قصهگویی خلاق
نويسنده: فریبا افشار
خیلی پیش از تاریخ مدون، خانوادهها و قبیلهها، سنتها و ارزشهای جمعی خود را همراه با بازگو کردن قصهها بر گرد آتش با یکدیگر سهیم میشدند. در هر قاره از زمین، اقوام دوران باستان با تکیه بر واقعیتهای اخلاقی به ساختن قصههای عامیانه و اساطیری دست میزدند که دربارهء سرآغاز زندگی انسان بود و در این راه به حدس و گمانهایی میپرداختند و مبادرت به توصیف منشا عالم هستی و دیگر پدیدههای طبیعی میکردند و با این کار تاریخ را از نسلی به نسل دیگر انتقال میدادند. هنگامی که شکارچیان پس از پشت سرگذاشتن ماجراهایی بازمیگشتند به احتمال زیاد از خطرهای شکار و ستیزهای خصمانه با دیگر قبیلهها سخن میگفتند. بیتردید اعمال قهرمانانه، آن قدر بیان و بازگو میشد که به صورت بخشی از میراث جمعی درمیآمد. این سنت از نخستین ارتباط شفاهی میان انسانها وجود داشت و ریشه در تمامی تمدنهای حاکم بر زمین دارد. در طول قرنها، اگر نگوییم هزاران سال، قصهها مدام تعریف شده، پیوسته پالایش یافته، سرانجام به گونهای قویتر شکل گرفته، به تدریج معنای آشکار و پنهانی یافتهاند.
قصهها در شکل کنونیشان همهء سطوح شخصیت انسانی را بیان میکنند. آنها به ذهن تکامل نیافتهء کودک درست مانند ذهن بزرگسالان دسترسی مییابند و بر آن تاثیر میگذارند. قصهها با ارایهء نمونههای شخصیتی روانکاوی شده، پیامهای مهمی را به سطوح خودآگاه، نیمهآگاه و ناخودآگاه ذهن با هر درجهای از رشد که باشد، انتقال میدهند. چون در قصهها موضوع بر سر مسایل کلی انسان است و به خصوص پیرامون مسایلی که ذهن کودک را سرگرم میکند باعث رشد «من» در حال شکفتن کودک میشوند. در عین حال هیجانها و فشارهای نیمهآگاه و ناخودآگاه او را تسکین میدهند. قصهها به فشارها و هیجانهای «نهاد» تجسم و اعتبار میبخشند و امکاناتی فراهم میکنند که کودک این فشارها و هیجانها را در هماهنگی با نیازهای «من» و «فرا-من» تسکین دهد. این فهم و قابلیت را کودک از راه درک منطقی ناخودآگاه خویش به دست نمیآورد، بلکه با اعتماد به آن و بازتاب هیجانهای ناخودآگاه، ناخودآگاه به عناصر مناسب داستان (با شنیدن یا خواندن آن) و اندیشه دربارهء آن، آنها را از نو بازسازی میکند و دربارهشان به خیالپروری میپردازد. در عین حال کودک محتوای ناخودآگاه را با خیالهای آگاهانه شکل میبخشد. خیالهایی که بعدا به او امکان میدهند، خود را به کمک محتوای آن تشریح کند، بنابراین قصهها ارزش گرانبهایی دارند، زیرا به تخیل کودک ابعاد تازهای میبخشند که کودک خود نمیتواند آنها را فراهم سازد، اما آنچه مهمتر است، این که ساختار و شکل قصهها به کودک تصویرهایی ارایه میکند که از روی آنها رویاهای روزانهاش را میسازد و به زندگیاش جهت بهتری میدهد .
ویژگی قصه این است که مسالهء مهمی از هستی را کوتاه و مشخص مطرح میسازد، بنابراین کودک با موضوع در شکل اصلیاش روبهرو میشود. مسالهء دشواری که باعث آشفتگی شخص میشود، قصه همهء موقعیتها را ساده میکند. چهرهها را به روشنی ترسیم و فقط جزییاتی تعریف میشوند که بسیار مهماند .
در قصه شخصیتها جنبهء فردی ندارند و همه نمونهء کلیاند. چهرهها در قصهها دارای احساسات ضد و نقیض نیستند، یعنی به گونهای که همهء ما در واقعیت هستیم، اشخاص قصه در یک زمان هم خوب و هم بد نیستند چون در ذهن کودک حالت دوقطبی وجود دارد، در قصه، هم این دوگانگی، دیده میشود .
یک شخص یا خوب است یا بد، حد وسط وجود ندارد. نمایش خوبی یا بدی و چهرههای متضاد باعث میشود که کودک به آسانی تفاوت را تشخیص دهد، در حالی که اگر شخصیتها مانند انسانهای واقعی پیچیده و حقیقی باشند، تشخیص تفاوتها برای کودک غیرممکن مینماید. در حقیقت کودک بر این اساس میتواند دریابد که تفاوتهای بزرگی بین انسانها وجود دارد و مجبور است تصمیم بگیرد که میخواهد مانند چه کسی باشد و از چه کسی الگو بردارد. هر قدر یک نقش خوب، سادهتر و روشنتر باشد، به همان اندازه کودک آسانتر میپذیرد که شبیه او شود و از سایر نقشهای بد پرهیز کند. کودک به دلیل خوب بودن قهرمان با او همانندسازی نمیکند، بلکه چون وجودش عمیقا در برابر کارهای مثبت واکنش نشان میدهد، او را میپسندد. در قصههایی مانند «هانس غولکش» یا «گربه چکمهپوش» که در آن قهرمان با نیرنگ به موفقیت میرسد، شخصیت را از راه انتخاب میان خوب و بد نمیسازند، بلکه به کودک امید میدهند که حتی ضعیفترین اشخاص هم نمیتوانند در زندگی تا حدودی به موفقیت دست یابند وانگهی کسی که خود را چنان بیاهمیت احساس میکند و از این میترسد که هرگز موفق نشود، چه فاید دارد بخواهد انسان خوبی شود بنابراین هستهء این داستانها اخلاق نیست، بلکه بیشتر اطمینان به این باور است که میتواند به گونهای به موفقیت دست یافت .
امروزه کودکان دیگر در محیط امن یک خانوادهء بزرگ یا یک اجتماع قابل اعتماد رشد نمیکنند. از این رو اکنون مهمتر از دورانی که قصهها به وجود آمدند، کودک با قهرمانانی روبهرو میشود که ناچارند کاملا تنها در دنیا، مطرود و سرگردان تلاش کنند و بیآن که از ابتدا به سرانجام سرنوشت خویش پی ببرند، با اعتماد عمیق درونی به راهشان ادامه دهند و مکان مطمئن و محیطی امن در دنیا پیدا کنند .
قهرمان قصه درست مانند کودک امروزی که خود را تنها احساس میکند مدتی طولانی در تنهایی به راه خود ادامه میدهد. قهرمان از اشیای سادهای همچون یک درخت، یک حیوان یا سایر پدیدههای طبیعی مانند کودکی که خود را با این چیزها بیش از بزرگسالان نزدیک احساس میکند، کمک میگیرد .
سرنوشت این قهرمانان به کودک اطمینان میبخشد که حتی اگر مانند آنها خود را رانده و رها شده و تنها احساس کند و مانند آنها در تاریکی بکوشد و به راه خود ادامه دهد، همچون آنها در جریان زندگی خود گامبه گام هدایت میشود و هرگاه کمکی لازم داشته باشد آن را به دست میآورد. امروزه بیش از گذشته کودک نیازمند است که در دنیا تصویر انسانهای تنها را کنار بگذارد و با اطمینان و اعتمادبهنفس دریابد که این قابلیت را دارد تا با محیط اطراف خویش رابطهء مهم و ارزشمندی برقرار سازد .
قصهگوها در این مرحله نقش بسزایی دارند، اگر قصهگو میخواهد به کودکان مدارس خدمت کند یا اگر معلمها و مسوولان کتابخانه خود قصه میگویند باید در جهت ایجاد شعور اجتماعی، توان اظهار وجود و انتقاد از جامعه در کودکان تلاش کنند تا برای کودکان روشن شود که چگونه یک امر معمولی میتواند بدل به امری خارقالعاده شود، قصههای قصهگو از بسیاری جهات برانگیزاننده است ولی ویرانکننده نیست و تفکر و کنجکاوی را برمیانگیزد .
قصهگوها فقط اجراکنندهء قصهها نیستند، ممکن است برای بیان قصهبازی هم بکنند، اما قبل از هر چیز شنونده و روحبخشاند. قبل از اینکه قصه بگویند یا نقش بازی کنند، به قصهها گوش فرا میدهند. به پدیدهها و تجارب و شرایط گوش میسپرند و آنها را مشاهده میکنند. سپس تجارب خود را با بچهها درمیان میگذارند و آنها را به یادگیری چیزهایی که نقل کردهاند، تشویق میکنند. چنانچه بخواهیم قصهگویی بخش جداییناپذیر از مدرسه شود، نباید آن را منحصر به یک جلسه کرد. قصهگو باید هفتهای دو ساعت بسته به تمایل و نیاز کودکان با آنها همراه شود و با برنامههای گوناگونی که تدارک میبیند شرایطی فراهم کند که کودکان دربارهء انواع متفاوتی چون حکایت پریان، افسانه، اسطوره، تمثیل، فابل و شعر و حتی داستانهای علمی مطالبی بیاموزند و از طریق قصهگویی خلاق، نوشتن، نقاشی و نمایش خود را بیان کنند .
هدف قصهگو که قصههای خود را برای کودکان میگوید همین است تا کودکانی منتقد و دانا و فرهیخته برای فردا پرورش دهد .
منبع: روزنامه سرمایه
/س
قصهها در شکل کنونیشان همهء سطوح شخصیت انسانی را بیان میکنند. آنها به ذهن تکامل نیافتهء کودک درست مانند ذهن بزرگسالان دسترسی مییابند و بر آن تاثیر میگذارند. قصهها با ارایهء نمونههای شخصیتی روانکاوی شده، پیامهای مهمی را به سطوح خودآگاه، نیمهآگاه و ناخودآگاه ذهن با هر درجهای از رشد که باشد، انتقال میدهند. چون در قصهها موضوع بر سر مسایل کلی انسان است و به خصوص پیرامون مسایلی که ذهن کودک را سرگرم میکند باعث رشد «من» در حال شکفتن کودک میشوند. در عین حال هیجانها و فشارهای نیمهآگاه و ناخودآگاه او را تسکین میدهند. قصهها به فشارها و هیجانهای «نهاد» تجسم و اعتبار میبخشند و امکاناتی فراهم میکنند که کودک این فشارها و هیجانها را در هماهنگی با نیازهای «من» و «فرا-من» تسکین دهد. این فهم و قابلیت را کودک از راه درک منطقی ناخودآگاه خویش به دست نمیآورد، بلکه با اعتماد به آن و بازتاب هیجانهای ناخودآگاه، ناخودآگاه به عناصر مناسب داستان (با شنیدن یا خواندن آن) و اندیشه دربارهء آن، آنها را از نو بازسازی میکند و دربارهشان به خیالپروری میپردازد. در عین حال کودک محتوای ناخودآگاه را با خیالهای آگاهانه شکل میبخشد. خیالهایی که بعدا به او امکان میدهند، خود را به کمک محتوای آن تشریح کند، بنابراین قصهها ارزش گرانبهایی دارند، زیرا به تخیل کودک ابعاد تازهای میبخشند که کودک خود نمیتواند آنها را فراهم سازد، اما آنچه مهمتر است، این که ساختار و شکل قصهها به کودک تصویرهایی ارایه میکند که از روی آنها رویاهای روزانهاش را میسازد و به زندگیاش جهت بهتری میدهد .
ویژگی قصه این است که مسالهء مهمی از هستی را کوتاه و مشخص مطرح میسازد، بنابراین کودک با موضوع در شکل اصلیاش روبهرو میشود. مسالهء دشواری که باعث آشفتگی شخص میشود، قصه همهء موقعیتها را ساده میکند. چهرهها را به روشنی ترسیم و فقط جزییاتی تعریف میشوند که بسیار مهماند .
در قصه شخصیتها جنبهء فردی ندارند و همه نمونهء کلیاند. چهرهها در قصهها دارای احساسات ضد و نقیض نیستند، یعنی به گونهای که همهء ما در واقعیت هستیم، اشخاص قصه در یک زمان هم خوب و هم بد نیستند چون در ذهن کودک حالت دوقطبی وجود دارد، در قصه، هم این دوگانگی، دیده میشود .
یک شخص یا خوب است یا بد، حد وسط وجود ندارد. نمایش خوبی یا بدی و چهرههای متضاد باعث میشود که کودک به آسانی تفاوت را تشخیص دهد، در حالی که اگر شخصیتها مانند انسانهای واقعی پیچیده و حقیقی باشند، تشخیص تفاوتها برای کودک غیرممکن مینماید. در حقیقت کودک بر این اساس میتواند دریابد که تفاوتهای بزرگی بین انسانها وجود دارد و مجبور است تصمیم بگیرد که میخواهد مانند چه کسی باشد و از چه کسی الگو بردارد. هر قدر یک نقش خوب، سادهتر و روشنتر باشد، به همان اندازه کودک آسانتر میپذیرد که شبیه او شود و از سایر نقشهای بد پرهیز کند. کودک به دلیل خوب بودن قهرمان با او همانندسازی نمیکند، بلکه چون وجودش عمیقا در برابر کارهای مثبت واکنش نشان میدهد، او را میپسندد. در قصههایی مانند «هانس غولکش» یا «گربه چکمهپوش» که در آن قهرمان با نیرنگ به موفقیت میرسد، شخصیت را از راه انتخاب میان خوب و بد نمیسازند، بلکه به کودک امید میدهند که حتی ضعیفترین اشخاص هم نمیتوانند در زندگی تا حدودی به موفقیت دست یابند وانگهی کسی که خود را چنان بیاهمیت احساس میکند و از این میترسد که هرگز موفق نشود، چه فاید دارد بخواهد انسان خوبی شود بنابراین هستهء این داستانها اخلاق نیست، بلکه بیشتر اطمینان به این باور است که میتواند به گونهای به موفقیت دست یافت .
امروزه کودکان دیگر در محیط امن یک خانوادهء بزرگ یا یک اجتماع قابل اعتماد رشد نمیکنند. از این رو اکنون مهمتر از دورانی که قصهها به وجود آمدند، کودک با قهرمانانی روبهرو میشود که ناچارند کاملا تنها در دنیا، مطرود و سرگردان تلاش کنند و بیآن که از ابتدا به سرانجام سرنوشت خویش پی ببرند، با اعتماد عمیق درونی به راهشان ادامه دهند و مکان مطمئن و محیطی امن در دنیا پیدا کنند .
قهرمان قصه درست مانند کودک امروزی که خود را تنها احساس میکند مدتی طولانی در تنهایی به راه خود ادامه میدهد. قهرمان از اشیای سادهای همچون یک درخت، یک حیوان یا سایر پدیدههای طبیعی مانند کودکی که خود را با این چیزها بیش از بزرگسالان نزدیک احساس میکند، کمک میگیرد .
سرنوشت این قهرمانان به کودک اطمینان میبخشد که حتی اگر مانند آنها خود را رانده و رها شده و تنها احساس کند و مانند آنها در تاریکی بکوشد و به راه خود ادامه دهد، همچون آنها در جریان زندگی خود گامبه گام هدایت میشود و هرگاه کمکی لازم داشته باشد آن را به دست میآورد. امروزه بیش از گذشته کودک نیازمند است که در دنیا تصویر انسانهای تنها را کنار بگذارد و با اطمینان و اعتمادبهنفس دریابد که این قابلیت را دارد تا با محیط اطراف خویش رابطهء مهم و ارزشمندی برقرار سازد .
قصهگوها در این مرحله نقش بسزایی دارند، اگر قصهگو میخواهد به کودکان مدارس خدمت کند یا اگر معلمها و مسوولان کتابخانه خود قصه میگویند باید در جهت ایجاد شعور اجتماعی، توان اظهار وجود و انتقاد از جامعه در کودکان تلاش کنند تا برای کودکان روشن شود که چگونه یک امر معمولی میتواند بدل به امری خارقالعاده شود، قصههای قصهگو از بسیاری جهات برانگیزاننده است ولی ویرانکننده نیست و تفکر و کنجکاوی را برمیانگیزد .
قصهگوها فقط اجراکنندهء قصهها نیستند، ممکن است برای بیان قصهبازی هم بکنند، اما قبل از هر چیز شنونده و روحبخشاند. قبل از اینکه قصه بگویند یا نقش بازی کنند، به قصهها گوش فرا میدهند. به پدیدهها و تجارب و شرایط گوش میسپرند و آنها را مشاهده میکنند. سپس تجارب خود را با بچهها درمیان میگذارند و آنها را به یادگیری چیزهایی که نقل کردهاند، تشویق میکنند. چنانچه بخواهیم قصهگویی بخش جداییناپذیر از مدرسه شود، نباید آن را منحصر به یک جلسه کرد. قصهگو باید هفتهای دو ساعت بسته به تمایل و نیاز کودکان با آنها همراه شود و با برنامههای گوناگونی که تدارک میبیند شرایطی فراهم کند که کودکان دربارهء انواع متفاوتی چون حکایت پریان، افسانه، اسطوره، تمثیل، فابل و شعر و حتی داستانهای علمی مطالبی بیاموزند و از طریق قصهگویی خلاق، نوشتن، نقاشی و نمایش خود را بیان کنند .
هدف قصهگو که قصههای خود را برای کودکان میگوید همین است تا کودکانی منتقد و دانا و فرهیخته برای فردا پرورش دهد .
منبع: روزنامه سرمایه
/س