ريشه های معماری مدرن
آن چه در پيش روست تاريخ معماری مدرن نيست، بلكه نگرهای نظريه پردارانه است و تلاشی را برای توصيف اين كه معماری مدرن درباره چيست به دست می دهد. آن چه ممكن است تا حدّی متظاهرانه به نظر رسد، ولی بايد اذعان داشت كه كژفهمی ها و سوء تعابيری كه در كاراست كه اينگونه روشنگریها را به چيزی ضروری بدل میسازد. محض رعايت بیطرفی بايد آن چه را كه جنبش مدرن واقعاً خواهان آن بود يادآوری كرد و آن چه را هم كه در عمل به آن رسيد خاطر نشان ساخت.
امروزه برخی از نويسندگانی كه به اين موضوع میپردازند، حتی مدعیاند كه جنبش مدرن حكم نوعی «كلاف سردرگم» را دارد؛ آنان اظهار میدارند كه معماران مدرن در عالم واقع «ايديولوژی» مشتركی نداشتند و به طريق اولی معماری مدرن نمیتوانست اصولاً وجود داشته باشد. جنبش مدرن بیترديد مبنا و جهتگيری خاص خود را داشته است، و تنها آن دم كه اين به درستی درك گردد، امكان رسيدن به ارزيابی منصفانهای از پيامدهای آن، و از جمله كوششهای پسامدرن اخير، فراهم میآيد. به اين طريق میتوان به نقطه عزيمتی برای جست و جو و پيگيری معماریای دموكراتيك در عصری كه در آن به سر میبريم، دست يافت.
روي كرد اتخاذ شده، رويكردی است عينی و پديدارشناختی. ازطريق نوشتن، «پيرامون» معماری، و با اولويت اصلی را به مسائل اجتماعی و سياسی دادن، چيزی حاصل نمیآيد. معماری را بايد با مناسبات خود معماری درك كرد. البته اين بدين معنی نيست كه معماری را رشتهای «مجزا و خود مختار» برشمريم. معماری به مثابه نوعی هنر، به زندگی تعلق دارد. هدف آن نيز عبارت است از فراهم آوردن مكانهايی كه زندگی بتواند در آن «به وقوع پيوندد». مكان، مجموعهای از منابع يا احياناً ظرفی خنثی وبیطرف نيست؛ بل درواقع محيطی است عينی و ملموس كه نوعی نظم و منش و ويژگی در خود دارد. بدين ترتيب چنان چه در سويی راجع به زندگی سخن رانده شود، و در سوی ديگر از مكان، چنين چيزی بی معناست. «طراحی برای زندگی» به واقع شعاری بود كه برای بيان هدف كلی جنبش مدرن به كار میرفت.
تفصيل اين امر، با توصيفی از جهان نو و نياز انسان برای جهتگيری و تعيين هويت در آن، آغاز میگردد. معماری به طور كلی اين نياز را از طريق سازماندهی فضايی و بيان صوری، برآورده میسازد. اهميت بنيادين اين مفاهيم، مدتها پيش تشخيص داده شد ليكن تا امروز هيچگاه بحث شايسته و درخوری در مورد آن صورت نپذيرفت.
واژه «ريشهها» در اين مقاله اشاره به ساختارهای ماندگار (و نه زودگذر) و الگويی، و هم چنين تجارب و يافتههای دورههای تاريخی مربوط به آنها دارد. در برهه كنونی كه ابعاد تاريخی معماری مجددا نقشی عمده يافتهاند، مشخصاً مباحثی از اين دست اهميت میيابند. برای ممكن ساختن طرح اينگونه مباحث، در هر فصل بخشهايی نظری با ماهيتی كلی گنجانده شده است. شيوه عرضه اينگونه مباحث، گاهشمارانه يا زمان بندی شده نيست بلكه برحسب مسائلی كه جنبش مدرن را متأثر میساخت، سازماندهی شده است و به دنبال آن، مسير تكوينی كه گيديون آن را «سنّت جديد» میناميد درج گرديده است. با اين حال نوعی گاه شماری و يا زمانبندی نيز تلويحاً به چشم میخورد كه با عناوينی هم چون «پيش از مدرن»، «مدرن» و «پسامدرن» نشان داده شده است.
معماری مدرن يكی از اين صور است. هدف كلی معماری مدرن اين است كه برای انسان سكونتگاه جديدی تدارك ببيند. اين سكونتگاه جديد بايد نياز به شناسايی را برآورده سازد و بدين ترتيب تجلی «رابطه دوستانه» جديد بين انسان و محيط زيست اوباشد. لوكوربوزيه در سال 1923 نوشت:« مسئله خانه، مسئله عصر است.»، «تعادل اجتماع به اين مسئله بستگی دارد. معماری، در اين دوره نوسازی، نخستين وظيفهاش تجديد نظر در ارزشها و عناصر تشكيل دهنده خانه است.»
نخستين اعلاميه مهم بينالمللی معماری جديد، وايسنهوف در اشتوتگارت –1927- در واقع نمايشگاهی با عنوان «سكونتگاه» بود. جنبش مدرن با در نظر گرفتن سكونتگاه به عنوان نقطه عطف، سلسله مراتب سنتی كارهای ساختمانی را دگرگون كرد. كليسا و قصر، به عنوان مهمترين كارهای گذشته، اهميت خود رااز دست دادند، و از آن زمان به بعد موسسات عمومی دولتی ، «توسعه» خانه را مورد توجه قرار دادند. به موجب همين امر نوعی نگرش دموكراتيك جديد، بر طبق ساختار دنيای جديد پديد آمد.
بارها پيشگامان معماری مدرن تازگی جهان مدرن را متذكر شدند، و تأكيد ورزيدند كه اكنون معماری نمیتواند با فرمهای گذشته به كار رود. در اين باره، شعار لوكوربوزيه بسيار شناخته شده است: «عصر مهمی آغاز شده است. روحيه جديدی به وجود آمده... سنتها و رسوم باعث سركوب معماری شدهاند. «سبكها» دروغ اند... عصر متعلق به ما، و سبك متعلق به آن ، روز به روز معين میشوند.» و «ميس ون دروهه» میافزايد:« نه ديروز، نه فردا، بلكه فرم را تنها در همين اامروز میتوان معين ساخت.» اين عقيده كه بيان شد بیتوجه به عقايد سياسی بود، گرچه هر دو با نگرشی ريشهای با يكديگر پيشمیرفتند. هانس مه ير ماركسيست در مقالهای با عنوان «دنيای جديد» نوشت: «هر عصری فرم جديد خود را میطلبد. رسالت ماست كه به دنيای جديد، شكلی جديد با معانی امروز بدهيم. اما دانش ما از گذشته باری است كه بردوش ما سنگينی میكند...» نتيجه آن كه، معماری بايد از نو دست بهكار شود «انگار هرگز پيش از اين نبوده است»، و اين هدفی است كه پيش از اين درباره آغاز قرن مطرح نشده بود.
در 1914 ، آنتونيو سنت اليا پيرو فوتوريسم اظهار داشت: «معماری با سنت قطع رابطه میكند؛ ضرورت ايجاب میكند كه معماری دوباره از اول آغاز گردد... تضاد شديدی بين دنيای مدرن و قديم با چيزی مشخص میشود كه پيش از اين وجود نداشت...» تمام اظهار نظرهايی كه نقل قول شد، به پرسش ميانه رو و بیپيرايه شينكل به سال 1826 برمیگردد: «آيا نبايد بكوشيم كه سبك متعلق به خود را بيابيم؟»
در واقع معماری جديد به عنوان چيزی از بيخ و بن جديد ظاهر شد. به نظرمیرسد فرمهای آن از گردآوریهای شتابزده، هم چون مظاهر نگرش جديد دنيا، ابداع شده بودند. طرح «بازار مكاره جهان» هكتور هرو، در پاريس 1876 ، پيشاپيش همين موضوع را نشان میدهد. در اين طرح فرمهای بسته و سنگين ساختمانهای گذشته از بين رفتهاند؛ فضا، بینهايت در تمام جهتها گسترش يافته، به گونهای با افق نامحدودی نشان داده شده است، و ساختمان به مثابه حجم باز و شفافی ظاهر میشود كه به نوعی جزء سازندهای از كل فضاست. حجم ساختمان با عضوهای باريك چدنی مشخص شده است، كه هر چند مانعی برای فضای باز و پيوستار اساسی آن هستند ولی در عوض ضرباهنگ و مقياسی را به دست میدهند. بدين ترتيب، ساختمان وضعيت «جهانی» جديدی را بيان ميكند كه نقطه عطفی برای نمايشگاههايی از اين دست میشود و انسان را به مشاركت در جهانی كه ويژگی آن آزادی جديد حركت و انتخاب است ، دعوت میكند. ما هدف ها وپيامدهای معماری مدرن را درك میكنيم، بنابراين بايد «تازگی» جهان مدرن را هم در نظر بگيريم و جويا شويم كه چگونه معماری در آشكار ساختن آن به كار میآيد.
«چيزهای» جديد مسلماً برای خودشان چيزهای جالبیاند، اما تغيرات كلی در روابط ميان انسان و محيطزيستی كه در پی اين امر شكل میگيرد، مهمترند. بنابراین ما درباره «آشكارگی»، «تحرك»، «ارتباط» و «همزمانی» صحبت میكنيم. تمام اين واژگان به ساختارهای وابسته به فضا و زمان اشاره دارند و به نظر میرسد كه تازگی جهان مدرن اساساً بايد در شرايط چنينی درك شود. برای بسيای اين درك ناممكن به نظر میرسد. وجود جهانی «پيچيده و متناقض » كه در جست و جوی وجوه اشتراك يا خصيصهای ساختاری است، عبث به نظر میرسد. با اين حال، اين پيشگامان ظاهراً معتقد بودد كه چنين خصيصههايی وجود دارند، و در نتيجه درك آنها را به عنان نقطه عطفی در نظر میگرفتند. آنها به ويژه توجه شان را به «تصورفضايی جديد» متمركز داشتند و فرض كردند معماری هنری است كه «مكانمندی» جهان را ظاهر میسازد.
به طور كلی، تصور فضايی جديد، در مقايسه با «مكانهای» مجزا از هم و نيم مستقل كه ساختار فضايی دنياهای گذشته را تشكيل میدادند، توجهی خاص به آزاد بودن و پيوستگی میدهد. اين آزاد بودن هر چند اساساً افقی است، اما به وضعيت كلیای دلالت دارد مبنی بر اينكه ظاهر زمين منسجم است، در صورتی كه جهت عمودی بر همين قياس اهميتش را از دست میدهد. رابطه با آسمان و «بعد مذهبی» ساختارهای گذشته، زمانی كه زمين امكانات ايجاد گسترش افقی را فراهم میكند، به دست فراموشی سپرده میشوند.
معماری باروك برای غلبه بر گسترش افقی پديد امد. در طول قرن هفدهم، امر مطلقی كه جهان قرون وسطی را نظم میبخشيد، با انبوهی از سيستمهای متضاد، يعنی سيستمهای مذهبی، سياسی، يا اقتصادی در آميخته بود. به دليل رقابت آشكار يا ضمنی، تكثير نقشی اساسی به دست آورد، و الگوهای پويا و مركز گريز رواج بافت. تكثير تنها در مركز، معنا و تأثير میيابد و به همين ترتيب اصول بديهی اساسی سيستم نشان داده میشود. در اين مركز، ارجاع عمودی، ترفندی برای ايجاد سيستمی است ك به مثابه نقطه كانونی ظاهر میگردد. سيستم باعزيمت از اين نقطه میتواند بیاندازه گسترش يابد. نقشة شهرهايی مانند ورسای و كارلسروهه نمونههايی از شهرهای آزادند كه در عين حال بر درك فضايی باروك متمركزند.
تصور فضايی جديد كه در طول نيمه دوم قرن نوزدهم مورد توجه قرار گرفت، زمام تصورات گسترش و تحرك را نيز در دست گرفت، اما مركز نمادين را از بين برد. در جهان مدرن درك انسان ديگر به وسيلة چيزی كه در رأس موضوع قدرت قرار دارد هدايت نمیشود، بلكه دست كم از بعد نظری، آزادی معينی وجود دارد و در دسترس هركسی نيز قرار میگيرد. با اين حال «نبود مركز» درك ما از جهان را شديداً دشوار میسازد. حال امكان تشخيص موقعيت و تعيين خويت انسان در جهان پويای ارتباط و دگرگونی چگونه خواهد بود؟ حل اين مساله، وظيفه معماری مدرن است.
زمانی كه پيشگامان معماری «فرمهای گذشته» را رد كردند، قصدشان تنها نقوش خاص نبود، بلكه تصورات عادی فضايی مانند پرسپكتيو خطی رنسانس يا الگوهای يكهتاز باروك را نيز دربر میگرفت. اينان به ويژه با تركيبهای معماری رسمی آكادميك قرن نوزدهم نيز كه محورها و مراكز هدفمند شهرسازی باروك را به حدّ بازی اشكال صوری نزول داده بودند ، مخالفت میورزيدند. ظاهراً چنين تركيبهای مصنوعی و ايستا نمیتوانست با شكل زندگی جهان آزاد و پويا كنار بيايد. مهمتر اين كه، آنها سبكها را به عنوان سيستمهای انواع ساختمان و عناصر نمادين رد كردند. با سبكها تصورات فضايی گذشته در كارها مشخص بودند. سبكها به عنوان سيستمهايی منظم، اجزای به هم پيوستهای را تشكيل میدادند كه درك جهان را هم چون سلسله مراتبی بازتاب میداد و در آن ميان هر جزء جايگاه و ارزش خاص خودش را داشت. در طول قرن نوزدهم، اجزاء خارج از بافت خود قرار داشتند، و تاريخ به «فروشگاه بزرگی» تقليل داده شده بود، به طوری كه فرمها هر زمان كه «نياز بود» به عاريه گرفته شوند. گيديون اين التقاط گرايی را به عنوان «كاهش ارزش نمادها» توصيف میكند، و نشان میدهد كه چگونه اين التقاط گرايی برای به دست دادن «انسان خود ساخته جديد»، نوعی «بهانه انسان گرايانه» را به خدمت میگيرد. شارل بودلر در حدود سال 1850 چنين مینويسد: «مهم نيست كه او تا چه حد میتواند باهوش باشد، مهم اين است كه فردی التقاطی چيزی جز انسانی نالايق نيست؛ برای او انسان نه ستاره است و نه قطب نما. فرد التقاطی هم چون كشتیای است كه به يكباره در برابر هر باد، بادبان برمیافرازد. پس جای تعجب نيست كه لوكوربوزيه به نقل از هانری وان دو ولد، سبك ها را «دروغ» مینامد.
رد كردن سبكها به طور ضمنی دلالت بر آن داشت كه زبان جديد فرمها به منظور تثبيت تصور فضای جديد در كارها ضروری مینمود. «معماری معاصر بايد راه دشواری را بپيمايد. معماری نيز مانند نقاشی و مجسمه سازی بايد از نو آغاز كند. معماری بايد بر ابتدايی ترين چيزها از نو غلبه كند؛ انگار كه چيزی پيش از اين نبوده است. معماری نمیتواند به فضای يونان، روم، يا باروك برگردد و به تجربة آنها دل خوش كند. انسان بايد در بحرانهای خاص در انزوا زندگی كند تا از احساسات و انديشههای درونیاش آگاه شود. اين بود وضعيت تمام هنرها در حدود سال 1910. با اين حال، اين میتوانست در تعبير نياز به روش جديدی برای بيان به مثابه مسئلهای صرفا« صورت گرايانه»، نقشی سطحی داشته باشد. پيش از اين تأكيد شد كه معماری جديد در نظر داشت كمك كند تا انسان پايگاه وجودی اش را به دست آورد. كاهش ارزش نمادها در واقع بخشی از بيگانگی كلی انان بود كه درطول قرن نوزدهم نمود يافته بود. انسان با محروم شدن از نمادهای معنادار، ديگر نمیتوانست با محيطزيست خود احساس نزديكی كند، و بدين ترتيب حس تعلق خود را از دست داد. تصور فضايی جديد نويدی را نشان میداد، اما به دليل ذوق و سليقه حاكم كه در تحركها و انگيزههای احساساتی و خيالبرانگيز پناهگرفته بود، شديداً در حالت سركوب به سر میبرد برای غلبه به اين حالت بيگانگی، به هنر جديدی نياز بود، كه بتواند دستيابی انسان عاطفی را نسبت به «چيزی كه پيش از اين وجود نداشت» ممكن سازد، و او را آماده كند تا با آزاد بودن و تحرك احساس امنيت كند. معماری مدرن بخشی از اين هنر است، و به طور كلی هماهنگ با تحول هنر مدرن، به ويژه همراه با نقاشی و مجسمهسازی مدرن، شكل گرفته است.
اانسان بايد به شيوههای متفاو درك كند و جهان گذرای پديدههايی را كه نسبت به آنها احساس تعلق و وابستگی دارد «حفظ كند» . بدين لحاظ انسان تشابهات انتزاعی را طبقهبندی و به «قوانين طبيعی» وارد میكند. يا ابزار عملی میسازد تا بتواند موقعيتها را بر طبق مقاصد خود طبقهبندی كند. اما اين كارها كافی نيست. درك تا اندازهای بيش از نظريه و عمل معنی میدهد. درك در عين حال به معنی حفظ ديدی اين كه اشياء چگونه هستند و ديد ماهيت واقعی آنها، كه از روابط متقابل آنها ناشی میشود، نيز هست. يعنی اين كه ما بايد اين وضعيت را به عنوان كليتی كمّی و به عنوان آن «زندگی – جهانی» پرمعنا كه از علم و فنآوری میگريزد، درك كنيم. بدين ترتيب اثر هنری ای خلق میكنيم كه به عنان انگاره جهان را توصيف نمیكند، بلكه باعث میشود جهان به مثابه واقعيتی ملموس، بماند. هيدگر میگويد: «فقط انگارهای كه تجسم چيزی است ديد را حفظ میكند، و با اين حال انگاره تجسم شده به شعر تكيه دارد.» بنابراين اثر هنری و جهانی رويت پذير را میسازد و آن را حفظ میكند. اثر هنری شیء را به معرض نمايش نمیگذارد. بلكه آن چه را كه به عنوان شیء است نشان میدهد، و اين يعنی «گرد آوردن» جهان. شیء هرگز تنها نيست بلكه به اشياء ديگر مربوط میشود، و «شیء بودن» آن به همين روابط بستگی درد، يا به بيان هيدگر ، در جهان انباشته میشود. زمانی كه هنرمند شیء را ارائه میدهد، اين جهان را نشان میدهد و از اين رهگذر شيئی میسازد كه پرمعنا شود.
در طول نخستين دهه بيستم، «انقلاب بصری» ای در هنرهای تجسمی روی داد. كه مبتنی بر عدول از نمايش واقعبينانه اشياء زندگی روزمره كه معيار نمايش اعصار گذشته به شمار میآمدند بود. در كوبيسم اين شيوه از طريق استفاده از ديدگاههای متعدد هم زمان به دست آمد، و به موجب آن چند جنبة شیء به صورت يك انگاره در آمدند. در نتيجه «نقش» سنتی دور ريخته شد، و نوعی «فرم آزاد» جديد به صورت موجود شكل گرفت. اين انقلاب حدود همان زمانی كه برخ از معماران سبكهای تاريخ را كنار گذاشته و پيشگامان موسيقی مدرن نيز از توناليته دست برداشته بودند، اتفاق افتاد. تمام اين تجربهها را میتوان به مثابه تلاشهای موازی يكديگر در توسعه هنر «مدرن» كه میتوانست جهان جديد آزادی را متجلی سازد، درك كرد. پل كله میگويد: «هنر آنچه را كه رؤيت پذير است بازگو نمیكند، بلكه رؤيت پذير میسازد»، و در آثار خود اين اصول را كه باعث میشود ما به كيفيت ذاتی پديدهها پی ببريم به اثبات میرساند. طرح «باران» او، قطرههای جاری رگبار، شدت و غلظت متفاوت آن ، و سرچشمهاش را با «گنبد مينا»يی در دوردست ارائه میدهد. بنابراين، هنر مدرن میخواهد كه از طريق انتزاع كيفيتهای اشياء به ماهيت واقعی آنها نفوذ كند. گاه فرمهای ساده اين ماهيت را نشان میدهد. با اين شيوه هنر مدرن در برابر «كاهش ارزش نمادها» میجنگد، اما بايد «راه دشواری را پيشبگيرد و به ابتدايی ترين چيزها انگار كه پيش از اين هرگز وجود نداشت دوباره دست يابد».
منبع: www.architecture79.persianblog.com
/س
امروزه برخی از نويسندگانی كه به اين موضوع میپردازند، حتی مدعیاند كه جنبش مدرن حكم نوعی «كلاف سردرگم» را دارد؛ آنان اظهار میدارند كه معماران مدرن در عالم واقع «ايديولوژی» مشتركی نداشتند و به طريق اولی معماری مدرن نمیتوانست اصولاً وجود داشته باشد. جنبش مدرن بیترديد مبنا و جهتگيری خاص خود را داشته است، و تنها آن دم كه اين به درستی درك گردد، امكان رسيدن به ارزيابی منصفانهای از پيامدهای آن، و از جمله كوششهای پسامدرن اخير، فراهم میآيد. به اين طريق میتوان به نقطه عزيمتی برای جست و جو و پيگيری معماریای دموكراتيك در عصری كه در آن به سر میبريم، دست يافت.
روي كرد اتخاذ شده، رويكردی است عينی و پديدارشناختی. ازطريق نوشتن، «پيرامون» معماری، و با اولويت اصلی را به مسائل اجتماعی و سياسی دادن، چيزی حاصل نمیآيد. معماری را بايد با مناسبات خود معماری درك كرد. البته اين بدين معنی نيست كه معماری را رشتهای «مجزا و خود مختار» برشمريم. معماری به مثابه نوعی هنر، به زندگی تعلق دارد. هدف آن نيز عبارت است از فراهم آوردن مكانهايی كه زندگی بتواند در آن «به وقوع پيوندد». مكان، مجموعهای از منابع يا احياناً ظرفی خنثی وبیطرف نيست؛ بل درواقع محيطی است عينی و ملموس كه نوعی نظم و منش و ويژگی در خود دارد. بدين ترتيب چنان چه در سويی راجع به زندگی سخن رانده شود، و در سوی ديگر از مكان، چنين چيزی بی معناست. «طراحی برای زندگی» به واقع شعاری بود كه برای بيان هدف كلی جنبش مدرن به كار میرفت.
تفصيل اين امر، با توصيفی از جهان نو و نياز انسان برای جهتگيری و تعيين هويت در آن، آغاز میگردد. معماری به طور كلی اين نياز را از طريق سازماندهی فضايی و بيان صوری، برآورده میسازد. اهميت بنيادين اين مفاهيم، مدتها پيش تشخيص داده شد ليكن تا امروز هيچگاه بحث شايسته و درخوری در مورد آن صورت نپذيرفت.
واژه «ريشهها» در اين مقاله اشاره به ساختارهای ماندگار (و نه زودگذر) و الگويی، و هم چنين تجارب و يافتههای دورههای تاريخی مربوط به آنها دارد. در برهه كنونی كه ابعاد تاريخی معماری مجددا نقشی عمده يافتهاند، مشخصاً مباحثی از اين دست اهميت میيابند. برای ممكن ساختن طرح اينگونه مباحث، در هر فصل بخشهايی نظری با ماهيتی كلی گنجانده شده است. شيوه عرضه اينگونه مباحث، گاهشمارانه يا زمان بندی شده نيست بلكه برحسب مسائلی كه جنبش مدرن را متأثر میساخت، سازماندهی شده است و به دنبال آن، مسير تكوينی كه گيديون آن را «سنّت جديد» میناميد درج گرديده است. با اين حال نوعی گاه شماری و يا زمانبندی نيز تلويحاً به چشم میخورد كه با عناوينی هم چون «پيش از مدرن»، «مدرن» و «پسامدرن» نشان داده شده است.
دنيای جديد و معماری جديد
معماری مدرن يكی از اين صور است. هدف كلی معماری مدرن اين است كه برای انسان سكونتگاه جديدی تدارك ببيند. اين سكونتگاه جديد بايد نياز به شناسايی را برآورده سازد و بدين ترتيب تجلی «رابطه دوستانه» جديد بين انسان و محيط زيست اوباشد. لوكوربوزيه در سال 1923 نوشت:« مسئله خانه، مسئله عصر است.»، «تعادل اجتماع به اين مسئله بستگی دارد. معماری، در اين دوره نوسازی، نخستين وظيفهاش تجديد نظر در ارزشها و عناصر تشكيل دهنده خانه است.»
نخستين اعلاميه مهم بينالمللی معماری جديد، وايسنهوف در اشتوتگارت –1927- در واقع نمايشگاهی با عنوان «سكونتگاه» بود. جنبش مدرن با در نظر گرفتن سكونتگاه به عنوان نقطه عطف، سلسله مراتب سنتی كارهای ساختمانی را دگرگون كرد. كليسا و قصر، به عنوان مهمترين كارهای گذشته، اهميت خود رااز دست دادند، و از آن زمان به بعد موسسات عمومی دولتی ، «توسعه» خانه را مورد توجه قرار دادند. به موجب همين امر نوعی نگرش دموكراتيك جديد، بر طبق ساختار دنيای جديد پديد آمد.
بارها پيشگامان معماری مدرن تازگی جهان مدرن را متذكر شدند، و تأكيد ورزيدند كه اكنون معماری نمیتواند با فرمهای گذشته به كار رود. در اين باره، شعار لوكوربوزيه بسيار شناخته شده است: «عصر مهمی آغاز شده است. روحيه جديدی به وجود آمده... سنتها و رسوم باعث سركوب معماری شدهاند. «سبكها» دروغ اند... عصر متعلق به ما، و سبك متعلق به آن ، روز به روز معين میشوند.» و «ميس ون دروهه» میافزايد:« نه ديروز، نه فردا، بلكه فرم را تنها در همين اامروز میتوان معين ساخت.» اين عقيده كه بيان شد بیتوجه به عقايد سياسی بود، گرچه هر دو با نگرشی ريشهای با يكديگر پيشمیرفتند. هانس مه ير ماركسيست در مقالهای با عنوان «دنيای جديد» نوشت: «هر عصری فرم جديد خود را میطلبد. رسالت ماست كه به دنيای جديد، شكلی جديد با معانی امروز بدهيم. اما دانش ما از گذشته باری است كه بردوش ما سنگينی میكند...» نتيجه آن كه، معماری بايد از نو دست بهكار شود «انگار هرگز پيش از اين نبوده است»، و اين هدفی است كه پيش از اين درباره آغاز قرن مطرح نشده بود.
در 1914 ، آنتونيو سنت اليا پيرو فوتوريسم اظهار داشت: «معماری با سنت قطع رابطه میكند؛ ضرورت ايجاب میكند كه معماری دوباره از اول آغاز گردد... تضاد شديدی بين دنيای مدرن و قديم با چيزی مشخص میشود كه پيش از اين وجود نداشت...» تمام اظهار نظرهايی كه نقل قول شد، به پرسش ميانه رو و بیپيرايه شينكل به سال 1826 برمیگردد: «آيا نبايد بكوشيم كه سبك متعلق به خود را بيابيم؟»
در واقع معماری جديد به عنوان چيزی از بيخ و بن جديد ظاهر شد. به نظرمیرسد فرمهای آن از گردآوریهای شتابزده، هم چون مظاهر نگرش جديد دنيا، ابداع شده بودند. طرح «بازار مكاره جهان» هكتور هرو، در پاريس 1876 ، پيشاپيش همين موضوع را نشان میدهد. در اين طرح فرمهای بسته و سنگين ساختمانهای گذشته از بين رفتهاند؛ فضا، بینهايت در تمام جهتها گسترش يافته، به گونهای با افق نامحدودی نشان داده شده است، و ساختمان به مثابه حجم باز و شفافی ظاهر میشود كه به نوعی جزء سازندهای از كل فضاست. حجم ساختمان با عضوهای باريك چدنی مشخص شده است، كه هر چند مانعی برای فضای باز و پيوستار اساسی آن هستند ولی در عوض ضرباهنگ و مقياسی را به دست میدهند. بدين ترتيب، ساختمان وضعيت «جهانی» جديدی را بيان ميكند كه نقطه عطفی برای نمايشگاههايی از اين دست میشود و انسان را به مشاركت در جهانی كه ويژگی آن آزادی جديد حركت و انتخاب است ، دعوت میكند. ما هدف ها وپيامدهای معماری مدرن را درك میكنيم، بنابراين بايد «تازگی» جهان مدرن را هم در نظر بگيريم و جويا شويم كه چگونه معماری در آشكار ساختن آن به كار میآيد.
تصور فضايی جديد
«چيزهای» جديد مسلماً برای خودشان چيزهای جالبیاند، اما تغيرات كلی در روابط ميان انسان و محيطزيستی كه در پی اين امر شكل میگيرد، مهمترند. بنابراین ما درباره «آشكارگی»، «تحرك»، «ارتباط» و «همزمانی» صحبت میكنيم. تمام اين واژگان به ساختارهای وابسته به فضا و زمان اشاره دارند و به نظر میرسد كه تازگی جهان مدرن اساساً بايد در شرايط چنينی درك شود. برای بسيای اين درك ناممكن به نظر میرسد. وجود جهانی «پيچيده و متناقض » كه در جست و جوی وجوه اشتراك يا خصيصهای ساختاری است، عبث به نظر میرسد. با اين حال، اين پيشگامان ظاهراً معتقد بودد كه چنين خصيصههايی وجود دارند، و در نتيجه درك آنها را به عنان نقطه عطفی در نظر میگرفتند. آنها به ويژه توجه شان را به «تصورفضايی جديد» متمركز داشتند و فرض كردند معماری هنری است كه «مكانمندی» جهان را ظاهر میسازد.
به طور كلی، تصور فضايی جديد، در مقايسه با «مكانهای» مجزا از هم و نيم مستقل كه ساختار فضايی دنياهای گذشته را تشكيل میدادند، توجهی خاص به آزاد بودن و پيوستگی میدهد. اين آزاد بودن هر چند اساساً افقی است، اما به وضعيت كلیای دلالت دارد مبنی بر اينكه ظاهر زمين منسجم است، در صورتی كه جهت عمودی بر همين قياس اهميتش را از دست میدهد. رابطه با آسمان و «بعد مذهبی» ساختارهای گذشته، زمانی كه زمين امكانات ايجاد گسترش افقی را فراهم میكند، به دست فراموشی سپرده میشوند.
معماری باروك برای غلبه بر گسترش افقی پديد امد. در طول قرن هفدهم، امر مطلقی كه جهان قرون وسطی را نظم میبخشيد، با انبوهی از سيستمهای متضاد، يعنی سيستمهای مذهبی، سياسی، يا اقتصادی در آميخته بود. به دليل رقابت آشكار يا ضمنی، تكثير نقشی اساسی به دست آورد، و الگوهای پويا و مركز گريز رواج بافت. تكثير تنها در مركز، معنا و تأثير میيابد و به همين ترتيب اصول بديهی اساسی سيستم نشان داده میشود. در اين مركز، ارجاع عمودی، ترفندی برای ايجاد سيستمی است ك به مثابه نقطه كانونی ظاهر میگردد. سيستم باعزيمت از اين نقطه میتواند بیاندازه گسترش يابد. نقشة شهرهايی مانند ورسای و كارلسروهه نمونههايی از شهرهای آزادند كه در عين حال بر درك فضايی باروك متمركزند.
تصور فضايی جديد كه در طول نيمه دوم قرن نوزدهم مورد توجه قرار گرفت، زمام تصورات گسترش و تحرك را نيز در دست گرفت، اما مركز نمادين را از بين برد. در جهان مدرن درك انسان ديگر به وسيلة چيزی كه در رأس موضوع قدرت قرار دارد هدايت نمیشود، بلكه دست كم از بعد نظری، آزادی معينی وجود دارد و در دسترس هركسی نيز قرار میگيرد. با اين حال «نبود مركز» درك ما از جهان را شديداً دشوار میسازد. حال امكان تشخيص موقعيت و تعيين خويت انسان در جهان پويای ارتباط و دگرگونی چگونه خواهد بود؟ حل اين مساله، وظيفه معماری مدرن است.
زمانی كه پيشگامان معماری «فرمهای گذشته» را رد كردند، قصدشان تنها نقوش خاص نبود، بلكه تصورات عادی فضايی مانند پرسپكتيو خطی رنسانس يا الگوهای يكهتاز باروك را نيز دربر میگرفت. اينان به ويژه با تركيبهای معماری رسمی آكادميك قرن نوزدهم نيز كه محورها و مراكز هدفمند شهرسازی باروك را به حدّ بازی اشكال صوری نزول داده بودند ، مخالفت میورزيدند. ظاهراً چنين تركيبهای مصنوعی و ايستا نمیتوانست با شكل زندگی جهان آزاد و پويا كنار بيايد. مهمتر اين كه، آنها سبكها را به عنوان سيستمهای انواع ساختمان و عناصر نمادين رد كردند. با سبكها تصورات فضايی گذشته در كارها مشخص بودند. سبكها به عنوان سيستمهايی منظم، اجزای به هم پيوستهای را تشكيل میدادند كه درك جهان را هم چون سلسله مراتبی بازتاب میداد و در آن ميان هر جزء جايگاه و ارزش خاص خودش را داشت. در طول قرن نوزدهم، اجزاء خارج از بافت خود قرار داشتند، و تاريخ به «فروشگاه بزرگی» تقليل داده شده بود، به طوری كه فرمها هر زمان كه «نياز بود» به عاريه گرفته شوند. گيديون اين التقاط گرايی را به عنوان «كاهش ارزش نمادها» توصيف میكند، و نشان میدهد كه چگونه اين التقاط گرايی برای به دست دادن «انسان خود ساخته جديد»، نوعی «بهانه انسان گرايانه» را به خدمت میگيرد. شارل بودلر در حدود سال 1850 چنين مینويسد: «مهم نيست كه او تا چه حد میتواند باهوش باشد، مهم اين است كه فردی التقاطی چيزی جز انسانی نالايق نيست؛ برای او انسان نه ستاره است و نه قطب نما. فرد التقاطی هم چون كشتیای است كه به يكباره در برابر هر باد، بادبان برمیافرازد. پس جای تعجب نيست كه لوكوربوزيه به نقل از هانری وان دو ولد، سبك ها را «دروغ» مینامد.
رد كردن سبكها به طور ضمنی دلالت بر آن داشت كه زبان جديد فرمها به منظور تثبيت تصور فضای جديد در كارها ضروری مینمود. «معماری معاصر بايد راه دشواری را بپيمايد. معماری نيز مانند نقاشی و مجسمه سازی بايد از نو آغاز كند. معماری بايد بر ابتدايی ترين چيزها از نو غلبه كند؛ انگار كه چيزی پيش از اين نبوده است. معماری نمیتواند به فضای يونان، روم، يا باروك برگردد و به تجربة آنها دل خوش كند. انسان بايد در بحرانهای خاص در انزوا زندگی كند تا از احساسات و انديشههای درونیاش آگاه شود. اين بود وضعيت تمام هنرها در حدود سال 1910. با اين حال، اين میتوانست در تعبير نياز به روش جديدی برای بيان به مثابه مسئلهای صرفا« صورت گرايانه»، نقشی سطحی داشته باشد. پيش از اين تأكيد شد كه معماری جديد در نظر داشت كمك كند تا انسان پايگاه وجودی اش را به دست آورد. كاهش ارزش نمادها در واقع بخشی از بيگانگی كلی انان بود كه درطول قرن نوزدهم نمود يافته بود. انسان با محروم شدن از نمادهای معنادار، ديگر نمیتوانست با محيطزيست خود احساس نزديكی كند، و بدين ترتيب حس تعلق خود را از دست داد. تصور فضايی جديد نويدی را نشان میداد، اما به دليل ذوق و سليقه حاكم كه در تحركها و انگيزههای احساساتی و خيالبرانگيز پناهگرفته بود، شديداً در حالت سركوب به سر میبرد برای غلبه به اين حالت بيگانگی، به هنر جديدی نياز بود، كه بتواند دستيابی انسان عاطفی را نسبت به «چيزی كه پيش از اين وجود نداشت» ممكن سازد، و او را آماده كند تا با آزاد بودن و تحرك احساس امنيت كند. معماری مدرن بخشی از اين هنر است، و به طور كلی هماهنگ با تحول هنر مدرن، به ويژه همراه با نقاشی و مجسمهسازی مدرن، شكل گرفته است.
سوراخ سوزنی هنر مدرن
اانسان بايد به شيوههای متفاو درك كند و جهان گذرای پديدههايی را كه نسبت به آنها احساس تعلق و وابستگی دارد «حفظ كند» . بدين لحاظ انسان تشابهات انتزاعی را طبقهبندی و به «قوانين طبيعی» وارد میكند. يا ابزار عملی میسازد تا بتواند موقعيتها را بر طبق مقاصد خود طبقهبندی كند. اما اين كارها كافی نيست. درك تا اندازهای بيش از نظريه و عمل معنی میدهد. درك در عين حال به معنی حفظ ديدی اين كه اشياء چگونه هستند و ديد ماهيت واقعی آنها، كه از روابط متقابل آنها ناشی میشود، نيز هست. يعنی اين كه ما بايد اين وضعيت را به عنوان كليتی كمّی و به عنوان آن «زندگی – جهانی» پرمعنا كه از علم و فنآوری میگريزد، درك كنيم. بدين ترتيب اثر هنری ای خلق میكنيم كه به عنان انگاره جهان را توصيف نمیكند، بلكه باعث میشود جهان به مثابه واقعيتی ملموس، بماند. هيدگر میگويد: «فقط انگارهای كه تجسم چيزی است ديد را حفظ میكند، و با اين حال انگاره تجسم شده به شعر تكيه دارد.» بنابراين اثر هنری و جهانی رويت پذير را میسازد و آن را حفظ میكند. اثر هنری شیء را به معرض نمايش نمیگذارد. بلكه آن چه را كه به عنوان شیء است نشان میدهد، و اين يعنی «گرد آوردن» جهان. شیء هرگز تنها نيست بلكه به اشياء ديگر مربوط میشود، و «شیء بودن» آن به همين روابط بستگی درد، يا به بيان هيدگر ، در جهان انباشته میشود. زمانی كه هنرمند شیء را ارائه میدهد، اين جهان را نشان میدهد و از اين رهگذر شيئی میسازد كه پرمعنا شود.
در طول نخستين دهه بيستم، «انقلاب بصری» ای در هنرهای تجسمی روی داد. كه مبتنی بر عدول از نمايش واقعبينانه اشياء زندگی روزمره كه معيار نمايش اعصار گذشته به شمار میآمدند بود. در كوبيسم اين شيوه از طريق استفاده از ديدگاههای متعدد هم زمان به دست آمد، و به موجب آن چند جنبة شیء به صورت يك انگاره در آمدند. در نتيجه «نقش» سنتی دور ريخته شد، و نوعی «فرم آزاد» جديد به صورت موجود شكل گرفت. اين انقلاب حدود همان زمانی كه برخ از معماران سبكهای تاريخ را كنار گذاشته و پيشگامان موسيقی مدرن نيز از توناليته دست برداشته بودند، اتفاق افتاد. تمام اين تجربهها را میتوان به مثابه تلاشهای موازی يكديگر در توسعه هنر «مدرن» كه میتوانست جهان جديد آزادی را متجلی سازد، درك كرد. پل كله میگويد: «هنر آنچه را كه رؤيت پذير است بازگو نمیكند، بلكه رؤيت پذير میسازد»، و در آثار خود اين اصول را كه باعث میشود ما به كيفيت ذاتی پديدهها پی ببريم به اثبات میرساند. طرح «باران» او، قطرههای جاری رگبار، شدت و غلظت متفاوت آن ، و سرچشمهاش را با «گنبد مينا»يی در دوردست ارائه میدهد. بنابراين، هنر مدرن میخواهد كه از طريق انتزاع كيفيتهای اشياء به ماهيت واقعی آنها نفوذ كند. گاه فرمهای ساده اين ماهيت را نشان میدهد. با اين شيوه هنر مدرن در برابر «كاهش ارزش نمادها» میجنگد، اما بايد «راه دشواری را پيشبگيرد و به ابتدايی ترين چيزها انگار كه پيش از اين هرگز وجود نداشت دوباره دست يابد».
منبع: www.architecture79.persianblog.com
/س