برنامه‌ریزی زبان

پس از جنگ جهانی دوم، طرح تأسیس دولت‌های نوگرا و گشودن عرصه‌های مناسب برای تجدّدگراییِ ملّت‌ها مطرح شد. سپس، این پرسش پیش آمد که چرا در کشورهای غیرغربی پیشرفت‌های اقتصادی چشمگیر نیست.
چهارشنبه، 29 شهريور 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
برنامه‌ریزی زبان
 برنامه‌ریزی زبان

نویسنده: علی مصریان (1)

 

پس از جنگ جهانی دوم، طرح تأسیس دولت‌های نوگرا و گشودن عرصه‌های مناسب برای تجدّدگراییِ ملّت‌ها مطرح شد. سپس، این پرسش پیش آمد که چرا در کشورهای غیرغربی پیشرفت‌های اقتصادی چشمگیر نیست. (2) برخی از کارشناسان علّت را در نبودِ ویژگی‌های نوین فرهنگی و اجتماعی، آن گونه که در کشورهای غربی حضور بارزی داشت، دانستند؛ لذا بر آن شدند تا ساختارهای نوین فرهنگی و اجتماعی را با تغییر مسیر تفکّر این کشورها به سوی تجدّدگرایی بنیان نهند و بدین ترتیب به آن رنگ‌وبویی غربی بخشند. در مقابل، برخی بر این بور بودند که همه‌ی اقوام با هم برابرند. آنان ضمن پاسداری از اصالت فرهنگی خویش با دید مهین‌پرستانه به موضوع نگاه می‌کردند و حفظ و حراست زبان را گامی مؤثر در این راستا می‌دانستند. امّا دسته‌ی نخست می‌کوشیدند با تغییر در وضع زبانیِ جوامع مختلف، ساختارهای فرهنگی آنان را دگرگون سازند و در همین حال‌وهوا بود که برنامه‌ریزی زبان خودنمایی می‌کرد. پیشینه‌ی برنامه‌ریزی زبان، به عنوان زیرشاخه‌ای از برنامه‌های علمی – آموزشی در سطح دانشگاه، به حدود پنجاه سال پیش باز می‌گردد. برای دستیابی به این هدف، برنامه‌ریزان زبان برآن شدند تا دریابند زبان چرا و چگونه تغییر می‌کند. آن‌گاه مصمم شدند عوامل تأثیرگذار در تغییر زبان را شناسایی کنند تا بتوانند از این راه، با تقویت یا تضعیف آن عوامل، تغییرات زبانی و ... به دنبال آن، تغییرات فرهنگی و اجتماعی را در جوامع مورد نظر، متناسب با منافع خود، به وجود بیاورند و، به اصطلاح، به هدف نوسازیِ فرهنگی – اجتماعی خود نزدیک شوند.
هنگامی که صحبت از نقش و حضور زبان در جامعه می‌شود جا دارد تا درباره‌ی حرکت‌های آگاهانه‌ای که در جوامع با هدف تغییر در بخش ویژه‌ای از یک زبان خاص می‌شود سخن به میان آوریم. این تغییرات، به نوبه‌ی خود، نمایانگر و حاصل عملکردهایی است که آنها را با نام برنامه‌ریزی زبان می‌شناسیم. واینشتاین (3) (1980) معتقد است «برنامه‌ریزی زبان» تلاشی آگاهانه، بلندمدّت، مستمر و بی‌وقفه با مجوّز دولتی است که هدف آن تغییر عملکرد زبان در جامعه به منظور رفع مشکلات ارتباطی است در ادامه‌ی این گفتار خواهیم دید برنامه‌ریزی زبان صورت‌های متعدد و پیامدهای گوناگونی به همراه دارد.
در دنیای امروز، برنامه‌ریزی زبان بخشی از روندی است که در راستای نوسازی کشورها و تجدّدطلبی ملّت‌ها طرح‌ریزی شده است. زیرا واژه‌های «کشور»، «ملّت» و «زبان» به نوعی در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگرند. دویچ (4) (1968) گزارشی مستند از رشد فزاینده و چشمگیر زبان‌های ملّی، کهن و شاخص جهان در اروپا طی هزار سال گذشته را به دست می‌دهد:
- تا سال 950 میلادی تعداد این زبان‌ها به شش عدد می‌رسید: لاتین، یونانی، عبری، عربی، آنگلوساکسون (مانند انگلیسی باستان) و اسلاوی کلیسایی.
- تا سال 1250میلادی این تعداد به هفده مورد رسید.
- در آغاز قرن نوزدهم میلادی زبان‌های عبری، عربی، آلمانی سفلی، کاتالان و نروژی غیرفعال شدند و زبان‌هایی مانند انگلیسی، هلندی، لهستانی، مجاری و ترکی جای آنها را گرفتند.
- در طی قرن نوزدهم میلادی تعداد این زبان‌ها به سی رسید و در سال 1937 میلادی به پنجاه و سه مورد ارتقا یافت.
این رشد فزاینده به این سبب روی داد که زبان ابزاری برای بیان احساسات ملّی‌گرایانه و شور میهن پرستانه شده بود و هر کشور جدید یا تازه تأسیسی در راه دستیابی به اهداف استقلال‌طلبانه و ترقی‌خواهانه‌اش زبان منحصر به خود را می‌طلبید و در همین کوران بود که زبان‌هایی چون فنلاندی، ویلز، نروژی، رومانیایی، بلغاری، اوکراینی، ایرلندی، برتانی، باسک، گرجی و عبری ظهوری تازه یافتند.
آنچه گفته شد مختصر اطلاعات تاریخی درباره‌ی برنامه‌ریزی زبان بود و اکنون به جنبه‌های فنّی‌تر موضوع می‌پردازیم.
برنامه‌ریزی زبان تلاشی است با هدف مداخله و دستکاری در زبان یا یکی از گونه‌‌های آن. این مداخله گاه با هدف دستکاری در اعتبار و پایگاه زبان در برابر زبان‌های دیگر و یا گونه‌های همان زبان انجام می‌شود و گاه با هدف دستکاری و تغییر در ساخت و کار داخلی و بدنه‌ی اصلی زبان و یا هر دوی آن صورت می‌پذیرد. مورد نخست را برنامه‌ریزی پایگاهی (5) و مورد دوم را برنامه‌ریزی پیکره‌ای (6) می‌نامیم.
برنامه‌ریزی پایگاهی به بررسی روند و چگونگی عملکرد عوامل اجتماعیِ دخیل در ارتباط با پایگاه و اعتبار زبان در جامعه می‌پردازد. در این حالت عملکرد زبان و حق و حقوق کاربران یا گویشوران آن زبان می‌تواند زبان را تغییر دهد؛ بدین معنا که وقتی کاربران یک زبان در اقلیت واقع می‌شوند تصمیم می‌گیرند تا دیگر از آن زبان برای تعلیم و تربیت کودکان خود استفاده نکنند و از این زمان به بعد زبان دچار افت موقعیت و اعتبار در جامعه می‌شود و بر عکس، مثلاً هنگامی که دولت تصمیم می‌گیرد دو زبان در کنار هم دارای اعتبار رسمی و یکسان شوند، آن گاه آن دو زبان ارتقا پیدا می‌کنند و جایگاه و پایگاه اجتماعیِ برابری می‌یابند. برای نمونه می‌توان به وضعیت و پیشینه‌ی زبان در کشورهایی چون نروژ، بلژیک، کانادا و هندوستان اشاره کرد. گفتنی است که اعتبار زبانی امری است نسبی و اعمال تغییر به منظور افزایش یا کاهش اعتبار زبان عملی است زمان‌بَر که به کندی و به آهستگی میسر می‌شود.
در برنامه‌ریزی پیکره‌ای، ویژگی‌های زبان‌شناختیِ یک زبان در ارتباط با معیارسازیِ گونه‌های زبانیِ همان زبان مطرح است. در این نوع برنامه‌ریزی زبانی تلاش می‌شود تا زبان معیارسازی شده و به ابزاری مجهز شود تا موفق به رفع هرگونه نیاز جامعه در راه پیشرفت و ارتباط گردد. از این‌رو، اقداماتی چون اصلاح رسم‌الخط، فعال‌سازیِ صورت‌های کم‌کاربردِ ساخت‌واژی و یافتن امکانات جدید واژه‌سازی در زبان، تهیه‌ی فرهنگ‌ها و دایرةالمعارف‌ها، ترویج استفاده‌های جدید از زبان نظیر کاربرد و تأثیر آن در دستگاه‌های دولتی، آموزش و پرورش و تجارت در دستور کار قرار می‌گیرد. این نوع برنامه‌ریزی زبانی در کشورهایی چون اندونزی، اسرائیل، فنلاند، هندوستان، پاکستان و گینه‌‌ی نو بسیار رایج است. ناگفته نماند که این دو صورت برنامه‌ریزی زبانی کاملاً به هم مربوط هستند و از هم جدا نمی‌باشند.
گفتیم که برنامه‌ریزی زبان در کنار برنامه‌ی نوسازی جهانی مطرح شد. در این میان، کشورها به دو دسته‌ی امروزی (مدرن) و سنتی (کلاسیک) تقسیم شدند. روش تقسیم چنین بود که کشورهایی که بار فرهنگی – اجتماعیِ غربی داشتند امروزی و بقیه سنتی نامیده شدند و از آنجایی که زبان، فرهنگ و جامعه از هم جدا نیستند، زبان‌ها نیز به دو دسته‌ی مدرن (نو) و کلاسیک تقسیم شدند و در همین زمان بود که بحث نوسازی زبان‌های کلاسیک به میان کشیده شد.
فیشمن (7) (1968) معتقد است در جوامعی که فقط یک زبان رایج است یا زبان‌های رایج همگن (8) هستند، پیشرفت‌های اقتصادی بهتر و سریع‌تر صورت می‌گیرد، امّا در جوامعی که اقوام مختلف در آن زندگی می‌کنند و زبان‌ها ناهمگن (9) هستند این پیشرفت‌ها چندان چشمگیر نیست؛ به تعبیر وی؛ برای سرعت بخشیدن به پیشرفت‌های اجتماعی باید فقط یک زبان در جامعه وجود داشته باشد تا ارتباط کارآمدتر و وسیع‌تر برقرار گردد.
بعدها، کارشناسان به این نتیجه رسیدند که عدم پیشرفت بعضی از جوامع نه به خاطر جنبه‌های امروزی یا غربی بودن آنها و نه به خاطر زبانشان است، بلکه این امر ناشی از سلطه‌ی اقتصادی کشورهای پیشرفته بر کشورهای غرپیشرفته است. با این حال، برنامه‌ریزی زبان همچنان در دست گروهی بود که با تعقیب اهداف کشورهای پیشرفته و جوامع غربی می‌خواستند با تغییر زبان موجب پیشرفت کشورهای غیرپیشرفته گردند. امّا نتایج این عملکردها همواره قابل پیش‌بینی نیست و ممکن است طبق خواسته و هدف موردنظر در نیاید زیرا هنوز راه درازی در پیش است تا برنامه‌ریزی زبان تبدیل به علم شود.
کوباروبیاس (10) (1983) چهار نوع نظریه یا عاملِ مبنا را در علّت و انگیزه‌ی تصمیم‌گیری در برنامه‌ریزی زبان برای یک جامعه‌ی خاص دخیل می‌داند:
1. همگونی زبانی (11): باوری است که بر مبنای آن هر فرد صرف‌نظر از اصلیت خود باید زبان غالب جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کند بیاموزد، مانند باور رایج در کشورهای فرانسه و آمریکا.
2. چندگونه زبانی (12): بازشناسی و به رسمیت شناخت بیش از یک زبان در منطقه از سوی فرد یا دولت، مانند کشورهای سوئیس، بلژیک، کانادا، سنگاپور و آفریقای جنوبی.
3. احیای زبان محلی/ بومی (13): بازسازی، گسترش و تجدید حیات یک زبانِ بومی و گزینش آن به عنوان زبان رسمی، مانند زبان عبری در اسرائیل.
4. انترناسیونالیسم (14) (جهانی‌گرایی): پذیرش یک زبان غیربومی برای برقراری روابط بازرگانی، تحصیلی و مانند آن، چه به صورت رسمی و چه غیررسمی، مانند زبان انگلیسی در هندوستان، سنگاپور و فیلیپین.
لازم به ذکر است از نظر قانون فقط یک زبان می‌تواند زبان رسمی و معتبر شناخته شود، مانند زبان فرانسوی در فرانسه و زبان انگلیسی در انگلستان. گاه استفاده‌ی بلندمدّت از زبان‌ها ممکن است دو زبان را به عنوان زبان رسمی در کنار هم قرار دهد، مانند زبان‌های انگلیسی و فرانسوی در کانادا یا زبان‌های فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی و رُمانش در سوئیس و یا انگلیسی و مالزیایی و تامیل و چینی در سنگاپور، زبان‌ها می‌توانند از اعتبار اجتماعی در سطح منطقه‌ای هم برخوردار باشند، مانند اوکراینی در شوروی سابق. همچنین زبان می‌تواند زبانی ارتقا یافته امّا فاقد اعتبار رسمی باشد و از سوی مقامات برای اهداف ویژه به کار برود، مانند زبان اسپانیایی در نیومکزیکو؛ و البتّه زبان می‌تواند نه ارتقا یافته باشد و نه رسمی و تجویزی، مانند زبان باسک در فرانسه.
بی‌تردید، برنامه‌ریزی زبان در سرنوشت زبان‌ها نقش‌آفرین است و حتی می‌تواند منجر به محو و نابودی یک زبان نیز بشود، نظیر اقدام فرانکو (15) برای محو زبان باسک در اسپانیا با تحریم و ممنوعیت به کارگیری این زبان در زندگی روزمره. چنین سرنوشتی برای زبان‌های سرخپوستان آمریکا هم رقم زده شد. از سویی، می‌توان یک زبان را با اندک گویشور نیز زنده نگاه داشت، مانند زبان باسک در فرانسه. گاهی ممکن است تصمیم‌گیری در جهت ترویج و حمایت از دوزبانگی باشد، مانند آنچه در جامعه‌ی آمریکا در حال شکل‌گیری است.
شاید بتوان گفت کمتر کشوری است که در آن برنامه‌ریزی زبانی وضع نشده باشد. در این بخش به معرفی برخی از کشورهایی می‌پردازیم که در آنها برنامه‌ریزی زبانی اجرا شده است.
فرانسه کشوری است که فقط یک زبان ملّی و رسمی در آن رایج است و نسبت به سایر زبان‌هایی که در آن صحبت می‌شود بی‌اعتناست و این امر از احساس ملّی بیشتر فرانسویان نسبت به زبان خودشان نشئت می‌گیرد، احساسی مبنی بر این که فرانسوی زبان کشور فرانسه است و بس. مثلاً ویتنامی‌هایی که اخیراً به صورت مهاجر وارد فرانسه شده‌اند مایل‌اند زبان خود را حفظ کنند ولی فرانسویان فقط زبان خود را زبان تعلیم و تربیت در جامعه‌ی فرانسوی می‌دانند و انجام هرگونه اقدامی در راستای تقویت زبان ویتنامی به عهده‌ی خود ویتنامی‌هاست. همین امر در خصوص زبان انگلیسی در انگلستان و زبان ژاپنی در ژاپن نیز صادق است.
درست در کنار فرانسه، کشورهای چندزبانه‌ی سوئیس و بلژیک را داریم. امروزه زبان‌های فرانسه و فلاندری/ فلامان (هلندی) در بلژیک رایج است که خود سابقه‌ی سیاسی و تاریخی دیرینه‌ای دارد. سوئیس نیز کشوری است که چهارزبان در آن رواج دارد و پیش‌تر بدان اشاره شد.
بازمانده‌های اخیر زبان کاتالان در فرانسه نیز قابل توجه‌اند. کاتالان تاریخی کهن دارد و زبانی است که فرانسوی بیشتر در آن رایج است تا اسپانیایی. این زبان که در اواخر قرن نوزدهم در حال نابودی بود و صرفاً در روستاها صحبت می‌شد به همّت ادبا و شاعران در اوایل قرن بیستم دوباره زنده شد، امّا دیری نپایید که در سال 1933 میلادی افول کاتالان، که مقارن بود با انقلاب و جنگ داخلی اسپانیا، دوباره روی داد.
یوگسلاوی کشوری است که سه زبان رسمی در آن رایج است:
صربوکُرواتی، اسلوونیایی و مقدونی، با این حال، کُروات‌ها بر این باورند که زبان صربی و کُرواتی /کُرواسیایی دو زبان جدا از یکدیگرند.
ترکیه نیز نمونه‌ی خوبی برای برنامه‌ریزی زبان است. هنگامی که آتاترک (16) برای پایه‌گذاری جمهوری نوین ترکیه تغییرات اساسی را در کشور انجام می‌داد، بر آن شد تا زبان ترکی را زبان مدرن و به روز کند. در آن زمان زبان ترکی واژگان کافی برای انتقال مفاهیم علمی و صنعتی نداشت و خطّ آن هم نوعی خطّ عربی بود که مناسب آن زبان نبود و خودِ زبان هم آمیزه‌ای از ترکی و عربی و فارسی شده بود. در اواخر سال 1920 میلادی آناترک الفبای لاتین را جایگزین خطّ عربی کرد و این امر موجب شد تا ترک‌ها با گذشته‌ی اسلامی خود قطع رابطه کنند و خود را صرفاً ترک‌تبار، با هدف تجدّدگرایی در دنیای نوین، بدانند. از آنجایی که فقط ده درصد جمعیت آن روزگارِ مردم ترکیه باسواد بودند، مشکلی برای اعمال تغییرات بر سر راه نبود و برای باسواد کردن مردم با خط جدید هم چندان مانعی وجود نداشت.
در سال 1930 میلادی آتاترک برای فاصله گرفتن زبان ترکی از زبان‌های فارسی و عربی حرکتی دیگر کرد او برای نزدیک شدن به زبان‌های اروپایی و جدایی از فارسی و عربی با هدف رفع نیازهای واژگانیِ زبان خود و همگام شدن با دنیای علم و صنعت، فرضیه‌ی جدیدی ارائه داد به نام:
“Sun Language Theory”. اساس این فرضیه بر این اصل بنیاد نهاده شده بود که زبان ترکی زبان مادری همه‌ی زبان‌هاست. حال اگر ترکی از زبان‌های دیگر واژه قرض بگیرد هیچ خطری زبان را تهدید نمی‌کند زیرا با این عمل زبان ترکی به اصل خود نزدیک‌تر شده است. امّا هر چند حرکت‌هایی با هدف پاک‌سازی زبان در این کشور صورت گرفت ولی چندان کارگشا نگردید و امروز ترکی زبانی است مملو از واژگان انگلیسی، فرانسه و سایر زبان‌های اروپایی. گفتنی است در ترکیه برنامه‌ریزی پیکره‌ای مبنای کار قرار داشت.
در اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز برنامه‌ریزی زبان رونق بسیار داشت. در این کشور پهناور تقریباً یکصد ملّیَّتِ مختلف زندگی می‌کردند که هر کدام زبان یا گونه‌ی زبانی خود را داشتند. یکی از سیاست‌های داخلی این کشور این گونه بود که لهجه‌های محلی را به سطح زبان ارتقا می‌داد یعنی سیاستِ «تفرقه بینداز و حکومت کن» تا بدین ترتیب از تشکیل بلوک‌های بزرگ زبانی جلوگیری کند و این امکان هم به وجود بیاید تا زبان روسی به عنوان زبان میانجی (17) در آن جامعه عمل کند. هم زمان، الفبای سیریلی (18) هم برای استفاده‌ی همه‌ی زبان‌های اتحاد جماهیر شوروی ترویج می‌شد، زیرا می‌پنداشتند خط سیریلی می‌تواند مردم این کشور، به ویژه ساکنان مسلمان آسیای مرکزی، را از تماس و نفوذ اعراب، ایرانیان و ترک‌ها مصون نماید. در یک‌چنین برنامه‌ریزی زبانی، گویشوران زبان‌های محلی مجبور بودند از زبان روسی قرض بگیرند. از سوی دیگر، در حالی که زبان‌های محلی تقویت می‌شدند از رواج بسیاری از زبان‌ها مانند عربی، عبری و آلمانی جلوگیری می‌شد و زبان روسی زبان برتر و زبان آموزش و پرورش در مدارس و مؤسسات آموزش عالی بود.
فنلاند کشور همسایه‌ی شوروی سابق و سوئد است. در قرن نوزدهم، فنلاندی‌ها زبان خود را با هدف فاصله‌گیری از شوروری و سوئد تقویت کردند. آنان این هدف را با ساختن نظام خطّی برای زبان محاوره‌ای‌شان که خطّ نداشت دنبال کردند و به زبان خود ادبیات هم نسبت دادند و این اقدام به آنها زبانی متمایز بخشید.
هند از دیگر کشورهایی است که از نظر برنامه‌ریزی زبان بسیار حائز اهمیت است. ابتدا قرار بود زبان هندی رابا خط دِوَناگری (19) به عنوان زبان رسمی تعیین کنند، امّا متوجه شدند که بیش از دوازده زبان دیگر از جمله سانسکریت در شکل‌گیری ملّت هند دخیل است و این کار را دشوار می‌کند. از سویی، یک تفاوت اساسی میان زبان هندیِ ادبی و گونه‌های گفتاری محلی هم وجود داشت. گاندی می‌کوشید تا با تأکید بر هندی به عنوان زبان عمومی کشور آن را رایج کند و بدین ترتیب خلأ میان گونه‌های رسمی و ادبی و گفتاری پر شود و کشور یکپارچه گردد. برای نیل به این مقصود دولت هند گروه‌هایی را تعیین کرد تا به تدوین اصطلاح‌نامه، واژه‌نامه، فرهنگ و دایرةالمعارف بپردازند. امّا آنانی که موظف به این کار شدند بیشتر از میان فرهیختگان هندی بودند و به همین لحاظ در کار خود به سانسکریت توجه خاص می‌کردند. آنان می‌کوشیدند تا هندی را از اردو جدا سازند و برای پاک‌سازی زبان هندی از انبوهِ واژگان انگلیسی به سانسکریت روی آورند. امّا مشکلات و مضرات این اقدام در این بود که هندی هم به همان سبکی تدریس می‌شد که سانسکریت به طور سنتی درس داده می‌شد. امّا اکنون مسائل سیاسی و گروه‌های نژادی مانند سیک‌ها باعث شده‌اند که دیگر هندی به عنوان یک زبان ملّی و محوری جایگاهی نداشته باشد. از سویی، این امر به مردم شمال هند برتری غیرقابل استحقاقی نسبت به سایر مردم هند نظیر جنوبیان، که به زبان‌های دراویدی صحبت می‌کنند، داده و اینجاست که زبان انگلیسی خودنمایی می‌کند زیرا همه‌ی مردم هند آن را پذیرفته‌اند و به عنوان «زبان کمکی» (20) از آن استفاده می‌کنند. انگلیسی در دادگاه عالی، بحث‌های پارلمانی، دانشگاه‌ها و مجلات علمی معتبر به کار می‌رود. به نظر می‌رسد برنامه‌ریزی زبان در هند در راستای اهداف نخبگان و طبقه‌ی خاص است و به زبان توده کمتر توجه می‌شود و این امر پیامدهای مثبتی به همراه نداشته است.
اکنون به دنیای زبان انگلیسی یعنی ایالات متحده‌ی آمریکا می‌رویم و به موضوعاتی می‌پردازیم که در آنجا مورد توجه است. در سال‌های اخیر برنامه‌ریزی زبان مورد توجه صاحب‌نظران در آمریکا قرار گرفته است و این به واسطه‌ی جمعیت اسپانیایی‌زبان و تعداد بی‌شمار مهاجرینی است که به این کشور سرازیر شده‌اند. آمار نشان می‌دهد که یک نفر از هر پنج نفر آمریکایی زبان مادری دیگری بجز انگلیسی دارد، حال آنکه اکثر آنان در آمریکا به دنیا آمده‌اند. هر چند زبان اسپانیایی در این میان بیشتر خودنمایی می‌کند، ولی آلمانی، ایتالیایی و فرانسوی و دیگر زبان‌ها نیز به چشم می‌خورند که از آن میان می‌توان به فارسی و زبان‌های آسیای جنوب شرقی و خاور نزدیک هم اشاره کرد. جالب اینجاست که در آمریکا نه تنها بسیاری هستند که انگلیسی زبان مادری‌شان نیست، بلکه بسیاری از آنان حتی انگلیسی هم نمی‌دانند. امّا زبان انگلیسی همچنان زبان غالب و صددرصد رایج در آمریکاست. فیشمن (1981) معتقد است آمریکائیان صرفاً بُعدی کاربردی به زبان انگلیسی داده‌اند و انگلیسی چیزی است که به راستی به کار گرفته می‌شود تا این که صرفاً مایه‌ی مباهات باشد. فیشمن بر این باور است بیشتر سرمایه‌گذاری زبانی در آمریکا در راستای تقویت زبان انگلیسیِ آمریکایی است و اگر برای دوزبانگی خرجی می‌شود به خاطر این است که دو زبانه‌ها از آن امکانات برای فراگیری زبان انگلیسی استفاده کنند نه به راستی برای ترویج دوزبانگی.
در آمریکا مسئله‌ای به نام زبان رسمی مطرح نیست، امّا اخیراً جریانی در کنگره برپاست مبنی بر این که انگلیسی زبان رسمی بشود. طرفداران این جریان بر این باورند که گسترش روزافزون زبان اسپانیایی و دیگر زبان‌ها آمریکا را با خطر بحران داخلی مواجه می‌کند و در تأیید این ادعا کانادا را مثال می‌آورند که در دوزبانگی خیلی موفق نبوده است. آنچه در اذهان مردم آمریکا جاری است این است که آمریکا یک کشور تک‌زبانه نیست که باید برای آن چاره‌ای اندیشیده شود.
نمونه‌های دیگری از برنامه‌ریزی زبان در کشورهای زیر مشاهده می‌شود:

گینه‌ی نو:

ملّتی با بیش از 700 زبان بومی که بیش از یک سوم آن زبان‌ها کمتر از 500 گویشور دارد. جمعیت این کشور حدود دو میلیون نفر است. در این کشور سه زبان رسمی وجود دارد که همگی زبان دوم مردم این کشور به حساب می‌آید.

سنگاپور:

در این کشور به پنج زبان اصلی صحبت می‌شود که عبارت‌اند از:
مالزیایی، انگلیسی، ماندارین، تامیل و هوکین. در زمان استقلال کشور، این زبان‌ها به چهار مورد تقلیل یافت. در حال حاضر، در این کشور انگلیسی زبانِ کار، دولت و بروکراسی، قانون‌گذاری، اقتصاد و بانکداری است.

کانادا:

براساس قانون اساسی، کشوری است دوزبانه با مشکلات و بحث‌های اجتماعی در این باب. انگلیسی و فرانسوی زبان‌های رسمی این کشور است، هر چند اقلیت با فرانسوی‌زبانان است. کانادا کشور مهاجران است: ایتالیایی‌ها، آلمانی‌ها، اکراینی‌ها، پرتغالی‌ها و چینی‌ها. امّا همه‌ی مهاجران به زودی در می‌یابند که دیگر دانستن فرانسوی در کانادا امتیازی نیست.

چین:

در این کشور هشت گونه‌ی مختلفِ زبان چینی صحبت می‌شود. زبان‌شناسان هر یک ازاین هشت گونه‌ی زبانی را «زبان» می‌نامند ولی مردم چین آنها را «لهجه» می‌خوانند زیرا همگی یک نظام خطّی دارند. از میان این هشت گونه‌ی زبانی ماندارین با 71 درصد گویشور ازکل جمعیت چین شاخص‌ترین آنها به حساب می‌آید. چین بیش از یک بیلیون جمعیت را در خود جای داده است. به لحاظ تعداد فراوان گویشور و دیگر جنبه‌های دولتی و سیاسی روزبه‌روز بر اعتبار زبان ماندارین در چین افزوده می‌شود.
در حال حاضر، سه مورد برای برنامه‌ریزی زبان در چین در نظر گرفته شده است:
1. ساده‌سازی حروف الفبای چینی که بالغ بر 7000 تا 8000 است.
2. عمومی‌سازی و رواج گونه‌ی پکنیِ زبان ماندارین از جنبه‌های آوایی، واژگانی و دستوری.
3. بازسازی و ساختن نظام الفبایی براساس الفبای لاتین برای نوشتن فرهنگ لغت و آموزش زبان و گونه‌هایی که خطّ ندارند.
روند برنامه‌ریزی زبان در کشور چین به کُندی پیش می‌رود زیرا جمعیّت این کشور بسیار انبوره است و مردم هم نسبت به گذشته و تاریخ خود تعصّب شدیدی دارند. گفتنی است در این کشور سندها و نوشته‌ها همگی به خطّ چینی تنظیم می‌شود.
در این گفتار جا داشت تا از برنامه‌ریزی زبان در ایران هم یاد کنیم. امّا جستار در فراز و نشیب‌های فراوانی که زبان فارسیِ نو از دوران پس از اسلام، به ویژه از زمان ساسانیان تا عصر حاضر، پشت‌سر گذشته – حتی با نگاهی گذرا – فرصتی و همتی دیگر می‌طلبد.
با این حال، بی‌مناسبت نیست اگر یکی از سرگذشت‌هایی راکه شادروان استاد دکترعبدالحسین زرین‌کوب در کتاب دو قرن سکوت از نظر گذرانده اینجا به اجمال بیاوریم. (21)

نقل دیوان

نقل دیوان از پارسی به تازی در روزگار حَجّاج، نیز از اسباب عمده‌ی ضعف و شکست زبان ایران گشت. دیوان عراق تا روزگار حجّاج به خط و زبان فارسی بود، ... . در عهد حجّاج، تصدّی این دیوان را زادان فرّخ داشت. ... در دیوان زادان فرّخ، مردی بود از موالی تمیم، نامش صالح‌بن عبدالرّحمن که به فارسی و تازی چیز می‌نوشت. ... [روزی] صالح گفت اگر من بخواهم که دیوان حساب را به تازی نقل کنم، توانم کرد. زادان فرّخ گفت اگر راست گویی چیزی نقل کن تا من ببینم. صالح چیزی از آن به تازی کرد. چون زادان فرّخ بدید به شگفت شد و دبیران را که در دیوان بودند گفت خویشتن را کاری دیگر بجویید که این کار تباه شد. ... زادان فرّخ را فرزندی بود، نامش مردانشاه، چون از قصد صالح آگاه شد بیامد و از او پرسید که آیا بدین مهم عزم جزم کرده‌ای؟ صالح گفت آری... . مردانشاه گفت چون شمارها را به تازی نویسی‌دهویه و بیستویه را که در فارسی هست چه خواهی نوشت؟ گفت عشر و نصف عشر نویسم. پرسید «وید» را چه نویسی؟ گفت به جای آن «ایضاً» نویسم. مردانشاه به خشم در شد و گفت خدای بیخ و بن تو از جهان براندازد که بیخ و بن زبان فارسی را برافکندی. ... و از آن پس دیوان به تازی گشت و ایرانیان را که تا آن زمان در دیوان قدری و شأنی داشتند، بیش قدر و مکانت نماند و زبان فارسی که تا آن زمان در کار دیوان بدان حاجتمند بودند، از آن پس مورد حاجت نبود و روزبه‌روز روی در تنزّل آورد.
منابع تحقیق :
-زرین‌کوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، چاپ نهم، انتشارات سخن، تهران 1378.
-Wardhaugh,Ronald. (1990). An Introduction to Sociolinguistics. Oxford and Cambridge, MA: Basil Blackwell.
-Williams, Glyn. (1992). Sociolinguistics. London & New York: Routledge.

پی‌نوشت‌ها:

1. فرهنگستان زبان و ادب فارسی
2.Language planning
3. Weinstein
4.Deutsch
5. status planning
6. corpus planning
7. Fishman
8. homogeneous
9. heterogeneous
10. Cobarrubias
11. linguistic assimilation
12. linguistic pluralism
13. vernacularization
14.Internationalism
15.Franco
16. ("پدر" Atatürk (ata
17. lingua franca
18. Cyrillic
19. Devanagari
20. auxiliary language
21. برای مطالعه‌ی مفصّل این روایت نگاه کنید به کتاب دو قرن سکوت، ص 118 – 120، نقل دیوان.

منبع مقاله :
زیر نظر غلامعلی حدادعادل؛ (1390)، جشن‌نامه‌ی دکتر سلیم نیساری، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اوّل.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.