فرزند هارون الرشيد
روزي ابوعامر بصري به دنبال کارگر رفت ، ديد جواني خوش صورت زنبيلي در برابر نهاده و به تلاوت قرآن مشغول است . پرسيد : اي پسر ! آيا کار مي کني ؟ جوان گفت : براي کار آفريده شده ام.
سپس مزد خود را تعيين کرد و شرط نمود که هنگام فرا رسيدن وقت نماز به او اجازه نماز بدهد. ابوعامربصري پذيرفت وجوان با اورفت و مشغول کار شد. چون وقت نماز فرا رسيد دست از کار کشيد ، وضو ساخته ونماز را بجا آورد و سپس کار را ادامه داد.
چون عصر فرا رسيد ، « بصري» ديد که او به مقدار کار ده نفر را يک نفر انجام داده است ! خواست مزد بيشتري به او بدهد ولي جوان نپذيرفت و مزد خود را گرفت روز بعد « ابوعامربصري» به سراغ جوان رفت ولي او را نيافت تا روز شنبه ديگر فرا رسيد وآن جوان را در جائي يافت که در بستر بيماري قرار داشت جوان او را گفت :
[من فرزند هارون الرشيدم ] چون از دنيا رفتم مرا دفن کن و زنبيل و قرآن و انگشترم را براي هارون ببر و به او بگو که به دنياي خود مغرور نباش و اين انگشتر را بگير که من طاقت حساب مال تو را ندارم.
منبع:( تحفه الواعظين ، ج 4 / ص 39)
/خ
سپس مزد خود را تعيين کرد و شرط نمود که هنگام فرا رسيدن وقت نماز به او اجازه نماز بدهد. ابوعامربصري پذيرفت وجوان با اورفت و مشغول کار شد. چون وقت نماز فرا رسيد دست از کار کشيد ، وضو ساخته ونماز را بجا آورد و سپس کار را ادامه داد.
چون عصر فرا رسيد ، « بصري» ديد که او به مقدار کار ده نفر را يک نفر انجام داده است ! خواست مزد بيشتري به او بدهد ولي جوان نپذيرفت و مزد خود را گرفت روز بعد « ابوعامربصري» به سراغ جوان رفت ولي او را نيافت تا روز شنبه ديگر فرا رسيد وآن جوان را در جائي يافت که در بستر بيماري قرار داشت جوان او را گفت :
[من فرزند هارون الرشيدم ] چون از دنيا رفتم مرا دفن کن و زنبيل و قرآن و انگشترم را براي هارون ببر و به او بگو که به دنياي خود مغرور نباش و اين انگشتر را بگير که من طاقت حساب مال تو را ندارم.
منبع:( تحفه الواعظين ، ج 4 / ص 39)
/خ