حکميت در صفين و نتايج آن
«عتبه» با «اشعث» ملاقات کرد. نخست از او تجليل کرد و گفت: «تو رئيس مردم عراق و يمن هستي و ضمن اينکه با عثمان وصلت داشتي، فرماندار او نيز بودي تو برخلاف ساير ياران علي عليه السلام صرفا به انگيزه ي حميت و غيرت طايفگي با شاميان مي جنگي.
در پايان خواسته ي خود را مطرح کرد و گفت: جنگ به جاي بدي رسيده است ما از تو نمي خواهيم علي را رها کني؛ ليکن خواستاريم جنگ را به آخر رساني و از نابودي سپاهيان جلوگيري کني.
«اشعث» ضمن پاسخ به تعريف و تمجيدهاي «عتبه» سخن او را که جنگ وي با مردم شام براساس ايمان و عقيده نيست، تأييد کرد و گفت: «حمايت من از اهل عراق براي اين است که هر کس بايد از خانه ي خود دفاع کند.» در مورد پايان دادن به جنگ نيز جواب منفي نداد و گفت: «نظرم به زودي اعلام مي شود.» (1)
«عتبه» در اين ملاقات، موفق شد زمينه ي تمايل به صلح را در اشعث به وجود آورد و او را براي پذيرش پيشنهادها و طرحهاي بعدي و اجرا و تبليغ آنها در ميان سپاهيان عراق به عنوان يک عامل بانفوذ، آماده سازد.
معاويه علاوه بر اينکه دستور داد جريان ملاقات «عتبه» با اشعث و حرفهايي که ميان آن دو رد وبدل شده است در ميان سپاه عراق منتشر شود، از عمرو خواست نامه اي به ابن عباس بنويسد. او چنين نوشت:
«... تو پس از علي سرور اين جمع هستي، بنابراين گذشته را فراموش کرده و به فکر آينده ات باش. سوگند به خدا اين جنگ براي ما و شما زندگي و صبر باقي نگذاشته است. بدانيد! هر يک از شام و عراق به دست نمي آيند مگر با نابودي ديگري، و صلاح هيچ کدام از دو طرف در هلاکت طرف مقابل نيست. در ميان ما و شما هستند کساني که از جنگ بيزاري مي جويند. تو مشاور اميني هستي؛ ليکن اشتر مردي سنگدل است و روا نيست که طرف مشورت قرار گيرد.» (2)
«ابن عباس» نامه را به اميرالمؤمنين (ع) عرضه کرد. امام (ع) خنديد و فرمود:
«خدا بکشد عمروعاص را چه چيز او را وادار کرده که درباره ي تو طمع بورزد؟
پاسخش را بده».
ابن عباس با بياني مستدل و افشاگرانه به عمرو پاسخ داد و اميدش را قطع کرد. (3)
نيرنگ نهايي
«نه مردانت توان مقاومت در برابر مردان او را دارند و نه تو همانند علي هستي. او بر سر دين با تو مي جنگد و تو بر سر دنيا. تو بقا را جويا هستي و او از شهادت باکي ندارد. مردم عراق از غلبه ي تو در هراسند ولي مردم شام از پيروزي علي (ع) نمي ترسند. ليکن من پيشنهاد مي کنم: راهي جلو پاي آنان بگذار که اگر بپذيرند يا رد کنند، اختلاف در ميانشان سايه اندازد. آنان را به حکميت قرآن فرابخوان. در اين صورت به مقصودت مي رسي. من همواره اين موضوع را براي روز نياز به تأخير انداخته بودم.»
معاويه نظر او را پسنديد.(4)
«اشعث بن قيس» پس از خطابه ي اميرمؤمنان (ع) مبني بر اينکه «دشمن» آخرين نفسهاي خود را مي کشد... من فردا بر آنان مي تازم تا آنان را در پيشگاه خدا محاکمه کنم» (5)، در ميان طايفه خويش (کنده) بپاخاست و گفت:
«... اي مسلمانان! ديديد بر شما چه گذشت. مردم عرب هلاک شدند. سوگند به خدا هرگز در طول عمرم مثل چنين روزي نديده بودم. حاضران به غايبان برسانند که اگر فردا نيز به همين منوال سپري شود، نسل عرب نابود مي شود و زنان و فرزندان بي سرپرست مي مانند».
جاسوسان معاويه سخنان اشعث را به او منتقل کردند. معاويه همان سخنان را محور و اساس نيرنگ خود قرار داد و ضمن تأييد مطالب اشعث، دستور داد نيمه شب در ميان عراقيان فرياد زنند:
«اي مردم عراق! اگر هر يک از ما و شما يکديگر را بکشيم چه کسي سرپرست زنان و فرزندانمان خواهد بود. لااقل آنچه باقي مانده حفظ کنيد»(6)
روز جمعه (يوم الهرير) «مالک اشتر» همچنان پيش مي تاخت، چندانکه نيروهايش خسته شدند. از اين رو خطاب به آنان گفت: «پناه مي برم از شما به خدا از اينکه در باقيمانده ي روز، (زنده بمانيد و) گله را بدوشيد» (7) سپس اسبش را خواست و پرچم را در دست «حيان بن هوذه» بود در دل زمين جاي داد و در ميان سپاهيان به راه افتاد در حالي که فرياد مي زد:
«کدام يک از شما حاضر است جان خود را به خدا بفروشد و همراه اشتر بجنگد تا پيروز شود و يا به شهادت برسد؟»
به دنبال اين سخنان، افراد زيادي دورش را گرفتند و همراه او به نبرد پرداختند، و سپاه شام را تا قرارگاه لشکر به عقب راندند. ولي در قرارگاه با مقاومت سخت دشمن مواجه شدند، بگونه اي که پرچمدار مالک شهيد شد.
اميرمؤمنان (ع) که ديد مالک در آستانه ي پيروزي است گروهي را به کمک او فرستاد.(8)
ضربات کوبنده ي مالک و يورش به «قرارگاه» دشمن، فتح و پيروزي را در آينده ي نزديک نويد مي داد. پيرمردان شامي فريادشان بلند شد:
«الله، الله، في الحرمات من النساء و البنات» (9)
مردم! خدا را درباره ي زنان و دخترانتان در نظر آوريد.
معاويه که وضع را وخيم و شکست را قطعي ديد به عمروعاص گفت: «ما که نابود شديم نيرنگ پنهاني خود را بکار گير» (10) عمروعاص فرياد زد: «اي مردم! هر که با خود قرآني دارد بر سر نيزه کند» حدود پانصد قرآن بالاي نيزه رفت. همراه قرآنها فريادها نيز بالا رفت که: «کتاب خدا بين ما و شما حاکم باشد. اگر ما را بکشيد چه کسي مرزهاي شام را حفظ خواهد کرد؟»(11)
عکس العمل سپاه عراق
«دعوت شما را به کتاب خدا اجابت کرده بسوي او بازمي گرديم.» (12)
اميرمؤمنان (ع) چون اين وضع را ديد، براي روشن کردن افکار سپاهيان و برحذر داشتن آنان از نيرنگ دشمن فرمود:
«بندگان خدا! همچنان پيش رويد و راستي و درستي را در جهاد با دشمن از دست ندهيد... همانا معاويه و عمروعاص و ابن ابي معيط...، اهل دين و قرآن نيستند. من بهتر از شما آنان را مي شناسم. از کودکي تا بزرگي شان با آنان معاشرت داشته ام. بدترين کودکان و بدترين مردان بودند. آنان از اين جهت که قرآن را مي شناسند و بدان عمل مي کنند آن را برنيفراشتند، بلکه از روي نيرنگ و نفاق چنين کردند.» (13)
اميرمؤمنان (ع) پيش از اين، در نامه اي به معاويه، اين صحنه را پيش بيني کرد و فرمود:
«گويا مي بينم به همراه پيروانت بر اثر ضربات کوبنده و تحمل کشتار فراوان و درماندگي حتمي، مرا به کتاب خدا دعوت مي کني. با اينکه آنان (دعوت کنندگان) يا کافرند و يا منافق و يا روگردان ازحق.» (14)
از اين رو براي خنثي کردن توطئه دشمن و بيدار کردن افکار دو سپاه، در آغاز رودررويي دو طرف، «سعيد» را به همراه قرآن به سوي شاميان فرستاد و آنان را به حکومت قرآن دعوت کرد.
اختلاف نظر در سپاه عراق
در رأس طرفداران ادامه ي جنگ مالک اشتر بود، او چنين استدلال مي کرد:
«معاويه نيروي جايگزين ندارد؛ در حالي که شما نيروي نظامي فراوان و با نشاط در اختيار داريد. و اگر معاويه نيروي شما را داشت توقف نمي کرد»
دومين نفر «عدي بن حاتم» بود که گفت:
«هر چند عده اي از ما کشته و مجروح شده اند ولي چون مدافع حقيم پايدارتر از اهل شاميم. اکنون آنان به درماندگي و جزع افتاده اند. لازم است از فرصت استفاده کنيم و با آنان بجنگيم».
«عمر بن حمق» نيز برخاست و گفت:
«اي اميرمؤمنان! ما تو را بر باطل ياري نکرديم؛ بلکه براي خدا و برپاداشتن حق ياريت کرديم، فعلا کار به آخر رسيده است و همه ي ما تحت فرمان توايم.»(15)
در برابر اين گروه «اشعث» ايستاد و گفت:
«اي اميرمؤمنان! ما امروز براي تو همان ياران ديروز هستيم؛ ولي پايان کار ما چون آغاز آن نيست. هيچ کس دوست تر از من نسبت به مردم عراق و دشمن تر از من نسبت به شاميان نيست. دعوت آنان به کتاب خدا را بپذير، زيرا تو بدان سزاوارتر از آنان هستي. مردم طالب بقا هستند و هلاکت را دوست ندارند».
اميرمؤمنان (ع) براي حفظ هماهنگي و خودداري از برانگيختن سران، در برابر خود، نخست فرمود: «در اين قضيه بايد فکر کرد» ولي پس از اينکه زمزمه ي صلح از گوشه و کنار زياد شد، فرمود:
«بندگان خدا! من به پذيرفتن کتاب خدا از هر کس سزاوارترم؛ ليکن معاويه و عمروعاص نه اهل دينند و نه اهل قرآن... سخن آنان کلمه ي حقي است که غرض باطل از آن اراده مي شود. برافراشتن قرآن ها بر سر نيزه ها نه از روي معرفت و تعهد بدان است که از سر خدعه و نيرنگ و دستاويز ساختن است. شما تنها يک ساعت سرها و بازوان خود را به من بسپاريد، حق به نتيجه ي آشکار رسيده است و چيزي به بريده شدن ريشه ي ستمگران نمانده است.»
ولي «اشعث» که ناديده گرفتن نظرش و يا محال دانستن آن برايش غيرقابل تحمل بود، به انتشار و رواج آن در ميان سپاهيان پرداخت و بيش از همه درباره ي ضرورت آتش بس سخن گفت. و اين در لحظاتي بود که آسياب جنگ همچنان به دست مالک مي چرخيد و افراد دشمن را چون دانه هاي گندم در زير ضربات کوبنده ي خويش درهم مي شکست، و مي رفت که حق را روشن و پيروزي را آشکار سازد و تنها چند گام ديگر مانده بود که آخرين سنگرهاي دشمن سقوط کند.
شاميان که حياتشان به رشته ي نازک اميد «معاويه» وعمروعاص بسته بود سراسيمه شدند و بر سر معاويه داد زدند:
«معاويه! مردم عراق را نمي بينيم که دعوت ما را اجابت کنند. پيشنهادات را با بيتابي تکرار کن. تو با اين دعوتت دشمن را گستاخ کرده و نسبت به خود به طمع انداخته اي.»(16)
از سوي ديگر تلاشهاي اشعث موجب شد که حدود بيست هزار نفر غرق در آهن، سلاح به دست، شمشير به دوش همراه جمعي از قراء که بعدها جزو خوارج شدند در حالي که پيشاپيش آنان «مسعر بن فدکي» و «زيد بن حصين» بودند بر امام (ع) شوريدند و بر لجاجت و خودسري تأکيد کردند.
آنان براي اولين بار به جاي لقب اميرمؤمنان گفتند:
«اي علي! اينان تو را به کتاب خدا دعوت کردند بپذير! وگرنه مانند عثمان تو را نيز به قتل مي رسانيم و به خدا سوگند اين کار را خواهيم کرد».
امام (ع) فرمود:
«واي بر شما! من نخستين دعوت کننده به قرآن و اولين اجابت کننده ي آن هستم. سزاوار نيست که به حکميت قرآن فراخوانده شوم و آن را نپذيرم. من با آنان مي جنگم تا به حکم قرآن گردن نهند؛ زيرا آنان عصيان امر خدا کرده، پيمانش را شکسته و کتاب خدا را رها ساخته اند. ليکن بارها به شما اعلام کردم که آنان قصد عمل کردن به قرآن را ندارند؛ بلکه با اين کار شما را فريب مي دهند. اينک در آنچه گفتم و نيز حرفهاي خود با دقت بنگريد. اگر از من اطاعت مي کنيد، بجنگيد! و در صورت تخلف از فرمانم هر تصميمي داريد بگيريد»(17)
آنان بدون توجه به سخنان اميرمؤمنان (ع) گفتند: «به اشتر پيغام فرست دست از جنگ بردارد و بازگردد» (18)
بازگشت مالک
«حالا موقعي نيست که مرا از موضعم دور کني، اميدوارم خداوند پيروزي را نصيبم گرداند، درباره ي من تعجيل مکن».
وي پيام مالک را به امام (ع) رساند. در همان لحظات، گرد و غبار شديد و بانگ و خروش رزم آوران در ميدان نبرد بالا گرفت. پيروزي مالک و شکست شاميان نمايان گشت.
ولي هيچ يک از اين نشانه هاي پيروزي، متمردان را که اميرمؤمنان (ع) را در حلقه ي محاصره ي خود درآورده بودند از لجاجتشان باز نداشت و با خشم فرياد زدند: حتما خودت به مالک فرمان داده اي که آتش جنگ را بيشتر برافروزد. فرمود: «واي بر شما! مگر من در برابر شما پيکم را به سويش نفرستادم و گفتارم آشکارا به گوشتان نرسيد؟ گفتند: «بار ديگر پيام ده که برگردد وگرنه از تو دوري مي جوييم» حضرت مجددا پيغام فرستاد که در اينجا فتنه برپا گرديده است برگرد. اشتر به پيک گفت: «لابد درباره ي بالا بردن اين قرآن هاست». گفت: آري. مالک گفت: «به خدا سوگند وقتي قرآنها بالا رفتند گمان بردم که اختلاف و تفرقه رخ مي نمايد. اين طرح و نقشه ي فرزند نابغه - عمرو عاص - است».
سپس به يزيد گفت: آيا نمي بيني خداوند چگونه پيروزي را نصيب ما کرده، آيا سزاوار است اين فرصت را رها کنم و بازگردم؟ يزيد گفت: «آيا ميل داري در اين جبهه پيروز شوي، ولي از آن سو اميرمؤمنان (ع) را به دشمن تسليم کنند؟» گفت: «سبحان الله، سوگند به خدا اين را نمي پسندم» اين را گفت و ميدان را ترک کرد.(19)
سرزنش متمردان
آنان که هيچ پاسخي در برابر منطق مالک نداشتند گفتند:
«دست از سر ما بردار. ما در راه خدا با آنان جنگيديم و در راه خدا هم دست کشيديم. ما از تو اطاعت نمي کنيم. از ما دور شو...»
«مالک» از اميرمؤمنان (ع) خواست جنگ با شاميان را بر متمردان تحميل کند.
ليکن آنان فرياد زدند که علي، اميرالمؤمنين (ع) حکميت را پذيرفته و به حکم قرآن خرسند شده است و جز اين اجازه ندارد. اشتر گفت: «اگر اميرمؤمنان (ع) حکميت را پذيرفته است من نيز بدان خشنود هستم».
امام (ع) که ديد متمردان در حضور آن حضرت به وي دروغ بستند، بي آنکه سخني بگويد ابتدا نگاهش را به زمين دوخت؛(20) ولي پس از اينکه همه ساکت شدند بپاخاست و فرمود:
«شما با من هماهنگ بوديد و مي جنگيديد تا زماني که جنگ ناتوانتان کرد. سوگند به خدا ناتواني جنگ شما را گرفت و رهاتان کرد؛ ولي دشمن را همچنان اسير خود ساخته است. خصم بيش از شما دچار صدمه و زيان گشته است. آگاه باشيد که من تا ديروز اميرالمؤمنين بودم ولي امروز مأمور شده ام. تا ديروز اختياردار و بازدارنده بودم ولي امروز مورد نهي واقع شده ام. شما زندگي را مي جوييد و من نمي توانم شما را برخلاف ميل تان وادار کنم.» (21)
اميرمؤمنان (ع) پس از ايراد خطابه نشست. رؤساي قبايل، عقايد خودشان را اظهار کردند؛ برخي طرفدار جنگ و برخي ديگر هواخواه صلح بودند. (22)
مبارزه با نفاق و حماقت
تعداد ديگري نيز که پيشواي خود را نشناخته بودند سفيهانه با تحميل خواسته هاي خود و بلکه خواست دشمن به اميرمؤمنان (ع) پايه هاي ظلم و نفاق را تقويت کردند. و با پيوستن افرادي کوته فکر و کج انديش به آنان بازار نفاق بيش از پيش گرم تر شد. در چنين شرايطي مبارزه با نفاق، توأم و به معناي مبارزه با حماقت است.
اميرالمؤمنين (ع) در يک چنين موقعيت حساسي قرار گرفته بود که افراد منافق و سودجو قرآن را بر نيزه کردند و عده اي ديگر که به ظاهر در جبهه ي حق قرار داشتند بر روي امام (ع) شمشير کشيدند که حکم قرآن را بپذير؛ غافل از آنکه خود قرآن در اين رابطه مي گويد:
«اگر دو گروه از مؤمنان، کارزار کردند بين آنان اصلاح کنيد و اگر يکي از آن دو بر ديگري سرکشي و ستمگري کرد با ياغي نبرد کنيد تا به فرمان خدا بازگردد.» (23)
متمردان مي دانستند که زمامدار قانوني و شرعي مسلمانان، اميرمؤمنان (ع) است و معاويه «باغي» است و بايد از سرکشي دست بردارد و تسليم حق شود وگرنه بايد - به حکم قرآن - با او پيکار کرد.
سرکشان، با اعمال نيرنگ قرآن بر نيزه کردن از سوي معاويه نمي گفتند ما آماده ايم حکومت اميرمؤمنان (ع) را بپذيريم؛ بلکه مي خواستند فرصتي به دست آورند تا بتوانند به طغيان خود ادامه دهند. ولي افراد ظاهربين و کج انديش سپاه عراق، ندانسته آلت دست آنان شدند و آن نتيجه ي اسفبار را به بار آوردند.
دعوت به حکميت
البته معاويه آن قدر نادان نبود که نداند اميرمؤمنان (ع) با اين ظاهرسازيها فريب نمي خورد. لابد فکر مي کرد مضمون اين نامه ها به گوش افراد منافق و کج انديش سپاه عراق مي رسد و در آنان اثر مي گذارد.
اميرالمؤمنين (ع)، با بياني مستدل و لحني قاطع پاسخ معاويه را داد و در قسمتي از نامه اش نوشت:
«معاويه! تو مرا به حکميت قرآن فراخوانده اي، در حالي که مي دانم تو اهل قرآن نيستي و جوياي حکم آن نيز نمي باشي. ما دعوت قرآن را به حکميت مي پذيريم نه دعوت تو را.» (25)
به سوي معاويه
«مي بينم مردم از دعوت شاميان به حکميت، راضي و شادمانند. اگر بخواهي نزد معاويه مي روم تا از او بپرسم چه مي خواهد.» (26)
آيا «اشعث» واقعا نمي دانست معاويه چه مي خواهد و براي رسيدن به چه هدفي مي کوشد؟ او همه ي اينها را مي دانست و نيز مي دانست که اکنون تصميم گيرنده کيست. او هنوز سخن امام (ع) را که لحظاتي قبل فرموده بود: «امير بودم و اينک مأمور شده ام» فراموش نکرده بود ولي با وجود اين، از امام(ع) کسب تکليف کرد تا در هيأت يک مأمور به نظر آيد.
اميرالمؤمنين (ع)، با بي اعتنايي فرمود: «برو پيش معاويه اگر مي خواهي.» (27) اشعث - که در واقع رهبري آن موقعيت را به دست گرفته بود - به ظاهر به عنوان نماينده ي اميرمؤمنان (ع) نزد معاويه رفت و سؤالاتي مطرح کرد. معاويه همان سخناني را گفت که در نامه اش به امام (ع) نوشته بود.
اشعث گفت: «اين همان حق است». سپس نزد حضرت امير (ع) بازگشت.
مردم، پس از گزارش مأموريت اشعث، فرياد زدند: «ما به اين حکم خشنوديم و پذيرفتيم».
پس از آن، قراء اهل عراق و شام در ميان دو لشکر جمع شدند و اتفاق کردند تا حکم قرآن را زنده کنند. (28)
انتخاب حکمين
ولي مردم عراق که در اثر تخلف از فرمان پيشواي خود به پرتگاه نزديکتر شده بودند اينجا نيز حق انتخاب را از اميرمؤمنان (ع) سلب کردند. اشعث به همراه قاريان قرآن (و خوارج آينده) فرياد زدند: «ما ابوموسي اشعري را انتخاب کرديم». علي عليه السلام فرمود: «من به ابوموسي رضايت ندارم و او را شايسته ي اين کار نمي دانم». «اشعث و زيد بن حصين و مسعر بن فدکي» همراه جمعي از قراء گفتند: «ما فقط به او راضي هستيم؛ زيرا او بود که ما را از وقوع در اين جنگ برحذر داشت». امام (ع) فرمود: «او مورد رضايت من نيست زيرا مرا ترک کرد و مردم را از ياري من بازداشت، سپس گريخت تا اينکه پس از ماهها به او امان دادم. من براي اين کار ابن عباس را شايسته مي دانم».
ولي آنان همچنان بر لجاجتشان پافشاري کردند و گفتند: «سوگند به خدا فرق نمي کند تو باشي يا ابن عباس. ما مي خواهيم «حکم» فردي باشد که نسبت به تو و معاويه بي طرف و يکسان باشد.»
امام (ع) فرمود: «پس مالک اشتر را تعيين مي کنم». اشعث فرياد زد: آيا آن که زمين را به آتش کشيد جز اشتر بود؟. اگر او را بپذيريم بايد در قيد حکم او باشيم. فرمود: «مگر حکم مالک چيست؟» گفتند: «اينست که با شمشير به جان هم بيفتيم تا مقصود تو و او برآورده شود».
امام (ع) که از لجاجت و سبکسري آنان به خشم آمده بود فرياد زد: «پس بجز ابوموسي کسي را نمي پذيريد؟» گفتند: نه. «پس هر چه مي خواهيد بکنيد»
آنان «ابوموسي» را به عنوان «حکم» سپاه عراق برگزيدند.
قرارداد حکميت
«هذا ما تقاضي عليه علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين و معاويه بن ابي سفيان...».
ولي معاويه اعتراض کرد و گفت: « اگر او را اميرالمؤمنين مي دانستم با وي نمي جنگيدم». عمرو نيز گفت: «هر چند علي امير شما است ولي امير ما که نيست بنابراين نام او و پدرش را بنويسيد.» (29)
ولي احنف بن قيس گفت: «او را حذف نکن هر چند به کشتار و جنگ کشيده شود. چون بيم دارم که ديگر اين لقب برنگردد». (30)
اميرالمؤمنين (ع) مدتي دراز به انديشه پرداخت تا اينکه اشعث سررسيد و با چشمي پر از تفاخر و زباني سرشار از خيانت گفت: «اين اسم را محو کن!»
اميرالمؤمنين (ع) گذشته را به ياد آورد؛ زماني که قرارداد «صلح حديبيه» را مي نوشت که «هذا ما تصالح عليه محمد رسول الله (ص) و سهيل بن عمرو» سهيل لجاجت مي کرد که عنوان «رسول الله» حذف شود و پيامبر (ص) شکيبايي به خرج مي داد.
حضرت علي (ع) از پاک کردن آن اکراه داشت؛ ولي پيامبر (ص) دستور داد آن را محو کردند و فرمود: «محو اين عنوان باعث محو رسالت من نخواهد شد». سپس به علي (ع) فرمود: «و تو نيز چنين امري در پيش داري و به تو خواهد رسيد در حالي که در رنج و عذابي». (31)
اکنون آن زمان موعود رسيده است. حضرت با اطمينان و تسليم در برابر آنچه که رسول گرامي (ص) پيش بيني کرده بود، فرمود: «لا اله الا الله و الله اکبر؛ تاريخ تکرار مي شود. (32)
... امروز من براي فرزندان آنان مي نويسم همچنان که رسول خدا (ص) براي پدرانشان نوشت.» (33)
سرانجام، متن قرارداد با حذف عنوان «اميرالمؤمنين (ع)» بگونه اي که مورد توافق طرفين بود نوشته شد، که به برخي از مواد مهم آن اشاره مي کنيم:
1- دو طرف، تسليم حکم خدا و قرآن و سنت پيامبر (ص) باشند و آنچه برخلاف حکم قرآن و سنت است براي از ميان بردن آن بکوشند.
2- «حکمين» ابوموسي اشعري و عمروعاص هستند و بايستي - تا زماني که از حق تجاوز نکنند - جان و مال و ناموسشان در امان باشد.
3- «حکمين» و همه ي مسلمانان موظفند حکم موافق قرآن و سنت را بپذيرند و بدان عمل کنند.
4- تا زمان حکم «حکمين» آتش بس برقرار است. و هيچ يک از دو طرف حق تعرض به ديگري را ندارد.
5- داوران مي توانند نقطه ي متوسطي بين شام و عراق را اختيار کنند. و هيچ کس - بجز افرادي که مورد توافق دو طرف باشند - حق شرکت در مجلس داوري را ندارد. مدت داوري نيز تا آخر ماه رمضان است.
6- اگر داوران تا زمان مقرر بر پايه ي قرآن و سنت حکم نکردند، دو طرف مجازند به حال اول برگردند و با يکديگر بجنگند.
قرارداد را عده اي از رجال همچون: «عبدالله بن عباس»، «مالک» «امام حسن» و «امام حسين» عليهما السلام «سعيد بن قيس» و «اشعث» و... از اصحاب اميرمؤمنان (ع) و «حبيب بن مسلمه» «ابوالاعور» و «بسر»... از ياران معاويه امضا کردند. (34)
بدين ترتيب جنگ صفين پس از يکصد و ده روز نبرد دو سپاه و پديد آمدن بيش از هفتاد برخورد ميان آنان، (35) سرانجام در هفدهم ماه صفر، سال 37 هجري پايان يافت. (36)
مورخان، آمار تلفات را مختلف ذکر کرده اند. بعضي مجموع کشته ها را يکصد و ده هزار نفر شمرده اند که نود هزار آنان از سپاه شام، و بيست هزار از مردم عراق بودند. برخي تلفات دو طرف را هفتاد هزار نفر ذکر کرده اند؛ چهل و پنج هزار از شاميان و بيست و پنج هزار از مردم عراق.(37)
درسهاي آموزنده ي صفين
1- جنگ صفين ثابت کرد که تمام پيش بيني ها و موضع گيريهاي اميرمؤمنان (ع) از ابتداي امر درباره ي «معاويه» مطابق با واقعيتها و شناخت عميق از اين عنصر بوده است.
اگر محيط فاسدي که معاويه بوجودآورده بود و افرادي که موقعيت او را براي رسيدن به جاه و مقام تثبيت مي کردند نبودند، هرگز آن همه بدبختيها و هلاکتها بوجود نمي آمد. و اميرمؤمنان (ع) با فرمان عزل معاويه از مقامش و جلوگيري از ستم و طغيان وي از طريق نبرد با او ثابت کرد که به هيچ وجه تحمل پذيرفتن عناصر فاسد و مفسدي چون معاويه را ندارد.
2- در طول نبرد براي لشکريان شام، ثابت شد که سپاه اسلام از جهت نيروي ايمان و روح دلاوري بر سپاه شام برتري چشمگيري دارد؛ از اين رو معاويه براي رهايي از نابودي و شکست متوسل به حيله شد.
بي شک، عامل عمده و اساسي اين برتري، رهبري صحيح و فداکاريهاي شخص امام (ع) و فرزندان و ياران قهرمانش بود.
3- نيروهاي اسلام تا وقتي که تحت فرمان اميرمؤمنان (ع) بودند، به پيروزيهاي چشمگيري دست يافتند؛ ولي به محض شروع خودسريها و سرپيچي از دستورهاي فرماندهي نتايج وخيمي متوجه اسلام و مسلمانان شد.
4- جنگ صفين، اين درس را آموخت که اگر پيروان حق بر موضع خود پافشاري کنند حق، غالب و حاکم خواهد شد؛ ولي اگر به خاطر خسارات جزئي مالي و حتي جاني دست از موضع خويش بردارند و سازش پيشه گيرند، بديهي است باطل بر آنان چيره و حاکم خواهد گشت.
نتايج جنگ
1- بروز اختلاف شديد ميان سپاهيان عراق پس از بازگشت، بگونه اي که برخي شديدا از متارکه ي جنگ تأسف خوردند و نسبت به عامل اصلي آن کينه پيدا کردند. اين عداوت و کينه به حدي بود که برادر از برادر پسر از پدر اظهار تنفر مي کرد و حتي گاهي به زد و خورد منجر مي گشت. (38)
2- هر چند معاويه تلفات سنگيني متحمل شد ولي سرانجام موفق شد به وسيله ي حيله ي عمروعاص موقعيت سياسي خود را تثبيت نمايد. وي تا آن هنگام به عنوان يک کارگزار معزول و باغي بر حکومت اميرمؤمنان (ع)، شناخته مي شد؛ ولي پس از جنگ بر پايه ي قراردادي که تنظيم شد هم رديف امام (ع) قرار گرفت و رسما به عنوان رهبر شام شناخته شد.
3- هر چند در اين نبرد، تعداد کمي از سپاهيان، هشيار و بيدار شدند و راه حق را برگزيدند؛ ولي گروه زيادي از سپاهيان نادان و ظاهربين عراق به تحريک افراد منافق و قدرت طلب، سرنوشت خود و اسلام را بدست فردي نيرنگ باز و خيانتکار به نام عمروعاص و مردي کج انديش همچون «ابوموسي» سپردند و آن همه گرفتاري به بار آوردند.
4- نتيجه ي مهم ديگر جنگ که در حقيقت ثمره ي لجاجت و خودسري افراد نادان عراق بود بسته شدن نطفه ي يک آشوب و فتنه ي ديگر بود؛ بدين گونه که اشعث، قرارداد حکميت را برداشت و در ميان دو سپاه به راه افتاد و مفاد آن را براي همه خواند. شاميان با شنيدن مفاد آن شادمان شدند و پذيرفتند؛ ولي سربازان عراق برخي اظهار رضايت، و عده اي به دل اکراه داشتند. و گروهي هم سخت مخالف و معترض بودند.
صداي مخالفت، نخست از طايفه ي «عنزه» که بالغ بر چهار هزار نفر مي شدند شنيده شد. ابتدا دو نفر از آنان فرياد زد: «لا حکم الا لله» جز خداي کسي حق حاکميت ندارد. سپس به لشکر معاويه حمله کردند تا کشته شدند. (39) شعار بالا در دومين مرحله از زبان قبيله ي «بني تميم» شنيده شد و حتي يکي از آنان بر اشعث حمله برد و گفت: «مگر مي توان افراد را در امر خدا حاکم قرار داد. در اين صورت خونهاي ما چه خواهد شد؟»(40)
مدتي نگذشت که شعار «لا حکم الا لله» از حلقوم بيشتر سپاهيان بيرون آمد. و اعمال گذشته خود را چنين اصلاح کردند که تن دادن ما به «حکميت» لغزشي بود که از ما صادر شد ولي اينک از کرده ي خود پشيمان گشته و توبه کرده ايم و به اميرمؤمنان (ع) گفتند: «تو نيز بايد بازگردي آن چنان که ما بازگشتيم و گرنه از تو بيزاري مي جوييم.» (41)
و با اين فوريت و جديت، خواستار نقض قرارداد آتش بس شدند و سخنان اميرمؤمنان (ع) که با استناد به آيه ي شريفه ي «اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توکيدها» (42) و آيه ي: «اوفوا بالعقود»(43)، آنان را از مخالفت با عهد و پيمان برحذر داشت، (44) کمترين تأثيري در ذهن سست و اراده ي متزلزل آنان نکرد. و هنوز آثار خستگي از جنگ از چهره ها زايل نشده بود که بذر فتنه ي ديگري ريخته شد.
مارقين
ياران اميرمؤمنان (ع) وقتي اين قضيه را شنيدند، براي آنکه وفاداري مجدد خويش را نسبت به امام (ع) ابراز نمايند پيمان ديگري با آن حضرت بستند که با دوستان وي دوست و با دشمنانش دشمن باشند؛ ولي خوارج آن پيمان را معصيت و کفر دانستند و به شيعيان گفتند: شما و شاميان، همچون دو اسبي که براي رسيدن به مقصد مسابقه مي گذارند به سوي کفر پيش دستي کرديد.
در ميان خوارج
ولي با ورود ابن عباس آنان بحث و گفتگو را آغاز کردند. او نيز ناچار به سخن پرداخت و با استناد به آيه اي از قرآن (48) و حکم عقل، مشروعيت «حکميت» را ثابت کرد؛ ولي آنان در پاسخ همان حرفهاي هميشگي خود را تکرار کردند. (49)
به دنبال ابن عباس آن حضرت نيز به سوي آنان رفت و در خيمه ي يزيد بن قيس - که از قبل شناسايي شده بود - وارد شد. و پس از اقامه ي دو رکعت نماز به سوي جمعيت حرکت کرد. ابتدا پرسيد: رهبر شما کيست؟ گفتند: «ابن الکواء» فرمود: چه چيز شما را عليه ما برانگيخت؟ گفتند: تعيين حکميت از ناحيه شما. فرمود: حکميت چيزي بود که خود شما پيش آورديد و من سخت مخالف آن بودم. آنان ضمن تأييد سخنان آن حضرت، روش فعلي خود را چنين توجيه کردند که کارهاي گذشته ما کفر بوده و ما از آن توبه کرده ايم. تو نيز توبه کن تا بار ديگر با تو بيعت کنيم.
امام (ع) فرمود: «اني استغفر الله من کل ذنب» خوارج که تصور کرده بودند حضرت از پذيرش «حکميت» توبه کرده است همگي با اميرمؤمنان (ع) به کوفه بازگشتند و به حسب ظاهر غائله پايان يافت.(50)
تحريکات منافقين
شايعات به گوش معاويه رسيد. فردي را به کوفه فرستاد تا اطلاعات بيشتري کسب کند. معاويه هر چند آن حضرت را مي شناخت و مي دانست که امام (ع) هرگز از مسير قرآن و اسلام بيرون نخواهد رفت و پيماني را که بسته است نقض نمي کند؛ ولي شايد براي اينکه نشان دهد مراقب اوضاع و حرکات امام (ع) است، دست به چنين اقدامي زد.
شايد بتوان گفت: عامل تحريک معاويه - براي استفسار از شايعات نقض آتش بس - اشعث بوده است؛ کسي که به قول ابن ابي الحديد معتزلي : منشأ هرگونه فساد و تباهي در حکومت علي (ع) و عامل هر گونه اضطراب و نگراني براي مسلمانان بود (52) و امام (ع) او را منافق پسر کافر خوانده است. (53)
مسأله اي که اين احتمال را تقويت مي کند اين که وي همزمان با رسيدن پيامي از شام براي اميرمؤمنان (ع) و برحذر داشتن آن حضرت از مخالفت «قرارداد» نزد اميرمؤمنان (ع) رفت و در حالي که عده ي زيادي در خدمت امام (ع) بودند گفت: مردم نقل مي کنند که شما تحکيم را گمراهي دانسته و پايداري بر آن را موجب کفر مي دانيد. (54)
اميرمؤمنان (ع) لازم ديد براي تکذيب شايعات و روشن کردن افکار مردم به مسجد رود و خطابه اي ايراد نمايد. آن حضرت در ضمن سخنانش فرمود:
«هرکس گمان کرده من از پيمان حکميت منصرف شده ام دروغ گفته است و هر مسلماني تحکيم را موجب گمراهي بداند خود گمراه تر است.» (55)
هنوز سخن امام (ع) به پايان نرسيده بود که فريادي از گوشه مسجد برخاست: اي علي! افراد را در دين خدا شريک قرار دادي. «لا حکم الا لله». به دنبال او فريادهاي «لا حکم الا لله» فضاي مسجد را پر کرد. (56)
نتيجه تحريکات منافقين اين شد که نه تنها خوارج بحال اول بازگشتند بلکه در کينه و عناد خود جدي تر شدند. پس از پايان جلسه با خشم و نفرت بيش از پيش از شهر خارج شده، به اردوگاه سابق خود بازگشتند.
پي نوشت :
1- وقعه صفين، ص 408.
2- همان مدرک، ص 409-413.
3- وقعه صفين، ص 409-413.
4- همان مدرک، ص 476.
5- همان مدرک «ولم يبق منهم الا آخر نفس... و انا عاد عليهم بالغداه احاکمهم الي الله عزوجل».
6- وقعه صفين، ص 480.
7- اعيذکم بالله ان ترضعوا الغنم سائر اليوم کنايه از اين است که در صورت عدم پيروزي همچون زناني مي مانيد که شير مي دوشند.
8- وقعه صفين، ص 475 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 315.
9- وقعه صفين، ص 479 و مروج الذهب، ج 2، ص 390.
10- مروج الذهب، ج 2، ص 390 «هلم مخباتک يابن عاص فقد هلکنا».
11- مروج الذهب، ج 2، ص 390، و بنا به نقلي در همان «ليله الهرير که جاسوسان معاويه، سخن اشعث را براي او گزارش کردند معاويه دستور داد قرآن ها را بر نيزه ها کرده آماده کنند.» (وقعه صفين، ص 481)
12- نجيب الي کتاب الله عزوجل و ننيب اليه تاريخ طبري، ج 5، ص 48، کامل ابن اثير، ج 3، ص 316 و مروج الذهب، ج 2، ص 390.
13- مروج الذهب، ج 2، ص 391، و کامل، ج 3، ص 316.
14- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 134.
15- وقعه صفين، ص 482-483.
16- وقعه صفين، ص 482.
17- فان تطيعوني فقاتلوا و ان تعصوني فاصنعوا ما بدالکم.
18- مراجعه شود به کامل ابن اثير، ج 3، ص 316-317، تاريخ طبري، ج 5، ص 49 و وقعه ي صفين، ص 489.
19- وقعه صفين، ص 490، کامل ابن اثير، ج 3، ص 317 و تاريخ طبري، ج 5، ص 49.
20- وقعه صفين، ص 491، کامل ابن اثير، ج 3، ص 317 و تاريخ طبري، ج 5، ص 50.
21- وقعه صفين، ص 484.
22- همان مدرک.
23- و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفييء الي امر الله (حجرات، آيه 8).
24- وقعه صفين، ص 493.
25- همان مدرک و نهج البلاغه، نامه 48.
26- وقعه صفين، ص 498.
27- وقعه صفين، ص 499 ائته ان شئت.
28- همان مدرک.
29- تاريخ طبري، ج 5، ص 52، کامل، ج 3، ص 319، وقعه صفين، ص 508 و الامامه و السياسه، ج 1، ص 114.
30- لا تمح اسم امره المؤمنين عنک و ان قتل الناس بعضهم بعضا فاني اتخوف الا ترجع اليک ابدا.
31- شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 232، وقعه صفين، ص 508 و الامامه و السياسه، ج 1، ص 114.
32- اين جمله معادل فرمايش آن حضرت: «سنه بسنه» آورده شده است.
33- فاليوم اکتبها الي ابنائهم کما کتبها رسول الله الي آبائهم سنه و مثلا وقعه صفين، ص 508؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2 ، ص 232 و تاريخ طبري، ج 5، ص 52.
34- وقعه صفين، ص 504، الامامه و السياسه، ج 1، ص 115، کامل ابن اثير، ج 3، ص 320.
35- مروج الذهب، ج 2، ص 393.
36- وقعه صفين، ص 511.
37- مروج الذهب، ج 2، ص 393.
38- مروج الذهب، ج 2، ص 394.
39- وقعه صفين، ص 512.
40- وقعه صفين، ص 512.
41- همان مدرک، ص 513-516.
42- نحل، آيه 90 به پيمان خدا وقتي که بستيد وفا کنيد و قسمها را پس از محکم کردنش (که خدا را ضامن آن کرده ايد) مشکنيد.
43- مائده، آيه 1 (شما که ايمان داريد) به قرارداد وفا کنيد.
44- وقعه ي صفين، ص 513-516.
45- حرورا، در نيم فرسخي کوفه قرار داشت. و به خاطر اقامت آنان در اين نقطه به «حروريه» معروف شدند. (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 191).
46- کامل ابن اثير، ج 3، ص 326 و مروج الذهب، ج 2، ص 395.
47- کامل ابن اثير، ج 3، ص 327.
48- آيه مورد استناد ابن عباس آيه 35 از سوره نساء است: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها...» وجه استدلال بدين گونه بود که خداوندي که جريان داوري را براي اصلاح يک خانواده لازم بداند چطور ممکن است درباره امتي بزرگ، مشروع نداند.
49- کامل ابن اثير، ج 3، ص 327.
50- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 191، کامل ج 3، ص 328، سيره الائمه الاثني عشر، ج 1، ص 489 و عقد الفريد، ج 2، ص 388.
51- سيره الائمه الاثني عشر، ج 1، ص 489.
52- کل فساد کان في خلافه علي (ع) و کل اضطراب حدث فاصله الاشعث. شرح نهج البلاغه ج 2، ص 279.
53- عليک لعنه الله و لعنه اللاعنين حائک بن حائک!، منافق بن کافر، نهج البلاغه، خ 19.
54- سيره الائمه الاثني عشر، ج 1، ص 498 و شرح نهج البلاغه خوئي، ج 4، ص 126.
55- سيره الائمه الاثني عشر، ج 1، ص 489.
56- شرح نهج البلاغه خوئي، ج 4، ص 127.
/س