وقتي شخصي خدمت خواجه نصير طوسي آمد و نوشتهاي از ديگري تقديم وي كرد كه در آن نوشته، به خواجه بسيار ناسزا و دشنام داده شده بود و نويسندهي نامه، خواجه را كلب بن كلب خوانده بود، خواجه در برابر ناسزاهاي وي با زبان ملاطفتآميزي اين گونه پاسخ گفت: اين كه او مرا سگ خوانده است درست نيست؛ زيرا كه سگ از جملهي چهارپايان است و عوعو كننده و پوستش پوشيده از پشم است و ناخنهاي دراز دارد؛ اين خصوصيات در من نيست. قامت من راست است و تنم بيپشم و ناخنم
وقتي شخصي خدمت خواجه نصير طوسي آمد و نوشتهاي از ديگري تقديم وي كرد كه در آن نوشته، به خواجه بسيار ناسزا و دشنام داده شده بود و نويسندهي نامه، خواجه را كلب بن كلب خوانده بود، خواجه در برابر ناسزاهاي وي با زبان ملاطفتآميزي اين گونه پاسخ گفت: اين كه او مرا سگ خوانده است درست نيست؛ زيرا كه سگ از جملهي چهارپايان است و عوعو كننده و پوستش پوشيده از پشم است و ناخنهاي دراز دارد؛ اين خصوصيات در من نيست. قامت من راست است و تنم بيپشم و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم و... آن چه در من است متناقض است با آن چه صاحب نامه دربارهي من گفته است.
كاشف الغطا
روزي شيخ جعفر كاشف الغطا مبلغي بين فقراي اصفهان تقسيم كرد و پس از اتمام پول، به نماز جماعت ايستاد. بين دو نماز كه مردم مشغول خواندن تعقيب بودند، سيد فقير و بيادبي آمد و آمد تا مقابل امام جماعت رسيده گفت: اي شيخ، مال جدّم (خمس) را به من بده. شيخ فرمود: قدري دير آمدي، متأسفانه چيزي باقي نمانده است. سيد بيادب، با كمال جسارت آب دهان خود را به محاسن شيخ انداخت. پيشنماز نه تنها هيچ گونه عكس العمل خشونتآميزي از خود نشان نداد، بلكه برخاست و در حالي كه دامن خود را گرفته بود، در ميان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت هر كس ريش شيخ را دوست دارد، به سيد كمك كند. مردم كه ناظر اين صحنه بودند، اطاعت نموده و دامن شيخ را پر از پول كردند، پس همهي پولها را آورد و به آن سيد تقديم كرد و به نماز عصر ايستاد.