تربيت،«افزودن»نيست!
نويسنده:دکتر عبدالعظيم کريمي
«ما نه از راه افزودن ،بلکه از راه کاستن خلق مي کنيم.»!
«روبر برسون»
«په کي»در کتاب «وضع و شرايط روح عملي»با شگفتي و اعجاب تمام مي گويد:
آنچه شما آن را تجربه مي ناميد، من آن را گم گشتگي و خفت و سقوط آدمي و از دست رفتن آدمي مي نامم، پاکي و بي خبري پر و تجربه تهي است...آنچه زاييده مي شود پاکي و بي خبري است و آنچه مي ميرد تجربه است.دانايي از پاکي و بي خبري و ناداني از آن تجربه است.کودک پر است و بزرگسال تهي.(1).
هنر مربي در پرورش ذهن و تعالي روح و روان متربي نه از طريق افزودن و ارائه کردن مطالب، که در کاهيدن و حذف کردن است.مربي هيچ چيز را به گونه اي کامل نبايد توضيح دهد.هرگاه مجموعه اي از پيام ها و توصيه هاي تربيتي را در ذهن خود کنار هم بگذاريم باز مکاني خالي مي بينيم.بخش حذف شده آن همواره سرچشمه حادثه اي توأم با شگفتي ادارکي خواهد بود زيرا به تعبير«برسون»:«ما نه از راه افزودن بلکه از راه کاستن خلق مي کنيم.»(2).ذهن ابزار تصور است و براي درست انديشيدن بايد پيراسته گردد.پس بايد ذهن را از غبار آلودگي ها و آلايش ها پاک کنيم.حتي ذهن بايد از معرفت نيز آزاد گردد.زيرا معرفت و دانستگي ذهن را منحرف مي کند.ظرفيت گسترده ذهن براي جعل تصور، توهم و کژانديشي را بايد کناري نهاد تا ذهن بسيار روشن و شفاف و بسيار ساده شود.(3).
ابهام، راز و رمز، دور از دسترس بودن جان کلام و نخستين برخوردها، گوهر کارتربيتي است.(4). از اين راه (و تنها از اين راه)چيزي تازه، بديع و سرشار از شگفتي ها خواهد بود و به متربي فرصت کشف و خلق موقعيت هاي پنهان شده، گفته هاي ناگفته و پيام هاي حذف شده را مي دهد.از اين طريق است که مربي، هميشه فضايي را براي گفتن متربي باز خواهد گذاشت.چيزي که پيش از اينها پنهانش کرده بود.زيرا صراحت، يک يا چند معنا را خواهد رساند اما ابهام و راز آلوده کردن پيام، معاني تازه اي را مي آفريند و ذهن مخاطب را فعال و خلاق نگه مي دارد.
صراحت و افزودن، تنها بيانگر نيت و انديشه مستقيم و کليشه اي ديگري است، حال آنکه حذف کردن، ابهام و ايهام هنرمندانه در ارائه مطالب، زمينه ساز دريافت هاي بي شمار مخاطبان خواهد بود.اين روش به افراد فرصت مي دهد که هر کدام به تناسب ظرفيت و نياز ادارک خود مطلبي را کشف و ابداع کنند.
روش کاستن در تربيت تنها شامل عناصر تصويري و نوشتاري نمي شود بلکه مکالمه ها و گفتارها را نيز بايد به گونه اي موجز ارائه کرد.
به تعبير مولانا در نقل اين معنا که مي گويد:
آدمي عاشق آن چيزي است که نديده است و نشنيده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را مي طلبد.«بنده آنم که نمي بينمش»و از آنچه که فهم کرده است و ديده است ملول است و گريزان است.(5).
پس وظيفه مربي خلق چنين موقعيت هايي است تا متربي دائم در جستجوي «حکمت گمشده(6).» خود باشد.
گاه مهمترين مسايل را بايد به عمد از صحنه دور کرد تا متربي خود آن را کشف نمايد.در اين حالت تأثير پيام شديدتر و عميق تر است.اما اين «کاستن»که نافذتر و پايدارتر از «افزودن»است مستلزم به کارگيري روش هايي به غايت هنرمندانه است تا بتوان به طور غيرمستقيم و ناخودآگاه مفاهيم و پيام هاي تربيتي را در ساختار ذهني و عاطفي متربي مستقر کرد.در کتاب «حقيقت و زيبايي»در باب هنر پنهان سازي و رابطه ي آن با زيبايي آمده است:مطلق در زندگي ما، در حجاب چيزهاي محسوس پنهان است.درک اين حضور پنهان، زيبايي است.زيبايي به اين اعتبار جلوه ي حس ديده است، چيزي که هگل به آن ايده آل مي گفت، هگل مي گويد هنر «بيان گر»نيست، افزودن و ارايه کردن نيست، بلکه هنر پنهان سازي است!هنر گريز از زبان آشناست و دست يابي به لذت بيگانگي.تنها از اين طريق است که مخاطب به کنجکاوي، اعجاب و اشتياق کشانده مي شود و آيا هدف تربيت به جز اين است که يادگيرنده به شوق کشف و به انگيزه دانستن تحريک شود.
همانگونه که براي توسعه و رشد درخت، باغبان با بريدن شاخه ها (کاستن)آنرا «هرس»مي کند؛ (به نيت افزودن، مي کاهد و به قصد رشد دادن، کوتاه مي کند)مربي تربيتي نيز بايد هنر «هرس کردن»را به جاي روش «افزودن»در فرآيند تعليم و تربيت کودک پيش گيرد.تنها از اين طريق است که تحول و تکامل سير شتابنده اي به خود مي گيرد.حال آنکه در قالب روش هاي جاري تعليم و تربيت چه در مدرسه و چه در خانواده همه تلاش اولياء و مربيان در «افزودن»، فربه کردن و متراکم کردن ذهن کودکان است!به عبارت ديگر وظيفه تعليم و تربيت آگاه کردن دانش آموزان به ناداني هايي است که از آن بي خبرند.چرا که تنها در «کاستن»است که ميل به فزون جويي در انسان تشديد مي گردد.به قول مولانا:
کرد فضل عشق انسان را فضول
زين فزون جويي ظلوم است و جهول
جهل او مر علم ها را اوستاد
ظلم او مر عدل ها را شد رشاد
در واقع اين جهل انسان است که محرک علم آموزي او مي گردد.منظور از جهل، جهلي است که تنها عده اي از دانشمندان از وجود آن آگاه اند و آن را به صورت قضيه اي که بايد حل شود يا معمايي که بر اثر دانش قبلي و در نتيجه خود علم مطرح شده است تصور مي کنند.بدين معني که اين ناداني جزئي از دانش طبيعي و مرحله اي از تحقيق و مقدمه يا پيش درآمد اکتشاف است.جهل ناشي از علم، شخص را تحرک کرده به تکاپو وا مي دارد.اين گونه کاستن ها، احساس خلأ و ناداني، آدمي را به جستجوي سرزمين هاي ناشناخته و کشف موقعيت هاي بکر و مبهم وا مي دارد.همچنانکه «هربارت»فهميدن را به هم پيوستن تصورهاي تازه و تصورهاي ادارک شده قبلي مي داند، پيوندي که به هم «افزودن»نيست بلکه يگانه کردن است.يعني در کار فهميدن سخن بر سر «حجم»دانسته ها نيست بلکه بر سر دوباره سازمان دادن و به صورت کل يگانه در آوردن است، (7).که ممکن است پيرايش و زدايش از پيکره ي آن بيش از آرايش و افزايش باشد.به همين منظور است که «آموبيل»(1983 و 1990)در اهميت اين پيراستگي به جاي آراستگي در فرآيند آموزش و پرورش مي گويد:«عمل خلاق از طريق اکتشاف انجام مي گيرد و نه از طريق الگوريتم.(8).منظور از الگوريتم عمل قانونمندي است که براي رسيدن به جواب، راه روشن و مشخص را طي مي کند.بنابراين مثلاً اگر يک شيميدان زنجيره ترکيبي ساخته شده را عيناً براي ترکيب تازه اي که قبلاً نبوده، طي کند کار خلّاقي نکرده است.هرچند کار او مفيد و باارزش باشد، براي يادگيرنده منجر به باروري و سازندگي تفکر نمي شود.به عبارتي ديگر، اين افزودني ها و بسته هاي آماده و قانونمند مانع پرورش خلاقيت يادگيرندگان مي شود.(9).در مکتب اگزيستانسياليسم، اولين چيزي که مطرح مي شود ايجاد تغيير در نگرش ما نسبت به تعليم و تربيت است. از نظر آنها، به جاي آنکه تعليم و تربيت چيزي تلقي شود که ذهن شاگردان بايد با آن پر شود، بر اساس آن ارزيابي شود و يا با آن تطبيق داده شود مي گويند که ابتدا به شاگردان به عنوان افراد نگاه مي کنيم و سپس اجازه مي دهيم نقش مثبتي را در شکل دادن به تعليم و تربيت و زندگي خودشان برعهده بگيرند.
در واقع از ديدگاه اين مکتب، علم افزودن چيزي خارجي بر خويشتن نيست بلکه حصول آگاهي کامل از وجود نوعي سرمايه نهفته و بسط و توسعه دانش ضمني است.چه، يادگيري چيزي جز يادآوري نيست. همان معنايي که افلاطون در نظريه ي مثل بدان اعتقاد راسخ دارد.بنابراين تربيت کشف آن اندوخته ها و درون مايه هاي دروني است و نه افزودن و اندوختن و اضافه کردن چيزي بر ذهن!
/خ
«روبر برسون»
«په کي»در کتاب «وضع و شرايط روح عملي»با شگفتي و اعجاب تمام مي گويد:
آنچه شما آن را تجربه مي ناميد، من آن را گم گشتگي و خفت و سقوط آدمي و از دست رفتن آدمي مي نامم، پاکي و بي خبري پر و تجربه تهي است...آنچه زاييده مي شود پاکي و بي خبري است و آنچه مي ميرد تجربه است.دانايي از پاکي و بي خبري و ناداني از آن تجربه است.کودک پر است و بزرگسال تهي.(1).
هنر مربي در پرورش ذهن و تعالي روح و روان متربي نه از طريق افزودن و ارائه کردن مطالب، که در کاهيدن و حذف کردن است.مربي هيچ چيز را به گونه اي کامل نبايد توضيح دهد.هرگاه مجموعه اي از پيام ها و توصيه هاي تربيتي را در ذهن خود کنار هم بگذاريم باز مکاني خالي مي بينيم.بخش حذف شده آن همواره سرچشمه حادثه اي توأم با شگفتي ادارکي خواهد بود زيرا به تعبير«برسون»:«ما نه از راه افزودن بلکه از راه کاستن خلق مي کنيم.»(2).ذهن ابزار تصور است و براي درست انديشيدن بايد پيراسته گردد.پس بايد ذهن را از غبار آلودگي ها و آلايش ها پاک کنيم.حتي ذهن بايد از معرفت نيز آزاد گردد.زيرا معرفت و دانستگي ذهن را منحرف مي کند.ظرفيت گسترده ذهن براي جعل تصور، توهم و کژانديشي را بايد کناري نهاد تا ذهن بسيار روشن و شفاف و بسيار ساده شود.(3).
ابهام، راز و رمز، دور از دسترس بودن جان کلام و نخستين برخوردها، گوهر کارتربيتي است.(4). از اين راه (و تنها از اين راه)چيزي تازه، بديع و سرشار از شگفتي ها خواهد بود و به متربي فرصت کشف و خلق موقعيت هاي پنهان شده، گفته هاي ناگفته و پيام هاي حذف شده را مي دهد.از اين طريق است که مربي، هميشه فضايي را براي گفتن متربي باز خواهد گذاشت.چيزي که پيش از اينها پنهانش کرده بود.زيرا صراحت، يک يا چند معنا را خواهد رساند اما ابهام و راز آلوده کردن پيام، معاني تازه اي را مي آفريند و ذهن مخاطب را فعال و خلاق نگه مي دارد.
صراحت و افزودن، تنها بيانگر نيت و انديشه مستقيم و کليشه اي ديگري است، حال آنکه حذف کردن، ابهام و ايهام هنرمندانه در ارائه مطالب، زمينه ساز دريافت هاي بي شمار مخاطبان خواهد بود.اين روش به افراد فرصت مي دهد که هر کدام به تناسب ظرفيت و نياز ادارک خود مطلبي را کشف و ابداع کنند.
روش کاستن در تربيت تنها شامل عناصر تصويري و نوشتاري نمي شود بلکه مکالمه ها و گفتارها را نيز بايد به گونه اي موجز ارائه کرد.
به تعبير مولانا در نقل اين معنا که مي گويد:
آدمي عاشق آن چيزي است که نديده است و نشنيده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را مي طلبد.«بنده آنم که نمي بينمش»و از آنچه که فهم کرده است و ديده است ملول است و گريزان است.(5).
پس وظيفه مربي خلق چنين موقعيت هايي است تا متربي دائم در جستجوي «حکمت گمشده(6).» خود باشد.
گاه مهمترين مسايل را بايد به عمد از صحنه دور کرد تا متربي خود آن را کشف نمايد.در اين حالت تأثير پيام شديدتر و عميق تر است.اما اين «کاستن»که نافذتر و پايدارتر از «افزودن»است مستلزم به کارگيري روش هايي به غايت هنرمندانه است تا بتوان به طور غيرمستقيم و ناخودآگاه مفاهيم و پيام هاي تربيتي را در ساختار ذهني و عاطفي متربي مستقر کرد.در کتاب «حقيقت و زيبايي»در باب هنر پنهان سازي و رابطه ي آن با زيبايي آمده است:مطلق در زندگي ما، در حجاب چيزهاي محسوس پنهان است.درک اين حضور پنهان، زيبايي است.زيبايي به اين اعتبار جلوه ي حس ديده است، چيزي که هگل به آن ايده آل مي گفت، هگل مي گويد هنر «بيان گر»نيست، افزودن و ارايه کردن نيست، بلکه هنر پنهان سازي است!هنر گريز از زبان آشناست و دست يابي به لذت بيگانگي.تنها از اين طريق است که مخاطب به کنجکاوي، اعجاب و اشتياق کشانده مي شود و آيا هدف تربيت به جز اين است که يادگيرنده به شوق کشف و به انگيزه دانستن تحريک شود.
همانگونه که براي توسعه و رشد درخت، باغبان با بريدن شاخه ها (کاستن)آنرا «هرس»مي کند؛ (به نيت افزودن، مي کاهد و به قصد رشد دادن، کوتاه مي کند)مربي تربيتي نيز بايد هنر «هرس کردن»را به جاي روش «افزودن»در فرآيند تعليم و تربيت کودک پيش گيرد.تنها از اين طريق است که تحول و تکامل سير شتابنده اي به خود مي گيرد.حال آنکه در قالب روش هاي جاري تعليم و تربيت چه در مدرسه و چه در خانواده همه تلاش اولياء و مربيان در «افزودن»، فربه کردن و متراکم کردن ذهن کودکان است!به عبارت ديگر وظيفه تعليم و تربيت آگاه کردن دانش آموزان به ناداني هايي است که از آن بي خبرند.چرا که تنها در «کاستن»است که ميل به فزون جويي در انسان تشديد مي گردد.به قول مولانا:
کرد فضل عشق انسان را فضول
زين فزون جويي ظلوم است و جهول
جهل او مر علم ها را اوستاد
ظلم او مر عدل ها را شد رشاد
در واقع اين جهل انسان است که محرک علم آموزي او مي گردد.منظور از جهل، جهلي است که تنها عده اي از دانشمندان از وجود آن آگاه اند و آن را به صورت قضيه اي که بايد حل شود يا معمايي که بر اثر دانش قبلي و در نتيجه خود علم مطرح شده است تصور مي کنند.بدين معني که اين ناداني جزئي از دانش طبيعي و مرحله اي از تحقيق و مقدمه يا پيش درآمد اکتشاف است.جهل ناشي از علم، شخص را تحرک کرده به تکاپو وا مي دارد.اين گونه کاستن ها، احساس خلأ و ناداني، آدمي را به جستجوي سرزمين هاي ناشناخته و کشف موقعيت هاي بکر و مبهم وا مي دارد.همچنانکه «هربارت»فهميدن را به هم پيوستن تصورهاي تازه و تصورهاي ادارک شده قبلي مي داند، پيوندي که به هم «افزودن»نيست بلکه يگانه کردن است.يعني در کار فهميدن سخن بر سر «حجم»دانسته ها نيست بلکه بر سر دوباره سازمان دادن و به صورت کل يگانه در آوردن است، (7).که ممکن است پيرايش و زدايش از پيکره ي آن بيش از آرايش و افزايش باشد.به همين منظور است که «آموبيل»(1983 و 1990)در اهميت اين پيراستگي به جاي آراستگي در فرآيند آموزش و پرورش مي گويد:«عمل خلاق از طريق اکتشاف انجام مي گيرد و نه از طريق الگوريتم.(8).منظور از الگوريتم عمل قانونمندي است که براي رسيدن به جواب، راه روشن و مشخص را طي مي کند.بنابراين مثلاً اگر يک شيميدان زنجيره ترکيبي ساخته شده را عيناً براي ترکيب تازه اي که قبلاً نبوده، طي کند کار خلّاقي نکرده است.هرچند کار او مفيد و باارزش باشد، براي يادگيرنده منجر به باروري و سازندگي تفکر نمي شود.به عبارتي ديگر، اين افزودني ها و بسته هاي آماده و قانونمند مانع پرورش خلاقيت يادگيرندگان مي شود.(9).در مکتب اگزيستانسياليسم، اولين چيزي که مطرح مي شود ايجاد تغيير در نگرش ما نسبت به تعليم و تربيت است. از نظر آنها، به جاي آنکه تعليم و تربيت چيزي تلقي شود که ذهن شاگردان بايد با آن پر شود، بر اساس آن ارزيابي شود و يا با آن تطبيق داده شود مي گويند که ابتدا به شاگردان به عنوان افراد نگاه مي کنيم و سپس اجازه مي دهيم نقش مثبتي را در شکل دادن به تعليم و تربيت و زندگي خودشان برعهده بگيرند.
در واقع از ديدگاه اين مکتب، علم افزودن چيزي خارجي بر خويشتن نيست بلکه حصول آگاهي کامل از وجود نوعي سرمايه نهفته و بسط و توسعه دانش ضمني است.چه، يادگيري چيزي جز يادآوري نيست. همان معنايي که افلاطون در نظريه ي مثل بدان اعتقاد راسخ دارد.بنابراين تربيت کشف آن اندوخته ها و درون مايه هاي دروني است و نه افزودن و اندوختن و اضافه کردن چيزي بر ذهن!
پي نوشتها:
1- وضع و شرايط روح عملي، تأليف ژان فورانسيه، ترجمه دکتر علي محمد کاردان، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1371، ص 13.
2-باد هر کجا بخواهد مي وزد، اثر روبربرسون، ترجمه بابک احمدي، انتشارات فيلم، سال 1369، ص 94. .
3- کريشنامورتي، به نقل از کتاب «براي جوانان»، ص 257.
4-وچه زيبا سروده است سهراب سپهري که:کار ما نيست شناسايي راز گل سرخ.کار ما شايد اين است که در افسون گل سرخ شناور باشيم.
5- فيه مافيه (مقالات مولانا جلال الدين محمد بلخي رومي)؛ ويرايش جعفر مدرس صادقي، انتشارات نشر مرکز، 1372. .
6-الحکمة ضالة المؤمن.
7- نگاهي به فلسفه آموزش و پرورش، دکتر نقيب زاده، انتشارات طهوري، سال 1374، ص 155.
8-Algorithmic.
9- Amabile, Tresa, M. Personality Processes ANDIndividual. Journal of Personality and social Psychology. 1986.
/خ