فلسفه سکوت امير مؤمنان عليه السلام
«... من رداي خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم (کنار رفتم). در حالي که در اين انديشه فرو رفته بودم که آيا با دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم؟ و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتي که پديد آورده اند، صبر کنم. محيطي که پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وا مي دارد.
(عاقبت) ديدم بردباري و صبر، به عقل و خرد نزديک تر است، از اين رو شکيبايي ورزيدم. ولي به کسي مي ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. با چشم خود مي ديدم، ميراثم را به غارت مي برند» (1).
البته با توجه به سخنان آن حضرت، مي توان به علل و عوامل جزئي ديگري در مورد سکوت ايشان اشاره کرد:
1- تفرقه ميان مسلمانان
«هنگامي که خداوند، پيامبر خود را قبض روح کرد، قريش با خودگامکي، خود را بر ما مقدم شمردند و ما را -که به رهبري امت از همه شايسته تر بوديم- از حق خود بازداشتند. ولي من ديدم که صبر و بردباري بر اين کار، بهتر از تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است. زيرا مردم به تازگي اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشکي مملو از شير بود که کف کرده است و کوچک ترين سستي و غفلت آن را فاسد مي سازد و کوچک ترين اختلاف، آن را وارونه مي کند». (2)
2- خطر مرتدان
«به خدا سوگند هرگز فکر نمي کردم و به خاطرم خطور نمي کرد که عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبري را از اهل بيت عليهم السلام او بگردانند و خلافت را از من دور سازند، تنها چيزي که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبکر) بود که با او بيعت کنند. دست نگه داشتم تا اين که با چشم خود ديدم، گروهي از اسلام بازگشته اند و مي خواهند دين محمد صلي الله عليه و آله را نابود سازند. ترسيدم که اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم، شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود. چرا که اين بهره دوران چند روزه دنياست که زايل و تمام مي شود، همان طور که سراب تمام مي شود و يا ابرها از هم مي پاشند. پس در اين پيشامدها به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا گرديد» (3)
امام حسن عليه السلام نيز در نامه اي به معاويه مي نويسد:
«ما به خاطر اين که ترسيديم منافقان و ساير احزا ب عرب، ضربه اي به اسلام وارد کنند، از حقمان چشم پوشي کرديم». (4)
حتي عده اي از اينها که به شهادت قرآن ايمان به قلبشان وارد نشده بود و با اکراه اسلام را پذيرفته بودند، به اقتضاي نفاق دروني شان پذيراي ولايت اميرمؤمنان نبودند و حتي در حيات پيامبر بر اين مطلب معترض بودند. طبرسي در تفسير آيه سئل سائل بعذاب واقع از امام صادق عليه السلام نقل کرده است:
«بعد از قضيه غدير خم عرب باديه نشيني به نام نعمان بن حارث فهري نزد پيامبر آمد و گفت: به ما دستور دادي به يگانگي خدا و رسالت تو گواهي داديم. به جهاد، حج، روزه، نماز و زکات امر کردي، قبول کرديم. به اينها راضي نشدي، اکنون مي گويي: هر کس من مولاي او هستم علي مولاي اوست! آيا اين از جانب توست يا از طرف خدا؟ رسول خدا فرمود: سوگند به کسي که جز او خدايي نيست، از جانب خداست. نعمان بن حارث برگشت در حالي که مي گفت: خدايا اگر اين مطلب حق است، از آسمان بر ما سنگ ببار. در اين هنگام سنگي از آسمان آمد و به او خورد و کشته شد. و اين آيه نازل شد». (5)
در سقيفه نيز اينان طرفدار قريش بودند؛ چنان که به نقل ابو مخنف تعدادي از عرب هاي بياباني اطراف مدينه که براي داد و ستد به آنجا آمده بودند و در روز درگذشت پيامبر در مدينه حضور داشتند، در تحريک مردم براي بيعت با ابوبکر نقش فيزيکي داشتند. (6)
3- حفظ عترت پيامبر
تشکل عيني و سياسي شيعه بعد از سقيفه
اگر چه با تشکيل شقيفه، علي عليه السلام از صحنه سياسي به دور ماند، شيعيان به صورت گروهي ويژه، با جهت گيري سياسي ويژه اي بعد از سقيفه تشکيل يافتند و انفرادي يا دسته جمعي از حقانيت علي عليه السلام دفاع کردند. نخست در خانه فاطمه عليهاالسلام جمع شدند و از بيعت خودداري کردند که با هجوم کارگزاران سقيفه روبه رو شدند. (8) ولي چون علي عليه السلام به سبب حفظ اسلام، خشنود به رفتار خشونت آميز با آنان نبود، خواستند با بحث و مناظره به مقابله برخيزند. براء بن عازب نقل مي کند که:
«از قضاياي سقيفه دلتنگ بودم؛ شب هنگام به مسجد پيامبر رفتم و مقداد، عبادة بن صامت، سلمان فارسي، ابوذر، حذيفه و ابوالهيثم بن تيهان را ديدم که درباره رخداد بعد از درگذشت پيامبر، گفت و گو مي کردند. با هم به خانه أبي بن کعب رفتيم که او گفت هر چه حذيفه بگويد، نظر او همان است». (9)
سرانجام شيعيان علي عليه السلام در روز جمعه، در مسجد النبي با ابوبکر مناظره، و او را محکوم کردند؛ طبرسي نقل مي کند:
«ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام مي پرسد: فدايت شوم، هنگامي که ابوبکر در جايگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله نشست، کسي به او اعتراض نکرد؟ حضرت فرمود: چرا دوازده نفر از مهاجران و انصار چون: خالد بن سعيد، سلمان فارسي، ابوذر، مقداد، عمار، بريدة اسلمي، ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، أبي بن کعب و ابوايوب انصاري در يک جا جمع شدند و درباره سقيفه با هم گفت و گو کردند و به چاره جويي پرداختند؛ برخي گفتند: به مسجد برويم و ابوبکر را از منبر پايين بکشيم؛ عده اي ديگر با اين نظر موافق نبودند و اين کار را صلاح نمي دانستند، تا اين که خدمت علي عليه السلام رسيدند و گفتند: مي رويم و ابوبکر از منبر پايين مي کشيم. حضرت فرمود: آنان بيشتر هستند. اگر رفتار خشن داشته باشيد و اين کار را بکنيد آنها مي آيند و مي گويند: بيعت کن و الا تو را مي کشيم، بلکه نزد او برويد و آنچه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ايد به او بگوييد و اين، اتمام حجت مي کند. آنان به مسجد آمدند و نخستين کسي که از آنان سخن گفت خالد بن سعيد اموي بود که گفت: اي ابوبکر تو مي داني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بعد از جنگ بني نضير فرمود: بدانيد و وصيت مرا حفظ کنيد، علي بعد از من خليفه و جانشين من در ميان شماست، خدايم اين گونه به من سپرده است. بعد از او سلمان برخاست، سخن معروفش را به زبان فارسي گفت: کرديد نکرديد. * بعد از اين که اينان احتجاج کردند، ابوبکر از منبر پايين آمد و به خانه رفت و سه روز بيرون نيامد، تا اين که خالد بن وليد، سالم مولي ابو حذيفه و معاذ بن جبل با عده زيادي به خانه ابوبکر آمدند و به او قوت قلب دادند. لذا عمر همراه اين جماعت به در مسجد آمد و گفت: اي شيعيان و ياران علي، بدانيد، اگر يک بار ديگر از اين حرف ها بزنيد گردنتان را مي زنم». (10)
همچنين آن عده از شيعيان صحابه که هنگام درگذشت پيامبر، در مأموريت بودند، چون خالد بن سعيد و برادرانش ابان و عمرو، بعد از برگشتن از محل مأموريت به ابوبکر اعتراض کردند. هر 3 برادر، به علامت اعتراض ديگر به مأموريت خود که گرفتن زکات بود، ادامه ندادند و گفتند:
«ما بعد از پيامبر براي کسي ديگري کار نمي کنيم». (11)
خالد بن سعيد خطاب به علي عليه السلام گفت:
«بيا با تو بيعت کنم که تو سزاوارترين شخص به جايگاه محمد صلي الله عليه و آله هستي». (12)
در طول 25 سال حکومت خلفاي سه گانه، همواره شيعيان صحابي، علي عليه السلام را خليفه و اميرالمؤمنين بر حق معرفي مي کردند. عبدالله بن مسعود مي گفت:
«طبق فرمايش قرآن، خلفا چهار تن هستند: آدم، داوود، هارون، و علي». (13)
خذيفه نيز مي گفت:
«هر کس مي خواهد اميرالمؤمنين بر حق را مشاهده کند، علي را ملاقات کند». (14)
حارث بن خزرج، پرچمدار انصار در غزوات پيامبر، نقل مي کرد که نبي اکرم صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود:
«اهل آسمان تو را اميرالمؤمنين ناميده اند». (15)
يعقوبي مي نويسد:
«بعد از شوراي 6 نفري پيشنهادي عمر و انتخاب عثمان، عده اي به علي عليه السلام تمايل نشان مي دادند و عليه عثمان سخن مي گفتند. شخصي نقل کرده که وارد مسجد النبي شدم، مردي را ديدم که دو زانو نشسته بود و چنان بي تابي مي کرد که انگار همه دنيا از آن او بوده و حالا از وي گرفته اند، خطاب به مردم مي گفت: شگفتا از قريش! خلافت را از خاندان پيامبرشان خارج کردند، در حالي که ميان آنها نخستين مؤمن، پسر عموي رسول خدا، داناترين و فقيه ترين مردم به دين خدا، بيناترين مردم به راه راست و صراط مستقيم بود، به خدا سوگند خلافت را از امام هادي، مهدي، طاهر و نقي گرفتند و منظورشان اصلاح امت و دينداري نبود، بلکه دنيا را بر آخرت ترجيح دادند، راوي مي گويد: نزديک شدم و پرسيدم: خدايت رحمت کند تو کي هستي؟ و اين شخص که مي گويي کيست؟ گفت: من مقداد بن عمرو و اين شخص علي بن ابي طالب است. گفتم: تو قيام کن، من ياري ات مي کنم. مقداد گفت: پسرم اين کار از عهده يک يا دو نفر برنمي آيد». (16)
ابوذر غفاري نيز در روزگار خلافت عثمان، بر در مسجد النبي مي ايستاد و مي گفت:
«هر کس مرا شناخته که شناخته و هر کس نمي شناسد، پس بداند که من جندب بن جنادة، ابوذر غفاري هستم... محمد صلي الله عليه و آله وارث علم آدم عليه السلام و تمام فضايل انبياست و علي بن ابي طالب عليه السلام جانشين محمد صلي الله عليه و آله و وارث علم اوست. اي امت متحير و سرگردان بعد از پيامبر! آگاه باشيد که اگر کسي را که خدا مقدم کرده بود، مقدم مي کرديد و ولايت را در خاندان پيامبرتان تثبيت مي کرديد، نعمت از بالا و پايين بر شما مي باريد و هر مطلبي را مي خواستيد، علمش را نزد آنان از کتاب خدا و سنت پيامبرانش مي يافتيد، ولي اکنون غير از اين عمل کرديد، نتيجه عملتان را ببينيد». (17)
آري، جامعه نخستين شيعه و تشکل نخستين آن از صحابيان گران قدر پيامبر تشکيل مي شد و از راه همين شيعيان صحابي تشيع به نسل بعد تابعان منتقل شد. و بر اثر تلاش هاي اينان بود که در پايان حکومت عثمان، از لحاظ سياسي زمينه براي خلافت علي عليه السلام مهيا شد.
پي نوشت :
1. فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها کشحا و طففت أرتئي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر علي طخية عمياء يهرم فيها الکبير، و يشبت فيها الصغير، و يکدح فيها مؤمن حني يلقي ربه! فرايت ان الصبر علي هاتا احجي، فصبرت و في العين قدي، و في الحق شحي، أري تراثي نهبا (نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه
2. ان الله لما قبض نبيه استأترث علينا قريش بالامر و دفعتنا عن حق نحن احق به من الناس کافة فرأيت ان الصبر علي ذلک أفضل من تقريق کلمة المسلمين و سفک دمائهم و الناس حديثو عهد بالاسلام و الدين يمخص مخص الوطب، يفسده ادني و هن و يعکسه اقل خلف. ان ابي الحديد. شرح نهج البلاغه، دار الجيل، بيروت، ط اول، 1457 ه، ج1، ص 308) .
3. فوالله ما کان يلقي في روعي و لا يخطر ببالي، ان العرب تزعج هذا الامر من بعده صلي الله عليه و آله عن اهل بيته و لا أنهم منحوه عني من فما راعني الا انثيال الناس علي فلان يبايعونه. فامسکت يدي حتي رأيت رجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الي محق دين محمد صلي الله عليه و آله فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اري فيه ثلما اؤ هدما تکون المصيبة به علي اعظم من فوت و لا يتکم التي انما هي متاع ايام قلائل يزول منها ما کان يزول السراب او کما يتقشع السحاب فنهضت في تلک الاحداث حتي زاح الباطل و زهق، و اطمآن الدين و تنهنه (نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 62) .
4. ابوالفرج اصفهاني. مقاتل الطالبيين، منشورات الشريف الرضي، قم 1416 ه ص 65.
5. مجمع البيان، دار المعرفة للطباعة و النشر، ط2، 1408 ه، ج 10، ص 530.
6. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان. الجمل، مکتب الاعلام الاسلامي، مرکز النشر، ص 118- 119.
7. فنظرت فاذا ليس لي معين الا اهل بيتي فضننت بهم عن الموت (نهج البلاغه. فيض الاسلام، خطبه 26)
8. ابن واضح. تاريخ يعقوبي، منشورات الشريف الرضي قم، 1414 ه، ج2، ص126.
9. ابن ابي الحديد. شرح نهج البلاغه، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج2، ص51.
*يعني خليفه را تعيين کرديد، ولي کار درستي نکرديد.
10. طبرسي، ابي منصور احمد بن علي بن ابي طالب. الاحتياج، انتشارات اسوه، ج1، ص186- 200.
11. ابن، اثير، عزالدين ابي الحسن علي بن ابي الکرام. اسد الغابة في معرفة الصحابه، داراحياء التراث العربي، بيروت، (بي تا ) ج2، ص83.
12. ابن واضح. تاريخ يعقوبي، منشورات مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ط1، 1413ه ج 2 ص11.
13. خداي تعالي درباره آدم مي فرمايد: اني جاعل في الارض خليفة (بقره 2: 30).
خداي تعالي درباره داود مي فرمايد: يا داود انا جعلناک خليفة في الارض (ص 38: 26)
خداي تعالي درباره هارون از زبان موسي مي فرمايد: اخلفني في قومي (اعراف 7: 142)
خداي تعالي درباره علي مي فرمايد: وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم (نور 24: 55) ابن شهر آشوب. مناقب آل ابي طالب، دار الاضواء، بيروت، 1405 ه ج 3، ص 77، 78.
14. بلاذري، احمد بن يحيي. انساب الاشراف، منشورات مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1394ه،ج3، ص115.
15. ابن شهر آشوب. مناقب آل ابي طالب، مؤسسة انتشارات علامه، قم، ج 3، ص 54.
16- ابن واضح. تاريخ يعقوبي، ص 57.
17- همان، ص 67.
منبع: تاريخ تشيع از آغاز تا پايان غيبت صغري
/س