خرد چيست !؟... خردمند کيست !؟... (2)

در گفتار يکم و دوم روشن نموديم که خرد چيزي نيست که با حواس ظاهري ادراک شود . خرد نيرويي است که از آثار آن مي توان به وجود آن باور کرد . پس اگر بخواهيم بدانيم که در يک فرد خرد موجود است بايد به رفتار و کردار و گفتار نيک و بد او او و به روش زندگاني او و به تشخيص هاي او نگاه نموده و از مجموع اين مطالعات و دقت در اطراف اين آثار پي به خردمندي و يا بي خردي او ببريم . اما راز اين که مطالعه ي همه آن آثار را ضروري دانستيم آن است که ممکن است کسي در
چهارشنبه، 23 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خرد چيست !؟... خردمند کيست !؟... (2)
 خرد چيست !؟... خردمند کيست !؟... (2)
خرد چيست !؟... خردمند کيست !؟... (2)

نويسنده: مهدي سراج انصاري



گفتار سوم : آثار خرد در فرد

در گفتار يکم و دوم روشن نموديم که خرد چيزي نيست که با حواس ظاهري ادراک شود . خرد نيرويي است که از آثار آن مي توان به وجود آن باور کرد . پس اگر بخواهيم بدانيم که در يک فرد خرد موجود است بايد به رفتار و کردار و گفتار نيک و بد او او و به روش زندگاني او و به تشخيص هاي او نگاه نموده و از مجموع اين مطالعات و دقت در اطراف اين آثار پي به خردمندي و يا بي خردي او ببريم . اما راز اين که مطالعه ي همه آن آثار را ضروري دانستيم آن است که ممکن است کسي در ميان يک دسته از خردمندان بزرگ شده و رفتار و گفتار و کردارش در اثر عادت عميقاً و زير سايه ي رفتار و گفتار و کردار آن دسته ، نيک و عاقلانه بوده و منشا همه ي آنها آميزش با عقلا باشد ، يا عوامل ديگري او را به بروز آثار عقلايي وادار نمايند و همچنين ممکن است در بعضي از موارد تشخيص يک نفر نابخردي مطابق واقع اتفاق افتد . پس يکي از آنها را به تنهايي نمي توان ملاک خرد محسوب داشت بلکه بايد به مجموع آنها نظر دقيقي افکنده و حقيقت امر را دريابيم ، چيزي که مايه ي دشواري است و تا درجه اي در تشخيص خردمند از نابخرد توليد اشکال نموده است . عمده ي اشکال در اينجاست و مادامي که اين نزاع بر طرف نشده است گفتگو از آثار بيهوده است ، زيرا چيزهايي که در نظر عده اي آثار عقل شمرده مي شوند ممکن است در نظر ديگران نشانه هاي عقل شمرده نشوند ، از اين رو بايد يک قاعده ي مسلم الطرفين در ميان باشد که هر دو طرف ناچار است که برابر بديهيات تسليم شوند و هر نيک و بدي و راست و کجي را که از بديهيات شمرده شوند ملاک عقل و يا بي عقلي قرار دهند ، زيرا بديهي چيزي نيست که قابل انکار باشد و کسي که مشاعرش مختل نباشد نمي تواند از قبول بديهيات شانه خالي کند . پس اگر کسي بخواهد به عقل يا بي عقلي کسي آشنا شود راه به روي او باز است و آن راه تفحص و کنجکاوي در آثاري است که بدي يا نيکي آنها در نظر همه از بديهيات مي باشد . مثلاًً اگر يکي را ديديم که هنگام حرف زدن جز لاطايلات ، فحش ، ناسزا ، ريشخند بيهوده ، ياوه ، چرند ، پرت و پلا ، و خودستايي ـ که بدي همه اينگونه امورات در نظر عامه مردم از بديهيات است ـ چيز ديگري نمي گويد مي دانيم که اين مرد نابخرد و ابله است . اما اگر شخصي را مشاهده کرديم که موقع حرف زدن با فکر و انديشه سخنان پر مغز و سودمند ، با معني ، منطقي و استدلالي ، شيوا ، درست و موزون ـ که نيکي هر يک از اين صفات در گفتار پيش همه محرز و آشکار است ـ تفوه مي نمايد مي دانيم که اين مرد خردمند است و از نعمت خرد بهره مند .
همچنين اگر رفتار کسي را ببينيم که چه با خانواده خود و چه با دوستان خود و چه با بيگانگان و دشمنان خود بالاخره با هر کسي رفتار او وحشيانه و خودسرانه است خواهيم فهميد که بيچاره کم عقل و يا بي عقل مي باشد اما اگر وارونه ي آن را ديديم ، ديديم که در رفتار خود موقعيت هر کسي را تشخيص داده و طبق آن با او رفتار مي نمايد و از حيله و تزوير و مکر و چاپلوسي مبراست مي فهميم که از نعمت خرد برخوردار است .
و نيز کردار شخص نشانه ي خرد او تواند بود به اين معني که مي توانيد به وسيله ي آميزش ، ناظر کردارهاي شخص شده و بدانيد که آن شخص عقل دارد يا نه . از همه مهمتر بلکه مي توان گفت که ريشه ي تمام آثار است تشخيص شخص است ؛ يعني بايد در کليه ي امور زندگي و زندگاني شخص دقيق شده تا بتوانيد شاهد مقصود را به آغوش بگيريد و در راس همه ي آنها اختيار دين و تشخيص آن است از ميان اديان دنيا . پس بايد قبلاً ديد که فلان شخص مورد مطالعه ، اصلاً ديني را اختيار نموده است يا نه . اگر هيچ زير بار دين نرفته و بي دين زندگي مي کند باور کنيد که عقل ندارد زيرا عقل و دين لازم و ملزوم همديگرند . به جهت اينکه عقل نمي تواند با فطرت مخالفت نمايد و فطرت هم نمي تواند از دين تبري کند . پس آن که ديني اختيار ننموده است قطعاً از نعمت عقل بي بهره بوده و کاملاًً بي عقل مي باشد . پس هر بي ديني بي عقل است و هر بي عقلي بي دين . اين بود راز آنکه گفتيم عقل و دين لازم و ملزوم همديگرند و در عمل نيز مي بينيم که خطر بي ديني با خطر بي عقلي يکسان است . مثلاًً شما اگر به دارالمجانين برويد از خطر ديوانه ها ايمن نخواهيد بود و همچنين اگر به محيط بي ديني قدم گذاريد از خطر مامون نخواهيد بود . چيزي که هست نوع خطرها از هم ديگر جدا است . ناگفته نگذارم که بي ديني مانند جنون انواع و اقسامي دارد ، شدت و ضعفي دارد . خلاصه اينکه ميان بي ديني و جنون از هر حيث حتي در تنوع و شدت و ضعف تساوي کلي مي باشد ، مثلاًً در جنون فرق نمي کند ميان آنکه در بيست و چهار ساعت شبانه روزي دائماً مجنون باشد يا آنکه ديوانه هستند . بي ديني نيز چنين است ابداً فرق نمي کند ميان آنکه نامش را طبيعي يا مادي گذارده يا نامش عوض نموده بهايي ، بابي ، ازلي پاکدين و نظاير آنها مي گذارد . همه اش بي ديني است .
درباره ي بي دين عقيده ي خودرا نوشتيم . اکنون نوبت ديندار است و ديندار کسي است که يکي از اديان : يهود ، مسيحيت ، زرتشتي ، و اسلام را به دليل و منطق بپذيرد و بايد چنين دينداري را نيز بررسي نموده و بدانيم درستي کدام يک از اين اديان را تشخيص داده است . ديني که آئين زندگاني است و شاه راه سعادت است جز يکي از آن چهار دين نتواند بود و دريافت چنان شاه راهي بسته به تشخيص درست است . پس بنابراين هر ديندار هم عاقل نيست ، بلکه بايد ديد که شخص ديندار سعادت را ميان کدام يک از آن اديان پيدا نموده است ؟! و در همين نظر مي توانيم پي به تشخيص او برده و گمشده ي خود را دريابيم . در اين مرحله بديهي است که يهود دين خود را و مسيحي آئين خويش را و زرتشتي مذهب خود را و مسلمانان معتقدات خود را حق و حقيقت دانسته و ديگري را بي عقل خواهد دانست . پس چه بايد کرد ؟!! و بايد ميان اين چهار گروه چگونه قضاوت نمود؟! مثل اين چهار گروه مثل چهار نفري است که براي خريد لباس به مغازه ي بزازي بروند و هر کدام يک نوع قماش براي خود اختيار نموده و بخرد ، سپس معلوم شود که يکي از آن قماشها صحيح و مابقي چروک مي باشند . هر يک از آن خريداران قماش خود را درست و مال ديگران را چروک مي داند . آيا در اين مورد که بايد قضاوت کند ؟! نه اين است که بايد به کسي که نيک و بد و درست و نادرست قماش را مي شناسد مراجعه شود تا او ميان آن چهار نفر قضاوت نموده و تشخيص يکي از آنها را بر ديگري ترجيح دهد ؟ در مورد بحث ما نيز چنين است ، يعني بايد هر چهار گروه به شخصي که مشخص نيک و بد و درست و نادرست است مراجعه نموده و داوري او را بپذيرند و مشخص در اينگونه امور عقل است و بس . عقل مي گويد : امروز نه موسي هست و نه عيسي ، نه زرتشتي در ميان است نه محمد (ص) . امروز دو ميليارد بشر است و چهار راه به نام دين و بدون ترديد يکي از آن چهار راه راه سعادت و مابقي گمراهي است . عقل مي گويد : بايد آن چهار راه را تحت نظر گرفته و با اوضاع جهان امروزي و دنياي فردا بسنجيم و ببينيم کدام يک از آن راهها کاروان بشر را به سوي خوشبختي و به سر منزل سعادت مي رساند ؟! قبلاً راهي را که امروز پيروان موسي به نام يهوديت يا صهيونيت پيش گرفته و مي روند مورد مطالعه قرار داده و با اوضاع امروزي بسنجيم و ببينيم که آيا پيمودن يک چنين راهي قافله ي بشر را به سعادت مي رساند يا نه ؟! آيا توراتي که امروز دست يهودي هاست و کتاب آسماني و قانون زندگاني آنهاست مي تواند خانواده ي بشر را اداره کند يا نه ؟!
بدون ترديد قضاوت عقل سليم در اين مورد منفي است ، زيرا تورات امروزي قطعاً امور زندگاني بشر را تامين نمي کند زيرا اگر امروز تورات و دستورهاي دين يهود به موقع اجرا گزارده شود بشر رو به انحطاط نهاده و سير قهقرايي خواهد نمود و امروز طبيعت بشر که رو به تعالي است از پذيرفتن يک چنين قوانيني استنکاف دارد و من اگر بخواهم يکايک دستورهاي تورات را شرح دهم بايد کتاب جداگانه اي تاليف نمايم و از موضوع اين کتاب که بحث در پيرامون خرد است دست بردارم و از مقصد هزارها فرسنگ دور شوم و مرا مجالي براي اين کار نيست . کتابي که مي تواند جهان را اداره کند قبل از همه چيز لازم است تعاليم آن کتاب به نظر ملل دنيا برسد . کتابي که راهنماي بشر تواند بود ضروري است که پيروانش راهنماييهاي آن را به رخ توده هاي ديگر بکشند . جايي که مي شود به آساني به مقصد رسيدآدم کشي و وحشيت چه سزاست ؟ پس چرا تاکنون چنين کاري نشده است ؟! نه اين است که کتاب نامبرده از اداره نمودن بشر عاجز و ناتوانست . نه اين است که اغلب مطالب آن کتاب بيرون از دايره ي عقل است . پس اگر يک چنين کتابي توانايي سرشته داري را ندارد و به اداره نمودن بشر مقتدر نيست چرا به دور انداخته نمي شود ؟ چرا در راه يک شريعت کهنه و کتاب پوسيده و آيين چند هزار ساله آن همه خونريزيها و اعمال وحشيانه را مرتکب مي شوند ؟ من مي گويم :
تورات به همه ي زبانها ترجمه شده و همه جا رفته است و تا امروز احدي را نتوانسته است به راه راست آورده و از راهنماييهاي خود او را کامياب نمايد . پس چگونه مي تواند دو ميليارد بشر را راهنمايي کند ؟ آمديم تورات را با زور سرنيزه قبول کرديم آيا چگونه مي توانيم گاوي را که با شاخ خود کسي را کشت سنگسارش نمايم ؟! ( جمله 28 باب بيست و يکم سفر خروج ) آيا سنگسار نمودن گاو در اين عصر ، وحشيگري نيست ؟! يا چگونه مي توانيم زني را که حايض باشد به طوري نجس بدانيم که هر که او را لمس کند و هر چيزي را که او در آن بخوابد يا بر هر چيزي که بنشيند همه اش نجس باشند . شما باب پانزدهم سفر لاويان را بخوانيد ببينيد چه دستوراتي درباره ي زن حايض داده است . اصلاً زن در تورات از پست ترين جانوران هم پست تر معرفي شده است . خصوصاً اگر حايض شود که بيچاره بايد در نظر مردم مانند يک ميکروب وبا واجب الاجتناب باشد . يا اگر زني زائيده باشد هميشه او را نجس دانسته و از اجتماع بيرونش کنيم ، چه در باب دوازدهم سفر لاويان دستور داده است که زن اگر پسر زاييد ايام نفاسش چهل روز خواهد بود و چون ايام نفاسش به پايان برسد بايد يک بره ي يک ساله براي قرباني سوختني و جوجه ي کبوتر يا فاخته براي قرباني گناه ، به در خيمه ي اجتماع نزد کاهن بياورد و کاهن موافق دستوري که در اين کلمات مرقوم شده است معمول دارد تا زن ظاهر شود . پس امروز که نه خيمه ي اجتماعي هست و نه کاهني ( که بايد از اولاد هارون باشد ) و نه بره براي قرباني سوختني برده مي شود و نه جوجه کبوتر يا فاخته در ميان است بايد تمام زنهاي يهود و نصاري هميشه نجس باشند . آيا عقل يک چنين حکمي را مي پذيرد ؟! آيا چنين دستوري در اين عصر علم و فرهنگ قابل قبول است ؟!
غرض اين است که احکام تورات و دستورهاي دين يهود با هزار من سريش هم به ريش عصر امروزي نمي چسبدو هر که خرد دارد نمي تواند آن دين را بپذيرد .

تعاليم انجيل

اما انجيل اولاً دانسته نيست که چرا چهار تا شده و به نام چهار نفر مشهور گرديده است ؟! اگر حضرت مسيح يک نفر پيغمبر اولوالعزم و داراي يک کتاب آسماني بوده است ديگر اين چهار انجيل چه صيغه است ؟! ثانياً! ميان اين چهار انجيل موجود اختلافات به اندازه اي است که هر خواننده را متحير مي نمايد . مرحوم فخر الاسلام در کتاب انيس الاعلام يکصد و بيست و پنج فقره اختلاف با مدارک نشان داده و موارد اختلافات را بيان نموده است . پس چگونه مي توان چهار کتابي را که در 125 مورد از همديگر اختلاف دارند براي جامعه ي بشر راهنما قرار دهيم . ثالثاً اگر خودمان را کور و کر فرض نموده و چنين بينگاريم که ميان اين چهار کتاب هيچگونه اختلافي نيست آيا با کدام تعليمات آنها آئين زندگاني بشر تامين مي شود ؟! کدام قوانين است که در انجيل اربعه بيان شده و به درد بشر امروزي مي خورد ؟! پيروان انجيل اربعه خود در امور زندگاني به قوانين ديگران احتياج دارند ؛ يعني با مقررات پاپها هم که به دستورهاي انجيل اضافه مي شود باز به قوانين ملل ديگر محتاجند . پس چگونه مي توان گفت که انجيل به تنهايي يا به ضميمه ي مقررات پاپها اداره ي بشر را مي تواند عهده دار شود ؟! من چهار انجيل را هر چه ورق مي زنم که يک دستور مفيدي به حال جامعه بشر امروزي در آنها پيدا کنم جز مشتي تهمتها به مقام مقدس حضرت مسيح (ع) چيز ديگري نمي يابم . چيزي که مرا متحير نموده و هر آن به مراتب حيرتم مي افزايد آن است که مبلغين نصاري با کدام دليلي مردم را به سوي يک چنين ديني که کتاب آسمانيش جز مشتي مطالب دور از محيط عقل چيز ديگري ندارد دعوت مي نمايند ؟!
يک کتاب آسماني که خالي از احکام و دستورهاي ضروري باشد و در آئين زندگاني محتاج به کتاب آسماني يک ملت ديگري باشد چگونه مي تواند ابزار تبيلغ قرار گيرد ؟! و علاوه ، مبلغين نصاري که اصولاً لازم است بر مقررات کتاب آسماني خود عمل نمايند چرا عمل نمي نمايند ؟! چرا طبق نص صريح انجيل رفتار نمي کنند ؟! چرا احکام تورات را که انجيل تبعيت آنها را لازم دانسته است نمي پذيرند ؟! اينک انجيل آشکارا تورات يهود را تصديق نموده و احکام آن را لازم الاتباع مي داند و مي گويد : هر کسي که يک حکم کوچک تورات را بشکند نزد خدا کوچکترين شخص يعني بي دين شمرده مي شود . اينک فقرات 17 ، 18 ، 19 باب پنجم انجيل متي را براي شما نقل مي کنم :
17 ـ گمان مبريد که آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم. نيامده ام باطل نمايم بلکه تا تمام کنم .
18 ـ زيرا هر آنچه به شما مي گويم تا آسمان و زمين زايل نشود همزه يا نقطه اي از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود . 19 ـ پس هر که يکي از اين احکام کوچکترين رابشکند و به مردم چنين تعليم دهد در ملکوت آسمان
کمترين شمرده شود اما هر که به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد .
با بودن يک چنين جملات صريحي چگونه مسيحيان از عمل به احکام تورات خودداري مي کنند ؟! چگونه مي توان گفت که انجيل بايد دنيا را اداره کند اما به شرط اينکه به مندرجات آن عمل نشود . پس به موجب همين تصريحات لازم است که هر که دين نصاري را بپذيرد به احکام تورات عمل نمايد و به موجب فتواي تورات بايد همه نصاراي روي زمين را واجب القتل بداند زيرا تورات مي گويد بايد پيروانش ختنه کنند و هر که از ختنه خودداري کند بايد از قوم منقطع شود ( يعني کشته شود ) . اينک صريح تورات در باب هفدهم سفر پيدايش چنين مي گويد :
10 ـ اين است عهد من که نگاه خواهد داشت در ميان من و شما و ذريت تو بعد از تو هر ذکوري از شما مختون شود .
11 ـ و گوشت غفله خود را مختون سازيد تا نشان آن عهدي باشد که در ميان من و شماست
12 ـ هر پسر هشت روزه از شما مختون شود هر ذکوري در نسلهاي شما خواه خانه زاد خواه زرخريد آزاد و هر اجنبي که از ذريت تو نباشد.
13 ـ هر خانه زاد تو و هر زرخريد تو البته مختون شود تا عهد من در گوشت شما عهد جاويداني باشد
14 ـ و اما هر ذکور نامختون که گوشت غفله او ختنه نشود آن کس از قوم خود منقطع شود زيرا عهد مرا شکسته است .
انجيلي که پيروان خود را به تبعيت تورات امر مي کند و تورات هم ختنه کردن را واجب نموده و نسبت به ذکور نامختون حکم اعدام داده است هنوز نتوانسته ميان پيروان خود نفوذي پيدا کند و آنها را به ختنه نمودن وادار کند بلکه ختنه کردن ميان مسيحيها از محرمات شمرده مي شود . به هر حال گفتگوي ما در اين است که انجيل از خود ، احکام کافي ندارد بلکه بايد مطابق دستور انجيل ، از احکام تورات تبعيت شود و تعاليم تورات هم گفتيم که به درد امروز نمي خورد پس انجيل چهارگانه ي امروزي هم به درد جامعه ي بشر امروزي نخواهد خورد و هر که از انجيل و تورات امروزي تبعيت کند سند بي عقلي خود را امضا نموده و در رديف نابخردان قرار گيرد ، زيرا عقل سليم از پذيرفتن دين نصاري استنکاف دارد .

تعاليم دين زرتشتي

اما زرتشت و دين او اولاً معلوم نيست که زرتشت که بوده و در کدام عصر ظهور نموده و چه زباني داشته و چگونه زندگي مي نموده و چه مي گفته و کتاب آسماني اش چه بوده است ؟! پيش از همه چيز براي هر فرد خردمندي که مي خواهد ديني را بر دين ديگر ترجيح دهد ضروري و لازم است که بنيانگذار آن دين را بشناسد و احکام و دستورهاي آن را با مدارک صحيحه به دست آورده و در پيرامون آنها غور و بررسي نمايد تا بتواند درست تا از نادرست تشخيص بدهد . اين کار عاقلانه نيست که بدون شناختن ريشه ي يک ديني ، از روي هوا و هوس يا عادات و رسومات ، بدون تفکر و تعقل پذيرفته شود . ما از زرتشتيها مي پرسيم که زرتشت کيست ؟ از کدام تيره است ؟ کتاب آسماني او چه بود ؟ در کدام زمان مي زيسته و چه مي گفته ؟ چه احکامي داشته ؟ آيا امروز از احکام او چيزي باقي مانده است يا نه ؟ آيا کدام يک از اوستا ، دساتير ، زند ، و پازند کتاب آسماني زرتشت است ؟ اگز زند همان اوستاست و پازند شرح آن است پس دساتير چيست ؟ کسي که بخواهد زرتشتي بشود چه بايد بکند ؟ کدام يک از آن کتابها را کتاب آسماني بداند ؟ آيا بدون تامل و تعقل در پيرامون آن مذکورات مي توان دين زرتشتي را پذيرفت ؟ آيا فقط به دليل اينکه زرتشت ايراني بوده مي توان از دريافت عقل دست کشيده و کورکورانه به دين او گراييد ؟ آنکه دين زرتشتي را به ساير اديان ترجيح مي دهد جز تعصب مليت منطق ديگري ندارد و هر که تعصب به خرج دهد بايد از عقل و آيين آن دست بردارد . امروز هيچ ذي شعوري نمي تواند ادعا کند که دين کهنه ي چندين هزار سال ( که نه کتابش معلوم است چيست و نه احکام و قوانينش روشن است که کدامند ) مي تواند بشر را اداره کند . آخر عقل در آدمي يک نيروي خدادادي است که نيک را از بد و راست را از کج و درست را از نادرست تشخيص مي دهد . آمديم به خاطر ايرانيت و به تعصب مليت و به طمع ثروت زرتشتيها پرده ي باطل به چهره ي دريافت خرد کشيده و دين زردتشت را پذيرفتيم ، آيا مي توانيم مشکلات روزانه و حوادث واقعه و پيش آمدهاي گوناگون عصر حاضر را به وسيله ي آن دين حل کنيم ؟ آيا مي توانيم جلو تمدن را گرفته و چندين هزار سال به عقب برگرديم ؟ من گمان نمي کنم که خردمندي ديني را قبول کند که در آن دين سگ از آدميزاد اشرف باشد ! آري در ونديداد که کتاب شريعت زردتشت است و حصه ي پنجم از اوستا است ، سگ از انسان بالاتر محسوب شده و اشرف مخلوقات معرفي گرديده است ، زيرا مفاد نوشته هاي باب سيزدهم و چهاردهم ونديداد اوستا حاکي است که روح سگ خشکي پس از مرگ به سگ آبي منتقل شده و در آن مي ماند و هر سگ آبي قابليت پذيرفتن ارواح هزار سگ خشکي را دارد . پس هر که يک سگ آبي را بکشد بنا به دستور شريعت زردتشتي بايد بيست و چهار قسم مجازات شود ، بدين ترتيب :
1ـ ده هزار ضربت با سيخ اسب راني به کشنده [ قاتل ] زده شود .
2 ـ با ضرب ده هزار تازيانه ي ديگر مجازات شود .
3 ـ ده هزار بسته هيزم خشک از چوب سخت کفاره بدهد .
4 ـ ده هزار بسته ي هيزم از چوب نرم براي کفاره ي روح خودش بدهد .
5 ـ ده هزار دسته ي برسم دسته ببندد و ده هزار نذر شير پاک از درختي که هميشه سبز باشد براي آن مقدس کفاره بدهد .
6 ـ ده هزار مار بکشد و ده هزار قورباغه ي خشکي و ده هزار قورباغه ي آبي و ده هزار مور دانه کش و ده هزار مورچه ي گزنده را بکشد .
7 ـ ده هزار پشه ي جاهاي کثيف و ده هزار مگس کثيف را بکشد .
8 ـ ده هزار گودال ( براي غسل ميت ) بکند .
9 ـ چهارده آلت آتش روشن کني براي ملاهاي زردتشتي بسازد .
10 ـ براي ملاهاي آتشکده اين ابزارها را بدهد : آتش ورز ، آتش روشن کن ، آتش پاک کن ، آتش گرم کن ، تبر و تيشه .
11 ـ نيز براي ملاهاي زرتشتي اشياء زير را بدهد : کارد ، بشقاب گوشت ( يا بشقاب شير ) ، پارچه ي دهن بند ، آلتي که به توسط تازيانه حشرات را مي کشند ، آبکش صاف کننده ي جرم ، هاون و طشت .
12 ـ از تمام اسلحه ي لشکري به لشکر زردتشتي بدهد بدين قرار : نيزه ، شمشير ، گرز ، کمان ، سپر با حلقه ( يعني دستگردار ) ، سي قبه ي آهني ( براي روي سپر ) ، فلاخن با سي سنگ آن ، زره ، گردن بند ، نقاب ، خود ، کمربند و ران بند .
13 ـ همه ي ابزارهاي برزگري را به برزگران زردتشتي بدهد مانند : خيش ، حيوان زراعت ، يوغ ، تازيانه ، گوازه ( چوب گاوراني ) ، هاون سنگي ودست آس .
14 ـ يک زنگ نقره که به قيمت يک استر نر باشد و يک زنگ طلا که به قيمت يک شتر نر باشد به کارکنان کارخانه بدهد .
15 ـ يک جوي آب که عمقش يک گام و عرضش يک گام باشد به مردمان پرهيز کار بدهد .
16 ـ يک زمين قابل زراعت که دو جوي آب آن زمين را آبياري کند به مردمان پرهيزکار بدهد .
17 ـ يک خانه به مردمان پرهيزکار بدهد که آن خانه اولاً داراي سه حصه باشد : حصه ي اولي دوازده و در حصه ي دومي نه و در حصه ي سومي شش در داشته باشد و يک دست رختخواب قشنگ که زيرانداز و روانداز داشته باشد و ثانياً داراي يک طويله ي نه هزار قدمي بوده و نه قسم علف داشته باشد .
18 ـ يک دختر يا خواهر پانزده ساله ي باکره با گوشواره به يکي از مردم پرهيزکار !... تزويج نمايد .
19 ـ چهارده حيوان کوچک ( مانند گوسفند ) به مردم پرهيزکار بدهد .
20 ـ چهارده توله سگ را پرورش کند .
21 ـ چهارده پل روي آب جاري بنا نمايد .
22 ـ خوراک ناموافق هيجده مسافر را به خوراک موافق مبدل نمايد .
23 ـ هيجده ماچه سگ را از کپک و کثافت و نجاست و هر چيز بدي پاک کند .
24 ـ هيجده شخص پرهيزکار را با گوشت يا خوراک يا شراب يا شهد سير کند .
شايد بعضي از خوانندگان محترم باور نکنند که يک چنين کيفرهايي براي يک نفر کشنده ي سگ آبي در شريعت زردتشتي ها باشد . اينک خوانندگان را به مطالعه ي شماره هاي 2 ـ 3 ـ 4 ـ 5 ـ 6 مجله ي آئين اسلام سال جاري راهنمايي مي کنم که مقاله ي دوست دانشمندم آقاي سيد محمد علي داعي الاسلام را تحت عنوان ( سگ در اديان جهان ) قرائت نموده و ترجمه ي باب سيزدهم و چهاردهم ونديداد اوستا را با دقت بخوانند و قضاوت کنند . من از آن ترجمه استفاده کرده و خلاصه اي را نقل نمودم . راستي مايه ي تعجب است که يک چنين دين را زردتشتها چگونه پذيرفته اند ؟ واقعاً حيرت آور است . آخر کشتن يک سگ آبي چه صدمه به اجتماع يا به حقوق مردم يا به اموال و نفوس و اعراض يا شئونات و حيثيات اشخاص وارد مي آورد که يک چنان مجازاتهاي غير معقول براي کشنده ي آن تعيين شود . وانگهي کدام آدميزاد است که پس از خوردن ده هزار سيخ اسب راني و ده هزار تازيانه زنده بماند تا مورد مجازاتهاي ديگر قرار گيرد ؟! کدام ثروتي است در دنيا که مجازاتهاي مالي ونديداد ( کتاب شريعت زردتشت ) را کفايت نمايد ؟! از همه ي اينها که بگذريم سگ آبي اگر فرضاً عزيزتر از يک نفر زردتشتي بوده و يک حيوان بسيار بسيار عزيز و ارجمند هم باشد چرا بايد به مکافات کشته شدن آن ، قورباغه هاي آبي و خشکي و مار و پشه و مورچه و مگس ده هزار کشته شوند ؟! قورباغه يا مار يا پشه يا مگس يا مورچه چه تقصيري کرده اند که از هر يک ده هزار کشته شوند . اصلاً اين مجازاتها نه با عقل نه با منطق نه با دليل و نه با هيچ ميزاني سازشي ندارد . زردتشت که به عقيده ي بعضيها پيغمبر بوده است غير ممکن است که يک چنين قوانين مفتضح و مزخرف را براي پيروان خود بياورد و آنچه را که او آورده است از ميان رفته و چيزي باقي نمانده تا ما بتوانيم با دستورهاي اديان ديگر مقايسه کنيم و آنچه که هست همه اش بدين منوال است که نوشتيم و فطرت بشري از پذيرفتن آن متنفر است و امروز دين منتسب به زردتشت و آييني که به او بسته اند نه تنها به درد نمي خورد و جلو مفاسد را نمي گيرد ، بلکه بشر را به پست ترين مراحل وحشيت بر مي گرداند و مرد عاقل محال است که پيرو يک چنين ديني بگردد و خود را به آن منتسب نمايد .

اسلام و تعليمان آن

پيش از بحث در اطراف اسلام و تعليمات آن لازم است که يک نکته را ناگفته نگذارم و آن نکته اين است که انديشه هاي من هيچگاه از تعصب ديني و مذهبي سرچشمه نمي گيرد بلکه هميشه مي خواهم ريشه ي مطلب را درست بررسي نموده و به داوري خرد بسپارم و هر چه را که خرد مي پذيرد قبول نموده و به رشته ي نگارش بکشم . من مي دانم که بعضي از اوقات در نوشته هاي من تندي احساس مي شود و کساني ممکن است که آن تندي را حمل بر تعصب مذهبي نموده و به رخ من بکشند ولي با اعتراف بر اينکه ظاهر آن نوشته ها حق را به جانب آنان مي دهد خدا را گواه مي گيرم که منشاء آن قسمت از نوشته هاي من تعصب مذهبي نيست ، بلکه پس از بررسي و مطالعه ي دقيق در بعضي از مطالب ، بطلان يا صحت آن در نظرم به اندازه اي بديهي مي آيد که ادراک و وجدان و فهم و دريافت فطري من نمي تواند از آن صرف نظر نمايد و در عين حال مي بينم که طرف مقابل در موضوع بحث ، ضد آن را مي پذيرد و سخت پافشاري مي نمايد . در اينجاست که قلم از محيط سادگي به تندي منحرف مي شود و الا چگونه تواند بود که يک نفر شخص کنجکاو براي درک حقيقت به مغز خود فشار بياورد و دماغ خود را خسته کند و ساعتها به فکر و انديشه فرو رود که تا يک حقيقت را از ميان اوهام دريابد با اين حال تعصب به خرج دهد ؟! من اين نوشته ها را به معرض افکار عامه گذارده و از ارباب دانش و صاحبان بينش استمداد مي کنم که اگر راستي حرفهاي من از روي تعصب است مرا مطلع نمايند و با دليل و منطق جواب مرا بدهند . آري اينها چنين وانمود خواهند کرد که نويسنده ي اين حرفها يک نفر مسلمان است و مي خواهد از روي تعصب دين ، چشمه ي را گل آلود نموده و ماهي بگيرد ولي من مي گويم : آنچه را که درباره ي انجيل و شريعت عيسي يا تورات و دين يهود يا اوستا و آيين زردتشت نوشتم بسيار مختصر بود و مجالي براي تفصيل نداشتم ولي همانها را که نوشتم آيا بر خلاف واقع است ؟! آيا آنچه را که نوشتم از خود ساختم ؟! آيا مدرکي به دست ندادم ؟! اگر از خود ننوشته ام پس حرف حسابي آن مبلغين برابر اين همه افتضاحات چيست ؟! آيا با تهمت تعصب به نگارنده جوانب آن همه حرفها داده مي شود ؟! پس مرد خردمند نمي تواند يک چنين ادياني را بپذيرد ، زيرا بارها در اين کتاب گفته ايم که خرد مشخص نيک و بد و درست و نادرست است و نمي تواند نادرست را بر درست و بد را بر نيک ترجيح دهد و نمي تواند با ورود دين اسلام و تعليمات آن هيچ يک از آن اديان را بپذيرد . اينک اسلام و تعليمات آن را شرح مي دهم و تمنا مي کنم که با اديان بهود و نصاري و زرد تشتي مقايسه نموده و وجداناً قضاوت کنيد .

بشر و ارزش انديشه

بشر فطرتاً کنجکاو است و هميشه مي خواهد آنچه را که نمي داند بداند و از اين رو نيروي انديشه در فطرت او نهاده شده تا به وسيله ي آن راهي به درک حقايق پيدا کند و اگر اين نيرو در نهاد آدمي آفريده نمي شد حس کنجکاوي آدميزد را به حيرت و سرگرداني مبتلا مي کرد و هميشه نظام زندگي و زندگاني از هم پاشيده مي گرديد . اسلام در تعاليم خود نخستين قدمي که برداشته است نيروي فکر را تقويت نموده و پيروان خود را به فکر و انديشه دعوت کرده است . اينک قرآن کتاب آسماني دين اسلام است . مردم را به فکر و انديشه دعوت مي کند و ما به بيان چندين آيه در اين موضوع بسنده کرده و ميگذريم تا معلوم شود که اسلام احدي را به زور سر نيزه يا سفسطه و مغلطه به پيروي خود دعوت نمي نمايد بلکه به فطرت خدادادي و انديشه ي فطري توجه مي سازد تا حقيقت را دريابد . در سوره ي النحل ، آيه ي 47 چنين مي فرمايد : « و انزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفکرو » و فرود آورديم به سوي تو قرآن را تا بيان کني به مردم آنچه را که فرود آمده به سوي آنها و تا آنها در پيرامون آن بينديشند . يعني قرآن را نازل کرديم که مردم درپيرامون محتويات آن انديشه به کار برده و از روي فکر صحيح بپذيرند . به طوري که مشاهده مي فرماييد در اين آيه هيچ گاه مردم را در وحله ي اول وادار نمي نمايد که اجباراً بايد آنچه را که ما مي فرستيم بدون فکر و انديشه قبول کنيد بلکه مي فرمايد نخست فکر کنيد و سخنان قرآن را در جهان انديشه زير و رو کنيد اگر درست و مطابق فطرت دريافتيد بپذيريد . بديهي است که اين دستور در مرحله ي خداشناسي و پيغمبر شناسي است و الا پس از شناختن خدا و شناختن پيغمبر او به ضرورت عقل بايد هر چه را که خدا به وسيله ي پيغمبر امر فرموده بدون چون و چرا بپذيريم و از خود فلسفه هاي خنک و بي معني نتراشيم . باز در همين مرحله ي خداشناسي مي فرمايد :
« و سخر لکم ما ، السموات و ما في الارض جميعا منه ان في ذلک لآيات لقوم تفکرون » ( سوره ي الجاثيه ، آيه ي 12) و رام کرد براي شما آنچه را که در آسمانها است و آنچه را که در زمين است همه اش از او است ( يعني از خداست ) به درستي که در اين تسخير براي گروهي که انديشه مي نمايند هر آينه نشانه هايي است .
در اين آيه مردم را متوجه نموده بر اينکه هر چه در اين جهان هست اعم از اينکه محسوس باشد يا غير محسوس ، طوري آفريده شده که بشر مي تواند آن را رام نموده و از آن استفاده نمايد و هر يک از آن موجودات دليلي است روشن به وجود آفريدگار توانا براي کساني که تفکر نموده و به انديشه بسپارند . پس آن فيلسوفي که ميکروب فلان بيماري را کشف نموده يا فلان دانشمندي که نيروي برق را پيدا کرده يا فلان عالمي که اتم را تسخير نموده است اگر چه با اين زحمات خود خدماتي به خانواده ي بشر نموده اند ولي براي خود و ديگران دلايل بارزه اي را تهيه نموده اند که هر يک به وجود خدا و آفرينده ي آنها بهترين رهنما تواند بود و بايد همه در برابر عظمت آفريننده ي آنان سر تعظيم فرود آورده و آن را بستايد . در اينجاست که بايد انديشه به کار برده و حقيقت امر را دريابند . از اين رو است که قرآن مي فرمايد : هر يک از آن موجودات نشانه اي است براي شخص متفکر .
در سوره ي آل عمران مي فرمايد : « ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولي الالباب . الذين يذکرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفکرون في خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار » ( آيه ي 188 ـ 189 ) ، همانا در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز نشانه هايي است براي خردمندان ( و خردمندان ) کساني هستند که در حال ايستاده و نشسته و دراز کشيده ( يعني هميشه ) در هر حال به ياد خدا باشند و در آفرينش آسمانها و زمين فکر کنند ( و نتيجه فکر آنها اين باشد که مي گويند ) : اي پروردگار ما اين جهان را بيهوده نيافريده اي . پاکي تو ( از شريک و از هر آنچه که درباره ي تو تصور مي کنند ) ما را از عذاب آتش نگهدار . نکاتي که در اين دو آيه به کار برده شده و اشاراتي که در لابه لاي کلمات و عبارات آنها مانند آفتاب مي درخشيده اندازه اي مهم و مفيد است که پايسته است کتابي در پيرامون آنها تاليف شود . بسيار متاسفم که بحث در اطراف آنها از موضوع کتاب ما خارج است و من نمي توانم در اين مورد بيشتر سخن برانم و از موضوع خارج شوم . به هر حال آيه ي اول با جمله ي لأولي الالباب ( يعني خردمندان ) پايان يافته و آيه ي دومي صفات اولوالالباب را بيان فرموده است و از جمله ي آن صفات يکي صفت تفکر است که از خصايص خرمندان شمرده شده است ؛ به اين معني که خردمند کسي را گويند که تفکر کند .
يعني هر مطلبي را نخست به انديشه سپارد ، سپس به داوري خرد گذارد . پس در حقيقت نيروي فکر ترازوي خرد است و خرد ترازوي نيک و بد و کج و راست و زشت و زيبا است و خرد بدون فکر نمي تواند مطلبي را بسنجد . از اين رو دين مقدس اسلام براي فکر ، ارزش زيادي قائل شده و آن را نشانه ي خرد معرفي نموده است . اسلام به آزادي فکر علاقه مند است و هيچگاه جلو فکر و انديشه را نگرفته است و با سخنان درهم و برهم و حرفهاي پريشان ، افکار مردم را مشوش نمي نمايد . حتي درباره ي اوضاع نفس خود آدمي دستور مي دهد که انديشه نموده و حقيقت زندگي و زندگاني را دريابد . در آنجا که مي فرمايد : « اولم يتفکروا في انفسهم ؟!» ( آيه ي هفتم سوره ي الروم ) . يعني آيا در نفسهاي خود تفکر نمي کنيد ؟! و نيز شناختن پيغمبر را به فکر و انديشه ي موکول مي فرمايد : « اولم يتفکروا ما بصاحبهم من جنه ان هو الا نذير مبين » ( آيه ي يکصد و هشتاد و سوم ، سوره ي الاعراف ) ، آيا فکر نمي کنيد که صاحب آنان ديوانه نيست ، بلکه نيست او مگر ترساننده ي آشکار . مقصود از بيان اين آيات آن است که اسلام مردم را به سوي تفکر و به انديشه سپاردن و در ترازوي عقل سنجيدن دعوت مي نمايد .اسلام پيروان بينا و دانا مي خواهد . اسلام هيچ وقت افکار مردم را خفه نمي کند و هيچوقت نمي گويد : کور شو تا جمالم را ببيني . کر شو تا صوت مليحم را بشنوي ، بلکه اسلام مي گويد چشم خود را باز کن تا جمالم را بيني و گوش شنوا داشته باشد تا نغمات روح بخش مرا بشنوي و نيز در سوره ي انعام ، آيه ي پنجاهم مي فرمايد : « قل هل يستوي الاعمي و البصير افلا تتفکرون » ، بگو آيا نابينا يکسانست ؟! آيا تفکر نمي کنيد . يعني آنکه حقايق را به ديده ي دل مي بيند با آنکه از درک حقايق ناتوان است يکسان نيست ، بلکه اولي بر دومي ترجيح دارد و فکر ، رجحان آن را در مي يابد . پس چرا فکر نمي کنيد و چرا به انديشه نمي سپاريد . در قرآن از اين قبيل آيات فراوان است و در کلمات پيغمبر اسلام و پيشوايان دين از اين قبيل فرمايشات زياد است . حتي از جنبه ي معنوي ، تفکر يک ساعت را به عبادت يکسال ترجيح داده اند .
پس ديني که پايه عقايد را روي انديشه استوار نموده است در هيچ دوره از ادوار روزگار متزلزل نگردد و هيچ گاه بر خلاف حقيقت نخواهد بود .

اسلام و ترازوي نيک و بد

اسلام در گام دوم ، خرد را ترازوي نيک و بد قرار داده و مردم را به داوري خرد دعوت مي کند . اسلام مي گويد : پس از انديشه و زير و رو کردن مطالب لازم است که قضاوت به دست خرد سپرده شود . هر چه را که خرد نيک دانست و به نيکي آن قضاوت کرد همان نيک است و هر چه را که بد دانست آن بد است و چون اسلام بيان کننده ي نيک و بد است لذا مردم را به نيروي فطري خود متوجه ساخته و مايل است که به وسيله ي آن نيرو نيک و بد تشخيص داده شود تا مايه ي توليد ايمان و عقيده گردد . اصلاً اسلام نبايد هستي خود را روي عقل گذارده است . اسلام در تمام دستورهاي خود با خرد سر و کار دارد ، يعني آنکه خرد ندارد اسلام از او توقعي ندارد . اسلام با ديوانه معامله کودکان را مي نمايد . به هر حال خرد نزد اسلام ترازوي نيک و بد است . اينک براي روشن شدن موضوع چند آيه از کتاب آسماني اسلام ( قرآن مجيد ) در اينجا نقل مي کنيم . يکي آيه ي صد و پنجاه و يکم سوره ي الانعام است که برابر مشرکين و براي دعوت آنها به سوي دين با بيان شيرين چنين مي فرمايد :
« قل تعالوا اتل ماحرم ربکم علکم : الاً تشرکوا به شيئا و بالوالدين احسانا ، و لاتقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ياهم ، و لاتقربوا الفواخش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق ، ذلکم وصيکم به لعلکم تعلقون » ، بگو بياييد بخوانم آنچه را که پروردگار شما حرام کرده است بر شما : ( اينک يکايک آنها را مي شمارم ) اولاً اينکه شريک قرار ندهند به خدا چيزي را و ثانياً به والدين نيکي کنيد و ثالثاً نکشيد فرزندان خود را از فقر و بي چيزي ، ما روزي مي دهيم به شما و به آنها و رابعاً نزديک نشويد به کارهاي زشت چه در آشکار و چه در پنهان و خامساً نکشيد نفسي را که خدا ( کشتن آن را ) حرام نموده است مگر به حق . اينهاست آنچه که خدا سفارش نموده است به آن تا اينکه شما به داوري خرد بسپاريد . يعني اين پنج چيزي را که خدا از شما خواسته به داوري خرد بسپاريد و ببنيد که خرد چه داوري مي کند ؟!
آيا عقل سليم مي پذيرد که آفريننده ي اين دستگاه ژرف آفرينش بيشتر از يکي باشد ؟! ... آيا خرد مي پذيرد که برابر آن همه رنجهايي که والدين در تربيت آدمي کشيده از فرزندي نسبت به آنها بدي و اسائه ي ادب شود ؟! ... آيا عقل قبول مي کند که کسي فرزندان خود را از ترس اينکه شايد معاش آنها را نتواند اداره کند با دست خود بکشد ؟!آيا خرد که تشخيص دهنده نيک و بد است مي تواند کارهاي بد را بر کارهاي نيک ترجيح داده و آشکار يا در نهان به يکي از آن کارهاي بد مرتکب شود ؟! آيا هيچ خردمندي مي تواند کسي را بدون ارتکاب جرم و جنايت به قتل برساند ؟!...
همه ي اينها که به داوري خرد سپرده مي شود بدون ترديد خرد طبق آنچه که اسلام دستور داده قضاوت مي کند و از اينجا معلوم مي شود که اسلام دين فطري است زيرا عقل در فطرت آدمي گذارده شده است و اسلام هم دستورهايي را وضع نموده که با عقل سازش داشته و دارد . از روي اين اصل مسلم است که مي گوييم اسلام با فطرت سازش دارد و ديني در جهان ، جز اسلام ، پيدا نيست که کاملاًً فطري باشد .
اسلام نه تنها از خرد ستايش مي نمايد بلکه از نابخردي و بي عقلي نکوهش مي نمايد : در آيه ي 22 سوره ي انفال چنين مي فرمايد : « ان شرالدواب عندالله الصم البکم الذين لايعقلون » ، بدترين جنبده ها نزد خدا کران و گنکاني هستند که عقل ندارند . يعني کساني که از شنيدن حرف حق خودداري مي کنند و از گفتن حق سر مي پيچانند . همانها هستند که بر ضد فطرت خود قيام نموده و عقل را پامال نموده اند و آنها بدترين و پست ترين جنبنده هاي روي زمينند . در اين آيه ملاحظه مي فرماييد که نابخردان را چگونه توبيخ کرده و آنها را بدترين جنبنده ها معرفي نموده است ؟! در اين زمينه آيا ت قرآني فراوان است و فعلاً به همين مقدار بسنده مي کنم .

اسلام و دانش

به طوري که بيان کرديم اسلام در مرحله ي اول به انديشه ي اهتمام داده و در مرحله ي دوم به اهميت عقل شده است ، سپس دانش را در وحله ي مورد توجه قرار داده و دانشمندان را محترم شمرده است ، زيرا در پاره اي مسائل که پاي انديشه و دريافت عقل لنگ است بايد به دامان دانش متشبث شده و به وسيله ي آن پرده از روي مشکلات برداشته شود تا عقل بتواند قضاوت نمايد و اين معني را در آيه ي 42 سوره ي عنکبوت چنين بيان مي فرمايد :
« و تلک الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون » و اين مثلها رابراي مردم زديم در حالي که به داوري عقل نمي تواند بسپارند مگر دانشمندان . يعني با چراغ دانش مي توانند حقايقي را که در آن مثلها بيان کرديم دريابند و به داوري خرد سپارند . پس آناني که مي خواهند حقايق را دريابند بايد دانش بياموزند تا با نور دانش جلو دريافت عقل را باز کنند و نيز دوباره اهميت دانش مي فرمايد :
« قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون » ، ( آيه ي دوازدهم سوره ي زمر ) ، بگو آيا کساني که مي دانند و کساني که نمي دانند با هم برابرند ؟!... يعني کساني که دانش آموخته و خود را به مقام شامخ دانشمندي رسانيده اند برتر از کساني هستند که به سراغ دانش نرفته و خود را در حضيض جهل و ناداني نگه داشته اند و ميان آن دو تيپ به هيچ وجه تساوي و برابري در مقام و عظمت و شئونات نبوده و نمي باشد و در آيه ي دوازدهم سوره ي المجادله مي فرمايد :
« يرفع الله الذين آمنوا منکم و الذين اوتو العلم درجات » ، يعني بلند مي کند خدا درجات کساني را که ايمان آورده اند از شما و درجات کساني را که دانش به آنها داده شده است . يعني هميشه خداوند مهربان مقام و عظمت دو ملت را روز به روز بالا برده و ميان ملل دنيا به سيادت و آقائي مي رساند . يکي ملتي است که ايمان داشته باشد و دومي ملتي است که در زير سايه ي دانش زندگي کند . پس اگر يک ملت داراي هر دو صفت ايمان و دانش باشد معلوم است که چه ترقيات روز افزوني خواهد نمود . ما امروز با چشم خود مي بينيم که ترقيات ملل دنيا از اين دو صفت سرچشمه گرفته است آري هيچ ملتي در جهان نمي تواند قدمي به سوي تعالي و ترقي بردارد مگر به وسيله ي ايمان يا به وسيله ي دانش و هر ملتي که عاري از اين دو صفت باشد بايد در حضيض پستي به ذلت و سستي بماند و زير يوغ بندگي و بردگي زندگي نمايد . پس اسلام بزرگترين راهنماهاي جهان بوده و همواره مجد و عظمت پيروان خود را خواهان است . اسلام به اندازه اي بر دانش و دانشمندان اهميت مي دهد که هيچ يک از اديان جهان يک هزارم آن اهميت را نداده است . اسلام مي گويد : اطلبوا العلم من المهد الي اللحد ، يعني از گهواره تا گور دانش بطلبيد . مي گويد : اطلبوا العلم و لو بالصين ، يعني دانش را بطلبيد اگر چه در کشور چين باشد . مي گويد : طلب العلم فريضه علي کل مسلم و مسلمه ، يعني تحصيل علم بر هر فرد مسلماني واجب است .
اسلام درباره ي دانشمندان مي فرمايد : « انما يخضي الله من عباده العلماء » ( آيه ي 25 ، سوره ي 36 ) ، از بندگان خدا تنها دانشمندان از خدا مي ترسند . يعني کساني که مرتبه اي از مراتب دانش را آموخته و با چشم بينا به اين کارخانه ي آفرينش نگاه مي کنند پي به عظمت آفريننده ي آن برده و هميشه از او مي ترسند . اسلام مي گويد : هر که دانشمندي را مورد احترام خود قرار دهد مانند آن است که آورنده ي اسلام را احترام نموده : من اکرم عالما فقد اکرمني ، خلاصه اينکه اسلام به دانش و دانشمندان نه تنها به ديده ي احترام مي نگرد بلکه پيروان خود را به تحصيل دانش و احترام از دانشمندان جدا امر مي فرمايد . پس آناني که پيشرفت دانش را سبب شکست دين مي دانند از يک جهت اشتباه مي کنند و از جهت ديگر راست مي گويند . اما سبب اشتباه آنها اين است که فرقي ميان دين اسلام و ساير اديان نمي گذارند و همه را با يک ديده مي نگرند از اين رو اشتباه مي کنند زيرا اسلام ديني است که هر قدر دانشها پيشرفت کند مجد و عظمت آن بيشتر تجلي مي نمايد و علاوه ، خود اسلام موکد دانش است و در تمام مراحل زندگي تحصيل دانش را ضروري مي داند و اين نشدني است که پيشرفت دانش کوچکترين شکستي به اسلام وارد آورد . اما جهت اينکه راست مي گويند ( و ما هم با آنان هم عقيده هستيم ) اين است که دين يهود و نصارا و زردتشت و ساير اديان دنيا ( غير از اسلام ) با دانش ناسازگار است و پيشرفت دانش مايه ي شکست آنهاست . آري دين که بنياد آن روي خرافات ريخته شود و بناي آن از يک سلسله موهومات بوده باشد بديهي است که پيشرفت دانش پرده از روي آن خرافات و اين موهومات برداشته و نابودش خواهد نمود . اما ديني که بنيادش روي خرد ريخته شود و بنايش از دانش باشد پيشرفت دانش مايه پيشرفت يک چنين ديني خواهد بود و ميان اين دو گونه دين فرق بسيار است .
منبع:گلچين مقالات اسلامي در مطبوعات ، محمد رصافي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط