حبيبم
فريبا و زيباستي
گرفتار او پيرو برناستي
چو گيسوي خود برفشاند فلک
ندا مي دهد شام يلداستي
چو بيرون شود روي او از حجاب
سراسر جهان غرق غوغاستي
به پيشاني اوست بخت بلند
بلنداست کز چرخ اعلاستي
به ابروي خود صيد دلها کند
که بر گردن او چه خونهاستي
مگو چشم، سرچشمه ي لطف و مهر
بگو فتنه اهل دنياستي
از آن نقطه ي خال رويش خيال
گرفتار صد گونه رؤياستي
که لعل لبش کان شهد و شکر
کلامش چه شيرين و شيواستي
از آن خنده و برق دندان او
چه دلها که دائم به يغماستي
مگو سينه، مرآت ايزد نما
ز نورش جهان طور سيناستي
عطا و نوازش اگر خواستي
روان از دو دستش دو درياستي
به هر سوکه آن قامت افتد به راه
قيامت در آن نقطه برپاستي
چه گويم از آن يوسف گمشده
که گيتي زهجرش پر آواستي؟!
ز هر کوي و برزن که خواهي بپرس
اگر نام محبوب من خواستي
به هر ملتي نام او هر چه هست
تو داني که او مهدي ماستي (1)
پي نوشتها:
1. ديوان «گنجينه ي گهر»
/خ