لحن در لغت به معني کشيدن آواز در سرود (در خواندن قرآن و اذان)، تطويل در آنچه بايد کوتاه ادا شود، و قصر (کوتاهي) در آنچه بايد کشيده شود، خطا کردن در اِعراب کلمه، آواز، نغمه، درنگ و شتاب در نغمات مختلف که از آن وزن يا ضرب پيدا شود؛ آهنگ سخن؛ و خطا در تلفظ کلمه. در اصطلاح زبانشناسي نَواخت يا لحن به شيوه اي اطلاق ميشود که دانگ (pitch) صدا در زبان مورد استفاده قرار ميگيرد. در زبانهائي که اصطلاحاً به آنها زبانهاي نواختي (tone languages) ميگويند (مثل زبان چيني)، تغيير دانگ يا زير و بمي صدا موجب خلق کلمات جديدي ميشود، اما در در زبانهاي مدرن (زبانهاي اروپائي) تغيير نواخت يا لحن باعث ايجاد کلمات نمي شود بلکه تأثير زبرزنجيري (suprasegmental) بر زبان مينهد به اين معني که بجاي عمل بر اجزاء منفرد يا بر کلمات، بر خوشههاي گفتار تأثير مينهد و اصطلاحاً واحدهاي نواختي (tone units) را ميسازند. اين واحدهاي نواختي هر يک رشتههائي از کلمات هستند که با لحن خاصي ادا ميشوند. اين لحن خاص را زبانشناسان آهنگ گفتار مينامند.
زبانشناسان نسبت به تعداد الحانِ مورد استفاده در زبان انگليسي با يکديگر اختلاف نظر دارند، بعضي تا هشت لحن و بعضي ديگر چهار يا پنج لحن را برشمردهاند. معمولاً لحن گفتار را با غَرَض گوينده مرتبط ميدانند اما ميزان دقيق اين ارتباط معلوم نيست زيرا تعبير درست لحن بستگي به فحواي گفتار دارد.
در حوزهي داستان نويسي، لحن طرزِ برخورد نويسنده يا شاعر است نسبت به موضوع داستان به طوري که خواننده بتواند آن را متوّجه شود. آي. اِ. ريچاردز، منتقد معاصر، لحن را بيان غَرَضِ گوينده اثر ادبي نسبت به مخاطبانش تعريف ميکند. لحن گفتار اين گوينده موضع او را نسبت به مخاطبانش منعکس ميکند. ميخائيل باختين، نظريه پردازِ روسي، لحن را به معني آهنگ گفتار حاصل دو نوع ارتباط از سوي گوينده تعريف ميکند: يکي در ارتباط با شنونده بمنزلهي متحّد و شاهد و ديگري در ارتباط با هدف گفتار بعنوان شريک سوم شخص و زنده اي که آهنگ گفتار، او را تحقير يا نوازش ميکند، بدنام ميکند يا به او اعتبار ميبخشد.
در نقد ادبي معاصر، لحن را به معني لحن صدا و براي گفتار غير ادبي به کار ميبرند.
شيوه اي که صحبت ميکنيم بنا به سرنخهائي بسيار ظريف، منعکس کننده فهم ما و نگرش ما نسبت به آنچه راجع به آن حرف ميزنيم و نيز، رابطهي مشخص ما با شنونده، و فرضيات ما نسبت به طبقه اجتماعي، خواستهها، و حساسيتهاي وي ميباشد. از اينرو لحن سخن ميتواند نقادانه، موافق، رسمي، خودماني، صريح، پوشيده، موقر، سبکسرانه، متکبرانه، عبادتگرانه، خشمناک، دوستانه، محبت آميز، جدي، مطايبه آميز، متواضعانه يا مطيع و غيره باشد. اين لحن به واسطهي درجات مختلفِ ارتباط و طرز تلقي که گوينده نسبت به موضوع (مفعول) و به شنونده دارد شکل ميگيرد.
عناصري که لحن اثر را ميسازند شامل طيف وسيعي از اجزاء زباني و شگردهاي ادبي تا اجزاء زبر زنجيري زبان ميشوند مثل: زبان، نحو و موسيقي. براي نمونه:
(صص 57-50 Linguistic Terms& Concepts و ص 156 Glossary of Literary Terms)
اين عوامل همزمان چند وجه را به شنونده منتقل ميکنند:
اول: گوينده چه وضعيتي دارد (سن، طبقه اجتماعي، تحصيلات، غيره)
دوم: احساسي که به مخاطب داريم (احترام، صحبت، تحقير و غيره)
سوم: رابطه اي که با مخاطب داريم (صميمي، رسمي، خودماني، محترمانه، خصمانه، و غيره)
چهارم: ديدگاهي که نسبت به موضوع داريم (مثبت، منفي، اميدوارانه، نوميدانه، صريح، مبهم و غيره)
وجود اين جنبهها به آهنگ صدا و انتخاب کلمات مطابق با نيت گوينده شکل ميبخشد به طوري که معمولاً شنونده اين نيت را دريافت ميکند. از اينرو لحن يکي از عوامل برقراري ارتباط در زبان گفتار است.
اما در نوشتار، خلق لحن بدون دسترسي به واسطهي صوتي انجام ميشود. اين محدوديت ايجاد لحن و دريافت آن را در نوشتار پيچيده تر از گفتار ميکند. پس نويسندگان / شعرا به جاي صدا، از امکانات ديگر در زبان نوشتار براي ايجاد لحنِ مورد نظر خود و القاء جنبههائي که ذکر شد بهره ميگيرند. اين امکانات از اين قرارند: تلفيق کلمات، توجه به ثبت کلامي زبان، استفاده از تأثيراتي که ساختار جملات، موسيقي کلام، آرايههاي بيروني و دروني، نشانههاي تاريخي و ادبي پديد ميآيد. براي نمونه جنبههاي مستتر در لحن و عوامل لحن ساز در شعر «کسي که مثل هيچکس نيست» / فروغ فرخزاد بررسي ميشود:
من خواب ديده ام که کسي ميآيد
من خواب يک ستاره قرمز ديده ام
و پلک چشمم هي ميپرد
و کفشهايم هي جفت ميشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگويم
کسي ميآيد
کسي ميآيد
کسي ديگر
کسي بهتر
کسي که مثل هيچ کس نيست، مثل پدر نيست، مثل انسي نيست،
مثل کسي نيست، مثل مادر نيست
و مثل آن کسيست که بايد باشد
و قدش از درختهاي خانهي معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
جنبههاي مستتر در لحن شعر:
اول: وضعيت گوينده: دختر، نوجوان، جنوب شهري، عامي، ساده لوح
دوم: ديدگاه گوينده به خواننده: قابل اعتماد، دوستانه
سوم: رابطه گوينده با خواننده: صميمي، خودماني، مَحرَم
چهارم: ديدگاه گوينده نسبت به موضوع: اميدوارانه، پرشور
عوامل لحن ساز:
زبان ساده، جملات کوتاه، کلمات ساده و عاميانه، تکيه کلامهاي کودکانه (هِي / کور شوم/) تکرارهاي مؤکد، نمونههاي محسوس از پژواک حرفهاي بزرگترها بدون قدرت تحليل، وجود اصطلاحات و ترکيبات عاميانه و دخترانه (و پلک چشمم هي ميپرد. و کور شوم اگر دروغ بگويم) / ضربآهنگ هيجانيِ خاصّ يک دختر بچه جنوب شهري، تصويرهاي برگرفته از محيط جنوب شهر.
عوامل و جنبههائي که ذکر شد به شعر لحني پرشور و شوق و پر از اميد و در عين حال کودکانه ميبخشد.
اخوان نيز در شعر «لحظه ديدار» هيجان و اضطراب گوينده را اينگونه در لحنِ شعر منعکس ميکند:
هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را تيغ!
هاي، نپريشي صفاي زلفکم را، دست!
و آبرويم را نريزي، دل!
عوامل لحن ساز: وجه امري، استفاده از حرف ندا (هاي)، استفاده از صنعت خطاب (التفات) براي اشياء و دادن هويت انساني به اشياء (تشخيص)
نمونه از ادبيات داستاني:
خاله گل آمد و مرا برد خانهي خودشان. غروب بود. هوا خاکستري بود. شوهر خاله گل بغلم کرد. به موهام دست کشيد و بعد، پيشاني ام را و گونههام را بوسيد. با سبيل شوهر خاله گل بازي کردم که مثل پشمک نرم بود، اما مثل پشمک سفيد نبود. چند روزي منزل خاله گل بودم. ده روز، يا دوازده روز. درست يادم نيست اما يادم هست که تابستان بود و هوا گرم بود...
يادم نيست چه وقت بود که پدرم رفت. انگار صبح خيلي زود بود، يا غروب بود. تنها يادم است که آفتاب نبود. هوا هم خاکستري بود. من نشسته بودم تو ايوان. هوا سرد بود. گلويم درد ميکرد. انگار مادرم شال پشمي خودش را بسته بود دور گردنم. مثل پر کاه از زمين بلند کرد و بوسيدم. بعد گذاشتم زمين. انگار خيلي عجله داشت. انگار کسي منتظرش بود. من حواسم به عروسکهام بود. به گمانم چشمان پدرم درشت است. دماغش پهن است. گونههايش استخواني است. مثل شوهرخاله گل. اما، يادم نمي آيد که سبيل داشته باشد.
(تب خال / احمد محمود)
گاه لحن را با حال و هواي اثر يکي ميدانند اما بايد توجّه داشت که لحن از نقطه نظر و احساس گوينده سرچشمه ميگيرد، حال آنکه حال و هوا (MOOD) تأثّر خواننده از اثر ميباشد.
(ص 46 سبک شناسي شعر)
در اين داستان، لحن کودکانه و محاوره اي راوي حاصل زبان محاوره، جملات کوتاه و بريده بريده، ساختار شفاهي کلمات (گونههام) ساختار شفاهي جملات (مثل پرکاه از زمين بلندم کرد و بوسيدم. بعد گذاشتم زمين) ميباشد. در عين حال از لحن راوي ميتوان دريافت که وي کودکي کم سن و سال و بي تجربه است و از طبقهي متوسط اجتماعي است که دنيا را بر حَسَبِ نگرش کودکانه اش توصيف ميکند.
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.