جريان ملي گرا

ملي گرايي يا ناسيوناليزم (Nationalism) از جريان هايي است که قبل از پيروزي انقلاب اسلامي پديد آمده و همچنان ادامه يافته است و هم به عنوان «ايدئولوژي» و هم «جنبش سياسي» مطرح بوده است. اين جريان، که از افکار ناسيوناليستي و ليبرال غربي متأثر بوده است، در قالب تشکيلاتي به نام «جبهه ي ملي» و احزاب وابسته پس از جنگ جهاني دوم و اشغال ايران به دست متفقين، در کشور فعال شده است. ملي گرايان به دليل اثر پذيري از مکاتب فکري مختلف، شئون متفاوتي را از خود بروز داده
چهارشنبه، 20 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جريان ملي گرا
جريان ملي گرا
جريان ملي گرا


ملي گرايي يا ناسيوناليزم (Nationalism) از جريان هايي است که قبل از پيروزي انقلاب اسلامي پديد آمده و همچنان ادامه يافته است و هم به عنوان «ايدئولوژي» و هم «جنبش سياسي» مطرح بوده است. اين جريان، که از افکار ناسيوناليستي و ليبرال غربي متأثر بوده است، در قالب تشکيلاتي به نام «جبهه ي ملي» و احزاب وابسته پس از جنگ جهاني دوم و اشغال ايران به دست متفقين، در کشور فعال شده است. ملي گرايان به دليل اثر پذيري از مکاتب فکري مختلف، شئون متفاوتي را از خود بروز داده اند. گرايش هاي ليبرال؛ مارکسيستي و اسلامي، از جمله اين شئون است؛ اما آنچه روشن است منشأ غربي اين جريان است. در همه گرايش هاي ملي گرايانه، اصالت با مليت و کشور است ملي گرايان خود را هواخواه ملت، داراي تعصب ملي و وطن پرست مي خوانند.

1- تعريف

«ملي گرايي» به معناي دوست داشتن وطن و زادگاه، امري فطري است و قدمتي به اندازه ي تاريخ بشر دارد، اما آنچه به عنوان جريان ملي گرايي از آن سخن مي گوييم، پديده اي جديد است که ريشه در تحولات سياسي - اجتماعي اروپاي غربي دارد. با توجه به اين نکته ملي گرايي يا ناسيوناليزم به عنوان يک مکتب از واژه ي Nation يعني «ملت» گرفته شده است. «ملت» را جامعه ي معيني از مردم دانسته اند که ايدئولوژي، نهادها و آداب و رسوم مشترکي را شکل داده و داراي احساسي از مشابهت يا هم نوعي هستند. (1) «ناسيوناليزم» يا «ملي گرايي» نيز آميزه اي از وطن پرستي و آگاهي بر مليت و يا يک حالت روحي است که در آن، فرد عالي ترين حد وفاداري خود را نسبت به مليت و ميهن خويش ابراز مي دارد. (2) ملي گرايي ممکن است در اشکال مختلف زباني، قومي، نژادي منطقه اي يا سرزميني، تاريخي و فرهنگي ظهور نمايد. با توجه به آنچه گذشت، ملي گرايي در ايران، جرياني است که از نظر ايدئولوژيک ريشه در مکتب ناسيوناليزم اروپايي دارد. افکار ملي گرايانه پس از ورود به ايران در قالب جبهه ي ملي به رهبري دکتر محمد مصدق تجلي يافت و با کمک جريان اسلامي نهضت ملي شدن صنعت نفت عليه استعمار انگليس را به پيروزي رساند. اين جريان بر خلاف جريان اصيل اسلامي بر «هويت ايراني» به جاي «هويت اسلامي» پاي مي فشارد. هدف ملي گرايان ايجاد يک حکومت ملي در کشور است.

2- تاريخچه

ناسيوناليزم به معناي جديد - يعني مکتب ملي گرايي در مقابل علاقه ي فطري به زادگاه - پديده اي است متعلق به تاريخ غرب که به کشورهاي ديگر از جمله ايران نيز سرايت کرده است. آغاز ناسيوناليزم به قرن 16 ميلادي و اقدامات سلاطين و شاهزادگان اروپايي بر مي گردد. آنان حکومت واحد مسيحي را بر هم زدند و جنگ هاي مذهبي را تشديد نموده، با ترويج افکار ناسيوناليستي بر قلمرو حکومت خود افزودند.
با ظهور انقلاب فرانسه، ناسيوناليزم توان بسياري يافت. در شرايط پس از اين انقلاب، ناسيوناليزم با گرايش هاي ليبرال علاوه بر تأکيد بر اصول آزادي، برابري و برادري، از خودمختاري گروه هاي خاصي هواخواهي مي کرد که خود را متفاوت از افراد و گروه هاي يک کشور يا امپراتوري مي شمردند. اين پديده در ايتاليا، آلمان و شوروي به ملي گرايي افراطي، نژاد پرستي و برتري ايدئولوژي و حزب خاص انجاميد و پس از جنگ جهاني دوم در کشورهاي آمريکا ي لاتين، آسيا و آفريقا چهره ي ضد استعماري به خود گرفت و به نهضت هاي ملي منتهي شد. (3)
در ايران ناسيوناليزم، نخست با گرايش ليبرال در عصر مشروطه به شکل سطحي مطرح شد، اما در عصر رضا شاه شدت يافت و به بزرگداشت تمدن پيش از اسلام ايران پرداخت و اسلام را با ديده ي مهاجم نگريست و ارزش هاي اسلامي را تحقير کرد. ناسيوناليست ها با تقديس آداب و مظاهر باستاني و تلاش براي طرد لغات عربي از زبان فارسي و احياي «ايرانيت» به جاي «اسلاميت»، تلاش هاي فرهنگي فراواني را با پشتيباني زورگويي هاي رضاخان پي گرفتند. آنان به جاي اينکه با استعمار غربي و حاکميت پنهان آنها بر امور کشور مبارزه کنند، به جنگ با اسلام برخاستند که روح ايران بود. (4)
ناسيوناليست ها با طرد اسلام و پاي فشاري بر برتري نژاد آرايي، کوشيدند به جاي اسلام، غرب را خويشاوند ايرانيان معرفي کنند. نتيجه ي اين عمل، فراهم شدن بستر سيطره ي غرب و چپاول منابع ملي ايران به ويژه نفت بود که در عصر پهلوي اول و دوم عليه ملت و به نفع غربي ها تحقق يافت.
پس از سقوط رضا شاه و روي کار آمدن محمدرضا، در شرايط اشغال کشور، به طور طبيعي افکار ملي گرايي گسترش يافت. تداوم اين افکار در سال 1328 ش. نخستين تشکيلات ملي گرا را به نام جبهه ي ملي بنيان نهاد. اين جبهه از گرايش هاي مختلف فکري سر برآورد. جبهه ي ملي با فعاليت هاي فکري هواداران خويش و پشتيباني جريان اسلامي به رهبري آيت الله کاشاني در اين زمان، موفق شد نخست وزيري کشور را براي دو سال در دست بگيرد و مبارزه عليه انگليس براي ملي شدن نفت را به پيروزي برساند، اما به دليل بي تدبيري و اختلافات دروني، با کودتاي 28 مرداد 1332 ش. دست آوردهاي خود را از دست داد. تشکيلات ملي گرايان بعد از سرکوبي جبهه ي ملي اول با کودتا، در قالب جبهه ي ملي دوم در سال 1339 و سوم 1343 ش. فعاليت هاي ضعيفي داشت و تا جبهه ي ملي چهارم تداوم يافت. همزمان با اوج گيري انقلاب اسلامي در سال 1356 ش. جبهه ي ملي چهارم فعاليت خود را گسترش داد. با پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل دولت موقت بازرگان، بسياري از ملي گرايان به عضويت دولت او در آمدند، اما به دليل سياست هاي سازشکارانه در برابر زورگويي هاي آمريکا و ناتواني در پاسخگويي به خواست ملت انقلابي ايران، با استعفاي بازرگان از صحنه ي قدرت خارج شدند. اين گروه در سال 1360 ش. عليه لايحه ي اسلامي قصاص موضع گرفت و نصايح رهبر انقلاب را ناشنيده انگاشت. از اين رو امام خميني (ره)جبهه ي ملي را غير قانوني و مرتد اعلام کرد و بدين سان، ملي گرايان به انزوا رفتند. (5)

3- مباني فکري

مباني فکري ملي گرايان از پيچيدگي چنداني برخوردار نيست. اساس تفکر اين جريان را يک باور افراطي سامان مي دهد: اعتقاد به عظمت و بزرگي کشور و شعار اساسي ملي گرايان اين است: «زنده باد وطنم!» از اين رو، ممکن است ناسيوناليزم رنگ مکاتب ديگر را به خود بگيرد و گرايش هاي مختلف فکري در بين هواداران آنها پديد آيد. در ايران نيز با نگاهي به احزاب و گروه هاي مربوطه صبغه ي اسلامي، مارکسيستي يا ليبرال آنها آشکار مي گردد. اينک مي کوشيم با توجه به آنچه گذشت، مباني فکري جريان ملي گرا را به اختصار بيان کنيم.

1-3-. تفاخر ملي يا وطن پرستي

ملي گرايان با افتخار به مظاهر ملي، قهرمانان، شخصيت هاي علمي و فرهنگي کشور، آثار باستاني و مانند آن، ملت خود را تافته ي جدا بافته مي دانند و به برتري ملت خود بر ديگر ملل اعتقاد دارند، آنان خود را وطن پرست مي شمارند و خاک، زبان، تاريخ و ديگر متعلقات و ويژگي هاي ملي را مقدس مي خوانند و بر غرور و تعصب ملي پاي مي فشارند. وطن محوري آنان باعث مي گردد تا هر آنچه به کشور و ملت ارتباط دارد؛ حق به شمار آيد و هر آنچه مربوط به بيگانه است، باطل محسوب شود.

2-3-. باستان ستايي

ملي گرايان در همه ي کشورها، به سختي ميراث باستاني وطن خويش را مي ستايند. در ملي گرايي ايراني، باستان ستايي به ستايش آداب و رسوم ملي و فرهنگ پيش از اسلام تعلق دارد. اين ستايشگري تنها همين دوره را در بر مي گيرد و به دوران اسلامي نمي رسد و حتي به مظاهر تمدن اسلامي و آداب و رسوم و هنجارهاي مبتني بر آن با نگاه منفي مي نگرد. سلسله هاي قبل از اسلام، اشکانيان، هخامنشيان، و آثار باقيمانده از آن دوران، آتشکده ها، تخت جمشيد، پاسارگاد و مانند آن، فراوان ستايش مي شوند.

3-3-. بيگانه ستيزي

در انديشه ي ملي گرا تحقير اقوام و ملل بيگانه و برخوردار از روحيه ي مقابله جويي و تعصب ضد خارجي يک اصل به شمار مي رود. اين اصل گاه به حد افراطي مي رسد و موجب جنگ مي شود. در ايران بيگانه ستيزي ملي گرايان، بيشتر به دشمني با عرب و اسلام انجاميده است. تلاش ملي گرايان براي جايگزين کردن لغات فارسي به جاي عربي در دوره ي رضا شاه با شکست مواجه شد. سعي ملي گرايان براي القاي اين تفکر غلط که اسلام موجب عقب ماندگي ايران است، از همين اصل فکري سرچشمه مي گيرد. شگفت آنکه پان ايرانيست ها استعمارگران غربي را در قلمرو بيگانه ستيزي خويش نگنجانيده اند. بي گمان، غير از دوره ي ملي شدن نفت، بسياري از قراردادهاي استعماري به دست کساني امضاء شده است که ادعاي وطن دوستي و ملي گرايي داشته اند.

4-3-. ايرانيت به جاي اسلاميت

ملي گرايان در مباني فکري خود، اصالت را به ايران و ايرانيت مي دهند و با وجود خدمات فراوان اسلام به ايران، هويت ايراني را از هويت اسلامي جدا مي دانند. اسلام براي آنان يا اهميت ندارد و يا از اهميت درجه چندم برخوردار است. برخورد آنان با ارزش ها، هنجارها، نهادها و تأسيسات اسلامي نيزهمين گونه است. بر اين اساس نگاه آنان به روحانيت و حوزه هاي علميه نگاهي منفي است و به ولايت فقيه نيز معتقد نيستند.

5-3-. سکولاريزم

از جمله مباني ديگر ملي گرايي، سکولاريزم به معناي جدايي دين از سياست است. ملي گرايان حضور دين در صحنه ي سياست را بر نمي تابند و معتقدند دين نبايد قلمرو خود را بگستراند و همه ي عرصه هاي اجتماع و سياست را فراگيرد. ملي گرايان ايراني به دليل گرايش هاي غرب گرايانه، انفکاک کامل قوه ي سياسي از قوه ي روحاني را خواهانند. آنان تحت تأثير مدرنيسم (مکتب نوگرايي) غربي، همان اصول و تفکر غرب در باب دين و سياست را پي مي گيرند. تلاش براي حاکميت سکولاريزم در همه ي ابعاد در زمان رضا شاه با کمک و پشتوانه همين روشنفکران ملي گرا صورت گرفت. تأسيس نظام قضايي غربي و به تعبير آنان «دنيا پسند»، سرکوب روحانيت، احياي مفاخر پيش از اسلام، کشف حجاب و تعطيل کردن مراسم عزاداري مذهبي، همه بر اساس اين مبنا صورت مي گرفت.

6-3- پذيرش نظام شاهنشاهي

ايران 2500 سال در حاکميت نظام شاهنشاهي قرار داشته است. ملي گرايان با اصالت دادن به ايران و باستان ستايي، اصل نظام سلطنت به عنوان رژيم تاريخي حاکم بر ايران را پذيرفته بودند. کساني که پيش از انقلاب در قالب جبهه ي ملي گرد هم آمده بودند، حتي در شرايط استيصال نظام شاهنشاهي در آستانه ي پيروزي انقلاب، نظام شاهنشاهي را نفي نمي کردند. موضع اپوزيسيون يا مخالفت آنها تنها با دولت هاي حاکم رويارويي مي کرد نه شاه و نظام سلطنت، شعار آنها اين بود: «شاه بايد سلطنت کند نه حکومت. » اين بدين معنا است که شاه هيچ گونه مسئوليتي در قبال اداره ي کشور ندارد؛ اما جايگاه او به عنوان جايگاهي تشريفاتي همچنان محفوظ است. البته اين تفکر نيز نشئت گرفته از نظام سلطنت مشروطه ي غربي بود.(6) بر اين اساس آنان در مقابله با استبداد مبناي محکمي نداشتند و مي کوشيدند از طريق قانون اساسي مشروطه اهداف خود را پيش ببرند. در برهه هايي از تاريخ معاصر ايران، همچون سال 1332ش. ملي گرايان به رهبري دکتر مصدق فرصتي طلايي براي ريشه کني نظام فاسد شاهنشاهي، پس از فرار محمدرضا به خارج از کشور پيدا کردند، اما با توجه به مبناي فکري مذکور قدر اين فرصت را ندانستند و سرانجام با کودتاي 28 مرداد، زحمات آنان و ملت بر باد رفت.
وطن دوستي - نه وطن پرستي - يعني علاقه ي طبيعي و فطري به زادگاه، خاک، ملت و مفاخر و ميراث گذشته امري فطري است و نه تنها ناپسند نيست که ستودني است اما وطن پرستي، يعني اصالت دادن به آب و خاک و مليت و گزافه گويي براي بزرگ نمايي يک ملت چون روح خودستايي مي آفريند و مقابله با ديگر اقوام و ملت ها را توجيه مي کند، از نظر عقل و شرع ناپسند است و خلاف فطرت انساني است.
ملي گرايان با وطن محوري و نژاد پرستي، به شکل جاهلانه اي تنها آنچه را به ملت آنان منسوب است، حق مي دانند. بر اين اساس به گونه ي غير منطقي بسياري از حقايق را زير پا مي گذارند و يکسره آنچه را مربوط به ديگران است کوچک مي شمارند. شعله ور ساختن احساسات نژادي و زباني، برتري طلبي، دشمن سازي و تنفر از بيگانگان، تقديس افراطي خاک و گذشته گرايي هنگامي که از حد طبيعي پاي بيرون نهد، وحدت و امنيت ملي را نيز با خطر روبه رو مي سازد و چه بسا منجر به برادر کشي، قوم زدايي و حتي تجزيه داخلي و جنگ خارجي و منطقه اي گردد. تبديل ناسيوناليزم به فاشيسم در ايتالياي موسوليني و به ويژه در آلمان هيتلري مصائب عظيمي براي جهان به دنبال آورد.
ارزيابي ميراث و آثار گذشته يک ملت بايد با بررسي عقلاني و پذيرش جنبه هاي سازنده و انساني صورت پذيرد. نمي توان هر آنچه را مربوط به گذشته و تمدن باستان است، پذيرفت و ستود. از آن سو نيز نمي توان به طورکلي همه ي ميراث سنتي را نفي نمود. نمي توان آداب و رسوم خرافي، بت پرستي و شرک را چون مربوط به گذشته ي باستاني يک کشور است کاري درست شمرد و در مقابل، آداب، ارزش ها و هنجارهاي منطقي و عقلايي ملل ديگر را نيز نمي توان به کلي مردود دانست.
حساسيت به حضور و فعاليت بيگانگان در وطن ضروري است، اما زياده روي در اين امر و تافته ي جدا بافته دانستن ملت خود، چه بسا به روحيه ي امپرياليستي يا تجاوزگري تبديل شود و ميان اقوام و ملت ها يا کشورها تنش بيافريند و به جنگي ويرانگر بينجامد. تندروي در اين زمينه حتي موجب محروم شدن يک ملت از علوم و فنون ديگر ملت ها مي شود.
اصالت دادن به ايرانيت در مقابل اسلاميت، همانند اصالت بخشيدن به جسم در مقابل روح است. اسلام براي ايران به منزله روح است، شهيد مطهري در کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مي نويسد:
عکس العمل ايرانيان در برابر اسلام فوق العاده نجيبانه و سپاسگزارانه بوده و از يک نوع توافق طبيعي ميان روح اسلامي و کالبد ايراني حکايت مي کند. اسلام براي ايران و ايراني در حکم غذاي مطبوعي بوده که به حلق گرسنه اي فرو رود يا آب گوارايي که به کام تشنه اي ريخته شود. طبيعت ايراني مخصوصا با شرايط زماني و مکاني و اجتماعي ايران قبل از اسلام اين خوراک مطبوع را به خود جذب کرده و از آن نيرو گرفته است و نيرو و حيات خود را صرف خدمت به آن کرده است. (7)
چنان که گذشت، يکي از ويژگي هاي فکري ملي گرايان، برخورداري از گرايش هاي سکولاريستي است. تفکر سکولار ملي گرايان ناشي از تأثير پذيري و انفعال آنان در برابر انديشه ي غربي است. سکورلاريزم محصول عملکرد زيانبار و فساد آباء کليسا در دنياي غرب است. برخي عبارات انجيل نيز مؤيد اين حقيقت است، از جمله در انجيل متي باب 22 مي خوانيم: «مال قيصر را به قيصر ادا کنيد و مال خدا را به خدا. » در اين جمله قيصر مظهر سياست و خدا مظهر دين است و بر جدايي اين دو تأکيد مي شود. اشتباه طرفداران اين جريان همسان پنداشتن اسلام با مسيحيت است. اسلام، دين و سياست را به هيچ روي از هم جدا نمي داند. نگاهي اجمالي به آموزه هاي اسلامي اين حقيقت را بر مي نمايد. (8) ملي گرايان با پاي فشردن بر سکولاريزم و کشاندن مردم به سوي دنيا گرايي صرف، آسيب هاي فراواني بر بعد معنوي و تکامل آنان وارد مي کنند.
دفاع و حمايت ملي گرايان از نظام فاسد سلطنتي با وجود تبه کاري ها و ستمگري هاي اين نظام به ويژه در دوره ي معاصر ايران و چپاول بيت المال، فروش کشور به بيگانگان طي قراردادهاي مختلف، دست نشاندگي روس، انگليس و آمريکا، (9) استبداد و عقب نگه داشتن کشور لکه ي ننگي بر دامان آنها است.
آري همه ي ما بايد وطن و ميهن خود را دوست بداريم، علاقه طبيعي به کشور در متن اسلام نهفته است. رهبران دين اسلام، زادگاه خود را دوست مي داشتند. رسول اکرم (ص) خطاب به شهر مکه مي فرمايد:
اي مکه! دوستت دارم. اگر مرا بيرون نمي کردند، هرگز تو را ترک نمي گفتم. (10)
اسلام درباره ي دفاع از وطن بالاترين سخن را دارد و عالي ترين انگيزه ها را براي دفاع پديد مي آورد؛ انگيزه هايي که آفريدن آنها به هيچ وجه از ملي گرايي ساخته نيست. تاريخ ايران نشان مي دهد که نيروهاي مذهبي در پرتو آموزه هاي دين اسلام، بارها و بارها استقلال، آزادي، امنيت ملي و تماميت ارضي ايران را در برابر استبداد داخلي و استعمار خارجي حفظ کرده اند، اما بسياري از مدعيان ملي گرايي هنگام خطر به کنج عافيت پناه برده و يا چمدان ها را بسته و گريخته اند. سرنگوني نظام 2500 ساله ي شاهنشاهي با فداکاري نيروهاي ديندار و با رهبري اسلامي حاصل شد. تماميت ارضي ايران در دفاع هشت ساله مقابل بعثي هاي تحت حمايت ابرقدرت ها، با فداکاري مسلمانان و مؤمنان مجاهد محفوظ ماند. ملي گرايان نه تنها در جنگ شرکت نکردند، بلکه با القاء شبهات از جمله درباره ي تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر و سعي در دلسرد کردن مردم، به نفع دشمن نيز گام برداشتند. بنابراين ملي گرايان در ادعاي تعصب ملي داشتن نتوانسته اند، صداقت خود را ثابت کنند.
واپسين سخن اينکه وطن دوستي جزء ذات اسلام است، اما وطن پرستي يا ملي گرايي خلاف اسلام است. از نظر اسلام هيچ قومي بر قوم ديگر برتري ندارد مگر به تقوا. خداوند در سوره ي حجرات، آيه 13، مي فرمايد:
اي مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شعبه ،شعبه و قبيله، قبيله کرديم تا همديگر را بشناسيد. همانا گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است.

4- احزاب و گروه ها

مهم ترين تشکيلات جريان ملي گرا در قالب جبهه ي ملي تجلي يافته است. جبهه ي ملي در سال 1328 ش. به رهبري دکتر مصدق تشکيل شد. ملي گرايان هدف از تأسيس جبهه ي ملي را بنيان نهادن حکومت ملي از گذر آزادي انتخابات و افکار اعلام کردند. در جبهه ي ملي دو نوع رابطه وجود داشت:
يکي رابطه ي فردي با دکتر مصدق رهبر جامعه بدين معنا که برخي کسان عضو هيچ حزبي نبودند و تنها با دکتر مصدق رابطه ي فردي و شخصي داشتند. دوم رابطه ي حزبي که منظور، احزاب تشکيل دهنده ي جبهه است. اين احزاب عبارت بودند از:
1- حزب ايران، با مشي ناسيوناليستي و گرايش به سوسياليزم به رهبري اللهيار صالح؛
2- حزب مردم ايران، با مشي ناسيوناليسم و گرايش به اسلام و سوسياليزم؛
3- حزب ملت ايران يا پان ايرانيسم که معتقد به ناسيوناليزم افراطي بود؛ 4- حزب زحمتکشان يا نيروي سوم با مشي ناسيوناليستي و سوسياليستي؛
5- جامعه ي سوسياليست ها با مشي ناسيوناليزم و سوسياليزم؛
6- حزب سوسياليست، با مشي مشابه جامعه ي سوسياليست ها.
جبهه ي ملي نخست، از ساختار جبهه اي بهره مي برد و از احزابي تشکيل شده بود که گرايش هاي ايدئولوژيک همساز و هماهنگي نداشتند. اعضا و رهبران اين احزاب نيز با يکديگر ناسازگار بودند. از اين رو نتوانست با استبداد محمدرضا شاهي به گونه ي جدي مبارزه کند و پس از کودتاي 28 مرداد 1332 ش. از هم پاشيد.
جبهه ي ملي را در اين دوره «جبهه ي ملي اول» مي خوانند.
جبهه ي ملي دوم در سال 1339ش. با اعلام فضاي باز سياسي تشکيل شد. رهبران جبهه اميدوار بودند تحت فشار آمريکا به شاه، دولت را در دست بگيرند. اين جبهه تا سال 1343 ش. کم و بيش فعاليت داشت.
جبهه ي ملي سوم در سال 1344 ش. تشکيل شد، اما به دليل شدت خفقان نتوانست فعاليت چنداني داشته باشد.
سرانجام در سال 1356 ش. با اوج گيري انقلاب و اعلام فضاي باز سياسي از سوي شاه و در چارچوب سياست حقوق بشر کارتر رئيس جمهور آمريکا، جبهه ي ملي چهارم تشکيل شد. (11) فعاليت هاي اين جبهه تحت الشعاع مبارزات اسلامي و رهبري امام خميني (ره) قرار داشت. در آستانه ي سقوط نظام شاهنشاهي، شاهپور بختيار يکي از رهبران جبهه ي ملي نخست وزيري رژيم فاسد پهلوي را بر عهده گرفت، اما نتوانست سلطنت را نجات دهد. با تشکيل دولت موقت به رياست مهندس مهدي بازرگان بسياري از اعضاء جبهه ي ملي در کابينه ي او حضور يافتند، ولي با استعفاي دولت بازرگان پس از اشغال لانه جاسوسي آمريکا عمر وزارت و صدارت آنان به سر آمد و مخالفت هايشان با جريان اسلامي و اسلام آشکارتر گرديد. شکست قطعي ملي گرايان زماني فرا رسيد که عليه لايحه ي اسلامي قصاص موضع گرفتند و در مقابل اسلام ايستادند. در اين هنگام بود که امام خميني (ره) آنان را مرتد اعلام کرد.(12) با انزواي ملي گرايان بسياري از آنان به غرب گريختند و خارج از کشور فعاليتهاي ضعيفي را عليه نظام جمهوري اسلامي آغاز کردند. هم اينک نيز برخي کسان با عنوان «ملي - مذهبي» مي کوشند تا در داخل کشور تفکرات ناسيوناليستي با گرايش اسلامي خاص را دامن زنند، ولي از پايگاه مردمي قابل توجهي بر خوردار نيستند.

پي نوشت :

1.Jack c. plano، Roy olton، the international relations dictionari، p. 33
2. غلامرضا علي بابايي، فرهنگ علوم سياسي، ج1، ص 756.
3. دکتر حميد بهزادي، ناسيوناليزم، ص 134- 149.
4. نک: حميد بصيرت منش، علما و رژيم رضا شاه، ص 46 - 51.
5. نک: مهدي نظر پور، جريان شناسي سياسي، ص 24- 28.
6. نک: مجتبي سلطاني، خط سازش، ج 1، ص 62 -70.
7. شهيد مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 600.
8. نک: امام خميني، تحرير الوسيله، ج 1، ص 234.
9. قاجارها به روس و پهلوي ها به انگليس و آمريکا وابسته بودند. پهلوي اول يعني رضا شاه از حمايت انگليسي ها برخوردار بود و محمد رضا شاه (پهلوي دوم) نيز به آمريکا وابسته بود.
10.آيت ا... جعفر سبحاني، مقاله «ناسيوناليسم يا ملي گرايي (2) » مجله ي نور علم، ص 26.
11. براي اطلاع بيشتر، نک: غلامرضا نجاتي، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 1و 2؛ مجتبي سلطاني، خط سازش، ج 1و2.
12. نک: پيام امام خميني، 1360/3/26.

منبع:کتاب جريان شناسي سياسي ايران معاصر




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.