مفهوم و شاخصهاي جهاني شدن از ديدگاه يورگن هابرماس

هابرماس تبيين ديدگاه خود در زمينه جهاني شدن را با نقل قولي از رابرت کاکس، نظريه پرداز معروف نئومارکسيست و نقل قولي از مارگارت تاچر که از نظر او اولين سياستمدار پست مدرن است آغاز مي کند. او اين جمله رابرت کاکس را نقل مي کند که امروز ديگر همه سياستمداران بر اين قرار وارد مدار مي شوند که بهتر از ديگران اقتصاد و جامعه را براي رقابت در بازار جهاني توانا سازند. تصور هر اقتصاد و
شنبه، 9 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفهوم و شاخصهاي جهاني شدن از ديدگاه يورگن هابرماس
مفهوم و شاخصهاي جهاني شدن از ديدگاه يورگن هابرماس
مفهوم و شاخصهاي جهاني شدن از ديدگاه يورگن هابرماس


هابرماس تبيين ديدگاه خود در زمينه جهاني شدن را با نقل قولي از رابرت کاکس، نظريه پرداز معروف نئومارکسيست و نقل قولي از مارگارت تاچر که از نظر او اولين سياستمدار پست مدرن است آغاز مي کند. او اين جمله رابرت کاکس را نقل مي کند که
امروز ديگر همه سياستمداران بر اين قرار وارد مدار مي شوند که بهتر از ديگران اقتصاد و جامعه را براي رقابت در بازار جهاني توانا سازند. تصور هر اقتصاد و جامعه ديگري به کلي منتفي است( کاکس ، 1997، به نقل از هابرماس، 1380ب، ص 91) و از قول مارگارت تاچر مي نويسد:« ديگر چيزي به نام جامعه وجود ندارد» (هابرماس، 1380 ب، ص 92).
با اين دو نقل قول مي خواهد نشان دهد که شرايط عمومي زندگي اجتماعي در جهان و در سپهر جهاني شدن در حال تغيير است و اين هم در نظريه هاي انتقادي چپ و هم در بيان سياستمداران محافظه کار مشاهده شدني است. مفهوم اوليه اي که هابرماس از جهاني شدن ارائه مي کند اين چنين است:
فراگرد جهاني شدن نقطه اقتصادي نيست. اين فراگرد به تدريج چشم اندازهاي ديگري را پيش روي ما مي گشايد که از آنجا مي توانيم پيوندهاي عرصه جهاني، خطرهاي مشترک و شبکه هاي تقدير مشترک را روشن تر مشاهده کنيم. شتاب و تراکم از ارتباطات و تجارت، فاصله هاي زماني و مکاني را کوتاه تر کرده است، بازارهاي در حال گسترش سرانجام به انتهاي مرز سياره ما مي رسد، بهره گيري از منابع طبيعي به انتهاي محدوده طبيعت برخورد مي کند... . اکنون روشن است که ديگر نمي توان ريسکهاي فناوريهاي بزرگ را محلي کرد، همان طور که مشخص است توليدات سمي جوامع مرفه ديگر جايي از کره زمين را فارغ از مخاطره نگذاشته است. تا کي مي توانيم هزينه هاي اجتماعي را به بخش «زايد» کارگران منتقل کنيم؟... مردم جهان از مدتها پيش در مجتمعي ناخواسته از ريسکها به هم جوش خورده اند. تحت چنين فشاري کاملا مواجه است که در پويش بزرگ و شتابگير حرکت از محل دودمان، از دودمان به ملت، از ملت به آگاهي دموکراتيک، گامي ديگر به جلو برداريم( هابرماس، 1380ب، ص 87-89).
از نظر هابرماس مفهوم«جامعه» و «پديده جامعه» از همان ابتدا، مفهومي تقريبا جمعي يا به عبارت بهتر اعتباري است. پيدايش مفهوم جامعه با آغاز سرمايه داري هم زمان است و به بيان او نگرش جمهوري خواه ليبرال که با کانت و روسو آغاز شد و دولت مدرن را بنياد گذارد .
ستاد خود را در «جوامعي » مستقر کرد که به صورت دولت- ملت شکل يافته بودند. پديده دولت سرزميني يا ملت و اقتصاد ملي که در داخل مرزهاي ملي شکل گرفت منظومه تاريخي جديدي را ساخت... اين انديشه که يک بخشش از جامعه دموکراتيک مي تواند کل جامعه را سامان دهد تا کنون تنها در چهارچوب دولت- ملت صورت تحقق گرفته است و اکنون تحولاتي که با اصطلاح «جهاني شدن» خلاصه مي شود کل منظومه دولت- ملت را زير سؤال برده است( هابرماس، 1380 ب، ص 94).
به عبارت ديگر، در حالي که کل سامان اجتماعي مدرن در قالب دولت- ملت معني گرفته است و طبق نظريه بحران، از درون نيز دچار بحران است، با پيدايش فرايند جهاني شدن، اين بحران و تضادهاي برخاسته از آن تشديد مي شود و در واقع فرايندهاي دموکراتيک موجود و هم شيوه کنترل دولت بر «جامعه» دست ساخته خويش با مشکل اساسي مواجه مي شود. دولت مدرن، دولتي مدير است که با اتکا به ماليات و حاکميت بر قلمرو جغرافيايي معين و به گونه اي دموکراتيک در قالب حقوقي و اجتماعي مشخص شکل گرفته و نوعي خودگرداني، خودکنترلي در درون آن وجود دارد. دولت مدرن خود را نماينده و بازتاب روح خلق يا روح ملت خود مي داند که خواسته هاي مردم با فرايندهاي دموکراتيک در آن تحقق مي يابد. اما اين وضعيت که بنياد اصلي روابط سياسي - اقتصادي و اجتماعي مدرن است از اواخر دهه 1970 به وسيله نيروهاي جهاني به شدت تحت فشار قرار مي گيرد. هابرماس مفهوم جهاني شدن و فرايندي را که در دو دهه پاياني قرن بيستم شکل مي گيرد چنين توضيح مي دهد:
من مفهوم جهاني شدن را براي توضيح فرايندي به کار مي برد، نه به عنوان يک وضع نهايي، اين مفهوم به افزايش دامنه و شدت مناسبات تجاري، ارتباطي و مبادل در فراسوي مرزهاي ملي دلالت مي کند. همان طور که در قرن نوزدهم پيدايش راه آهن، کشتي بخار و تلگراف ، جريان کالا و اشخاص و اطلاعات را سرعت داد و بر ميزان آن افزود، امروزه نيز ظهور فناوري ماهواره اي، مسافرت هوايي و اطلاعات ديجيتالي بر توسعه و تراکم شبکه ها تأثير مي گذارد. اکنون اصطلاح «شبکه» چه در اشاره به وسايل حمل و نقل کالا و اشخاص يا جريان سرمايه، پول، کالا يا انتقال و پردازش اطلاعات و يا چرخه رابطه بين بشر، فناوري و طبيعت، به اصطلاحي کليدي تبديل شده است... . اما جهاني شدن اقتصاد مهم ترين بعد جهاني شدن است. کيفيت تازه اين وجه جهاني شدن کمتر مورد ترديد کسي است. تعاملات اقتصادي جهاني در مقايسه با فعاليتهاي محدود ملي به چنان سطحي رسيده است که هيچ گاه سابقه نداشته و چنان بر اقتصادهاي ملي اثر مستقيم دارد که تاکنون هرگز شناخته نبود(هابرماس، 1380ب ، ص 102).
بدين گونه هابرماس جهاني شدن را فرايندي جدي، اساسي و بسيار مهم مي داند که بنياد روابط اجتماعي را دگرگون مي کند. به ويژه در حوزه اقتصاد، جهاني شدن همه ابعاد زندگي را دگرگون کرده است. او معتقد است که حتي در مقايسه با سالهاي طلايي تجارت جهاني در دهه نخست قرن بيستم، تجارت جهاني رشد فوق العاده اي يافته و فناوري جديد امکان مبادله و گردش سرمايه را بيش از پيش فراهم ساخته است. در گذشته سخن از اقتصاد بين الملل سخني درست و آشنا بود، اما در انتهاي قرن بيستم بايد از اقتصاد جهاني سخن گفت و نه اقتصاد بين الملل.
اما اقتصاد تنها بعد حائز اهميت جهاني شدن نيست، مخاطرات جهاني نو مانند مخاطرات زيست محيطي، مواد مخدر و تجارت اسلحه به وجود آمده که دامنه آنها فراتر از دولت- ملتهاست و آنها امکان مقابله اين مخاطرات را به تنهايي ندارند. ظهور رژيمهاي جهاني در عرصه هاي امنيتي مثل ناتو و در عرصه هاي اقتصادي- اجتماعي مانند نفت و آسه آن نشان مي دهد مسائل جهاني که دولت- ملتها به تنهايي قادر به حل آن نيستند در حال افزايش است.
در عرصه فرهنگ نيز فشارهاي فرايند جهاني شدن روزافزون است. گرايش به توليدات فرهنگي خاص، نوعي همساني در فرهنگها را به دنبال دارد. هابرماس با استفاده از مفهوم فرهنگ توده اي که در مکتب فرانکفورت مطرح شده است، مي نويسد:
جهاني شدن به صورت ديگري نيز عرصه را بر نيروي همبستگي جوامع ملي تنگ مي کند. بازار جهاني، مصرف انبوه، ارتباطات توده گير و گردشگري توده اي موجب مي شود که محصولات يک فرهنگ توده اي( که اساسا به وسيله ايالات متحده شکل داده شده است) انتشار يابد. کالاهاي مصرفي و مدهاي يکجور، فيلمها، برنامه هاي تلويزيوني، کتابهاي پرفروش و موسيقيهاي يکجور درسراسر کره پخش مي شود. سبک يکجور در پاپ، تکنو يا جين حتي در دوردست ترين نقاط جهان جوانان را به خود مي خواند. زبان انگليسي که به شيوه گوناگوني برگرفته شده است به عنوان وسيله تفاهم بين گويشهاي بسيار متفاوت خدمت مي کند. عقربه هاي ساعت تمدن غرب شتاب متقارن شدن اجباري نامتقارن را تعيين مي کند. اين فرهنگ کالايي شده نه تنها خود را بر سرزمينهاي دور تحميل مي کند، بلکه حتي در غرب نيز معنادارترين تفاوتها را همتراز و ريشه دارترين سنتهاي محلي را سست بنيان مي کند( هابرماس، 1380 ب، ص 113).
ابعاد فرهنگي، اقتصادي و سياسي جهاني شدن، شاخص ديگر آن شکل گيري استانداردهاي جهاني حقوق اساسي بشر و حقوق مشارکت سياسي شهروندان است. فراگيري جهاني حقوق بشر سبب افزايش خواست و آگاهي شهروندان به مشارکت سياسي و برخورداري از حقوق اساسي خويش مي شود( هابرماس، 1380ب ، ص 116).
بنابراين اگر بخواهيم شاخصهاي مورد نظر هابرماس را براي فهم جهاني شدن خلاصه کنيم مي توانيم به اين شاخصها اشاره کنيم:
- جهاني شدن اقتصاد، تجارت و جريان سرمايه کالا،
- جهاني شدن فناوري اطلاعات و ارتباطات،
- فراگيري رژيمهاي جهاني،
- شکل گيري مسائل و مخاطرات جهاني،
- فراگيري الگوي واحد فرهنگ توده اي و
- جهاني شدن استانداردهاي حقوقي اساسي بشر.
هابرماس اين شاخصها را بر خلاف سمير امين يا والرستين، به منزله جهاني شدن ايدئولوژي سلطه سرمايه داران نمي داند، بلکه آنها را به طبيعت و شرايط جديدي که در دوره مابعد سرمايه داري پيشرفته شکل گرفته است، نسبت مي دهد. درست است که اين فرايندها به انباشت سرمايه جهاني کمک مي کند، اما آنها صرفاابزار سلطه نيستند، بلکه روندهاي طبيعي اند که زيست- جهان بشر را دگرگون مي سازند. در اثر فرايند جهاني شدن هم ساختارهاي سازمان دهنده زندگي بشر و هم آگاهيهاي انساني که از آنها برمي خيزد و بر آنها تأثير مي گذارد، متحول مي شود واين به معني تغيير زيست- جهان انسان در پايان قرن بيستم است. نمي توان فرايند جهاني شدن را صرفا ترفند ظالمانه سرمايه داران براي استثمار جهان دانست، زيرا بخشي از آن نتيجه تحول طبيعي زيست- جهان بشري است که حتي مي تواند به تغييراتي شگرف در منظومه ملي و ساختارهاي سياسي- اقتصادي حيات انسان منجر شود و حتي منظومه هاي سياسي و دموکراتيک موجود در جهان سرمايه داري را دچار بحران کند.
جهاني شدن و بحران در ساختار دولت- ملت و دولتهاي دموکراتيک
از ديدگاه يورگن هابرماس در اثر فشار فرايند جهاني شدن، دولت- ملتها ابزارهاي انحصار خود براي کنترل جوامع را از دست مي دهند و متزلزل مي شوند. اين تزلزل، ساختار و بنياد دولت ملي دموکراتيک را نيز دچار تضاد و تناقض دروني مي کند و به بحران مشروعيت آن مي افزايد. از اين نظر گاه جهاني شدن به چهارطريق، دولت- ملتها را فرسايش مي دهد:
نخست آنکه کارايي دولت مدير در شرايط جهاني به شدت کاهش مي يابد. قوانين مورد استفاده دولت مدير به طور عمده در محدوده سرزميني آن کارايي دارد در حالي که شرايط جديد جهاني مستلزم نظامي قانوني متفاوتي است. به علاوه ظهور مسائل جهاني نظير محيط زيست و مواد مخدر و اسلحه و تروريسم دولتها را به اين نتيجه مي رساند که به تنهايي براي حل اين مسائل حياتي کارايي ندارند. ظهور و رشد رژيمهاي بين المللي نيز گوياي کاهش کارايي دولتها و نياز آنها به استفاده از فرايندها و ابزارهاي جهاني است. شرايط جهاني شدن مسائل و پديده هاي جديدي را به وجود آورده که نمي توان در چهار چوب دولت- ملت آنها را مديريت کرد.
دوم آنکه دولت سرزميني به معني وستفاليايي آن تحليل رفته و ديگر سرزمين و مرز بستر مناسبي براي اعمال اقتدار و تشريح پديده هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي نيست. از اين روست که هابرماس توصيه مي کند که نظريه پردازي بايد از «دام سرزميني»حذر کند( هابرماس، 1380ب، ص 107).
سوم آنکه هويتهاي جمعي و به خصوص هويتهاي ملي در اثر گسترش جهاني توليدات و فراورده هاي فرهنگ توده اي در حال تغيير است. وحدت ملي و جامعه ملي پايه و اساس دولت - ملت است، اما زماني که تکثر فرهنگي از يک سو و مصرف فراورده هاي يکجور فرهنگ جهاني از سوي ديگر، بنيادهاي وحدت ملي را مورد چالش قرار مي دهد، مفهوم ملت و فرهنگ انتزاعي منبعث از آن که موجب يکپارچگي ملي است به مخاطره مي افتد. بحران هويت نتيجه فروپاشي الگوهاي فرهنگي وحدت ملي است که انسجام و همگرايي اجتماعي را در دولت- ملتها زير سؤال مي برد( هابرماس، 1380ب، ص 113-116) و در نهايت اينکه مجموعه اين عوامل باعث افزايش بحران مشروعيت در نظامهاي ملي دموکراتيک مي شود. در حالي که دولت براي حفظ نظام سرمايه داري ناگزير از مداخله بيشتر در حوزه عمومي است و ابزارهاي مديريت و کنترل خود را از دست مي دهد. به طور مثال قدرت دولت در داخل مبتني بر اخذ ماليات است، اما شرايط جهاني و امکان مبادله سريع سرمايه و نيروي کار امکان اخذ ماليات را در داخل کم مي کند و چون امکان اخذ ماليات در عرصه جهاني نيست، قدرت مالي دولت به شدت کاهش مي يابد. کاهش قدرت مالي و ابزار کنترل دولت در شرايطي است که مطالبات مردم از دولت افزايش بيشتري يابد. دولت بدين گونه حتي در قالب دموکراتيک خود دچار تضاد و بحران مي شود. زيرا مطالبات از طريق فرايندهاي دموکراتيک افزايش مي يابد، اما توان دولت براي مديريت و پاسخگويي به اين مطالبات و نيز حفظ مناسبات طبقاتي و مناسبات سرمايه داري کاهش مي يابد.
افزايش مطالبات و کاهش ابزارهاي مديريتي باعث گسترش بحران مشروعيت دولت مدرن و دموکراتيک مي شود. رشد راست گرايي افراطي و چهره هاي سياسي مانند راس پرو در امريکا و برلوسکوني در ايتاليا نشانه هاي همين بحران مشروعيت در درون نظامهاي دموکراتيک است. اين بحران«جهان اول» را در برمي گيرد و مشروعيت سياسي دولتهاي دموکراتيک آنها را زير سؤال مي برد و آنها را با بحران عقلانيت مواجه مي سازد(هابرماس، 1380 ب، ص 117-120).
با مواجه دولت- ملت و منظومه هاي دموکراتيک، ساختار اجتماعي- سياسي جوامع مدرن دچار دگرگوني مي شود و بنياد سرمايه داري مدرن بحراني مي شود و به بيان هابرماس:«انگاره خدايان سرزميني قدرت مهار بر قلمرو خود را از کف مي دهند»(هابرماس، 1380ب، ص 121).
اين وضعيت ، سياستمداران و اهل انديشه را با مسئله اي بزرگ مواجه کرده است .سؤال اساسي که در اين زمينه وجود دارد اين است که وضعيت و سرنوشت جهان و سامان سياسي بشري پس از بحران دولت - ملتها چگونه خواهد بود ؟

جهان پس از دولتهاي سرزميني و منظومه پساملي

هابرماس معتقد است که دو عکس العمل دفاعي سنتي در برابراز کف رفتن قدرت دولتهاي سرزميني به وجود آمده است . گروهي معتقدند که دولت در قلمرو سرزميني ود همچنان به استقار نظم و دفاع از حوزه خصوصي زندگي شهروندان خود ادامه خواهد داد و از مخاطرات جهاني شدن پيشگيري خواهد کرد . اما گروه ديگري اين نقش دولت را تقبيح کرده و معتقدند شرايط جديد جهاني مي تواند شهروندان را از چنگ مقررات محبوس کننده دولتي رها ساخته و اجبار به رعايت الگوهاي رفتار جمعي را از ميان ببرد. در مورد جهاني شدن نيز دو قضاوت افراطي و تفريطي وجود دارد . عده اي استقبالي غير منتقدانه از آن مي کنند و عده اي نيز به اهريمن پنداري درباره آن دامن مي زنند .
هابرماس هيچ يک از اين ديدگاهها را نمي پذيرد و آنها را گوياي واقعيت نمي داند . از نظر او يک چيز مسلم است و آن اينکه : « دولت - ملت در شرايط متحول منظومه پساملي ، ديگر قادر نيست با بازگشت به درون غلاف خود نيروي پيشين را باز يابد » (هابرماس ، 1380 ب ،122).
جامعه جهاني عقب گرد نخواهد کرد و شيوه هاي سنتي کنترل دولتي احيا نخواهد شد. آنچه براي دولتها مهم است توجه به بازگشوده شدن و باز بسته شدن و به عبارت قبض و بسط زيست- جهان است و دولتها با توجه به روند ديالکتيکي مي توانند جايگاه جديد خود را بازيابند. از ديدگاه او «شبکه ها» هستند که به کنش اجتماعي نظم مي بخشند و اين شبکه ها با زيست- جهانهاي متفاوت در حال تعامل اند. سرنوشت سياسي بشر نيز محصول اين تعامل است. ادغام زيست- جهانها چنانچه مبتني بر فهم متقابل و هنجارهاي مشترک بين الاذهاني و ارزشهاي جمعي باشد، مي تواند نتيجه مطلوبي براي اين تعامل در پي داشته باشد.
هابرماس به نقد نظريه هايي مي پردازد که مي خواهند دولت رفاه را به گونه اي بازسازي کنند و تجربه پس از جنگ جهاني دوم را معيار خود قرار مي دهند. به علاوه هم نگرش نئوليبرالها که از پايان سياست و محوريت اقتصاد مقررات زدايي شده سخن مي گويند با واقعيت سازگار نيست و هم برخورد پست مدرنيستهايي که به زوال کامل دولتهاي کلاسيک و ظهور يک جامعه جهاني پر هرج و مرج و ناممکن بودن شکل گيري سياست جهاني معتقدند منطبق با حقيقت نيست( هابرماس، 1380ب، ص 130-132).
تمامي تلاش هابرماس بر اين است که در شرايط جديد جهاني ، شيوه زمامداري دموکراتيک را حفظ کند و نشان دهد که چگونه مي توان در منظومه هاي پساملي همچنان دموکراتيک باقي ماند و اجتماعات بشري را با شيوه هاي دموکراتيک اداره کرد. براي او اتحاديه اروپا نمونه يک منظومه پساملي است که شيوه زمامداري جديد دموکراتيک در آن حفظ است. او اتحاديه اروپا را صورت اوليه يک دموکراسي فراملي مي داند. البته فرايند اتحاد اروپا بي ترديد با مشکلات، مسائل و چالشهاي بزرگي مواجه است که مي تواند نتايج متفاوتي را در زندگي اروپاييان داشته باشد، اما اتحاديه اروپا زمينه تبديل شدن به يک منظومه پساملي دموکراتيک را دارد. به علاوه به نظر او اين نيز ممکن است که بازيگران جديد سياسي در سراسر جهان شبکه اي ابتدايي از توافقها و هماهنگيهاي جهاني ايجاد کنند که بدون حکومت جهاني زمينه را براي شکل گيري سياست جهاني که در مسائل داخلي نيز تأثير گذار است، فراهم کند. او چهار چوبهايي مثل سازمان ملل را براي اينکه شبکه هايي ابتدايي و حتي سست از توافقهاي فراملي ايجاد کند مناسب مي داند و هر چند اين مسئله ناکافي است ولي مي تواند مقرراتي انتظام بخش را براي تضمين قرار دادها و توافقها ايجاد کند. اين توافقها که بر توافقها و تفاهم و کنش متقابل ذهني بين سياسيون جديد مبتني است، نوعي نظم جهاني و نه حکومت جهاني را مي تواند در پي داشته باشد( هابرماس، 1380 ب ، ص 152-157).
در مجموع مي تواند در نوشته هاي هابرماس درباره جهاني شدن، توجه و علاقه او به عنصر رهايي را نيز به وضوح مشاهده کرد. او هر چند از تحليلهاي سنتي مارکسيستي فاصله مي گيرد، ولي دغدغه رها شدن از چنبره دولت سرمايه داري همچنان در نزد وي يافت مي شود. او دولت مدرن را ذاتا دچار بحران مي بيند و شرايط جهاني شدن را نه شرايطي منفي، بلکه موقعيتي مي داند که مي تواند بر بحران دولت سرمايه داري مدرن دامن زده و زمينه ي رهايي به سوي منظومه فراملي دموکراتيک را فراهم سازد. البته قضاوت او درباره جهاني شدن قضاوتي قطعي نيست. او به يکباره به تأييد يا تکذيب اين روند نمي پردازد يا در پي تقديس يا اهريمن پنداري آن نيست، بلکه آن را موقعيت جديدي مي داند که تحولات شگرف خواهد آفريد. در اين موقعيت جديد زيست- جهان انسان تغيير خواهد کرد، حال اگر آگاهي و بصيرت انسان به سوي سازماندهي دموکراتيک شرايط فراملي سوق يابد، زمينه رهايي براي او فراهم خواهد آمد. اما شرايط تاريخ و قواعد حاکم بر زندگي انسان جبري نيست و در همه حال سرنوشتهاي متفاوتي پيش روي اجتماعات بشري خواهد بود. /س




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.