و تمناي مرگ از خدا ميكرد. حضرت به او فرمود: «به جاي مرگ بهتر است از خدا حيات طلب كني. براي اينكه اطاعت كني نه عصيان. پس اگر زنده بماني و اطاعت خدا كني، براي تو بهتر است از اينكه بميري تا نه عصيان كني و نه اطاعت.»
امام صادق(علیه السّلام) به عيادت شخصي كه گلايهمندانه طلب مرگ ميكرد، رفت و فرمود: «طلب مرگ مكن زيرا تو اگر نيكوكار باشي ميتواني بر نيكوييهايت بيفزايي و اگر گناهكار باشي ميتواني در عمر باقي مانده توبه كني. پس طلب مرگ نكنيد».
و نيز فرمود: «از نيكبختي آدمي است كه عمرش طولاني باشد تا بتواند براي سراي جاويد تلاش بيشتري نمايد».
اولاً بايد بدانيم عدم دلبستگي به دنيا به معني فرار از دنيا و طلب مرگ نيست بلکه تعلق به دنیا را بايد كاهش داد.
ثانياً گاهي وقتها براي خلاص شدن از سختيهاست كه بعضي طلب مرگ ميكنند و اين البته به منزلة اظهار ضعف، عجز و خودباختگي در برابر مسائل و مشكلات است. دنياي ما دنياي فراز و نشيب و واقعيتهايي است كه بايد آنها را شناخت و باور كرد و بر اساس آنها حركت نمود. اين غلط است كه به محض وارد شدن يك ناگواري، بازندة ميدان عمل، تلاش و حركت باشيم و به جاي طلب كمك از خدا براي حل مشکل، طلب مرگ كنيم.
در آموزههاي مذهبي ما، دعاي براي طول عمر آن هم عمري در مسير حق، جزء مكارم اخلاقي است. امام سجاد(علیه السّلام) ميفرمايد: «و عمّرني ما كان عمري بذلة في طاعتك فاذا كان عمري مرتعاً للشّيطان فاقبضني اليك»؛ «و به من عمر بده تا جايي كه عمرم در طاعت تو صرف شود و آن هنگام كه عمر من چراگاه شيطان شد جان مرا بگير».
اين خود يك آزمون الهي است كه در برابر پيشامدهاي عيني و ذهني، يك فرد چگونه با امور برخورد ميكند.
البته در فرهنگها و نظامهاي جاهليتي ارزش عمر و جان افراد كم است، گاهي وقتها تلف شدن اموال يا... از تلف شدن انسان يا نزديكان انسان مهمتر است. چنانكه افراد در جاهليت قديم خود يا نزديكان خود را براي شيخ قبيله يا بتها قرباني ميكردند و به راحتي خود را فداي بت و بزرگ قبيله ميكردند. چنان كه پسماندة اين سنت در محاورات و تعارفات عاميانه هنوز موجود است.
در حالي كه مؤمن جانش، خونش، آبرويش و... محترم است و حتي براي حفظ جان ميتواند بلكه ميبايست در موارد شايسته و بايسته و مطابق احکام الهی و شرعی تقيه كند تا جانش در امان بماند.
منبع: همشهری
/س
«کلّ نفسٍ ذائقة الموت»؛ «هر نفسی طعم مرگ را میچشد».
یقینیترین امر و راستترین خبر، مرگ است. بزرگ و کوچک نمیشناسد. فقیر و غنی، حاکم و محکوم، والی و رعیت، پیر و جوان، زن و مرد، مؤمن و کافر همه و همه در این نقطه، تسلیماند.
همۀ مناصب دنیایی در پذیرش این امر با دیگران برابرند. بالاترین فرماندهان نظامی یک کشور به همان اندازه تحت امر میباشند که پایینتر سرباز.
مرگ هیچ شعار و توصیه و رشوه و حقحسابی را نمیپذیرد. حتی موجهترین توصیهها در اینجا هیچ کارآیی ندارد.
حضرت سلیمان(علیه السّلام) برای رسیدگی بهتر به امور مردم و برقراری بهتر عدالت و بهزیستی، ساختمان بزرگی فراهم میکند. در روز افتتاح وقتی برای بازدید قسمتهای مختلف این کاخ میرود، در بالاترین نقطة این کاخ، با وجودی که دستور داده بود کسی او را همراهی نکند و تا دستور نداده کسی وارد نشود، در کنار خود شخصی را مشاهده میکند. با تعجب از او میپرسد تو کیستی؟ و او پاسخ میدهد: «انا الّذی لااقبل الرّشا و لااهاب الملوک»؛ «من کسی هستم که رشوه قبول نمیکنم و از پادشاه و فرمانروایان هراسی ندارم».
به هر حال به او میفهماند که ملکالموت (عزرائیل) است. سلیمان میداند که گریزی نیست اگرچه فرمانرواست و پیامبر خدا، با سؤال و حیرت از او میخواهد که لااقل این ساختمان عدل که با این هزینه و انتظار فراهمآمده، چند روزی گره از کار مردم بگشاید. حتی از او به اندازة پایین رفتن مهلت میخواهد، از او به اندازۀ نشستن و خوابیدن مهلت میخواهد، همین مقدار مهلت هم به او نمیدهد.
هر که باشی و به هرجا برسی
آخرین منزل هستی این است
صـاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحـــه و یاسین است
و البته صد سپاس خدای را که مرگ را به عدالت بین بندگان آفرید و این دروازۀ آخرت چشمانداز عدالت اُخروی است. که حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: «الموت اوّل عدل الاخره»؛ «مرگ، مرحلۀ اول عدالت اُخروی است».
و تعجب این است که هیچ امر یقینی مثل مرگ نیست که به آن از یک امر مشکوک هم کمتر توجه میشود. به هر حال این مرگ حتماً به ما خواهد رسید. و حال که چنین است بهتر است آن را بیشتر بشناسیم، تا بهتر زندگی کنیم، بهتر بمیریم و بهتر برانگیخته شویم.
ترس از مرگ
حتی در ملاقات آخر ملکالموت با ابراهیم(علیه السّلام)، ابراهیم تعجبآمیز و مهلتطلبانه از او سؤال میکند. آیا برای گرفتن جان من آمدی؟ ملکالموت از قول خدا به او میگوید: «آیا دیدهای دوستی از دیدار دوستش اکراه داشته باشد؟»
اینقدر این اکراه و ترس از مرگ گسترده است که در روایت آمده است که خداوند میفرماید: «ماتردّدت فی شیٍ أنا فاعله کتردّدی فی موت عبدی المؤمن انّی احبّ لقاءه و یکره الموت»؛ «در هیچ کاری که انجام میدهم، مثل مرگ بندۀ مؤمنم تردید ندارم. من ملاقات او را دوست دارم و او از مرگ اکراه دارد».
البته توجّه داریم که اکراه و ترس و حتّی نگرانی از مرگ هرکدام متفاوتاند و در این مختصر بنای تفکیک و تفصیل هریک را نداریم.
به هر حال عدة زیادی را میشناسیم که از مرگ اکراه دارند و عدّهای از مرگ ترس و وحشت دارند و نیز عدهای که هر روز نگران این هستند که نکند بمیرند! یا مبادا اگر فلان کار را بکنند یا فلان جا بروند بمیرند، یا از ترس مردن دست از خیلی از کارها و حتّی زندگی شاداب و با نشاط میکشند.
اما چرا چنین است؟ و درمان این مسئله چیست؟ از قدیم و حتی از طرف معصومین: دلائل و مداواهایی با رویکردهای متنوع، برای این امر بیان شده است. در یک جا در برابر کسانی که نگرانی هر روزه و بیمارگونه از مرگ دارند و به صورت روانی (البته روان ناسالم) در صدد فرار و گریز از مرگ هستند، چنین جملات تأملبرانگیزی گفته شده:
ای یومین من المـــوت افر
یــوم لم یقــدر ام یوم قدر
یوم لم یقدر لم اخش الردی
و اذا قــدر لم تغــن الحذر
که منسوب به حضرت امیر(علیه السّلام) است و ترجمه به مضمون آن را میشود در دو بیت زیر پیدا کرد:
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد، کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست، در آن مرگ روا نیست
منظور از کلمات فوق این است که به هر حال اگر قرار باشد امروز بمیری، هر کاری هم بکنی خواهی مرد, پس گریز بیفایده است و اگر قرار نباشد بمیری، که نخواهی مرد پس گریز از چه؟
روشن است که این به معنی در کام خطر رفتن و نگریختن از مرگ نیست، بلکه تسلیم و آرامش نسبت به بخش پنهان حوادث است نه بیتوجهی به بخش پیدا و مسئولیتآمیز آن.
رزق اگر چند بیگمــان برســد
ور چه کس بی اجل نخواهد مرد
شـرط عقل است جستن از درها
تو مــرو در دهـــــان اژدرها
این نوع توصیهها به عدم گریز از مرگ، در واقع آرامبخش جنبۀ ذهنی ماست نه توجیهگر بیتوجهیهای عینی ما؛ زیرا آن گریز روانی از مرگ که بیهوده و بیمارگونه است باید حذف شود و اینکه صیانت حیات است باید حفظ شود.
اینگونه توصیهها بسیار مناسب است اگر به جا بهکار برده شود.
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
در هر صورت این رویکرد که با فراوانی قابل توجهی در ادبیات و اخلاق مطرح است، برخورد با یک وجه قضیه است؛ وجوه دیگر قضیه که اکراه و ترس از مرگ هستند طیف گستردهای را دربر میگیرند.
عدهای که معتقد به خدا و معاد هستند، ممکن است از ترس عذاب و عقاب از مرگ بترسند و برعکس عدهای که اعتقاد بارزی به معاد و خدا (به عنوان پشتوانه و پناه) ندارند ترسشان از مرگ به خاطر اتمام بازی پوچ دنیا و برچیدن این بازی است. این دو نوع ترس البته متفاوتند. ترس اول از روی نشناختن مرگ است و ترس دوم از تضادهای درونی انسان.
ترس اول یک مشکل است و ترس دوم یک بیماری. زیرا فطرت آدمی در عمق خود اعتقاد به خدا و معاد دارد، اما این تضاد و خروج از فطرت، این مضیقه را فراهم آورده.
«من اعرض عن ذکری فانّ له معیشه ضنکا» ؛ «هرکس از ذکر من رویگردان باشد برای او زندگی تنگی است».
در این نوشته، خیلی به ترس دوم پرداخته نمیشود زیرا به لحاظ ساختاری جایگاهش در اینجا نیست. این گروه از مرگ میهراسند زیرا اعتقاد به آیندهای در پی مرگ ندارند. اما گروه اول آینده را قبول دارند و در روشن و تاریک بودنش نگرانند.
اگر چه یکی از دلائل مشترک اکراه و ترس از مرگ در هر دو دسته، از دست دادن متعلقات است اما در اینجا اگر از این باب هم سخنی به میان آوریم در حوزة گروه اول خواهد بود.
اینک به چند عامل ترس و اکراه از مرگ میپردازیم:
1ـ یکی از عوامل ترس از مرگ، جهل و نادانی نسبت به مرگ و احوالات آن است. یعنی فرد تحلیل و تبیین درستی از مرگ ـ آنچنان که واقعاً هست ـ ندارد.
شخصی به امام هادی(علیه السّلام) عرض میکند که من چرا از مرگ میترسم؟ حضرت میفرماید: «تخاف من الموت لانّک لاتعرفه»؛ «از مرگ میترسی زیرا آن را نمیشناسی».
سپس حضرت تا حدودی برای او مرگ را به تصویر و تمثیل میکشد.
همچنین در پاسخ سؤالی که چرا مردم از مرگ اکراه دارند میفرماید: «لانّهم جهلوه ولو عرفوه و کانوا من اولیاء الله عزّوجل لاحبّوه... لو عرفوا ما یؤدّی الیه الموت من النّعیم لاستدعوه»؛ «برای اینکه نمیشناسندش و اگر آن را میشناختند و از اولیای خدا بودند، مرگ را دوست میداشتند... اگر میشناختند که مرگ به چه چیزهایی از نعمتها منجر میشود آن را میطلبیدند».
2ـ عامل دیگر، عدم آمادگی برای مرگ است. اگر آمادگی برای مرگ فراهم شود ترس و هراس از مرگ هم از بین میرود، چنانچه حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: در صورت آمادگی فرد برای مرگ، «لایبالی وقع الموت علیه أو وقع علیه الموت»؛ «باکی ندارد که مرگ بر او واقع شود یا او بر مرگ واقع شود!»
اگرچه عوامل دیگری را میتوان در همین عامل دوم خلاصه نمود، اما جهت تذکر و توجه، چند مورد دیگر نیز ذکر میکنیم.
3ـ تعلقات و متعلقات دنیا؛ وقتی بیشتر از اینکه به فکر عمل و آبادانی آخرت باشیم، فقط عمر را در کار خوشگذرانی دنیا سپری کنیم، مرگ برای ما هراسناک، نگران کننده، تلخ و پر از ناکامی خواهد بود.
چنانچه از امام مجتبی(علیه السّلام) پرسیدند: یا بن رسولالله ما بالنا نکره الموت و لانحبّه؟! چرا ما از مرگ اکراه داریم و آن را دوست نداریم؟
فرمود: لانّکم اخربتم آخرتکم و عمرتم الدّنیا فانتم تکرهون النّقلة من العمران الی الخراب؛ برای اینکه شما آخرتتان را ویران و دنیایتان را آباد کردید، پس شما از جابهجا شدن از آبادانی به خرابی اکراه دارید.
4ـ کثرت گناه، هم به صورت زمینهای و هم به صورت نتیجهای، مرگ را بیش از پیش هراسناک مینماید. (چه گناهان عملی، چه اعتقادی و چه اخلاقی)
چنانچه حضرت امیر(علیه السّلام) میفرماید: «یکره الموت لکثرة ذنوبه»؛ «از مرگ اکراه دارد به خاطر زیادی گناهان».
او «به صورت نتیجهای», میداند نتیجه و عاقبت گناه، عذاب است اگر هم بر زبان نیاورد بالاخره در درونش این ترس و نگرانی نسبت به سزای کردارش او را میآزارد.
اما به «صورت زمینهای»، یعنی اینکه آدم گناهکار اصلاً از درون پوسیده و ضعیف است. مثل بیمار روانی که از حوادث معمولی هم میهراسد.
نمونۀ بارز اینگونه بیماری روانی، بیماری روانی نفاق است که قرآن در وصف منافق (دورو ـ ظاهر فریب ـ دوگونه ـ دوشخصیتی و...) میفرماید: «یحسبون کلّ صیحة علیهم» ؛ «هر صدایی را علیه خودشان میپندارند».
اینان هراس خاصی از همه چیز، مثلاً از صدای رعد و برق دارند، «یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت» ؛ «در برابر صاعقه انگشتان خود را در گوشهایشان فرو میبرند تا صدای رعد و برق را نشنوند از ترس مرگ!»
لذا قرآن خطاب به کسانی که خود را برتر از مردم و اولیای خدا میدانند ـ در حالی که چنین نیستند ـ میفرماید: «یا ایّها الّذین هادوا ان زعمتم انّکم اولیاء الله من دون الناس فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین. و لا یتمنّونه ابداً بما قدّمت ایدیهم و الله علیهم بالظّالمین. قل انّ الموت الّذی تفرّون منه فانّه ملاقیکم ثمّ تردّون الی عالم الغیب و الشّهادة فینبّئکم بما کنتم تعملون.» ؛ «بگو ای یهودیان اگر گمان میکنید که شما به جای مردم (برتر و جدای از مردم) اولیای خدا هستید پس تمنای مرگ کنید اگر راست میگویید. و هیچگاه تمنای آن را نمیکنند به خاطر آنچه انجام دادهاند و خداوند به ستمکاران داناست. بگو مرگی که از آن فرار میکنید پس حتماً شما را ملاقات میکند. پس به نزد عالم پیدا و پنهان فرستاده شوید. پس او آنچه را انجام دادهاید به شما خبر میدهد».
مرگ چیست؟
آنچنان حیات و ممات با هم پیوند خوردهاند که وقتی شخصی از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موعظه میطللبد پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او میفرماید: «از دنیای تو، فقط افعال و اعمال تو، همراه تو میباشند، در این دنیا و آن دنیا، در حیات و ممات و در زمین و زیرزمین».
بنابراین اگر مرگ را درست بشناسیم و با آن درست برخورد کنیم، نوع زندگی ما فرق میکند، نه اینکه فقط اطلاعات عمومی ما افزایش پیدا کند.
از بُعد وجودشناسانة فلسفی (به معنای درست آن)، مرگ عدم نیست. بلکه خود یک امر وجودی است. لذا خداوند خلقت آن را به خودش نسبت میدهد: «الّذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً» ؛ «کسی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام نیککردارترید». بر طبق این آیه و آیات و روایات دیگر، موت امر وجودی است نه عدمی.
مرگ تفکیک شئون زمینی و آسمانی است و عدم نیست. اینکه بعضی از مرگ به عدم تعبیر میکنند، مسامحه و غفلت است.
جسم ما تا مقداری از مسیر، مَرکَب تکامل و حرکت است که با ما همراه میشود، وقتی حیات در این بخش از مسیر به تکامل و اجل خود رسید (پیمانه پر شد)، این جسم دیگر وسیلة مناسبی برای پرواز نیست، بلکه خود مزاحم است و بایستی جدا شود. باید بدانیم در واقع موت، پرواز به حوزههای بالاتر از ماده است. موت، دریچۀ آخرت است: «الموت باب الاخرة»؛ مرگ حدفاصل ما و جایگاه آخرتی و آسمانی ما است.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «الموت جسر هولاء الی جنانهم و جسر هولاء الی جحیمهم»؛ «مرگ پل اینان ـ مؤمنین ـ به بهشتهایشان، و پل آن گروه ـ کفار ـ به دوزخشان میباشد».
لذا حضرت امام حسین(علیه السّلام) در روز عاشورا خطاب به همراهان فرمود: «فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البؤس»؛ مرگ چیزی نیست جز پلی که شما را از شرایط سختی عبور میدهد.
و وقتی کسی از امام حسین(علیه السّلام) سؤال میکند: «ما الموت الّذی جهلوه؟»؛ «مرگی که آن را نمیشناسند؟ چیست؟»
میفرماید: «اعظم سرور یرد علی المؤمنین اذا نقلوا من دار النّکد الی نعیم الابد»؛ «مرگ سرور بزرگی است که بر مؤمنین وارد میشود که ایشان را از زندگی گذرای تنگ به سرای جاوید منتقل میکند».
مرگ آزادی روح و مجرّد شدن روح است. قرآن میفرماید. «الله یتوفّی الانفس حین موتها و...» ؛ «خدا جانها (نفسها) را هنگام مرگ به تمامی میگیرد».
البته این کار به وسیلة ملکالموت (عزرائیل) انجام میشود: «قل یتوفاکم ملکالموت الّذی وکلّ بکم» ؛ «بگو جان شما را ملکالموت که بر شما گمارده شده میگیرد».
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج، مَلِکی را مشاهده میکند که الواحی دارد (نامها و برنامههایش) که برای او اعوان و انصاری است. وقتی به خدمت حضرت میرسد و خود را معرفی میکند که ملکالموت (فرشتة مرگ) است، حضرت از او سؤال میکند: «چطور در یک لحظه جان تعداد زیادی از انسانها را میگیری؟» عرض میکند: «تمام دنیای آدمیان در نظر و کنترل من، مثل سکهای است در دست آدمیان».
مرگ، آزادی روح و پرکشیدن به افقهای بالاتر است. از اینجا به بعد روح در تجرّد خود، مجرّدات (غیرمادیات) را میتواند ببیند. پس مرگ باز شدن چشم و گویا بیدار شدن از خوابی است که مدتی در آن بودیم. یعنی نوع زندگی عوض میشود، پس انسان با مرگ تعالی مییابد نه اینکه هیچ شود. در روایت است که: «الناس ینام اذا ماتوا انتبهوا»؛ «مردم خوابند هنگامی که میمیرند بیدار میشوند».
مرگ وداع با فریبندگیهای زندگی زمینی است، ملاقات با خداست. پس مرگ عدم نیست. یعنی عدم زندگی به معنای واقعی نیست، نوع دیگر و بالاتر و لطیفتری از زندگی است. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «هنگامی که کسی میمیرد، روحش نیز در کنار جسدش به همراه خانواده و دوستانش حاضر است و به آنها خطاب میکند: ای خانواده و فرزندانم دنیا شما را بازی ندهد. همانطور که مرا بازی داد که من اموالی را از حلال و غیرحلال جمع کردم و سپس آنها را برای غیر خودم به جای گذاشتم. برای غیر خودم اموالی آماده ماند و بر من تبعاتش».
پس مرگ عدم مطلق نیست. انتهای منحنی حیات دنیوی و ابتدای منحنی حیات اُخروی است.
مرگ نقطۀ اوج حیات دنیوی و نقطۀ شروع اُخروی است. حیات این دنیا در مقایسه با حیات اخروی مجازی است و حیات اخروی حقیقی است: «و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان» ؛ «و هرآینه سرای واپسین زندگانی راستین است».
پس مرگ نقطهای است که حیات مجازی و حقیقی را به هم متصل میکند یا به عبارت دیگر حیات مجازی را تبدیل به حیات حقیقی میکند. بنابراین میت بودن در حقیقت زنده بودن است. اما نوعش فرق میکند. ما چون ادبیات و لغات مناسبی نداریم میگوییم مرگ؛ در حالی که اوج زندگی است. ما بر هر نَفَسی مجموعۀ حیات خود را افزایش میدهیم و در عین حال به مرگ نزدیکتر میشویم.
میت یعنی زندهای دیگر و شناخت و توجه با این مرگ، زندگیساز است. اگر کسی مرگ را خوب نشناسد زندگی را خوب نشناخته است. در آیات و روایات، موت از نظر تجرد (آزادی و وارستگی) روح، به خواب تشبیه شده و از نظر طولی (روند حیات) به تولد. جنینی که دنیای تنگ و تاریک رحم را باید طی کند و از خون ـ به جای اینهمه غذاهای پاک و لذیذ دنیای پس از تولد ـ تغذیه میکند، اگر روند درست و معتدلی را طی کند به لحظة خروج از جنین و تولد میرسد و با تولد وارد زندگی و فضای تازهتر و بالاتر میشود.
جنینی که میداند با زایمان (مرگ از عالم جنینی)، سینههای مهربان مادر با شیر گوارا در انتظار اوست چرا انتظار نکشد؟ چرا شوق نداشته باشد؟ و شاید به همین جهت باشد که حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: «و الله لابن ابیطالب انس بالموت من الطّفل بثدی امّه»؛ «به خدا سوگند پسر ابیطالب به مرگ مأنوستر است از طفل شیرخوار به سینة مادر».
فقط مهم این است که دوران جنینی درست طی شده باشد. دست توانای آفرینشگر از قبل برای او سینهای پُر مهر و پُر شیر (آن هم به عنوان اولین پذیرایی) فراهم کرده است.
زندگی متعادل (عدالتآمیز) دوران جنینی در دنیایی که عبث نیست، آیندة روشنی برای او به دنبال دارد.
حضرت امیر(علیه السّلام) فرمود: «فی الموت راحة السّعدا»؛ «در مرگ راحتی سعادتمندان است». «الموت رحمة من الله لعبادة المؤمنین»؛ «مرگ برای بندگان مؤمن خدا رحمت است».
اما برای جنینی هم که در رحم به سختی و بدی زمان را سپری میکند و روز به روز وضعش وخیمتر میشود، خروج از عالم جنینی رحمت است. اما باقر(علیه السّلام) فرمودند: «الموت خیرٌ للمؤمن و الکافر».
اگر قرار است در دنیا بر پروندة سیاه تبهکاری کسی روز به روز اضافه شود، مرگ برای او لااقل پایان این چرخۀ معیوب و اتمام تصاعد خطا و گناه است. حتی برای کسانی که کافر هم نیستند مرگ نوعی پاکسازی است. امام هادی(علیه السّلام) هنگامی که به عیادت یکی از اصحابشان رفتند که از ترس مرگ گریه و بیتابی میکرد فرمودند: «تو از مرگ میترسی چون آن را نمیشناسی. هنگامی که کثیف و کسل میشوی و میدانی که با استحمام وضعت خوب میشود؛ آیا نمیخواهی به حمام بروی؟» عرض کرد: «بله میخواهم.» حضرت فرمود: «فذلک الموت هو الحمام»؛ «پس مرگ همان حمام است که آخرین بقایای کدورتها، آلودگیها و اندوههای را از تو میزداید و تو به سُرور و شادی میرسی»؛ «و وصلت الی کلّ سرورٍ و فرح».
زندگی یعنی دویدن سوی مرگ
زنـدگی یعنـی بسـاط کردهها
زندگی یعنی ممـات وقفــهها
زنـدگی یعنی گذر از کوی مرگ
مرگ یعنی ارتفــاع پردههــا
مرگ هم یعنی حیات لحظـهها
به نظر میرسد این سؤال برای بسیاری از ما پیش آمده که «ما چگونه میمیریم؟» شاید همۀ ما دوست داشته باشیم بدانیم مردن، چگونه است؟
همانطور که در گفتار دوم بیان شد، مرگ اوج حیات، حاصل و محصول زندگی است. در هر مسیری که زندگی کردهایم در همان مسیر خواهیم مرد. مگر آنکه حبط (از بین رفتن اعمال نیک)، با توبه (از بین رفتن اعمال بد) پیش آید و مسیر گذشته را عوض کند، حتی یک روز قبل از مرگ.
بنابر مضمون روایت: «والله تموتون کما تنامون»؛ «اصلاً همانطور که میخوابیم میمیریم».
چطور در خواب چکیدۀ روزمان و امور روزانهمان جلوه میکند؟ روح و عصارۀ افعال و افکار و نیتهای ما شکلدهندۀ حالت مردن ما هستند. کسی که عمری را با ذکر و محبت و ولایت و تبعیت از حضرت علی(علیه السّلام) گذرانده، مرگش نیز ـ حتی گاهی بدون توجه خود او ـ با همین حال است که هم او فرمود: «من احبّنی وجدنی عند مماته بحیث یحبّ و من ابغضنی وجدنی عند مماته بحیث یکره»؛ «کسی که مرا دوست دارد، هنگامی مرگ مرا همانطوری که دوست دارد میبیند و کسی که با من دشمنی دارد، نیز هنگام مرگش مرا به گونهای مییابد که اکراه دارد.
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
ثمرۀ یک عمر دل به علی دادن و گوش به سخن او دادن و قدم در راه او گذاشتن، دیدار علی(علیه السّلام) در هنگام مرگ است همو که فرمود: «اللهم بارک لنا فیالموت»؛ «خدایا مرگ را بر من مبارک گردان».
به زبان حافظ:
دوش وقت سحــر از غصـه نجاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
بعـد از این روی من و آینــۀ وصل جمال
واندر آن ظلمت شب آب حیـــاتم دادند
آن شب قــدر که این تازه بــراتم دادند
کـه در آنجـا خبـر از جلــوۀ ذاتم دادند
آمادگی برای مرگ
همین مقدار را متوجه شویم که اگر مرگ قرار است یک ملاقات باشد، هرچه محبت، به ملاقاتشونده بیشتر باشد، از این ملاقات بیشتر بهره میبریم. (صرفنظر از اینکه خود محبت خدا و اولیای خدا تعالیبخش زندگی و مرگ است). محبت، کیمیایی است که نه تنها مرگ ما را زرّین میکند، بلکه در ما شوق ایجاد میکند؛ چنانکه در دعای پس از زیارت امینالله از خدا میخواهیم: «محبّة لصفوة اولیائک. مشتاقة الی فرحة لقائک»؛ «خدایا مرا دوستدار اولیا و برگزیدگانت و مشتاق سرور دیدار خودت گردان».
امام صادق(علیه السّلام) در مجلسی فرمود: «انّ احوج ما تکونون فیه الی حبّنا حین تبلغ احدکم هذه...»؛ «بیشترین موقعی که احتیاج به محبت ما دارید هنگامی است که جان شما به اینجا میرسد (با دست اشاره به حنجره فرمود)». در همین حال بشیر وارد مجلس میشود. حضرت رو به بشیر میکند و میفرماید: «امّا ما کنت تخافه فقد امنت منه»؛ «بنابراین از آنچه میترسیدی از آن در امانی».
یا همانطور که درگفتار «حالات مرگ» دیدیم، محبت اهلبیت: مرگ را گوارا میکند و سنگینی و هول سکرات مرگ را کاهش میدهد. چنانچه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الا و من احبّ عَلیّاً هون الله علیه سکرات الموت»؛ «هان هر کسی علی(علیه السّلام) را دوست بدارد خدا سکرات مرگ را بر او آسان میکند». و به ملکالموت نیز سفارش میشود که با محب و شیعة اهلبیت: مدارا کند.
حارث همدانی به دیدار حضرت امیر(علیه السّلام) میرود. حضرت به او میفرماید: «اما جائک»؛ «چه چیز تو را به اینجا کشاند؟» میگوید: «حبّی لک یا امیرالمؤمنین»؛ «علاقه و محبتم به تو ای امیرالمؤمنین». حضرت به او میفرماید: «یا حارث اتحبّنی»؛ «ای حارث آیا مرا دوست داری؟» جواب میدهد: آری. پس حضرت به او میفرماید: «اما لو بلغت نفسک الحلقوم رایتنی حیث تحب»؛ پس بدان، موقعی که جانت به حلقوم رسید مرا بهگونهای که خوشایندت باشد میبینی».
اما در کنار این موضوع (مبحث خدا، پیامبر و خاندان پیامبر)، که در جای خود بسیار بسیار مهم و تعیینکننده است، بجاست به برخی از تذکرات موردی و عام امامان در جهت آمادگی برای مرگ توجهی کنیم:
1ـ ميدانيم كه تمسك به اهلبيت: و بريدن از قرآن و يا تمسك به قرآن و بريدن از اهلبيت: مفيد نيست، چنانكه در سفارشهاي پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تمسك به هر دو سفارش شده: «ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا»؛ اما بجاست در جهت داشتن مرگ نيكو و زيبا نيز توجهي ويژه به قرآن كنيم، چنانكه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ان اردتم عيش السّعدا و موت الشّهدا... فادرسوا القرآن فانّه كلام الرّحمن و حرز من الشّيطان...»؛ «اگر زندگي سعادتمندان و مرگ شهدا را ميخواهيد... پس در آموزش قرآن بكوشيد كه آن كلام (خداي) رحمان است و امان از شيطان».
آموزش قرآن، سازندة دنيا و مرگ و آخرت است. و همه چيز را در بر ميگيرد.
2ـ پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اذا جاء الموت طالب العلم و هو علي هذه الحال مات شهيدا»؛ «هنگامي كه مرگ به سراغ جويندة دانش آيد و او در اين حال (طلب علم) باشد او شهيد مرده است.
3ـ نه تنها دانشطلبي در داشتن مرگ و زندگي نيكو مؤثر است بلكه كمك كردن به ديگران در فهم، و دستگيري ضعيفان علمي و فكري و تقويت آنان در برابر دشمنان باطل نيز تسهيل سكرات مرگ را به دنبال دارد. چنانكه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «كسي كه ناتواني را در فهم و معرفتش كمك كند و حجت او را بر دشمن دين و جويندگان باطل به او تفهيم نمايد، خداوند هنگام مرگ به او در شهادتين و هر اقرار متصل به اين شهادتين كمك ميكند، به طوري كه خروجش از دنيا و بازگشتش به سوي خدا جزء افضل اعمالش باشد و به او با روح و ريحان، تهنيت داده ميشود و به او بشارت داده ميشود كه پروردگارش از او راضي است».
4ـ وقتي از اميرالمؤمنين(علیه السّلام) سؤال ميشود آمادگي براي مرگ چيست؟ ميفرمايد: «اداء الفرائض، اجتناب المحارم، و اشتمال علي المكارم ثم لا يبالي وقع علي الموت أو وقع الموت عليه»؛ «انجام واجبات، كنارهگيري از گناه، دربرگيري شايستگيهاي اخلاقي، پس باكي ندارد كه او بر مرگ واقع شود يا مرگ بر او واقع شود!»
با عنايت به تمام موارد گفته شده و آثار محبت اهلبيت(علیهم السّلام) ميتوان چنين گفت: كه تقوا، خويشتنداري و پرهيز از گناه، سكرات مرگ را تسهيل ميكند. اگرچه ممكن است كه انسان غفلتاً يا مدتي فريب گناهي را خورده باشد اما اصرار و پيگيري بر گناه است كه او را از داشتن مرگ نيكو و توبه محروم ميكند. امام باقر(علیه السّلام) به برخي از اصحاب خود ميفرمود: «به خدا سوگند من بوي شما و روح شما را دوست ميدارم و شما بر دين الهي و دين فرشتگان خدا هستيد. و بين شما و آن چيزي كه چشم شما را روشن كند، همين فاصله است كه جانتان تا حنجرتان بيايد پس تقواي خدا پيشه كنيد و با ورع به آن كمك كنيد».
استمرار بر گناه، نه تنها مرگ را سخت ميكند بلكه آن را جلو مياندازد. ـ حتي از نظر اجتماعي و كلان ـ چنانكه حضرت امير(علیه السّلام) ميفرمايد: «مرگ انسان به خاطر گناه بيش از مرگ او به خاطر رسيدن اجل ميباشد».
5ـ از جمله مواردي كه جان دادن را سخت ميكند، دلبستگي به دنيا و تعلق داشتن است.
من خاكي كه از اين در نتوانم برخاست
از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
توجه شود، مطلقِ داشتن، سختكننده مرگ نيست؛ تعلق داشتن، مرگ را سخت ميكند. دلبستگي مهم است.
6ـ مكارم اخلاق، شايستگيهاي اخلاقي، گذشت، ايثار، مدارا با مردم، نيكي با پدر و مادر و... همان طور كه در كلام حضرت امير(علیه السّلام) ديديم (اشتمال عليالمكارم)، تسهيلكنندة سكرات مرگ است. اما براي مراقبت بيشتر و به خاطر اهميت موضوع به چند روايت توجه كنيم:
امام صادق(علیه السّلام) فرمود: «هر كس دوست دارد خدا سكرات مرگ را بر او آسان كند، پس براي نزديكانش بخشنده و براي پدر و مادرش نيكوكار باشد».
در روايتي از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده: «من اطعم اخاه حلاوة اذهب الله عنه مرارة الموت»؛ «هر كس به برادرش شيرينياي بچشاند، خداوند از او تلخي مرگ را ميبرد».
آيا واقعاً شايسته نيست براي اينگونه مردن، كمي گذشت، خدمت به ديگران، محبت به آشنايان و نزديكان و بستگان داشته باشيم؟
آري، قرار اين است ما مشمول اين آية شريفه باشيم: «يا ايّتها النّفس المطمئنة ارجعي الي ربّك راضيةً مرضيّه...» ؛ «اي نفس مطمئن بازگرد به سوي پروردگارت در حالي كه هم تو از او راضي هستي و هم او از تو راضي...».
اما امام صادق(علیه السّلام) فرمود: «اين مژده براي كسي است كه دنبال گناه نباشد و براي برادرانش (برادر تني و ديني)، مواسات و گذشت و بخشش داشته باشد. و اگر چنين نباشد به او ميگويند: چه چيز تو را از ورع و ايثار در حق برادرانت مانع شد؟ تو از كساني هستي كه به زبان ادعاي محبت ميكني ولي با عملت آن را تصديق نميكني. و هنگامي كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين(علیه السّلام) را ملاقات كند ايشان از او رويگردانند».
آرزوي مرگ
لذا حفظ نشاط براي زندگي و حتي، عبادت و خدمت بهتر لازم است. با اين حال مشاهده ميشود كه بعضي از مردم هنگام سختيها خود را و نشاط خود را ميبازند، به حدي كه آرزوي مرگ ميكنند يا خود را به كام مرگ مياندازند.
افرادي كه آرزوي مرگ ميكنند طيف متنوعي هستند، همه يك دست و از يك سنخ نيستند مثلاً:
الف) افرادي كه از زندگي خسته شدهاند و اين خستگي يا واقعاً به دليل سختيهاست يا به دليل بيهدفي در زندگي.
ب) كساني كه از زندگي نااميد شدهاند و نسبت به آيندهشان نامطمئن و نااميدند.
ج) كساني كه از روي تفنن و از شدت خوشي! ميخواهند مرگ را تجربه كنند!
و نيز:
د) مبارزاني كه در راه هدف با ارزشي هستند، از مرگ استقبال ميكنند و گاهي خود را به كام مرگ مياندازند.
هـ) كساني كه زهدمآبانه زندگي دنيا را پليد و پوچ ميانگارند و ميخواهند زودتر اين زندان را به بهشت جاويد تبديل كنند!
و) كساني كه دنيا يا پيرامونيان خود را حقيرتر و نالايقتر از اين ميپندارند كه بيش از اين لازم باشد با آنان زندگي كنند.
ز) و نيز كساني كه حضور بيشتر در اين دنيا را منافي ارزشها و پاكيهاي خود ميدانند و نگران هستند كه مبادا حضور بيشتر در دنيا ايشان را بيالايد. اينان نيز گاهي تمناي مرگ ميكنند. اگرچه ممكن است تن به هر مرگي هم ندهند.
و البته همه اين افراد با كساني كه از مرگ ترس و هراس ندارند متفاوتند.
و نيز با كساني كه به صورت جنون ادواري يا عصبانيت لحظهاي اقدام به خودكشي ميكنند و چه بسا در شرايط عادي از اين كار پشيمان باشند، متفاوتند. و نيز كساني كه در مريضي شديد و به صورت هذيانوار (كه از روي يك نيت عميق دروني نيست)، تمناي مرگ ميكنند، در گروه بالا نميگنجند.
و همچنين كساني را كه در رويارويي با حادثهاي باورنكردني و حتي گاهي به صورت واكنش غيرارادي ميگويند: اي كاش مرده بودم و اين چيزها را نميديدم را در زمرة آرزوكنندگان مرگ قرار نميدهيم.
و نيز كساني را كه در اثر شنيدن يا ديدن يك امر خارج از تحمل جان ميدهند، در زمرة آرزوكنندگان مرگ و طالبين مرگ قرار نميدهيم.
حال كه بايد به ياد مرگ بود، و از مرگ هراسي نداشت آيا طلب و آرزوي مرگ كردن از خدا و استقبال از مرگ، مطلوب و زاهدانه و عارفانه است؟
شايد باشند كساني كه تصور ميكنند با بيميلي نسبت به زندگي و عمر، اگر از خدا طلب مرگ كنند، كاري خداپسندانه و شرافتمندانه كردهاند! يا لااقل بعضي براي تظاهر به مكارم شخصيتي و اخلاقي چنين كنند!
در حالي كه چنين عملي اولاً قدرناشناسي نسبت به عمر و زندگاني، يعني دو نعمت ارزشمند خدایي است. عمر ما نعمتي است كه خدا به ما داده و اين ما هستيم كه بايستي از اين نعمت استفادة بهتر كنيم.
شخصي با ناراحتي و گلايه از دنيا به محضر امام صادق(علیه السّلام) آمده بود و تمناي مرگ از خدا ميكرد. حضرت به او فرمود: «به جاي مرگ بهتر است از خدا حيات طلب كني. براي اينكه اطاعت كني نه عصيان. پس اگر زنده بماني و اطاعت خدا كني، براي تو بهتر است از اينكه بميري تا نه عصيان كني و نه اطاعت.»
امام صادق(علیه السّلام) به عيادت شخصي كه گلايهمندانه طلب مرگ ميكرد، رفت و فرمود: «طلب مرگ مكن زيرا تو اگر نيكوكار باشي ميتواني بر نيكوييهايت بيفزايي و اگر گناهكار باشي ميتواني در عمر باقي مانده توبه كني. پس طلب مرگ نكنيد».
و نيز فرمود: «از نيكبختي آدمي است كه عمرش طولاني باشد تا بتواند براي سراي جاويد تلاش بيشتري نمايد».
اولاً بايد بدانيم عدم دلبستگي به دنيا به معني فرار از دنيا و طلب مرگ نيست بلکه تعلق به دنیا را بايد كاهش داد.
ثانياً گاهي وقتها براي خلاص شدن از سختيهاست كه بعضي طلب مرگ ميكنند و اين البته به منزلة اظهار ضعف، عجز و خودباختگي در برابر مسائل و مشكلات است. دنياي ما دنياي فراز و نشيب و واقعيتهايي است كه بايد آنها را شناخت و باور كرد و بر اساس آنها حركت نمود. اين غلط است كه به محض وارد شدن يك ناگواري، بازندة ميدان عمل، تلاش و حركت باشيم و به جاي طلب كمك از خدا براي حل مشکل، طلب مرگ كنيم.
در آموزههاي مذهبي ما، دعاي براي طول عمر آن هم عمري در مسير حق، جزء مكارم اخلاقي است. امام سجاد(علیه السّلام) ميفرمايد: «و عمّرني ما كان عمري بذلة في طاعتك فاذا كان عمري مرتعاً للشّيطان فاقبضني اليك»؛ «و به من عمر بده تا جايي كه عمرم در طاعت تو صرف شود و آن هنگام كه عمر من چراگاه شيطان شد جان مرا بگير».
اين خود يك آزمون الهي است كه در برابر پيشامدهاي عيني و ذهني، يك فرد چگونه با امور برخورد ميكند.
البته در فرهنگها و نظامهاي جاهليتي ارزش عمر و جان افراد كم است، گاهي وقتها تلف شدن اموال يا... از تلف شدن انسان يا نزديكان انسان مهمتر است. چنانكه افراد در جاهليت قديم خود يا نزديكان خود را براي شيخ قبيله يا بتها قرباني ميكردند و به راحتي خود را فداي بت و بزرگ قبيله ميكردند. چنان كه پسماندة اين سنت در محاورات و تعارفات عاميانه هنوز موجود است.
در حالي كه مؤمن جانش، خونش، آبرويش و... محترم است و حتي براي حفظ جان ميتواند بلكه ميبايست در موارد شايسته و بايسته و مطابق احکام الهی و شرعی تقيه كند تا جانش در امان بماند.
منبع: همشهری
/س