کنايه در لغت به معني پوشيده سخن گفتن و ترک تصريح است و در اصطلاح بيان آن است که لفظي به کار برند و به جاي معني اصلي يکي از لوازم آن معني را اراده کنند مثل آنکه گفته شود «فلان طويل اليَد» است يعني دستش بلند است يعني مسلّط بر کار است...
خاقاني گويد:
دست کفچه مکن به پيش فلک *** که فلک کاسهاي است خاک انباز
يعني چيزي مخواه و گدائي مکن. (درّه نجفي)
در کليله و دمنه چنين آمده است:
«اين فصول با اشتر درازگردن و بالا کشيده بگفتند.» در اينجا ذکر درازگردن و بالا کشيده براي بيان معني اصلي آن نيست بلکه لازمهي آن دو يعني حُمق است زيرا در عرف عامه درازي گردن و بلندي قامت نشانهي حماقت است.
(فرهنگ معين)
ساختار کنايه، آنگونه که ميرجلال الدين کزازي مينويسد بر «بايستگي» يا التزام استوار شده است يعني چنانچه گوينده «بايسته» (لازم) چيزي را نام برد و از آن بايسته، خودِ آن چيز را بخواهد کنايهاي به کار گرفته است براي نمونه در داستان «رستم و سهراب» فردوسي سهراب را چنين توصيف ميکند:
نگه کرد رستم بدان سرافراز *** بدان چنگ و يال و رکيبِ دراز
«رکيب دراز» از ويژگيهاي سهراب است که فردوسي در سخن خويش به کنايه به کار گرفته است.
قسمتي کنايه را اَرداف گويند و آن در لغت به معني از پي فراشدن، پس روي کردن، پيروي کردن، در پي کسي رفتن، از پي درآوردن، سپس نشاندن، به ترک نشاندن، کسي را با خود سوار کردن. ارداف در اصطلاح علم بيان از جملهي کنايات است و آن است که چون گوينده بخواهد معنائي را بگويد يکي از توابع و لوازم آنرا بگويد و اشارت کند چنانکه گويند: «در سراي فلان کسي بسته نبيند و ديگ او از آتشدان فرو نمي آيد.» يعني مردم به خدمت او بسيار ميرود و ميهماني بسيار ميکند زيرا در سراي نابستن از لوازم کثرت تردد است و ديگ ا زبار فرو نگرفتن از لوازم خوراک است.
(المعجم)
همچنين اين رعايت ارداف است که شاعري در حق طبيبي بيمارکُش گفته است:
آنها که ز تير و تيغ نگريزند *** از هيبت کشکاب تو خون ميريزند
تو رفته به روستا و شهري به مراد *** بيمار همي شوند و برمي خيزند
اگر چه در کنايه نيز چون مجاز هر عبارت دو معني لفظي و ادبي دارد، تفاوت اين دو در آن است که در مجاز معناي لفظي و واقعي واژه کاملاً فراموش ميشود. تنها معناي هنري يا ادبي واژه مورد نظر گوينده است. از اينرو با نشانهاي ذهنِ خواننده يا مخاطب را يکباره از معناي واقعي و قاموسي واژه متوجّه معناي هنري آن ميسازد. اما در کنايه با آنکه هدف گوينده معناي هنري و کنائي واژه است، معناي قاموسي آن نيز فراموش نمي شود. همچنين رسانگي مجاز به ياري تخيّل شاعرانه ميسّر ميشود ولي رسانگي کنايه به ياري روندي استدلالي در ذهن شکل ميگيرد. از اينرو برخلاف مجاز، کنايه نيازي به نشانه ندارد و معني آن در خود به پايان ميرسد. در نمونهي اخير، «از درازي رکاب، به شيوهاي برهاني، ميتوان به بلندي بالا راه برد؛ و بلندي بالا را در سهراب پذيرفت. بلنديِ بالا به ناچار از درازي رکيب برمي آيد. بدين سان کنايه در خود به پايان ميرسد. نيازي نيست که براي رسيدن به بلندي بالا از درازي رکيب، آن را به سهراب بپيونديم و درازي رکيب را به راستي در سهراب بجوييم.»
(ص 159، زيباشناسي سخن1)
Kenning در اصطلاح بلاغت انگليسي برگرفته از فعل (know) kenn در زبان قديم نورمانديها و به معني شناختن است. براي مثال در جمله kenna eitt vio (توصيف يا بيان يک چيز با چيز ديگر).
در kenning نيز مانند کنايه بنياد بر توصيف رنگ يا ويژگيهائي استوار است که به تنهائي نيز با واقعيت مطابقت ميکند.
تفاوت قابل توجه بين کنايه در اصطلاح بيان فارسي و kenning در اصطلاح بلاغت انگليسي در آنست که بنظر ميرسد کنايه انگليسي عمدتاً بر اساس رابطهي اضافي (مضاف و مضاف اليه) ساخته ميشود و از تنوعاتي که در فارسي براي کنايه نام بردهاند، برخوردار نباشد. به اين نمونهها از ادبيات نورماندي که زمينه ساز کنايه در انگليسي است نگاه ميکنيم:
Meal (corm) of Frodi (آسياب دانه، فِرودي)
(فِرودي يکي از شاهان دانمارک قديم بوده و آسيابي داشته است با نام Grotti. او هر چه از اين آسياب ميخواست برايش آسياب ميکرد. طلا اولين مادهاي بود که فِرودي از آسياب درخواستِ کوبيدنش را کرد.) با اين سابقه، عبارت فوق کنايه از طلاست.
نمونههاي ديگر:
The Weather-maker’s mind – strand.
به معني sea of Odin’s breast. و اينها همه کنايه از شعر است.
(رشتهي فکرِ سازندهي هوا يعني Odin).
يا: Seal’s field (دشت فُکها): دريا
يا: metal storm (طوفانِ آهن): جنگ
يا: Odin’s oak (پا روي اودين): جنگجو
نمونههاي ديگر از انگليسي قديم نيز از نوع اضافي است:
Helmet bearer (صاحبِ کلاه خود): جنگجو
battle-light (برق نبرد): برق شمشيرها
Swan-road (راهِ قوها): دريا
همانگونه که از اين نمونهها پيداست، بنياد کنايه در بلاغت انگليسي بر رابطهي اضافي استوار است.
کنايه در اصطلاح ادب فارسي و بر اساس بنياد کنايي اقسام گوناگون دارد:
1- کنايه از موصوف يا ارداف آن است که صفتي را همواره، با کنايه، به موصوفي مخصوص کنند به گونهاي که از آن صفت هميشه آن موصوف را مراد کنند. مانند «دشت سوارانِ نيزه گزار» که در شاهنامه همواره کنايهاي است از سرزمين تازيان:
يکي مرد بود اندر آن روزگار *** ز دشت سواران نيزه گزار
و «آزاده يا «آزاد مرد» که در شاهنامه همواره کنايه از ايراني آورده شده است:
گشتاسب در سخن از رستم چنين ميگويد:
به گيتي ندارم کسي هم نبرد *** ز روميّ و توريّ و آزاد مرد
و خاقاني در ابيات زير به کنايه از آدم «پير سرنديب» و از بهشت «هشت باغ در هم» ياد کرده است:
آنجا که دَم گشاد سرافيل دعوتش *** جان بازيافت پيرِ سرنديب، در زمان
و:
داده است خِرَد بهاي قدرت *** نه گلشن و هشت باغ درهم
(زيباشناسي سخن 1)
زبان فارسي از حيث قدرت زايش اينگونه ترکيبات يکي از تواناترين زبانها شمرده ميشود.
دکتر شفيعي کدکني
2- کنايه از صفت که خود بر دو گونه نزديک (قريب) و دور تقسيم ميشود و هر يک از اين دو نيز اقسامي دارد؛ نمونه:
- کنايهي نزديک. آشکار:
هر سپيددست سيه کاسهاي است صعب
خاقاني
«سپيد دست» کنايه از ستمکار؛ و «سيه کاسه» کنايه است از فرومايه و تنگ چشم.
کنايهي نزديک، نهان (خفي):
مرا به نام همه ريش گاو خواند پدر
مسعود سعد سلمان
«ريش گاو» کنايه از گونهي «نزديکِ نهان» از نادان و دانا است.
دور، مانند:
«هرمزنزار برّه»: نزاري برهي هرمز نشانهي آن است که برّه شير کافي ننوشيده است؛ «اندکيِ شير نشانهي آن است که شير مادر برّه را بسيار دوشيدهاند، دوشيدگي شير مادر برّه نشانهي
نوشندگان بسيار شير در خانهي هرمز است؛ نوشندگان بسيار شير نشانهي رفت و آمد بسيار ميهمانان در خانهي هرمز است؛ و رفت و آمد بسيار نشانهي رادي و گشاده دستي اوست».
(زيباشناسي سخن 164)
اين دو نوع کنايه با kenning هم گون است.
3- کنايهي نسبي:
اينگونه از کنايه، ترکيبي فعلي است که همچون گزاره به نهاد جمله بازخوانده ميشود؛ يا در ساخت امر يا نهي در سخن ميآيد:
نمونه:
از عشق، در چشمِ خِرَد ميل زدم؛ *** پس دست به تسبيح و به تهليل زدم
بر فرقت تو چو طبلِ تحويل زدم *** من دست، به جاي جامه، در نيل زدم
مسعود سعد سلمان
«ميل زدن در چشم» کنايه از کوري؛ «طبل زدن» کنايه از رهسپاري؛ «جامه در نيل زدن» کنايه از سوگواري و اندوه است.
گفتني است که چون در مباحث بيان فرنگي کنايه و مجاز غالباً يکي هستند دقت در معادل يابي براي اين دو مفهوم مستلزم توجه به عوامل پيراموني اين اصطلاحات است. در تمايز بين کنايه و مجاز دو وجه را نام بردهاند:
اول تفاوت بين لفظ و معني. دوم خصيصهي پوشيده گوئي و غير مستقيم گفتن. تا بدينجا و در اين حد ميتوان melonyny را که يکي از انواع مجاز است با کنايه برابر دانست.
ترفند ديگري که در علوم بيان فرنگي آن را آيروني ميگويند بر اختلاف بين لفظ و معنائي که قصد گوينده است؛ استوار است گاه اين اختلاف از نوع تفاوت است و گاه از نوع تباين. به دليل اين شباهتي که بين آيروني و کنايه وجود دارد، کنايه را ميتوان در برابر irony قرار داد. اما بايد توجه نمود که انواع irony در اين برگردان جاي نمي گيرد (مثل آيروني سقراطي، آيروني نمايشي و غيره).
با عنايت به آنچه آمد، در برابر کنايه بنابه اقتضاي متن ميتوان هردو اصطلاح irony و kenning را به کار برد.
در ادبيات انگلوساکسون، kenning از شمار اين قسم کنايه است زيرا به موجب آن به جاي تصريح اسم، عبارتي کنايه آميز يا استعاري ذکر شده است چنانکه به جاي «شمشير» گفتهاند: «پس ماندهي پتک» (Leavings of hammers) و به جاي «دريا» گفتهاند «جاپاي نهنگ» (the whale-road). اين صنعت يکي از ويژگيهاي عمده در شعر انگلوساکسون به شمار ميآيد. براي نمونه در بيوولف، منظومهي حماسي انگلوساکسونها چنين عبارتهائي فراوان يافت ميشود:
Then the bold in the hattle bowed down to his rest:
Many an earl of Beowulf brandished
His ancient iron to guard his lord.
در سطر نخست عبارت کنايي «دلير ميدان نبرد» به بيوولف اشاره ميکند و در سطر دوم «آهن کهن» به شمشير او.
آرداف در ادبيات انگلوساکسون با صفت هنري هومري شباهت بسيار دارد.
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.