بهائيت‌ و انگليس‌

‌زماني‌ كه‌ فرقه بابيت، در نزاعهاي‌ درون‌ گروهي‌ دهه 1280ق‌ در عثماني، به‌ دو گروه‌ «ازلي» (تحت‌ رياست‌ صبح‌ ازل) و «بهائي» (به‌ رهبري‌ حسينعلي‌ بها) تجزيه‌ و تقسيم‌ شد، ازلي‌ها شكار انگليس‌ شدند و بهائيان، همچنان، در سهم‌ روسيه‌ باقي‌ ماندند. ‌ارتباط‌ بهائيت‌ با استعمار تزاري، در صفحات‌ پيشين‌ اين‌ ويژه‌نامه، مفصلاً‌ بررسي‌ شده‌ است. در مورد روابط‌ صبح‌ ازل‌ با انگليسي‌ها نيز بايد به‌ سخن‌ بسياري‌ از
دوشنبه، 18 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بهائيت‌ و انگليس‌
بهائيت‌ و انگليس‌
بهائيت‌ و انگليس‌

نویسنده: موسي نجفي‌

‌زماني‌ كه‌ فرقه بابيت، در نزاعهاي‌ درون‌ گروهي‌ دهه 1280ق‌ در عثماني، به‌ دو گروه‌ «ازلي» (تحت‌ رياست‌ صبح‌ ازل) و «بهائي» (به‌ رهبري‌ حسينعلي‌ بها) تجزيه‌ و تقسيم‌ شد، ازلي‌ها شكار انگليس‌ شدند و بهائيان، همچنان، در سهم‌ روسيه‌ باقي‌ ماندند.
‌ارتباط‌ بهائيت‌ با استعمار تزاري، در صفحات‌ پيشين‌ اين‌ ويژه‌نامه، مفصلاً‌ بررسي‌ شده‌ است. در مورد روابط‌ صبح‌ ازل‌ با انگليسي‌ها نيز بايد به‌ سخن‌ بسياري‌ از مورخان‌ (اعم‌ از ايراني‌ و اروپايي) اشاره‌ كنيم‌ كه‌ صراحتاً‌ از حقوق‌ بگيري‌ ازل‌ از انگليسي‌ها در قبرس‌ ياد كرده‌اند. لرد كرزن، سياستمدار مشهور انگليسي، در «ايران‌ و مسئله ايران» تصريح‌ مي‌كند: «صبح‌ ازل‌ كه‌ در قبرس‌ سكني‌ داشت، مقرري‌ خاصي‌ از حكومت‌ انگلستان‌ دريافت‌ مي‌نمود» .1 مورخان‌ ايراني‌ نيز همچون‌ كسروي2، اسماعيل‌ رائين3 و فريدون‌ آدميت4 به‌ ارتباط‌ ازل‌ با انگليسي‌ها تصريح‌ دارند.
‌متقابلاً‌ بايد خاطر نشان‌ ساخت‌ كه، بهائيت‌ نيز براي‌ ابد، بسته‌ و پيوسته به‌ روسيه‌ باقي‌ نماند و با فروپاشي‌ امپراتوري‌ تزاري‌ در اواخر جنگ‌ جهاني‌ اول و ظهور دولت‌ انقلابي‌ شوروي‌ در آن‌ كشور (كه‌ به‌ بهائيان، به‌ چشم‌ «زائده» دولت‌ تزاري‌ مي‌نگريست) اين‌ فرقه‌ نقطه اتكا پيشين‌ را از دست‌ داد و توسعه قدرت‌ استعماري‌ بريتانيا در خاورميانه و بويژه‌ اشغال‌ نظامي‌ فلسطين‌ (مقر‌ پيشوايان‌ بهائيت) توسط‌ قشون‌ انگليس، رهبر وقت‌ اين‌ فرقه، عباس‌ افندي را (كه‌ از مدتها قبل، در خط‌ ارتباط‌ با غرب‌ افتاده‌ بود) به‌ عنوان‌ قبله سياسي‌ جديد، به‌ سمت‌ لندن‌ سوق‌ داد.
‌پيوند بهائيت‌ با دولت‌ انگليس‌ در سده اخير، از مسائلي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ بين‌ مورخان‌ و مطلعان‌ رشته تاريخ‌ و سياست، بر روي‌ آن‌ نوعي‌ «اجماع» وجود دارد و در اين‌ زمينه، نمونه‌وار، مي‌توان‌ به‌ اظهارات‌ مهدي‌ بامداد5، اسماعيل‌ رائين6، احمد كسروي7، فريدون‌ آدميت8، خان‌ ملك‌ ساساني9، محمود محمود10، دكتر جواد شيخ‌ الاسلامي11، دكتر عبدالهادي‌ حائري12، محمدرضا فشاهي13، احسان‌ طبري14، دكتر يوسف‌ فضايي15، دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني16، عبدالله‌ شهبازي17، بهرام‌ افراسيابي18 و ديگران‌ استناد كرد كه‌ بر نكته فوق‌ انگشت‌ تأكيد مي‌گذارند. دكتر شيخ‌الاسلامي‌ (استاد فقيد دانشگاه) مترجم‌ كتاب‌ خاطرات‌ سياسي‌ سر آرتور هاردينگ‌ آنجا كه‌ هاردينگ‌ در بخشي‌ از خاطرات‌ خود با لحني‌ جانبدارانه‌ از بابيان‌ و بهائيان‌ ياد مي‌كند، مي‌نويسد: «در عرض‌ يكصد سال‌ اخير، بابيان‌ و بهائيان‌ ايران‌ هميشه‌ از خط‌ مشي‌ سياسي‌ انگلستان‌ در شرق‌ پيروي‌ كرده‌اند و ستايش‌ وزير مختار انگليس‌ از آنها امري‌ است‌ كاملاً‌ طبيعي» .19
‌دليل‌ مورخان‌ يادشده، روابط‌ آشكار اين‌ فرقه‌ با بريتانيا، بويژه‌ اعطاي‌ لقب‌ و نشان‌ عالي‌ از سوي‌ پادشاه‌ انگليس‌ به‌ عباس‌ افندي، مي‌باشد كه‌ تصوير آن‌ در كتب‌ مختلف‌ آمده‌ است.20 حتي‌ اين‌ مطلب، در «تنبه‌ و استبصار» مبلغان‌ بهائي‌ (و ياران‌ عباس‌ افندي) نيز كه‌ پس‌ از مرگ‌ وي‌ به‌ اسلام‌ گرويده‌اند، مؤ‌ثر بوده‌ و در آثار آنان‌ بازتاب‌ آشكار دارد.21
‌احسان‌ طبري، ضمن‌ اشاره‌ به‌ مخالفت‌ حسينعلي‌ بها با «تعصبات‌ ملي‌ و ديني» ، كه‌ به‌ زعم‌ وي‌ حاصلي‌ جز «صلح‌ گرايي‌ منفعل» و تعطيل‌ مبارزات‌
اجتماعي ــ سياسي‌ ملتها بر ضد استبداد داخلي‌ و تجاوز خارجي‌ ندارد، مي‌نويسد: «در دوران‌ عبدالبها (1921 ــ 1844) حكومت‌ عثماني‌ فرو پاشيد و امپرياليسم‌ انگلستان‌ متصرفات‌ اين‌ حكومت‌ را به‌ چنگ‌ آورد. عبدالبها با اربابان‌ تازه فلسطيني‌ وارد روابط‌ نزديك‌ شد، چنانكه‌ در مراسم‌ خاصي، مقامات‌ انگليسي‌ فلسطين‌ به‌ او لقب‌ «سر» (Sir) دادند، لقبي‌ كه‌ از طرف‌ شاه‌ انگليس‌ عطا مي‌شود و پاداش‌ خدمات‌ مهم‌ به‌ امپراطوري‌ است.22 فريدون‌ آدميت‌ نيز تصريح‌ مي‌كند كه: «جنگ‌ بين‌الملليِ‌ گذشته‌ در سرنوشت‌ بابيها مؤ‌ثر گرديد و سقوط‌ حكومت‌ تزار به‌ عمر حمايت‌ آنان‌ از بهائيان‌ خاتمه‌ بخشيد. از آن‌ طرف‌ سرزمين‌ فلسطين‌ به‌ دست‌ انگليس‌ها افتاد و بهائيان‌ را به‌ سوي‌ خود كشيدند و لرد آللنبي‌ حاكم‌ نظامي‌ حيفا متعاقب‌ آن، نشان‌ مخصوص‌ و لقب «سر» (Sir) به‌ «عبدالبها» داد و عكس‌ مخصوصي‌ در آن‌ مجلس‌ برداشته‌ شده‌ كه‌ در «كتاب‌ صبحي» ديده‌ مي‌شود. از اين‌ پس‌ بهائيان‌ نيز در كادر سياسي‌ انگليسها وارد گرديدند و اين‌ نهر هم‌ به‌ رود تايمز ريخت» !23
‌چرخش‌ سياسي‌ عباس‌ افندي‌ از روسيه‌ به‌ لندن و گرفتن‌ نشان‌ از دست‌ ژنرال‌ انگليسي‌ (آللنبي) پس‌ از جنگ‌ جهاني‌ اول، داستان‌ شگفتي‌ است‌ كه‌ مي‌زيبد جداگانه‌ و مفصل‌ پيرامون‌ آن‌ سخن‌ بگوييم. پيوند عبدالبها با بريتانيا، البته‌ به‌ سالها پيش‌ از سلطه آللنبي‌ بر فلسطين، به‌ دوران‌ سفر عباس‌ افندي‌ به‌ اروپا (1911) بازمي‌گردد و سابقه ارتباط‌ انگليسي‌ها با سران‌ بهائيت‌ جهت‌ شكار آنها (و بيرون‌ آوردنشان‌ از چنگ‌ حريف‌ روسي) از اين‌ هم‌ ديرينه‌تر بوده‌ و به‌ دوران‌ اقامت‌ حسينعلي‌ بها در بغداد (1269ق‌ به‌ بعد) مي‌رسد.

:عباس‌ افندي؛ تغيير قبله‌ از روس‌ به‌ لندن‌ سفر عباس‌ افندي‌ به‌ انگليس‌

‌عباس‌ افندي‌ در سالهاي‌ 1913 ــ 1911 سفري‌ به‌ اروپا و امريكا كرد و طي‌ سخنراني‌هاي‌ متعددي‌ كه‌ در مجامع‌ گوناگون‌ (عمدتاً‌ ماسوني) آن‌ ديار ايراد نمود، صراحتاً‌ از انگليس‌ (و امريكا) جانبداري‌ كرد. براي‌ نمونه، در يكي‌ از سخنراني‌هاي‌ خود (در منزل‌ ميسيس‌ كراپر، سال‌ 1911) مدعي‌ شد كه: «اهالي‌ ايران‌ بسيار مسرورند از اين‌كه من‌ آمدم‌ اينجا. اين‌ آمدن‌ من‌ اينجا سبب‌ الفت‌ بين‌ ايران‌ و انگليس‌ است. ارتباط‌ تام‌ [بين‌ دو كشور] حاصل‌مي‌ شود و نتيجه‌ به‌ درجه‌اي‌ مي‌رسد كه‌ بزودي‌ از افراد ايران، جان‌ خود را براي‌ انگليس‌ فدا مي‌كنند و همين‌ طور انگليس‌ خود را براي‌ ايران‌ فدا نمايد» !26
‌يكي‌ از پژوهشگران‌ پراطلاع‌ معاصر، «سفر سالهاي‌ 1913 ــ 1911 عباس‌ افندي‌ به‌ اروپا و امريكا» را «كه‌ با تبليغات‌ فراوان‌ از سوي‌ متنفذين‌ محافل‌ سياسي‌ و مطبوعاتي‌ دنياي‌ غرب‌ همراه‌ بود، نشاني... آشكار از... پيوند عميق‌ ميان‌ سران‌ فرقه‌ بهائي‌ و كانون‌هاي‌ مقتدري‌ در اروپا و امريكا» مي‌داند.27 به‌ نوشته وي: «سفر سالهاي‌ 1913 ــ 1911 عباس‌ افندي‌ به‌ اروپا و امريكا سفري‌ كاملاً‌ برنامه‌ريزي‌ شده‌ بود. بررسي‌ جريان‌ اين‌ سفر و مجامعي‌ كه‌ عباس‌ افندي‌ در آن‌ حضور يافت، نشان‌ مي‌دهد كه‌ كانون‌هاي‌ مقتدري‌ در پشت‌ اين‌ ماجرا حضور داشتند و مي‌كوشيدند تا اين‌ «پيغمبر»
نوظهور شرقي‌ را به‌ عنوان‌ نماد پيدايش‌ «مذهب‌ جديد انساني» آرمان‌ ماسوني ــ تئوسوفيستي، معرفي‌ كنند. اين‌ بررسي‌ ثابت‌ مي‌كند كه‌ كارگردان‌ اصلي‌ اين‌ نمايش‌ انجمن‌ جهاني‌ تئوسوفي، يكي‌ از محافل‌ عالي‌ ماسوني‌ غرب، بود... در اين‌ سفر، تبليغات‌ وسيعي‌ درباره‌ عباس‌ افندي، به‌ عنوان‌ يكي‌ از رهبران‌ تئوسوفيسم، صورت‌ گرفت؛ اين‌ تبليغات‌ به‌ حدي‌ بود كه‌ ملكه روماني‌ و دخترش‌ ژوليا وي‌ را به‌ عنوان‌ «رهبر تئوسوفيسم» مي‌شناختند و به‌ اين‌ عنوان‌ با او مكاتبه‌ داشتند. عباس‌ افندي‌ در اين‌ سفر با برخي‌ رجال‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ ايران ــ چون‌ جلال‌الدوله‌ پسر ظل‌السلطان، دوستمحمدخان‌ معيرالممالك‌ داماد ناصرالدين‌ شاه، سيدحسن‌ تقي‌زاده، ميرزامحمدخان‌ قزويني، عليقلي‌ خان‌ سرداراسعد بختياري‌ و غيره ــ ملاقات‌ كرد. اين‌ ماجرا، كه‌ حمايت‌ كانون‌هاي‌ عالي‌ قدرت‌ جهان‌ معاصر را از بهائيگري‌ نشان‌ مي‌داد، بر محافل‌ سياسي‌ عثماني‌ و مصر نيز تأثير نهاد و عباس‌ افندي‌ پس‌ از بازگشت‌ از اين‌ سفر، وزن‌ و اهميتي‌ تازه‌ يافت» .28
‌عباس‌ افندي‌ در محرم‌ 1332ق‌ (دسامبر 1913) به‌ مقر خود در عكا بازگشت29، اما روشن‌ است‌ كه‌ وي، ديگر آن‌ عنصر منزوي‌ پيشين‌ نبود و شواهد تاريخي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ رجال‌ وقت‌ دولت‌ عثماني‌ نيز (كه‌ در خط‌ ارتباط‌ با «آلمان» و تضاد با «انگليس» گام‌ مي‌زدند) همين‌ تصور را داشتند و به‌ همين‌ دليل‌ نيز فضا را بر او و يارانش‌ در فلسطين، تنگ‌ ساختند. به‌ قول‌ سر دنيس‌ رايت، ديپلمات‌ و مورخ‌ پراطلاع‌ انگليسي: «پس‌ از بازگشت‌ به‌ عكا كه‌ هنوز زير سلطه عثماني‌ها قرار داشت‌ شرايط‌ زندگي‌ براي‌ عبدالبها و پيروانش‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ آسان‌ نبود» .30 حوادث بعدي نشان داد كه پيشواي بهائيت، لندن (و امريكا) را به عنوان قبله جديد برگزيده است.

حمايت‌ عبدالبها از بريتانيا در جنگ‌ جهاني‌ اول‌

‌با شروع‌ جنگ‌ جهانگير و پيوستن‌ عثماني‌ به‌ آلمان‌ در جنگ‌ با متفقين‌ (انگليس، فرانسه‌ و امريكا)، روابط‌ پيشواي‌ بهائيان‌ با غرب‌ صليبي‌ شديدتر و نتيجتاً‌ حساسيت‌ و مخالفت‌ دولت‌ عثماني‌ با وي‌ افزونتر گرديد. اين‌ حساسيت‌ و مخالفت‌ به‌ جايي‌ رسيد كه‌ جمال‌ پاشا، «فرمانده‌ كل‌ قواي» عثماني31 در جنگ‌ با ارتش‌ انگليس‌ در ناحيه شامات‌ و فلسطين‌ در اواخر جنگ‌ جهاني‌ اول، تصميم‌ به‌ قتل‌ عباس‌ افندي‌ گرفت‌ و تهديد كرد: اگر بزودي‌ مصر را فتح‌ كند در مراجعتش، عباس‌ افندي‌ را به‌ صلابه‌ خواهد كشيد!32 شوقي‌ نيز از «سوء ظن‌ شديد» فرمانده‌ كل‌ قواي‌ ترك، جمال‌ پاشا، نسبت‌ به‌ امر الهي‌ و «مخالفت‌ بي‌منتهي» وي‌ با آن‌ سخن‌ گفته‌ و مي‌افزايد: وي‌ «صريحاً‌ اظهار داشت‌ كه‌ چون‌ از دفع‌ دشمنان‌ خارج، انگلستان‌ فراغت‌ يابد به‌ تصفيه امور داخل‌ اقدام‌ و در اولين‌ قدم‌ حضرت‌ عبدالبها را» در برابر چشم‌ مردم‌ «مصلوب» و مرقد بها را «منهدم‌ و با خاك‌ يكسان‌ خواهد نمود» .33
‌براستي‌ دليل‌ اين‌ همه‌ خشم‌ فرمانده‌ ارتش‌ عثماني‌ در جنگ‌ با انگليس‌ نسبت‌ به‌ عباس‌ افندي و تصميم‌ وي‌ به‌ اعدام‌ پيشواي‌ بهائيت‌ و تخريب‌ قبر بها، چه‌ بود؟ منابع‌ غير بهائي، علت‌ اين‌ خشم‌ را حمايت‌ مؤ‌ثر افندي‌ از انگليس‌ در آن‌ هنگامه‌ دانسته‌ و بعضاً‌ از واژه‌هايي‌ چون‌ «جاسوسي» و نظير آن‌ بهره‌ مي‌جويند.34 به‌ قول‌ اسماعيل‌ رائين: خشم‌ شديد جمال‌ پاشا از عباس‌ افندي، از «همكاري‌ محرمانه‌ و علني‌ بهائيان‌ با قواي‌ انگليس» ناشي‌ مي‌شد «كه‌ در صدد تصرف‌ فلسطين‌ و حمايت‌ از يهوديان‌ بود» و عباس‌ افندي‌ گندم‌ در اختيار ارتش‌ نيازمند بريتانيا گذارد.35
‌اقدام‌ عباس‌ افندي‌ به‌ تأمين‌ آذوقه‌ براي‌ ارتش‌ اشغالگر بريتانيا در قدس، موضوعي‌ مسلم‌ بوده‌ و منابع‌ وابسته‌ به‌ بهائيت‌ بدان‌ تصريح‌ دارند. خانم‌ بلانفيد در ص‌ 210 كتاب‌ مشهور خود The Chosen Highway : (كه‌ به‌ تصويب‌ زعماي‌ بهائي‌ در اسرائيل‌ و انگلستان‌ رسيده‌ است) شرح‌ مي‌دهد كه‌ چگونه‌ در جريان‌ اشغال‌ قدس‌ توسط‌ ژنرال‌ آللنبي‌ (فرمانده‌ قشون‌ بريتانيا) در جنگ‌ جهاني‌ اول، عباس‌ افندي‌ انبارهاي‌ آذوقه‌ را به‌ روي‌ سربازان‌ گرسنه انگليسي‌ گشود.
‌كمك‌ عباس‌ افندي‌ به‌ نيروهاي‌ اشغالگر، تنها در تأمين‌ آذوقه آنها خلاصه‌ نمي‌شد، بلكه‌ آن‌ گونه‌ كه‌ افسران‌ انگليسي‌ مستقر در حيفا به‌ لندن‌ نوشته‌اند، آنان‌ از «نفوذ» و نيز «نظريات» پيشواي‌ بهائيت‌ نيز براي‌ پيشبرد مقصود خود بهره بسيار برده‌اند (گزارش‌ دنيس‌ رايت‌ در اين‌ زمينه‌ خواهد آمد).
‌بهترين‌ راه‌ براي‌ درك‌ علت‌ خشم‌ حكومت‌ عثماني‌ به‌ عباس‌ افندي، مطالعه رفتار عجيب‌ انگليسي‌ها با پيشواي‌ بهائيت‌ در همان‌ مقطع‌ بحراني‌ است؛ رفتاري‌ كه‌ سرفصلهاي‌ آن‌ چنين‌ بود: حفاظت‌ شديد از جان‌ عباس‌ افندي‌ و خانواده‌ و ياران‌ وي‌ از دستبرد قواي‌ عثماني، احترام‌ شايان‌ و مساعدت‌هاي‌ مستمر حكام‌ بريتانيا در قدس‌ به‌ او و اطرافيانش‌ پس‌ از استقرار سلطه لندن‌ بر قدس، خصوصاً‌ اعطاي‌ لقب‌ «سِر» و نشان‌ شواليه‌ توسط‌ ژنرال‌ آللنبي‌ (به‌ نمايندگي‌ از دربار لندن) به‌ عباس‌ افندي و شركت‌ در تشييع‌ جنازه وي‌ پس‌ از مرگ‌ و حمايت‌ كامل‌ از نوه‌ و جانشين‌ جوانش: شوقي‌ افندي، در برابر مخالفان.

چتر عنايت‌ لندن‌ بر سر پيشوا

‌زماني‌ كه‌ سرويس‌هاي‌ اطلاعاتي‌ انگليس‌ (و به‌ قول‌ شوقي: «دايره اطلاعات‌ انگلستان» )36 از تصميم‌ خطرناك‌ جمال‌ پاشا نسبت‌ به‌ پيشواي‌ بهائيت‌ خبر دادند، دولت‌ بريتانيا با فوريت‌ براي‌ نجات‌ جان‌ وي‌ و نزديكانش‌ دست‌ به كار شد.
‌آللنبي‌ هنگام‌ فتح‌ حيفا (اوت‌ 1918)38 فرمان‌ مخصوصي‌ از امپراتور انگليس‌ دريافت‌ نمود كه‌ دستور مي‌داد همراه‌ با نشاني‌ از عضويت‌ امپراتوري‌ براي‌ عباس‌ افندي، به‌ ديدار وي‌ رود.39 پيرو اين‌ امر، آللنبي‌ شخصاً‌ «به‌ زيارت‌ مقام‌ اعلي‌ [مرقد باب‌ در كوه‌ كرمل] در حضور حضرت‌ عبدالبها مشرف‌ شد و به‌ حكام‌ عسكريين‌ [امراي‌ لشكر] سفارش‌ نمود كه‌ مقامات‌ مقدسه بهائيان‌ بايد در تحت‌ محافظت‌ و حراست‌ حكومت‌ [انگليس] باشد و ابداً‌ كسي‌ تعدي‌ نكند» .40 به‌ تعبير شوقي: زماني‌ كه‌ «سپاه‌ انگليز، غالب‌ و منصور گشت‌ و...دولت‌ قاهره» بريتانيا در فلسطين‌ «عَلَم‌ برافراخت... سالار انگليز بر حسب‌ تعليمات‌ و سفارشات اكيده وزير خارجه» انگليس‌ «به‌ شرف» ديدار با عباس‌ افندي‌ «فائز گشت‌ و در حضور» وي‌ «به‌ زيارت‌ مرقد» باب‌ «نائل‌ شد. امكان‌ ديدار بهائيان‌ با پيشواي‌ خود فراهم‌ گشت‌ و «الواح‌ عديده‌ و رسائل‌ متعدده‌ از قلم» عباس‌ افندي‌ «نازل‌ و... به‌ كمال‌ آزادي‌ در اطراف‌ جهان‌ منتشر گشت.41 و خلاصه: «مخاطرات» بزرگي‌ كه‌ مدت‌ 65 سال‌ حيات‌ بها و عبدالبها را «احاطه كرده‌ بود زائل‌ شد و «سد سديد در پيشرفت‌ امر» بهائيت‌ برداشته‌ شد.42
‌نشريه آهنگ‌ بديع، ارگان‌ بهائيان، با اشاره‌ به‌ استقرار حكومت‌ اشغالگر انگليس‌ بر قدس، از برقراري‌ دوائر جديد (اداره ماليه‌ و شهرداري) و اقدامات‌ عمراني‌ توسط‌ حكومت‌ جديد، از جمله‌ زيباسازي‌ شهر حيفا (مقر‌ عباس‌ افندي) و توسعه راههاي‌ آن، سخن‌ گفته‌ و مي‌افزايد: «از جهت‌ ماليات‌ نيز حكومت» بريتانيا «مقامات‌ مقدسه» بهائيت‌ را به‌ رسميت‌ شناخت‌ «و از ماليات‌ معاف‌ داشت» . از جهت‌ تنظيم‌ و زيباسازي‌ شهر نيز «مقام‌ اعلي» يعني‌ مرقد باب‌ «مركز عظيمي» براي‌ خيابان‌كشيهاي‌ آينده‌ قرار گرفت. همچنين، از آنجا كه‌ ساختمان‌ها و خيابان‌هاي‌ شهرهاي‌ فلسطين‌ «بر منوال‌ قديم‌ بود» ، حكومت‌ انگليسي‌ كارشناس‌ مشهوري‌ از اسكاتلند را كه‌ پاتريك‌ گيديس‌ نام‌ داشت، طلبيد و كار تنظيم‌ نقشه شهرها، بويژه‌ بيت‌ المقدس‌ و حيفا را سامان‌ دهد و او كه‌ قبلاً‌ در خلال‌ سفر عباس‌ افندي‌ در شهر ادنبورگ‌ با پيشواي‌ بهائيت‌ ديدار كرده‌ بود زماني‌ كه‌ «در سلك‌ حكومت‌ فلسطين‌ در آمد، چند دفعه‌ به‌ حضور مبارك‌ مشرف‌ شد و خطه‌ و تصميمات‌ خويش‌ را به‌ حضور مبارك‌ معروض‌ داشت» .43
‌اينك، طبق‌ تصميم‌ شوراي‌ عالي‌ متفقين، قيمومت‌ فلسطين‌ به‌ بريتانيا واگذار شده‌ است‌ كه‌ طبق‌ نامه بالفور به‌ روچيلد، قرار است‌ راه‌ را بر تأسيس‌ «كانون‌ ملي‌ يهود» (جنين‌ دولت‌ اسرائيل) در آن‌ سرزمين‌ اشغال‌ شده‌ بگشايد. امور فلسطين‌ به‌ وزارت‌ مستعمرات‌ سپرده‌ گرديده‌ است‌ كه‌ رئيس‌ آن وينستون‌ چرچيل، به‌ قول‌ خود: «يك‌ صهيونيست‌ عريق‌ و ريشه‌دار است» . چرچيل، به‌ عنوان‌ «نخستين‌ كميسر عالي‌ انگليس‌ در فلسطين» ، سر هربرت‌ ساموئل‌ از سران‌ و فعالان‌ صهيونيسم‌ را برمي‌گزيند. ساموئل‌ نيز براي‌ حكومت‌ حيفا و توابع، سر رونالد استورز را برمي‌گزيند كه‌ گذشته‌ از فعاليت‌ مؤ‌ثر نظامي‌ و جاسوسي‌ در جنگ‌ جهاني‌ اول‌ در قطر عربي‌ (همراه‌ دستيارش: كلنل‌ لورنس) بر ضد دولت‌ عثماني، خود را «يك‌ صهيونيست‌ معتقد» مي‌شمارد. و جالب‌ اين‌ است‌ كه‌ هر دو از دوستان‌ صميمي‌ عباس‌ افندي‌اند و با او و خانواده‌اش‌ در فلسطين‌ اشغالي، گرمترين‌ روابط‌ را دارند.)
(‌ايام: در مقاله «دوستان‌ انگلو ــ صهيون عباس‌ افندي» ، ضمن‌ نگاهي‌ به‌ پيشينه‌ و مواضع‌ اين‌ دو عنصر مستعمره‌ چي‌ و صهيونيست، روابط‌ ايشان‌ با عبدالبها و بهائيان‌ مرور شده‌ است.)
پاداش‌ خدمت‌ به‌ امپراتوري‌ (عباس‌ افندي‌ از لندن، نشان‌ و لقب‌ مي‌گيرد)
‌پس‌ از تحكيم‌ پايه‌هاي‌ قيمومت‌ انگليس‌ بر قدس، دولتمردان‌ انگليسي‌ حاضر در فلسطين، در نامه‌ به‌ لندن، پيشنهاد كردند بابت‌ «خدمات‌ صادقانه‌ و مستمر» عباس‌ افندي‌ به‌ «آرمان‌ بريتانيا» و استفاده افسران‌ بريتانيايي‌ مستقر در حيفا از «نفوذ و نظريات‌ ارزشمند» پيشواي‌ بهائيت، نشان‌ و لقب‌ عالي‌ امپراتوري‌ به‌ وي‌ اعطا گردد. اين‌ پيشنهاد تصويب‌ شد و ژنرال‌ آللنبي‌ (فرمانده‌ كل‌ قواي‌ بريتانيا)44 همراه‌ دستيارش‌ ماژور تئودور پول45، در آوريل‌ 1920 رسماً‌ مراسمي‌ برپا كرد و به‌ نمايندگي‌ از دربار لندن، به‌ پيشواي‌ بهائيان، لقب‌ «سر» (Sir) و نشان‌ «شواليه امپراتوري» (Knight hood) داد.46
‌سر دنيس‌ رايت، ديپلمات‌ و مورخ‌ پراطلاع‌ انگليسي، در شرح‌ ماجرا مي‌نويسد:
در اوايل‌ سال‌ 1918 / 1336 با تصرف‌ بندر حيفا توسط‌ نيروهاي‌ انگليسي و بعد سپرده‌ شدن‌ قيمومت‌ فلسطين‌ به‌ دست‌ انگلستان‌ توسط‌ جامعه ملل‌ در پايان‌ جنگ‌ جهاني‌ اول، بهائي‌ها نفس‌ راحتي‌ كشيدند. عبدالبها در اندك‌ زماني‌ به‌ خاطر نحوه رهبري‌ خود و رفتار پيروانش‌ احترام‌ مقامات‌ بريتانيايي‌ مسؤول‌ اداره فلسطين‌ را به‌ خود جلب‌ كرد و در ژوئيه 1919 / شوال‌ 1337 مقامات‌ اخير به‌ لندن‌ توصيه‌ كردند كه‌ نشان‌ جديد امپراتوري‌ بريتانيا و لقب‌ آن‌ به‌ وي‌ اعطا گردد. توجيهي‌ كه‌ ايشان‌ براي‌ پيشنهاد خود كرده‌اند به‌ شرح‌ زير است:
عبدالبها از زمان‌ اشغال‌ فلسطين‌ مستمراً‌ به‌ نحو صادقانه‌اي‌ به‌ آرمان‌ بريتانيا خدمت‌ كرده‌ است. در مشورت‌ نظرات‌ او براي‌ فرمانده‌ نظامي‌ و افسران‌ دستگاه‌ اداري‌ مستقر در حيفا بسيار باارزش‌ بوده‌ و از نفوذ خود در اين‌ شهر تماماً‌ در جهت‌ خير و صلاح‌ استفاده‌ كرده‌ است. عبدالبها چندين‌ سال‌ در ارك‌ عكا زنداني‌ تركها بوده‌ است.
‌رايت‌ مي‌افزايد: «اگرچه‌ عبدالبها هيچ‌ وقت‌ خودش‌ از لقب‌ سر استفاده‌ نكرد ولي‌ انگليسي‌ها او را رسماً‌ سِر عباس‌ عبدالبها شواليه نشان‌ امپراتوري‌ بريتانيا مي‌خواندند و از او به‌ عنوان‌ اولين‌ و تنها بهائي‌ ايراني‌ كه‌ به‌ چنين‌ افتخاري‌ دست‌ يافته‌ است‌ ياد مي‌كنند» .47
‌به‌ گزارش‌ حسن‌ نيكو (مبلغ‌ بهائي‌ معاصر عباس‌ افندي، كه‌ به‌ اسلام‌ گرويد) اعطاي نشان‌ و لقب‌ به‌ عباس‌ افندي، خوشحالي‌ و سرور بسيار خاندان‌ وي‌ را درپي‌ داشت: «در حيفا خانواده ميرزا چنان‌ جشن‌ گرفتند و شادي‌ و مسرت‌ كردند كه: الحمد لله‌ معروف‌ دولت‌ انگليس‌ شديم» !48
عباس‌ افندي‌ از سلطه انگليسي‌ها بر قدس‌ به‌ گرمي‌ استقبال‌ كرد و طي‌ نوشته‌اي، سلطه غاصبانه انگليس‌ بر قبله اول‌ مسلمين‌ را «برپا شدن‌ خيمه‌هاي‌ عدالت» شمرده، خداوند را بر اين‌ نعمت‌ بزرگ! سپاس‌ گفت‌ و تأييدات‌ جرج‌ پنجم، پادشاه‌ انگليس، را مسئلت‌ كرده‌ و خواستار جاودانگي‌ سايه گسترده اين‌ امپراتور دادگستر! بر آن‌ سرزمين‌ گرديد!49
در لوحي‌ نيز كه‌ در 16 اكتبر 1918 خطاب‌ به‌ سيد نصرالله‌ باقراوف‌ (كلان‌ سرمايه‌دار بهائي) و درواقع: خطاب‌ به‌ بهائيان‌ ايران، صادر كرد با خوشحالي‌ از اشغال‌ اورشليم‌ توسط‌ بريتانيا ياد نمود و نوشت: «در الواح، ذكر عدالت‌ و حتي‌ سياست‌ دولت‌ فخيمه انگليس‌ مكرر مذكور و لي‌ حال‌ مشهود شد و في‌الحقيقه‌ اهل‌ اين‌ ديار بعد از صدمات‌ شديده‌ به‌ راحت‌ و آسايش‌ رسيدند» .50

راز اعطاي‌ نشان‌

‌پرسش‌ از علت‌ خشم‌ شديد جمال‌ پاشا به‌ عباس‌ افندي‌ را، بايد به‌ پرسش‌ ديگري‌ گره‌ زد و براي‌ هر دو پاسخي‌ درخور، انديشيد: راز اعطاي‌ نشان‌ و لقب‌ از سوي‌ دربار لندن‌ به‌ پيشواي‌ بهائيت‌ چه‌ بود؟
‌منابع‌ بهائي‌ (نظير شوقي) مي‌كوشند اين‌ امر را پاداش‌ انگليسي‌ها به‌ عباس‌ افندي‌ بابت‌ «خدمات‌ گرانبها» ي‌ وي‌ به‌ ساكنان‌ فلسطين‌ «و تخفيف‌ مصائب‌ و آلام‌ مردم‌ آن‌ سرزمين» قلمداد كنند51 و خانم‌ بلانفليد مي‌نويسد: «حكومت‌ انگليس‌ بر حسب‌ رويه معمولش‌ كه‌ از اعمال‌ قهرمانان‌ قدرداني‌ مي‌كند، به‌ عبدالبها يك‌ مدال‌ قهرماني‌ «نايت‌ هود» داد كه‌ نامبرده‌ اين‌ افتخار را به‌ عنوان‌ يك‌ تشريفات‌ احترامي‌ از طرف‌ يك‌ پادشاه‌ عادل‌ قبول‌ نمود». اما ديگران، گونه ديگري‌ مي‌انديشند. في‌المثل، صبحي‌ (كاتب‌ و منشي‌ پيشين‌ عباس‌ افندي) اعطاي‌ اين‌ نشان‌ را «پاداش‌ نكوگويي» و ثناخواني‌ افندي‌ در حق‌ پادشاه‌ انگليس‌ (ژرژ پنجم) مي‌داند52 و اسماعيل‌ رائين، آن‌ را پاداش‌ «خدمات‌ گرانبهاي» عباس‌ «به‌ دولت‌ انگليس» محسوب‌ مي‌دارد.53 و قرائن‌ نيز همين‌ امر را تأييد مي‌كند. ‌براي‌ كساني‌ كه‌ با ماهيت‌ و مواضع‌ مكارانه، تجاوزگرانه‌ و جهانخوارانه امپرياليسم‌ بريتانيا در دوران‌ كلنياليزم‌ و نئوكلنياليزم‌ نيك‌ آشنايند و به‌ويژه‌ از مظالم‌ و جنايات‌ اين‌ قدرت‌ استكباري‌ در هند و ايران‌ دو قرن‌ اخير مطلعند و سخن‌ كلنل‌ لورنس‌ (افسر مشهور انگليسيِ‌ فعال‌ در منطقه حجاز و شامات‌ در جنگ‌ جهاني‌ اول) را همواره‌ به‌ مثابه «منطق‌ و سياست‌ كلي» استعمار بريتانيا در خاور زمين‌ در گوش‌ دارند كه‌ گفته‌ بود: «من‌ افتخار دارم‌ كه‌ نگذاشتم‌ در هيچ‌ يك‌ از سي‌ صحنه نبردي‌ كه‌ وارد آن‌ شدم‌ خون‌ يك‌ نفرانگليسي‌ برزمين‌ بريزد؛ زيرا در نظر من‌ همه مناطقي‌ كه‌ بر اثر اين‌ جنگ‌ به‌ دست‌ ما آمد ارزش‌ مرگ‌ يك‌ نفر انگليسي‌ را نداشت» !54 توجيه‌ شوقي‌ و هم‌مسلكان‌ وي‌ بيشتر به‌ يك‌ «شوخي‌ بيمزه» شبيه‌ است‌ تا تحليلي‌ علمي‌ و منطقي‌ از قضيه!
ما منطق‌ لورنس‌ را از زبان‌ ديگر سياستمداران‌ انگليسي‌ نيز در دور و نزديك‌ تاريخ‌ شنيده‌ايم. مثلاً‌ سِر گور اوزلي، استاد اعظم‌ فراماسونري‌ و سفير مشهور انگليس‌ در ايرانِ‌ ، زمان‌ فتحعلي‌ شاه، كه‌ در قالب‌ دوستي‌ با ايران‌ زمينه تجزيه قفقاز از كشورمان‌ به‌ دست‌ روسهاي‌ تزاري‌ را فراهم‌ ساخت، در 25 اكتبر 1814 م‌ به‌ لرد كاسل‌ ري‌ وزير امور خارجه دولت‌ متبوعش‌ مي‌نويسد: «عقيده صريح‌ و صادقانه من‌ اين‌ است‌ كه‌ چون‌ مقصودِ‌ نهاييِ‌ ما حفظِ‌ صيانتِ‌ حدودِ‌ هندوستان‌ مي‌باشد، در اين‌ صورت‌ بهترين‌ سياست‌ ما اين‌ خواهد بود كه‌ كشور ايران‌ را در اين‌ حال‌ ضعف‌ و توحش‌ و بربريت‌ بگذاريم‌ و سياست‌ ديگري‌ را مخالف‌ آن‌ تعقيب‌ نكنيم» .55 براستي‌ اگر (آن‌ گونه‌ كه‌ شوقي‌ تلويحاً‌ ادعا مي‌كند) منافع‌ و مصالح‌ ملت‌ مظلوم‌ فلسطين‌ براي‌ امپراتوري‌ بريتانيا كمترين‌ ارزشي‌ داشت، چگونه‌ بر ضد مصالح‌ اين‌ مردم‌ با سران‌ صهيونيسم‌ سازش‌ كرد و با حمايت‌ از نقشه استقرار «كانون‌ ملي‌ يهود» در فلسطين، زمينه‌ را براي‌ تحميل‌ حاكميت‌ رژيم‌ غاصب‌ اسرائيل‌ بر آن‌ ديار فراهم‌ ساخت‌ و براي‌ ساليان‌ دراز مردم‌ مظلوم‌ منطقه‌ را به‌ خاك‌ سياه‌ نشاند؟!
تأثير «خدمت‌ به‌ مردم‌ مظلوم‌ فلسطين» در اعطاي نشان‌ از سوي‌ دولت‌ استعمارگر بريتانيا به‌ عباس‌ افندي، همان‌ مقدار «باورپذير» است‌ كه‌ الواح‌ صادره‌ از عباس‌ افندي‌ (پس‌ از اشغال‌ قدس‌ و استقرار سلطه تحميلي‌ انگليس‌ بر آن‌ ديار) در تقدير و تشكر از «عدالت» امپراتوري‌ و اطلاق‌ عنوان‌ «حكومت‌ عادله» بر آن! بنابراين، حق‌ با كساني‌ چون‌ مرحوم‌ حسن‌ نيكو (نويسنده‌ و مبلغ‌ پيشين‌ بهائي‌ كه‌ از آن‌ مسلك‌ برگشت) است‌ كه‌ اعطأ لقب‌ و نشان‌ مزبور از سوي‌ انگليسي‌ها به‌ عباس‌ افندي‌ را پاداش‌ خدمات‌ وي‌ به‌ آنها و جاسوسي‌ بهائيان‌ (به‌ دستور عباس‌ افندي) در ايران‌ براي‌ انگليس‌ در هنگامه جنگ‌ جهانگير ميان‌ متفقين‌ و متحدين، مي‌شمارد.56
‌سخن‌ كوتاه: به‌ گمان‌ ما، نامه مقامات‌ بريتانيايي‌ مسؤول‌ اداره فلسطين‌ به‌ لندن‌ در مورد عباس‌ افندي، كه‌ متن‌ آن‌ را فوقاً‌ در گزارش‌ زباندار سر دنيس‌ رايت‌ خوانديم، گوياي‌ همه‌ چيز بوده‌ و راز اعطاي‌ نشان‌ و لقب‌ از سوي‌ دربار لندن‌ به‌ پيشواي‌ بهائيت‌ را به‌ روشني‌ و وضوح‌ تمام‌ بازمي‌نمايد و از اين‌ طريق، مي‌توان‌ معماي‌ خشم‌ شديد و تصميم‌ خطرناك‌ فرمانده‌ كل‌ قواي‌ عثماني‌ (جمال‌ پاشا) نسبت‌ به‌ عباس‌ افندي‌ را نيز گشود. سخن‌ عبدالله بهرامي، از صاحب‌ منصبان‌ آزاديخواه‌ و مطلع‌ نظميه كشورمان‌ در مشروطه دوم، لب‌ مطلب‌ را (البته‌ به‌ زبان‌ طنز) دربردارد: عباس‌ افندي‌ «تنها پيغمبري‌ بود كه‌ اجر خود را در اين‌ دنيا دريافت‌ نموده‌ و سيلي‌ نقد را به‌ حلواي‌ نسيه‌ ترجيح‌ داده‌ است» !57
‌اعطاي‌ لقب‌ «سِر» و نشان‌ «نايت‌ هود» توسط‌ دربار لندن‌ به‌ عباس‌ افندي‌ (پيشواي‌ بهائيان)، كه‌ به‌ پاس‌ خوش‌ خدمتي‌هاي‌ وي‌ به‌ قشون‌ اشغالگر صورت‌ گرفت‌ از واقعيات‌ مسلم‌ و مشهور تاريخ‌ معاصر است‌ و اين‌ امر، همراه‌ با صدور الواح‌ متعدد توسط‌ عباس‌ افندي‌ در ثناي‌ پادشاه‌ انگليس، دم‌ خروسِ‌ بستگي‌ رهبري‌ بهائيت‌ به‌ انگلستان‌ (از اوايل‌ قرن‌ بيستم‌ به‌ بعد) را كاملاً‌ فاش‌ ساخته‌ و ما را از هرگونه‌ بحث‌ و استدلال‌ در باره بستگي‌ و پيوستگي‌ اين‌ فرقه‌ به‌ كانون‌هاي‌ استكباري‌ بي‌نياز مي‌سازد.
اعطاي نشان، ننگي‌ براي‌ عبدالبها در تاريخ‌
‌به‌ هر روي، اعطاي نشان‌ و لقب‌ انگليسي‌ به‌ عباس‌ افندي، لكه ننگي‌ براي‌ او در تاريخ‌ محسوب‌ مي‌شود. ‌كسروي‌ با اشاره‌ به‌ تغيير قبله سياسي‌ عبدالبها از روسيه‌ به‌ لندن، مي‌نويسد: «يكي‌ از داستانهايي‌ كه‌ دستاويز به‌ دست‌ بدخواهان‌ بهائيگري‌ داده‌ و راستي‌ را داستان‌ ننگ‌ آوري‌ مي‌باشد آن‌ است‌ كه‌ پس‌ ا ز چيره‌ گرديدن‌ انگليسيان‌ به‌ فلسطين، عبدالبها درخواست‌ لقب‌ "سر(Sir) " از آن‌ دولت‌ كرده‌ و چون‌ داده‌اند، روز رسيدن‌ فرمان‌ و نشان‌ در عكأ جشني‌ برپا گردانيده‌ و موزيك‌ نوازيده‌اند و در همان‌ بزم، پيكره‌اي‌ برداشته‌اند. پيدا است‌ كه‌ عبدالبها اين‌ را شَوَندِ‌ پيشرفت‌ بهائيگري‌ و نيرومندي‌ بهائيان‌ پنداشته‌ و كرده و لي‌ راستي‌ را جز مايه رسوايي‌ نبوده‌ است‌ و جز به‌ ناتواني‌ بهائيان‌ نتواند افزود» .58
‌قبح‌ كار وقتي‌ بيشتر به‌ نظر مي‌آيد كه‌ بدانيم‌ برخي‌ از شخصيتهاي‌ ديني‌ نيز (به‌ گفته آيتي، مبلغ‌ مستبصر بهائي) در همان‌ دوران، نشان‌ و لقب‌ اعطائي‌ از سوي‌ انگليسي‌ها را نپذيرفته‌اند.59 آيتي، همچنين، در كتاب‌ خود شعر زير را كه‌ ظاهراً‌ از خود او است‌ درج‌ كرده‌ است:
‌آن‌ كو لقب‌ «سِر» ي‌ ز بيگانه‌ گرفت‌
‌دين‌ ساخته‌ و پري60 ز بيگانه‌ گرفت‌
‌آن‌ خانه‌ به‌ دوش‌ گشت‌ چون‌ خانه‌ فروش‌
‌سرمايه تاجري‌ ز بيگانه‌ گرفت!61

حمايتها ادامه‌ دارد!

‌عنايت‌ و حمايت‌ انگليسي‌ها نسبت‌ به‌ پيشواي‌ بهائيان‌ (عباس‌ افندي)، به‌ اعطاي‌ نشان‌ و لقب‌ ختم‌ نشد:
‌عباس‌ افندي‌ مورد عنايت‌ و حمايت‌ آشكار وينستون‌ چرچيل‌ (وزير مستعمرات‌ انگليس)، هربرت‌ ساموئل‌ (كميسير عالي‌ بريتانيا در فلسطين) و رونالد استورز (فرماندار حيفا و توابع) قرار داشت‌ و به‌ گفته يك‌ شاهد عيني: بهائيان‌ آن‌ ديار، «مورد توجه‌ و اطمينان‌ كامل‌ مقامهاي‌ انگليسي‌ حكومت‌ فلسطين‌ بودند و اكثر آنها در مقامهاي‌ حساس‌ دولتي‌ مانند فرمانداري، رياست‌ ثبت‌ اسناد و مأ‌موريت‌هاي‌ خيلي‌ بالايي‌ در اين‌ سرزمين‌ ديده‌ مي‌شدند» .62
‌عنايت‌ و توجه‌ خاص‌ چرچيل‌ و نيز ساموئل‌ و ديگر عناصر استعماري‌ انگليس‌ در منطقه عربي، زماني‌ كاملاً‌ خود را نشان‌ داد كه‌ عباس‌ افندي‌ درگذشت. شوقي‌ (نوه‌ و جانشين‌ عباس‌ افندي، كه‌ خود نيز از اين‌ عنايات، سهمي‌ وافر داشت) مي‌نويسد:
وزير مستعمرات‌ حكومت‌ اعلي‌حضرت‌ پادشاه‌ انگلستان، مستر وينستون‌ چرچيل، به‌ مجرد انتشار اين‌ خبر، پيامي‌ تلگرافي‌ به‌ كميسر عالي‌ انگليس‌ در فلسطين‌ سر هربرت‌ ساموئل‌ صادر و از وي‌ تقاضا كرد «مراتب‌ همدردي‌ و تسليت‌ حكومت‌ اعلي‌حضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ را به‌ جامعه بهائي‌ ابلاغ‌ نمايد. كميسر عالي‌ انگليس‌ در مصر وايكونت‌ النبي‌ نيز مراتب‌ تعزيت‌ و تسليت‌ خويش‌ را به‌ وسيله آللنبي‌ بدين‌مضمون‌ اعلام‌ نمود: به‌ بازماندگان‌ فقيد سر عبدالبها عباس‌ افندي‌ و جامعه بهائي، تسليت‌ صميمانه مرا به‌ مناسبت‌ فقدان‌ قائد جليل‌القدرشان‌ ابلاغ‌ نماييد.63
‌مجله جمعيت‌ آسيايي‌ پادشاهي‌ بريتانياي‌ كبير و ايرلند، در شماره ژانويه 1922 با اشاره‌ به‌ مرگ‌ عباس‌ افندي، مدعي‌ شد: مرگ‌ عبدالبها، ايران‌ را از برازنده‌ترين‌ ابناء خويش و شرق‌ را از شخصيت‌ ممتاز و فوق‌العاده‌اي‌ محروم‌ نمود كه‌ نه‌ فقط‌ در شرق، بلكه‌ در مغرب‌ زمين‌ نيز داراي‌ نفوذ عظيم‌ بوده‌ و به‌ احتمال‌ قوي‌ اثراتي‌ شديدتر از هر متفكر آسيايي‌ در اوقات‌ اخير داشته‌ است!65 البته‌ با ملاحظه نفوذ «حقاً‌ ناچيز» بهائيت‌ در ايران‌ در حال‌ حاضر (كه‌ با وجود گذشت‌ حدود 90 سال‌ از مرگ‌ عباس‌ افندي، حكم‌ آييني‌ «قاچاق» در اين‌ كشور را دارد) مي‌توان‌ صحت‌ ادعاي‌ مجله فوق‌ مبني‌ بر نفوذ «عظيم» ! اين‌ مسلك‌ در ايران‌ 90 سال‌ پيش‌ (هنگام‌ مرگ‌ عباس‌ افندي) را محك‌ زد و از همين‌ راه، به‌ ميزان‌ صحت‌ ادعاي‌ ديگر مجله‌ مبني‌ بر نفوذ عظيم‌ بهائيت‌ در شرق‌ و غرب‌ جهان! پي‌ برد.

سابقه ارتباط‌ و طمع‌ انگليس‌ به‌ بهائيان‌

‌به‌ نوشته شوقي‌ افندي: زماني‌ كه‌ بها از سوي‌ ناصرالدين‌ شاه‌ در تبعيد عراق‌ بسر مي‌برد، ژنرال‌ كنسول‌ انگليس‌ در بغداد (كلنل‌ سر آرنولد باروز كمبل) باب‌ مراوده‌ و مكاتبه‌ را با بها گشود و طي‌ نامه‌اي‌ به‌ او پيشنهاد داد كه‌ «تبعيت» دولت‌ انگليس‌ را قبول‌ و در تحت‌ «حمايت» آن‌ دولت‌ درآيد و حضوراً‌ نيز متعهد شد كه‌ هرگاه‌ مايل‌ به‌ ارسال‌ پيامي‌ به‌ ملكه ويكتوريا باشد، در مخابره آن‌ به‌ لندن‌ اقدام‌ خواهد كرد. حتي‌ معروض‌ داشت‌ «حاضر است‌ ترتيباتي‌ فراهم‌ سازد كه‌ محل‌ استقرار» بها «به‌ هندوستان‌ يا هر نقطه ديگر كه‌ مورد نظر» وي‌ باشد «تبديل‌ يابد» .24
‌در همين‌ زمينه‌ بايد به‌ نامه‌هاي‌ دوستانه‌ ميان‌ بها و مانكجي هاتريا‌ (رئيس‌ شبكه اطلاعاتي‌ هند بريتانيا در ايران‌ در سالهاي‌ 1890 ـ 1854)25 اشاره‌ كرد كه‌ در كتب‌ خود بهائيان‌ از آن‌ ياد شده‌ است. اين‌ ارتباط‌ از نظر برخي‌ گوياي‌ پيوند بهائيان‌ با كانون‌هاي‌ استعماري‌ است.
(ايام: درباره مانكجي‌ و ارتباط‌ وي‌ با بهائيت‌ جداگانه‌ سخن‌ گفته‌ايم).

پي نوشت :

1.حقوق‌ بگيران‌ انگليس‌ در ايران، اسماعيل‌ رائين، ص‌ 332. نيز ر.ك، سفرنامه‌ از خراسان‌ تا بختياري، هانري‌ رنه‌ دالماني، ترجمه مترجم‌ همايون‌ فره‌وشي، ص‌ 991
2. بهائيگري، چ‌ 2، تهران‌ 1323، چاپخانه پيمان، صص‌ 90 -89 ؛ تاريخ‌ مشروطه ايران، از همو، ص‌ 291
3. انشعاب‌ در بهائيت‌ پس‌ از مرگ‌ شوقي‌ رباني، اسماعيل‌ رائين، مؤ‌سسه تحقيقي‌ رائين، تهران‌ 1357، ص‌ 291؛ حقوق‌ بگيران‌ انگليس‌ در ايران، ص‌ 332
4. اميركبير و ايران، با مقدمه محمود محمود، چاپ‌ اول: انتشارات‌ بنگاه‌ آذر، تهران‌ 1323، قسمت‌ اول، صص‌ 258 -256 نيز ر.ك، همان: متن‌ كامل، چاپ‌ دوم: مؤ‌سسه مطبوعاتي‌ اميركبير، تهران‌ 1334، صص207 -208
5. شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 2/202 - 201 6. حقوق‌ بگيران‌ انگليس‌ در ايران، صص‌ 333 -332
7. بهائيگري، صص‌ 90 ــ 89
8. اميركبير و ايران، شركت‌ سهامي‌ انتشارات‌ خوارزمي، تهران، بهمن‌ 1355، ص‌ 457
9. دست‌ پنهان‌ سياست‌ انگليس‌ در ايران، خان‌ ملك‌ ساساني، چ‌ 3: انتشارات‌ بابك‌ با همكاري‌ انتشارات‌ هدايت، تهران، بي‌ تا، صص‌ 103 - 102
10. تاريخ‌ روابط‌ سياسي‌ ايران‌ و انگليس‌ در قرن‌ 19، چ‌ 4: انتشارات‌ اقبال، تهران‌ 1361، 2/529 -528
11. خاطرات‌ سياسي‌ سر آرتور هاردينگ‌ وزير مختار بريتانيا در دربار ايران‌ در عهد سلطنت‌ مظفرالدين‌ شاه‌ قاجار، ترجمه شيخ‌ الاسلامي، چ‌ 1، ص‌ 102
12. تشيع‌ و مشروطيت‌ در ايران...، ص‌ 90
13. از گاتها تا مشروطيت، ص‌ 235
14.جامعه ايران‌ در دوران‌ رضاشاه، ص‌ 118
15. تحقيق‌ در تاريخ‌ و عقايد شيخيگري، بابيگري، بهائيگري... و كسروي‌گري، انتشارات‌ عطايي، تهران‌ 1383، صص‌ 197 – 194
16. ر.ك، اثر محققانه ايشان‌ تحت‌ عنوان: بهائيت‌ در ايران، صص 225 - 224
17. «جستارهايي‌ از تاريخ‌ بهائيگري‌ در ايران» ، تاريخ‌ معاصر ايران، سال‌ 7، ش‌ 27، پاييز 1382
18. تاريخ‌ جامع‌ بهائيت‌ (نوماسوني)، ص‌ 406 به‌ بعد.
19.خاطرات‌ سياسي‌ سر آرتور هاردينگ...، ص‌ 102
20. ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، مهدي‌ بامداد، 2/201؛ انشعاب‌ در بهائيت، اسماعيل‌ رائين، ص‌ 117؛ تاريخ‌ جامع‌ بهائيت‌ (نوماسوني)، افراسيابي، ص‌ 408
21. براي‌ نمونه‌ ر.ك، كشف‌ الحيل، عبدالحسين‌ آيتي، 1/23- 22؛ فلسفه نيكو، حسن‌ نيكو، حسن‌ نيكو، چ‌ مؤ‌سسه مطبوعاتي‌ فراهاني، 2/ 198 -196؛ خاطرات‌ صبحي‌ درباره بابيگري‌ و بهائيگري، مقدمه‌ از سيد هادي‌ خسروشاهي، چ‌ 5 : مركز انتشارات‌ دارالتبليغ‌ اسلامي، قم‌ 1354، ص‌ 205 و 320 و نيز صص‌ 126 - 124؛ اسناد و مدارك‌ درباره بهائيگري‌ (جلد دوم‌ خاطرات‌ صبحي)، نشر عصر جديد، تهران‌ 1357، ص‌ 137
22. جامعه ايران‌ در دوران‌ رضاشاه، احسان‌ طبري، ص‌ 117
23. اميركبير و ايران، با مقدمه محمود محمود، چاپ‌ اول: انتشارات‌ بنگاه‌ آذر، تهران‌ 1323، قسمت‌ اول، صص‌258 ــ 256. نيز ر.ك، همان: متن‌ كامل، چاپ‌ دوم: مؤ‌سسه مطبوعاتي‌ اميركبير، تهران‌ 1334، صص‌ 208 - 207؛ چاپ‌ پنجم: شركت‌ سهامي‌ انتشارات‌ خوارزمي، تهران، بهمن‌ 1355، ص‌ 457
24. قرن‌ بديع، شوقي‌ رباني، ترجمه‌ نصرالله‌ مودت، مؤ‌سسه ملي‌ مطبوعات‌ امري، تهران‌ 120 بديع، 2/ 125؛ نيز ر.ك، ص‌ 11 كتاب‌ ادوارد براون، با نام:ion zMaterials for the Study of the Babi Fob
25. جستارهايي‌ از تاريخ‌ بهائيگري...، عبدالله شهبازي، همان، ص‌ 13
26. خطابات‌ عبدالبها، چاپ‌ مصر، 1/23. البته‌ جمله اخير خالي‌ از حكمت! نيست: البته‌ وقتي‌ كه‌ گرگ‌ و ميش‌ قرار است‌ در آغوش‌ هم‌ زندگي‌ كنند، معلوم‌ است‌ كه‌ قرباني‌ شدن‌ ميش، فرصتي‌ براي‌ قرباني‌ شدن‌ گرگ‌ نخواهد گذاشت!
27. جستارهايي‌ از تاريخ‌ بهائيگري‌ در ايران، ص‌ 15
28. «نظريه توطئه» ، صعود سلطنت‌ پهلوي...، عبدالله‌ شهبازي، ص‌ 69 به‌ بعد.
29. اخبار امري، سال‌ 39، ش‌ 9 و 10، آذر ــ دي‌ 1339، ص‌ 654
30. ايرانيان‌ در ميان‌ انگليسي‌ها، ترجمه كريم‌ امامي، ص‌ 286
31. قرن‌ بديع، شوقي، ترجمه نصرالله‌ مودت، مؤ‌سسه ملي‌ مطبوعات‌ امري، تهران‌ 122 بديع، 3/291
32. خاطرات‌ حبيب‌ (مؤ‌يد)، 1/446؛ گوهر يكتا در ترجمه‌ احوال‌ مولاي‌ بي‌همتا، روحيه‌ ماكسول، ترجمه ابوالقاسم‌ فيضي، تهران، محفل‌ ملي‌ بهائيان‌ ايران، 126 بديع‌ / 1348 ش، صص‌ 44 - 43. براي‌ تصميم‌ جمال‌ به‌ قتل‌ عباس‌ افندي و بدگويي‌ از او در آثار سران‌ بهائيت‌ ر.ك، اسرارالاَّثار، 3/45 - 42.
33. قرن‌ بديع، 3/291؛ محمدعلي‌ فيضي، حيات‌ حضرت‌ عبدالبها و حوادث‌ دوره ميثاق. تهران، مؤ‌سسه‌ ملي‌ مطبوعات‌ امري، 128 بديع. ص‌ 259؛ آهنگ‌ بديع، سال‌ 1352، ش‌ 3 و 4، صص‌ 14- 13.
34. براي‌ نمونه‌ ر.ك، بهائيان، محمدباقر نجفي، كتابخانه طهوري، تهران‌ 1357، ص‌ 669 .
35. انشعاب‌ در بهائيت، ص‌ 127.
36. قرن‌ بديع، 3/297.
37. قرن‌ بديع، 3/ 298 - 296.
38. گوهر يكتا، روحيه، ماكسول، ص‌ 44.
39. الكواكب‌ الدريه، 2/ 305.
40. آهنگ‌ بديع، سال‌ 1352، ش‌ 3 و 4، صص‌ 14 -13
41. توقيعات‌ مباركه، لوح‌ قرن، شوقي‌ افندي، نوروز 101 بديع، صص‌ 130 ــ 129.
42. قرن‌ بديع، 3/ 298.
43. آهنگ‌ بديع، سال‌ 1352، ش‌ 3 و 4، ص‌ 14
44. مسئول گوهر يكتا، ص‌ 48
45. ماژور / سرگرد تئودور پول، افسر تحت‌ فرمان‌ ژنرال‌ آللنبي‌ و فردي‌ بهائي‌ بود كه‌ مركز كارش‌ در لندن‌ قرار داشت‌ و بهائيان‌ را همو از مرگ‌ عباس‌ افندي‌ باخبر ساخت. ر.ك، گوهر يكتا، روحيه‌ ماكسول، ص‌ 55 و 64 - 63
46. قرن‌ بديع، 3/299. 47. ايرانيان‌ در ميان‌ انگليسي‌ها، ترجمه كريم‌ امامي، ص‌ 286.
48. فلسفه نيكو، 2/196.
49. مكاتيب‌ عبدالبها، 3/347: اللهم‌ ايد لامپراطور الاعظم‌ جورج‌ الخامس‌ عاهل‌ انگلترا بتوفيقاتك‌ الرحمانيه و ادم‌ ظلها الظليل‌ علي‌ هذا الاقليم‌ الجليل‌ بعونك‌ و صونك‌ و حمايتك...
50. ر.ك، خاطرات‌ صبحي...، ص‌ 126 - 125؛ فلسفه نيكو، 3/166 - 165.
51. قرن‌ بديع، 3/399
52. اسناد و مدارك‌ درباره بهائيگري، چاپ‌ سيد هادي‌ خسروشاهي، ص‌ 134.
53. انشعاب‌ در بهائيت، صص‌ 120 - 118.
54. جنگ‌ جهاني‌ اول، خسرو معتضد، صص‌ 127 ــ 126. كلنل‌ لورنس‌ (كه‌ وي‌ را سلطان‌ بي‌تاج‌ و تخت‌ انگليس‌ مي‌خوانند) كسي‌ است‌ كه‌ در سالهاي‌ جنگ‌ جهاني‌ اول، با تحريك‌ و هدايت‌ اعراب‌ ساده‌انديش‌ و ستمديده‌ بر ضد‌ سلطان‌ عثماني، خون‌ صدها بل‌ هزاران‌ تن‌ از آنان‌ را در راه‌ پيشبردِ‌ مطامعِ‌ استعمار بريتانيا در نقاط‌ مختلف‌ لبنان‌ و سوريه‌ و تركيه‌ و عراق‌ و عربستان‌ بر زمين‌ ريخت. آن‌ وقت‌ چنين‌ كسي، سالها بعد از آن‌ ماجرا مباهات‌ كنان‌ مي‌گفت: «در نظر من‌ همه مناطقي‌ كه‌ بر اثر اين‌ جنگ‌ به‌ دست‌ ما آمد ارزش‌ مرگ‌ يك‌ نفر انگليسي‌ را نداشت» !
55. "A Review of Anglo. Persian Relations,7394 ."1798, p. 1XXXI ) 4Shadman S.F. , JRCAS.. .
56. فلسفه نيكو، 3/ 165 -164
57. خاطرات‌ عبدالله بهرامي، ص‌ 35.
58. بهائيگري، صص‌ 90 - 89
59. آيتي‌ مي‌نويسد: «عجبا، [از] پسر محمود افندي‌ الوسي‌ كه‌ از علماي‌ اهل‌ سنت‌ و مفتي‌ بغداد بود شنيدم‌ حضرات‌ انگليسها به‌ ميل‌ خود به‌ او نشان‌ و لقب‌ سري‌ و مبلغي‌ پول‌ دادند و او همه‌ را رد كرده‌ گفت: من‌ يك‌ نماينده روحانيم‌ و با سياسيون‌ كاري‌ ندارم» (كشف‌ الحيل، ج‌ 1، چ‌ 7، ص‌ 24).
60. پروانه‌ و اجازه عمل.
61. كشف‌ الحيل، چ‌ 7، ج‌ 1، ص‌ 23.
62. ر.ك، خاطرات‌ خدمت‌ در فلسطين، صص‌118 -115
63. قرن‌ بديع، شوقي‌ افندي، 3/321. نيز ر.ك، ايام‌ تسعه، عبدالحميد اشراق‌ خاوري، موسسه ملي‌ مطبوعات‌ امري، تهران‌ 121 بديع، ص‌ 508 ؛ اسرارالاَّثار، فاضل‌ مازندراني، 3/147 -146.
64. ر.ك، اسرارالاَّثار، 3/144؛ الكواكب‌ الدريه، 2/307؛ اخبار امري، سال‌ 1355، ش‌ 14، ص‌ 418- 419 و 429 65. آهنگ‌ بديع، سال‌ 1350، ش‌ 11 ــ 6، ص‌ 337.
حضور پرنس فیلیپ شوهر ملکه انگلیس در مراسم یادبود روحیه ماکسول ( بیوه شوقی افندی و آخرین رهبر بهائیان)

منبع: ايام 29




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط