جريان ملي گرا
1- تعريف
2- تاريخچه
با ظهور انقلاب فرانسه، ناسيوناليزم توان بسياري يافت. در شرايط پس از اين انقلاب، ناسيوناليزم با گرايش هاي ليبرال علاوه بر تأکيد بر اصول آزادي، برابري و برادري، از خودمختاري گروه هاي خاصي هواخواهي مي کرد که خود را متفاوت از افراد و گروه هاي يک کشور يا امپراتوري مي شمردند. اين پديده در ايتاليا، آلمان و شوروي به ملي گرايي افراطي، نژاد پرستي و برتري ايدئولوژي و حزب خاص انجاميد و پس از جنگ جهاني دوم در کشورهاي آمريکا ي لاتين، آسيا و آفريقا چهره ي ضد استعماري به خود گرفت و به نهضت هاي ملي منتهي شد. (3)
در ايران ناسيوناليزم، نخست با گرايش ليبرال در عصر مشروطه به شکل سطحي مطرح شد، اما در عصر رضا شاه شدت يافت و به بزرگداشت تمدن پيش از اسلام ايران پرداخت و اسلام را با ديده ي مهاجم نگريست و ارزش هاي اسلامي را تحقير کرد. ناسيوناليست ها با تقديس آداب و مظاهر باستاني و تلاش براي طرد لغات عربي از زبان فارسي و احياي «ايرانيت» به جاي «اسلاميت»، تلاش هاي فرهنگي فراواني را با پشتيباني زورگويي هاي رضاخان پي گرفتند. آنان به جاي اينکه با استعمار غربي و حاکميت پنهان آنها بر امور کشور مبارزه کنند، به جنگ با اسلام برخاستند که روح ايران بود. (4)
ناسيوناليست ها با طرد اسلام و پاي فشاري بر برتري نژاد آرايي، کوشيدند به جاي اسلام، غرب را خويشاوند ايرانيان معرفي کنند. نتيجه ي اين عمل، فراهم شدن بستر سيطره ي غرب و چپاول منابع ملي ايران به ويژه نفت بود که در عصر پهلوي اول و دوم عليه ملت و به نفع غربي ها تحقق يافت.
پس از سقوط رضا شاه و روي کار آمدن محمدرضا، در شرايط اشغال کشور، به طور طبيعي افکار ملي گرايي گسترش يافت. تداوم اين افکار در سال 1328 ش. نخستين تشکيلات ملي گرا را به نام جبهه ي ملي بنيان نهاد. اين جبهه از گرايش هاي مختلف فکري سر برآورد. جبهه ي ملي با فعاليت هاي فکري هواداران خويش و پشتيباني جريان اسلامي به رهبري آيت الله کاشاني در اين زمان، موفق شد نخست وزيري کشور را براي دو سال در دست بگيرد و مبارزه عليه انگليس براي ملي شدن نفت را به پيروزي برساند، اما به دليل بي تدبيري و اختلافات دروني، با کودتاي 28 مرداد 1332 ش. دست آوردهاي خود را از دست داد. تشکيلات ملي گرايان بعد از سرکوبي جبهه ي ملي اول با کودتا، در قالب جبهه ي ملي دوم در سال 1339 و سوم 1343 ش. فعاليت هاي ضعيفي داشت و تا جبهه ي ملي چهارم تداوم يافت. همزمان با اوج گيري انقلاب اسلامي در سال 1356 ش. جبهه ي ملي چهارم فعاليت خود را گسترش داد. با پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل دولت موقت بازرگان، بسياري از ملي گرايان به عضويت دولت او در آمدند، اما به دليل سياست هاي سازشکارانه در برابر زورگويي هاي آمريکا و ناتواني در پاسخگويي به خواست ملت انقلابي ايران، با استعفاي بازرگان از صحنه ي قدرت خارج شدند. اين گروه در سال 1360 ش. عليه لايحه ي اسلامي قصاص موضع گرفت و نصايح رهبر انقلاب را ناشنيده انگاشت. از اين رو امام خميني (ره)جبهه ي ملي را غير قانوني و مرتد اعلام کرد و بدين سان، ملي گرايان به انزوا رفتند. (5)
3- مباني فکري
1-3-. تفاخر ملي يا وطن پرستي
2-3-. باستان ستايي
3-3-. بيگانه ستيزي
4-3-. ايرانيت به جاي اسلاميت
5-3-. سکولاريزم
6-3- پذيرش نظام شاهنشاهي
وطن دوستي - نه وطن پرستي - يعني علاقه ي طبيعي و فطري به زادگاه، خاک، ملت و مفاخر و ميراث گذشته امري فطري است و نه تنها ناپسند نيست که ستودني است اما وطن پرستي، يعني اصالت دادن به آب و خاک و مليت و گزافه گويي براي بزرگ نمايي يک ملت چون روح خودستايي مي آفريند و مقابله با ديگر اقوام و ملت ها را توجيه مي کند، از نظر عقل و شرع ناپسند است و خلاف فطرت انساني است.
ملي گرايان با وطن محوري و نژاد پرستي، به شکل جاهلانه اي تنها آنچه را به ملت آنان منسوب است، حق مي دانند. بر اين اساس به گونه ي غير منطقي بسياري از حقايق را زير پا مي گذارند و يکسره آنچه را مربوط به ديگران است کوچک مي شمارند. شعله ور ساختن احساسات نژادي و زباني، برتري طلبي، دشمن سازي و تنفر از بيگانگان، تقديس افراطي خاک و گذشته گرايي هنگامي که از حد طبيعي پاي بيرون نهد، وحدت و امنيت ملي را نيز با خطر روبه رو مي سازد و چه بسا منجر به برادر کشي، قوم زدايي و حتي تجزيه داخلي و جنگ خارجي و منطقه اي گردد. تبديل ناسيوناليزم به فاشيسم در ايتالياي موسوليني و به ويژه در آلمان هيتلري مصائب عظيمي براي جهان به دنبال آورد.
ارزيابي ميراث و آثار گذشته يک ملت بايد با بررسي عقلاني و پذيرش جنبه هاي سازنده و انساني صورت پذيرد. نمي توان هر آنچه را مربوط به گذشته و تمدن باستان است، پذيرفت و ستود. از آن سو نيز نمي توان به طورکلي همه ي ميراث سنتي را نفي نمود. نمي توان آداب و رسوم خرافي، بت پرستي و شرک را چون مربوط به گذشته ي باستاني يک کشور است کاري درست شمرد و در مقابل، آداب، ارزش ها و هنجارهاي منطقي و عقلايي ملل ديگر را نيز نمي توان به کلي مردود دانست.
حساسيت به حضور و فعاليت بيگانگان در وطن ضروري است، اما زياده روي در اين امر و تافته ي جدا بافته دانستن ملت خود، چه بسا به روحيه ي امپرياليستي يا تجاوزگري تبديل شود و ميان اقوام و ملت ها يا کشورها تنش بيافريند و به جنگي ويرانگر بينجامد. تندروي در اين زمينه حتي موجب محروم شدن يک ملت از علوم و فنون ديگر ملت ها مي شود.
اصالت دادن به ايرانيت در مقابل اسلاميت، همانند اصالت بخشيدن به جسم در مقابل روح است. اسلام براي ايران به منزله روح است، شهيد مطهري در کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مي نويسد:
عکس العمل ايرانيان در برابر اسلام فوق العاده نجيبانه و سپاسگزارانه بوده و از يک نوع توافق طبيعي ميان روح اسلامي و کالبد ايراني حکايت مي کند. اسلام براي ايران و ايراني در حکم غذاي مطبوعي بوده که به حلق گرسنه اي فرو رود يا آب گوارايي که به کام تشنه اي ريخته شود. طبيعت ايراني مخصوصا با شرايط زماني و مکاني و اجتماعي ايران قبل از اسلام اين خوراک مطبوع را به خود جذب کرده و از آن نيرو گرفته است و نيرو و حيات خود را صرف خدمت به آن کرده است. (7)
چنان که گذشت، يکي از ويژگي هاي فکري ملي گرايان، برخورداري از گرايش هاي سکولاريستي است. تفکر سکولار ملي گرايان ناشي از تأثير پذيري و انفعال آنان در برابر انديشه ي غربي است. سکورلاريزم محصول عملکرد زيانبار و فساد آباء کليسا در دنياي غرب است. برخي عبارات انجيل نيز مؤيد اين حقيقت است، از جمله در انجيل متي باب 22 مي خوانيم: «مال قيصر را به قيصر ادا کنيد و مال خدا را به خدا. » در اين جمله قيصر مظهر سياست و خدا مظهر دين است و بر جدايي اين دو تأکيد مي شود. اشتباه طرفداران اين جريان همسان پنداشتن اسلام با مسيحيت است. اسلام، دين و سياست را به هيچ روي از هم جدا نمي داند. نگاهي اجمالي به آموزه هاي اسلامي اين حقيقت را بر مي نمايد. (8) ملي گرايان با پاي فشردن بر سکولاريزم و کشاندن مردم به سوي دنيا گرايي صرف، آسيب هاي فراواني بر بعد معنوي و تکامل آنان وارد مي کنند.
دفاع و حمايت ملي گرايان از نظام فاسد سلطنتي با وجود تبه کاري ها و ستمگري هاي اين نظام به ويژه در دوره ي معاصر ايران و چپاول بيت المال، فروش کشور به بيگانگان طي قراردادهاي مختلف، دست نشاندگي روس، انگليس و آمريکا، (9) استبداد و عقب نگه داشتن کشور لکه ي ننگي بر دامان آنها است.
آري همه ي ما بايد وطن و ميهن خود را دوست بداريم، علاقه طبيعي به کشور در متن اسلام نهفته است. رهبران دين اسلام، زادگاه خود را دوست مي داشتند. رسول اکرم (ص) خطاب به شهر مکه مي فرمايد:
اي مکه! دوستت دارم. اگر مرا بيرون نمي کردند، هرگز تو را ترک نمي گفتم. (10)
اسلام درباره ي دفاع از وطن بالاترين سخن را دارد و عالي ترين انگيزه ها را براي دفاع پديد مي آورد؛ انگيزه هايي که آفريدن آنها به هيچ وجه از ملي گرايي ساخته نيست. تاريخ ايران نشان مي دهد که نيروهاي مذهبي در پرتو آموزه هاي دين اسلام، بارها و بارها استقلال، آزادي، امنيت ملي و تماميت ارضي ايران را در برابر استبداد داخلي و استعمار خارجي حفظ کرده اند، اما بسياري از مدعيان ملي گرايي هنگام خطر به کنج عافيت پناه برده و يا چمدان ها را بسته و گريخته اند. سرنگوني نظام 2500 ساله ي شاهنشاهي با فداکاري نيروهاي ديندار و با رهبري اسلامي حاصل شد. تماميت ارضي ايران در دفاع هشت ساله مقابل بعثي هاي تحت حمايت ابرقدرت ها، با فداکاري مسلمانان و مؤمنان مجاهد محفوظ ماند. ملي گرايان نه تنها در جنگ شرکت نکردند، بلکه با القاء شبهات از جمله درباره ي تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر و سعي در دلسرد کردن مردم، به نفع دشمن نيز گام برداشتند. بنابراين ملي گرايان در ادعاي تعصب ملي داشتن نتوانسته اند، صداقت خود را ثابت کنند.
واپسين سخن اينکه وطن دوستي جزء ذات اسلام است، اما وطن پرستي يا ملي گرايي خلاف اسلام است. از نظر اسلام هيچ قومي بر قوم ديگر برتري ندارد مگر به تقوا. خداوند در سوره ي حجرات، آيه 13، مي فرمايد:
اي مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شعبه ،شعبه و قبيله، قبيله کرديم تا همديگر را بشناسيد. همانا گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است.
4- احزاب و گروه ها
يکي رابطه ي فردي با دکتر مصدق رهبر جامعه بدين معنا که برخي کسان عضو هيچ حزبي نبودند و تنها با دکتر مصدق رابطه ي فردي و شخصي داشتند. دوم رابطه ي حزبي که منظور، احزاب تشکيل دهنده ي جبهه است. اين احزاب عبارت بودند از:
1- حزب ايران، با مشي ناسيوناليستي و گرايش به سوسياليزم به رهبري اللهيار صالح؛
2- حزب مردم ايران، با مشي ناسيوناليسم و گرايش به اسلام و سوسياليزم؛
3- حزب ملت ايران يا پان ايرانيسم که معتقد به ناسيوناليزم افراطي بود؛ 4- حزب زحمتکشان يا نيروي سوم با مشي ناسيوناليستي و سوسياليستي؛
5- جامعه ي سوسياليست ها با مشي ناسيوناليزم و سوسياليزم؛
6- حزب سوسياليست، با مشي مشابه جامعه ي سوسياليست ها.
جبهه ي ملي نخست، از ساختار جبهه اي بهره مي برد و از احزابي تشکيل شده بود که گرايش هاي ايدئولوژيک همساز و هماهنگي نداشتند. اعضا و رهبران اين احزاب نيز با يکديگر ناسازگار بودند. از اين رو نتوانست با استبداد محمدرضا شاهي به گونه ي جدي مبارزه کند و پس از کودتاي 28 مرداد 1332 ش. از هم پاشيد.
جبهه ي ملي را در اين دوره «جبهه ي ملي اول» مي خوانند.
جبهه ي ملي دوم در سال 1339ش. با اعلام فضاي باز سياسي تشکيل شد. رهبران جبهه اميدوار بودند تحت فشار آمريکا به شاه، دولت را در دست بگيرند. اين جبهه تا سال 1343 ش. کم و بيش فعاليت داشت.
جبهه ي ملي سوم در سال 1344 ش. تشکيل شد، اما به دليل شدت خفقان نتوانست فعاليت چنداني داشته باشد.
سرانجام در سال 1356 ش. با اوج گيري انقلاب و اعلام فضاي باز سياسي از سوي شاه و در چارچوب سياست حقوق بشر کارتر رئيس جمهور آمريکا، جبهه ي ملي چهارم تشکيل شد. (11) فعاليت هاي اين جبهه تحت الشعاع مبارزات اسلامي و رهبري امام خميني (ره) قرار داشت. در آستانه ي سقوط نظام شاهنشاهي، شاهپور بختيار يکي از رهبران جبهه ي ملي نخست وزيري رژيم فاسد پهلوي را بر عهده گرفت، اما نتوانست سلطنت را نجات دهد. با تشکيل دولت موقت به رياست مهندس مهدي بازرگان بسياري از اعضاء جبهه ي ملي در کابينه ي او حضور يافتند، ولي با استعفاي دولت بازرگان پس از اشغال لانه جاسوسي آمريکا عمر وزارت و صدارت آنان به سر آمد و مخالفت هايشان با جريان اسلامي و اسلام آشکارتر گرديد. شکست قطعي ملي گرايان زماني فرا رسيد که عليه لايحه ي اسلامي قصاص موضع گرفتند و در مقابل اسلام ايستادند. در اين هنگام بود که امام خميني (ره) آنان را مرتد اعلام کرد.(12) با انزواي ملي گرايان بسياري از آنان به غرب گريختند و خارج از کشور فعاليتهاي ضعيفي را عليه نظام جمهوري اسلامي آغاز کردند. هم اينک نيز برخي کسان با عنوان «ملي - مذهبي» مي کوشند تا در داخل کشور تفکرات ناسيوناليستي با گرايش اسلامي خاص را دامن زنند، ولي از پايگاه مردمي قابل توجهي بر خوردار نيستند.
پي نوشت :
1.Jack c. plano، Roy olton، the international relations dictionari، p. 33
2. غلامرضا علي بابايي، فرهنگ علوم سياسي، ج1، ص 756.
3. دکتر حميد بهزادي، ناسيوناليزم، ص 134- 149.
4. نک: حميد بصيرت منش، علما و رژيم رضا شاه، ص 46 - 51.
5. نک: مهدي نظر پور، جريان شناسي سياسي، ص 24- 28.
6. نک: مجتبي سلطاني، خط سازش، ج 1، ص 62 -70.
7. شهيد مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 600.
8. نک: امام خميني، تحرير الوسيله، ج 1، ص 234.
9. قاجارها به روس و پهلوي ها به انگليس و آمريکا وابسته بودند. پهلوي اول يعني رضا شاه از حمايت انگليسي ها برخوردار بود و محمد رضا شاه (پهلوي دوم) نيز به آمريکا وابسته بود.
10.آيت ا... جعفر سبحاني، مقاله «ناسيوناليسم يا ملي گرايي (2) » مجله ي نور علم، ص 26.
11. براي اطلاع بيشتر، نک: غلامرضا نجاتي، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 1و 2؛ مجتبي سلطاني، خط سازش، ج 1و2.
12. نک: پيام امام خميني، 1360/3/26.
/س