آغاز پزشکی در جهان عرب

وضع بهداشت اعراب بدوی و ساکنان شهرنشین عربستان [در پیش از اسلام] بایستی بسیار بد بوده باشد. مثلاً تصویری که چارلز م. دوتی و جورج ا. لیپسکی از عربستان قرن نوزدهم و بیستم برای ما ترسیم کرده‌اند،
جمعه، 12 آبان 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
آغاز پزشکی در جهان عرب
 آغاز پزشکی در جهان عرب

نویسنده: مانفرد اولمان
برگردان: فریدون بدره‌ای

 

وضع بهداشت اعراب بدوی و ساکنان شهرنشین عربستان [در پیش از اسلام] بایستی بسیار بد بوده باشد. مثلاً تصویری که چارلز م. دوتی (1) و جورج ا. لیپسکی (2) از عربستان قرن نوزدهم و بیستم برای ما ترسیم کرده‌اند، بدون شک به همین صورت در عربستان پیش از اسلام وجود داشته است. کمیابی و بدی آب، یکنواختی و پایین بودن ارزش غذایی خوارک‌ها، افواجِ حشرات و طفیلی‌ها و انگل‌ها از جمله عواملی بودند که همراه با بیماری‌های متعدد قومی، مرگ و میر زیاد نوزادان و کوتاهی عمر را سبب می‌شدند. متداولترین بیماری در شبه جزیره‌ی عربستان تب نوبه (مالاریا)، سل، تراخم، ورم ملتحمه، اسهالِ آمیبی و اسهال باسیلی، آبله، برص (پیسی)، بیماری‌های انگلی، و ناخوشی‌های ناشی از بدی تغذیه، مانند فساد خون (اسقربوط) (3)، و نرمی ‌استخوان بود. در میان انگل‌ها از کرم پهن (bilhargiosis)، کرم روده، کرم کاجی (pine worm)، کرم گینه‌ای ‌(العرق المَدَنی) بیشتر از همه بودند. بسیاری از مردم کور یا نیمه کور بودند، و این از روی کلمات و عبارات بیشماری که درباره‌ی بیماری‌های چشم وجود دارد دانسته می‌شود. مثلاً از کَمَه، عَشی، اعمی، رَمَد، قَمَع و مانند آن سخن می‌رود. سل را همان سِل یا سُلال می‌گفتند، پیسی را بَرَص، وَضَح یا جذام می‌نامیدند. گذشته از این، برای انواع مختلف بیماری‌ها اصطلاحات دیگری بود که تعریف دقیق آنها ممکن نیست. (4)
واضح است که اعراب نمی‌توانستند با این بیماری‌ها مبارزه‌ی مؤثر بکنند، زیرا از علل بروز آنها آگاهی و اطلاع نداشتند. کوشش آنها در معالجه‌ی این امراض فاقد هرگونه مبنای نظری و علمی‌ بود، و درمان‌هایی که بر اساس طب عامیانه به کار می‌بردند، ارتباط زیاد و جالبی با سحر و جادو داشت.
مالاریا نه فقط در دره‌های عصیر بلکه در دشت‌های ساحلی تهامه از امراض بومی‌ محسوب می‌شد، اما در واحه‌های خیبر نیز وجود داشت. یک شعر قدیمی ‌که گوینده‌اش ناشناخته مانده است از مردی حکایت می‌کند که از تبی که در خیبر غوغا می‌کرد بیمار شد. این تب متناوباً می‌گرفت و سپس عرق سرد بر بیمار می‌نشست. اعتقاد بر آن بود که فقط انسان دچار این تب می‌شود، از این رو بدویانی که به خیبر می‌آمدند در دروازه‌های شهر ده بار مانند خر عرعر می‌کردند، تا مگر تب آنها را آدمی ‌نشمرد و بر آنها عارض نشود، و از این راه امیدوار بودند که از ناخوشی در امان بمانند. این اندیشه که آدمی ‌خود را ناشناخته کند یا خویشتن را در زی موجود یا انسان دیگر جلوه دهد، مستلزم آنست که برای بیماری جان و حیات قائل باشد. در مورد زیر نیز، همین امر وجود دارد: اگر شخصی می‌ترسد که دیوانه شود یا اینکه ارواح پلید بر او حمله آورند، می‌تواند با آویختن پارچه‌ی حیض یا استخوان مرده در اطراف خویش، مصونیّت یابد. اغلب به این عقیده برمی‌خوریم که بیماری را می‌توان با یک میانجی از میان برداشت؛ به این طریق که چون واسطه و میانجی نابود گردد، بیماری هم زایل می‌شود؛ مثلاً کودکی که تبخال زده است غربیلی روی سرش می‌گیرد و به طواف چادرهای قبیله می‌پردازد و فریاد می‌زند: تبخال، تبخال! (الهلأ، الهلأ!). مردم میوه، پاره‌های نان یا گوشت در غربیل او می‌اندازند. چون پر شد، کودک آنها را جلو سگان می‌ریزد، و به این طریق تبخال‌های او برطرف می‌شود. یک بیماری را به صورت زیر هم می‌توان دفع کرد: نخی (رَتَم، رتیمه) را به دور بازوی مردی که از تب رنج می‌برد می‌بندند. اگر کسی آن را باز کند، تب به او منتقل می‌شود، و مرد اول شفا می‌یابد. اگر مار کسی را گزیده باشد، باید زینت آلات و جواهرات زنان را در دستش بگیرد و تمام شب آن را با سر و صدا تکان دهد. ناقص کردن جسد یک مرده، یعنی، هتک حرمت جسد، ممکن است شرط زنده ماندن کودکی باشد. اگر زنی که پیوسته بچه‌ی مرده بدنیا می‌آورد، یا کودکانش همه می‌میرند، از روی جسد برهنه‌ی مرد شریفی بگذرد که به دلیل خیانت یا دشمنی خانوادگی کشته شده است، فرزند آینده‌اش زنده می‌ماند. فشار ختنه گاه (paraphimosis: تشنج القُلفه) یک کودک ممکن است به علت آن باشد که در یک شب مهتابی به دنیا آمده است. (5)
معلومات کالبدشناسی و تشریحی اعراب ظاهراً بسیار اندک بوده است. با اینحال، آنها بیشتر اندام‌های درونی بدن مانند جگر، قلب، طحال، شکم، روده‌ها را می‌شناختند، و در اشعار قدیم عرب نام آنها آمده است، و نیز تصوری از وظایف هر یک از این اندام‌ها می‌داشته‌اند. گرسنگی و تشنگی را به جگر نسبت می‌کردند؛ اما جگر بیش از هر چیز جایگاه احساسات و عواطف بود. (6) اگر کسی لبریز از خشم و نفرت باشد جگرش سیاه است، (7) و اگر خوش خلق و خیّر و نیکوکار باشد جگرش سفید است. (8) از قرار معلوم آنها رگه‌های برآمده‌ی وریدها را در انسان و حیوان دیده و در آن دقت کرده بودند، زیرا از قدیم الایام برای آنها نام داشتند، و به علّت قرینه بودن بدن، اغلب این نام‌ها به صورت تثنیه است مثلاً سیاهرگ (ورید) میانی بازو را اَکحَل می‌نامیدند، اصطلاحی که آن را با he mese phleps در پزشکی دوره‌های بعد، یکی دانسته‌اند. (9) الاکحلان شریان‌های سبات هستند؛ الابهران شریان‌های ظهری یک جانور هستند؛ اصطلاحات دیگر چون الابیضان و الأسهران و الابجلان را نمی‌توان دقیقاً مشخص کرد. (10)
چون در کشمکش‌های جنگ میان قبایل، اغلب جراحاتی به سر وارد می‌آمد، عربها پرده‌ی مخ را می‌شناختند و به آن اُمُ الدِماغ یا اُمُ الرّأس می‌گفتند. (11)
در شعری آمده است که چگونه پزشکی زخم جمجمه‌ی (مأمومه) شخصی را که در عمقش فضایی خالی بود، میل می‌زد. (12) گویا متداولترین روش جراحی داغ کردن و حجامت کردن بوده است. درمانِ از راه داغ کردن در موردِ بیماری‌هایی از قبیل گری، دیوانگی، بیماری‌های روانی، زخم‌های باز، استسقاء و بسی بیماری‌های دیگر مؤثر بوده است. حتی دوتی «زنان جوانی را دیده است که برای رفع سردرد به خود رحم نکرده صورت‌هایشان را داغ کرده‌اند.» (13) این درمان وحشتناک و هراس انگیز از جمله چیزهایی است که در یک قصه‌ی هجو آمیز آمده است: مسافربن ابی عمرو به مرض استسقاء دچار شده بود. وقتی مردی از عبادیه آهن داغی بر شکم او می‌گذاشت، مردی که به تماشا ایستاده بود گوزید، آنگاه مسافر گفت: گاهی هنوز آهن در آتش است که خر از ترسش می‌گوزد.» (14)
بنابر گفته لیپسکی امروز شاش شتر تقریباً درمانی همگانی است. لبید شاعر (15)، از شاش داغ و جوشانیده‌ای ‌که به بیماری داده شده یاد کرده است. ادرار، علاوه بر چیزهای دیگر، در درمان جرب و گری شتران نیز به کار می‌رود، چنانکه در شعری از مزرّد بن ضرار آمده است:
عفونت‌های طاعون به صورت سرفه‌های شدید و غده‌هایی که بثورات نوک تیز و برآمده‌ی آنها به سر پستان‌های دختران جوان می‌ماند، در آنها نمایان است. از گرمی‌ در رنجند، و سراسر بدن آنها را با غلقه، مرهمی ‌بویناک، تدهین کرده و با ادرار زنی که از خون ماهانه پاک شده است شستشو داده‌اند.(16)
چه بسیار بر آن بودند که نوشیدن خون پادشاهان یا شاهزادگان بیماری هاری را درمان می‌بخشد. و این نظیر اندیشه‌های طبی عامیانه‌ی دیگر اقوام است که در خون، بویژه خون سر بریده‌ی جنایتکاری، یک نوع شفا و درمان می‌دیدند.(17)
کسانی که به کار طبابت اشتغال داشتند طبیب، آسی (پزشک) یا نطاسی (پزشک حاذق) خوانده می‌شدند. تیمارداری از بیمار به دست زنان سپرده می‌شد که خود به درمان ادامه می‌دادند (18)، و برای این کار، از افسون‌های جادویی استفاده می‌کردند. صخرالغی از قبیله هذیل می‌گوید چه بسا مرگ سریعتر از افسون‌های جادویی و زنان درمانگر بیمار را در می‌یافت (19)، و اخثم بن سیفی یکبار می‌گوید که حتی زنان کاهنه (کواهن) در برابر بعضی بیماری‌ها بیجواب می‌ماندند.(20)
ظهور پیامبر اسلام، حضرت محمّد (ص) چندان تغییری در وضع طب و طبابت پدید نیاورد. در قرآن، که در آن بسیاری از مسائل مربوط به زندگی انسان مورد بحث و فحص واقع شده است، و قواعد و قوانینی برای آن وضع شده، نه از طبیب سخنی هست و نه از طب کلامی. دستورهای طبی در جوامع صدر اسلام در حدیث منعکس شده است، یعنی در تعالیمی‌ که بنابر مشهور از حضرت محمد (ص) صدور یافته است. مجموعه‌های بعدی حدیث مانند صحیح بخاری، مسلم، ترمذی، ابن ماجه و مانند آن، هریک بخشی تحت عنوان کتاب الطب دارند، یعنی فصلی که در آن تعالیم و توصیه‌های پزشکی منسوب به پیامبر را گرد آورده‌اند. این تعالیم و توصیه‌ها تصویری را که شعر جاهلی برای ما تصویر کرده و اطلاعاتی که از وضع آن دوره از این اشعار به دست می‌آید، کامل می‌کند.
ادرار شتر پس از شیرش، دارویی است که بسیار ستوده شده است. زهره‌ی حیوان درنده (مرارة السبع) نیز به عنوان دارو توصیه شده است. روی زخم یا جراحتی که از خلش خار ایجاد شده بود حنا (Lawsonia inemis) می‌گذاشتند. گمان می‌کردند که دنبه‌ی آبکرده‌ی گوسفند برای درمان وجع عرق النساء سیاتیک مفید است. آن را به سه بخش می‌کردند، و هر بخش را در یک روز ناشتا می‌خوردند. ذات الجنب را با زغال اخته‌ی wars, memecylon tinctorium)) و قسط و روغن زیتون درمان می‌کردند. از دیگر داروهای توصیه شده در این مورد عسل با سیاهدانه (حب السوداء) و آشی که از شیر و آرد و عسل درست شده باشد (التلبینه) (21) بود. صرف نظر از این، بیمار می‌تواند از برنامه‌ی غذایی خاص پیروی کند یا هرچه دلش می‌خواهد بخورد. امّا نوشیدن شراب حرام است، حتی اگر از لحاظ طبی تجویز شده باشد. عصاره‌ی دنبلان برای درمان درد چشم به کار می‌رفت. حجامت زیاد توصیه می‌شود، امّا گمان می‌رود که اکنون داغ کردن مورد انتقاد بوده است. گویند پیامبر اسلام (ص) از داغ کردن منع فرموده است، و به جای آن «کمپرس» داغ را توصیه کرده است. اعتقاد به جادو و سحر و ارواح هنوز بر جای بود: صرع را ناشی از دخول شیاطین در جسم بیمار می‌دانستند، و معتقد بودند که طاعون بر اثر گزش یا نیش یک جن پدید می‌آید. مارها را بایستی کشت زیرا به بینایی صدمه می‌زنند و موجب سقط جنین می‌شوند. چشم زخم (الین) حقیقت پنداشته می‌شد. به کار بردن افسون‌های جادویی در بیشتر موارد، ممنوع بود، اما اگر کسی «چشم زخم» می‌دید یا مار یا عقرب او را می‌گزید، در این صورت، استفاده از افسون و جادو مُجاز بود. از سوی دیگر در مورد مسحور و افسون شدن، ممکن بود آب دهان یا تُف انداختن سودمند واقع گردد.(22)
هیچ یک از اینها اهمیت چندانی ندارد. طبابت‌های عامیانه‌ای ‌از این نوع در میان تمام اقوام بدوی و جماعات ابتدایی، با تفاوت‌های لازم، دیده می‌شود. هر آینه، این اندیشه‌ها در تاریخ بعدی اسلام اهمیت زیادی یافته‌اند. و چون اعتقاد می‌رفته است که از تعالیم حضرت محمّد (ص) هستند، گردآوری شده و با احادیث متاخر و غیر موثق و مستند در آمیخته، و سپس با استفاده از مفاهیم طب یونانی به تعبیر و تفسیر آنها پرداخته‌اند. حاصل نهایی تلفیق این شیوه‌ها چیزی شده بود که بدان طب النبی می‌گفتند، و می‌بایست در برابر طب دوره هلنی مآبی که متعصبان دینی به عنوان علمی ‌که سرمنشأ کافرانه دارد، به چشم ظن و بدگمانی بدان می‌نگریستند به معارضه برخیزد. طب النبی مسلماً در میان مردم واکنش شدید داشت. تنها ابن خلدون آشکارا گفته است که این طب اساساً طب اعراب بدوی است، و هیچ ارتباطی با وحی الهی ندارد، و لذا نمی‌تواند تحت قوانین شرعی الزامی‌ تلقی شود.(23)
اگر احادیث را به کنار بگذاریم، اطلاعات ما درباره‌ی طب در صدر اسلام و دوره‌ی بنی امیه (661-750 م / 41-132 هـ. ق) بسیار اندک است. از روی داستان‌ها و حکایات مطالبی به دست می‌آید. مثلاً گویند عروة بن الزبیرین العوام در سال 704م / 85 هـ. ق هنگامی‌ که همراه خلیفه‌ی بعد، ولید بن عبدالملک، در شام توقف کرده بود، به قانقاریای پا (آکله) دچار شد. پای او را در حضور ولید قطع کردند، ولی از عروه فریادی برنخاست، و ولید وقتی فهمید که عمل قطع تمام شده است که بوی سوختگی ناشی از داغ کردن زخم، به مشامش رسید. عروه هشت سالی پس از این عمل زنده ماند. این داستان را ابن قتیبه نقل کرده است.(24) در روایت متناظری که ابوالفرج اصفهانی (25) از همین حکایت نقل کرده است، می‌خوانیم که می‌خواستند داروی مسکنی برای تسکین درد به عروه بخورانند، ولی عروه امتناع ورزید و این کار را کسر شأن خویش دانست. به هر حال، ممکن است که این رنگ و رویی افسانه‌ای ‌باشد که به داستان زده شده است.
وهب بن مُنّبه که چیز قابل اعتمادی از زندگی او، جز اینکه گویند در سال 732 م /114 هـ.ق درگذشته است، در دست نیست، احتمال دارد که اطلاعاتی از خویشکاری شناسی اندام‌های (فیزیولوژی) انسان مطابق تعالیم یونانیان می‌دانسته است. وی از چهار کیفیت اولیه (چهاراخشیجان) و چهار خلط مربوط به آنها، و تعادل مزاج به عنوان نشانه‌ی تندرستی، تصوراتی داشته است. اندام‌های خاصی را نشیمنگاه قوای ذهنی دانسته است: مثلاً عقل در مغز، حرص در کلیه، خشم در جگر، شجاعت در قلب، ترس در شش‌ها، خنده در طحال، غم و شادی در صورت. وی می‌اندیشید که انسان 360 عضو یا اندام دارد، و مدعی بود که همه‌ی این اطلاعات را از عهد عتیق کتاب مقدس به دست آورده است، و در آن کتاب این اطلاعات در ارتباط با آفرینش حضرت آدم ابوالبشر نقل شده است.
فرزدق شاعر (ف 728 م /110 هـ. ق) واژه‌ی ماء (آب) را برای بیان شکایت از چشم درد به کار برده است. در اینجا نیز نفوذ یونانی را می‌توان دید، زیرا واژه‌های یونانی hypokhima یا katarraktes (آب مروارید) بعدها در ترجمه به عربی به نزول الماء یا به صورت ساده‌ی الماء درآمد.
گویند در این ایام سه پزشک می‌زیسته‌اند که از قرار معلوم با نوعی طب هلنیمآبی طبابت می‌کرده‌اند. یکی از اینها که نامش تیاذوق بوده، گویند پزشک حجاج بن یوسف بوده است؛ دیگری ماسرجویه نام داشته که از قرار معلوم دارای تبار ایرانی - یهودی بوده و در بصره می‌زیسته است. سومی، اسرائیل نام داشته و پزشک خلیفه‌ی اموی، سلیمان بن عبدالملک (715-717 / 97-99 هـ.ق) بوده است. امّا اخبار و روایات مربوط به این سه تن بسیار مغشوش، مبهم، و پر از تناقضات است و بنابراین نمی‌توان چیزی که مسلم باشد از آنها به دست آورد. با اینحال، روشن است که پزشکان دانشمند که به طبابت علمی‌ می‌پرداختند در این دوره یونانی‌ها، ایرانیان، سریانی‌ها یا یهودی‌ها بوده‌اند. امّا اضافه بر اینها، طب عامیانه هم همواره وجود داشته است. یونس بن حبیب نحوی (فتـ 798 م / 182 هـ.ق) همیشه از صبر زرد استفاده می‌کرد و معتقد بود که پوست را صاف و نرم می‌کند، جوش‌های بدن را از میان می‌برد، و اعصاب را پاک می‌گرداند.

پی‌نوشت‌ها:

1.Charles M.Doughty, Travels in Arabia Deserta, vol. I. II, Cambridge 1 888, index s.vv. Maladies, Cauterizing, etc.
2. George A.Lipsky, Saudi Arabia, its people, its society, its culture. New Haven 1959, 262-76
3 . فساد الدم، رقت الدم = scurvy
4 . شهاب الدین الخفاجی، شرح درّ^ الغواص، قسطنطنیه، 1299، 214 .
5. Heinrirch Vorwahl, in: Grabner, Volksmedizin, 254.
6. بنگرید به مقاله ماکسیم رودینسن در دائرة المعارف اسلام، چاپ دوّم، جلد چهارم، صفحه‌ی 327-333 (تحت عنوان کبد).
7. Fridolf Kudlien, “Schwarzliche” Organe im fruhgriechischen Denken’ Med. His. J., VIII (1973) 53-8.
8. ابوعبید البکری، سمط، یکم، 141، فقره‌ی 1 به بعد.
9. WKAS, I, 75b 25 ff; 55ob 35ff.
10. Wolfdietrich Fischer, Farb-und Formbezeichnungen in der Sprache der altarabischen Dichtung, Wiesbaden 1965, 420-5.
11 . الهطئیه، هشتم، 8 (ویراسته گلدزیهر).
12. WKAS, II, 244a 43ff.
13. سفر به صحرای عربستان، جلد اوّل، صفحه‌ی 492 .
14. WKAS, I, 477b 36ff.
15.لبید، شعر 14، بیت 31 (ویراسته‌ی احسان عباس).
16. مفضلیّات. شعر 15، بیت 24 به بعد، ترجمه‌ی چارلز لیال.
17. Hovorka-Kronfeld, I, 79-88 (s.v. Blut); II, 431.
18.دواتی، سفر به صحرای عربستان، جلد اوّل، 255.
19. دیوان الهذیلیین. دوّم، 3 (ویراسته‌ی کزگارتن)
20. درباره‌ی اندیشه‌های طبی – جادویی اعراب قدیم به منابع و مآخذ زیر مراجعه کنید:
حمزة ابن الحسن الاصفهانی. کتاب الدرة الفاخره، جلد دوّم، ویراسته‌ی عبدالحمید قطامش (ذخائر العرب، 46)، قاهره 1972، صفحات 552-565 (قیاس کنید با Eugen Mittwoch, Aberglaubische Vorstellungen und Brauche der alten Araber nach Hamza al-Isbahani [Mitteilungen des Seminars fur Orientalische Sprachen, XVI (1913) Abt. II: Westasiatische Studien] Berlin 1913, I-14)
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، جلد 19، صفحه 382-429؛ نویری، نهای^ لارب، جلد سوّم، 116-127؛
Julius Wellhausen, Reste arabischen Heidentums, gesammelt und erlautert, 2. Ausgabe, Berlin and Leipzig 1897, 161 ff.
21. WKAS, II, 178b 9ff.
22. Wellhausen, Reste, 159-67; Hovorka-kronfeld, I, 32f. (s.v. Anspucken); Rudolf Sellheim, Oriens, XVIII/ XIX (1967) 63f.
برای کل موضوع بنگرید به:
Arent Jan Wensinck, A Handbook of Early Muhammadan Tradition, Leiden 1927, (s.v. Medicine, Sick, Sickness, Incontation).
23. ابن خلدون، مقدمه، ترجمه‌ی فرانتس رُوزنتال، جلد سوّم، ویرایش دوّم، پرینسئن، 1967، صفحه‌ی 150 .
24. ابن قتیه، کتاب المعارف، ویراسته‌ی ثروت عُکاشه، قاهره، 1960، صفحه 222.
25. کتاب الاغانی، ویراسته‌ی البجاوی، جلد 17، قاهره 1970، صفحه‌ی 241.
Meir J. Kester, “On the Papyrus of Wahb b.Munabbih” Bulletin of the School of Oriental and African Studies, XXXVII (1974) 545-71.

منبع مقاله :
اولمان، مانفرد؛ (1383)، طب اسلامی، فریدون بدره‌ای، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما