جريان سلطنت طلب

جريان سلطنت طلب از لحاظ فکري ريشه در ايران باستان دارد و با اعتقاد به نظام سلطنتي، به حمايت و طرفداري از حاکميت يک خاندان به صورت موروثي بر مقدرات کشور مي پردازد. اين جريان شاه را به عنوان محور همه ي امور کشور دانسته، از قدرت مطلقه ي او طرفداري مي کند و توجيه گر فساد و ظلم شاهان بوده است. اعضاي آن خود را نوکر، غلام خانه زاد، چاکر جان نثار و حلقه به گوش شاه مي دانند. هدف جريان سلطنت طلب، حفظ و تقويت نظام سلطنتي و اجراي اوامر شاه بوده است. (1)
چهارشنبه، 20 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جريان سلطنت طلب
جريان سلطنت طلب
جريان سلطنت طلب


در ايران پيش از انقلاب اسلامي، جريان سلطنت طلب به عنوان جريان سياسي حاکم، همواره وجود داشته است. از ميان جريان هاي مختلفي که به مبارزه با اين جريان برخاستند، تنها جريان اصيل اسلامي توانست آن را از صحنه ي حاکميت کشور خارج کند.

1- تعريف

جريان سلطنت طلب از لحاظ فکري ريشه در ايران باستان دارد و با اعتقاد به نظام سلطنتي، به حمايت و طرفداري از حاکميت يک خاندان به صورت موروثي بر مقدرات کشور مي پردازد. اين جريان شاه را به عنوان محور همه ي امور کشور دانسته، از قدرت مطلقه ي او طرفداري مي کند و توجيه گر فساد و ظلم شاهان بوده است. اعضاي آن خود را نوکر، غلام خانه زاد، چاکر جان نثار و حلقه به گوش شاه مي دانند. هدف جريان سلطنت طلب، حفظ و تقويت نظام سلطنتي و اجراي اوامر شاه بوده است. (1)

2- تاريخچه

چنان که گفتيم، نظام سلطنت، ريشه در ايران باستان دارد. بنابراين، جريان هوادار آن به همين ميزان کهنه است؛ چنان که گفته مي شود سلطنت در ايران سابقه، 2500 ساله دارد. به دنبال گرويدن ايرانيان به اسلام و فتح ايران به دست سپاه اسلام، کشور ايران تحت حاکميت خلافت اسلامي قرار گرفت. با ضعيف شدن امپراتوري هاي اسلامي، حاکمان و ملوک محلي در بخش هايي از کشور، دولت هايي بنيان نهادند و عهد و لواء از خليفه ي اسلامي طلب کردند. سرانجام پس از روي کار آمدن سلسله هاي مختلف در کشور، صفويان در اوايل قرن دهم هجري حاکميت يافتند. با وجود نزديکي دين و دولت در عصر صفوي و رسمي شدن تشيع، در کنار جريان اصيل اسلامي علما و روحانيت شيعه، جريان دربار و سلطنت نيز وجود داشت که از منافع سلسله حاکم و شاهان صفوي حمايت مي کرد.
پس از اتمام حاکميت نه پادشاه صفوي (907 - 1135ه. ق) و سقوط سلسله ي صفوي به دست افغان هاي سني مذهب، جنگ قدرت ميان قبايل مطرح کشور، يعني افشار، قاجار و زند در گرفت و کشور را به چند قلمرو حاکميت جداگانه تبديل کرد. سرانجام قاجارها بودند که حکومت را در دست گرفتند. با تأسيس سلطنت قاجار (210 ق. / 1174ش. ) سلطنت طلبان حامي اين سلسله براي رسيدن به منافع شخصي و دنيوي، جايگاهي در حکومت براي خويش يافتند و به نوکري دربار شاهنشاهي افتخار کردند. شاهان قاجار و هواداران سلطنت طلب آنها ظلم و فساد را تا آنجا رساندند که کاسه ي صبر مردم لبريز شد و جريان اسلامي به رهبري روحانيت، همراه روشنفکران، نهضت عدالتخواهي و مشروطه طلبي را در زمان مظفرالدين شاه به پيروزي رساند. از اين پس تقابل دو جريان اسلامي و سلطنت طلب با وجود تحول سلطنت مطلقه به مشروطه تداوم يافت. سلطنت طلبان مستبد خواهان نابودي نهضت مشروطه و بازگشت به استبداد سابق بودند و در برهه اي از زمان نيز استبداد صغير را بر پا کردند و مجلس شوراي ملي را به توپ بستند.
پس از کودتاي رضاخان (1299ش. ) و تاجگذاري او به سال 1304 ش. هواداران نظام سلطنتي در کنار روشنفکران لائيک، زمينه را براي استبداد کبير رضا شاهي با ياري انگليسي ها فراهم ساختند. آنان با حمايت از ديکتاتوري رضا شاه و استبداد خشن او به سرکوبي جريان اسلامي و ديگر مخالفان پرداختند و با تقليد از ظواهر تمدن غربي، سکولاريزم را بر کشور حاکم کردند. سلطنت طلبان در اين دوره کوشيدند تا از حاکميت اسلام در کشور و نقش آن در ابعاد سياسي، فرهنگي و اجتماعي جلوگيري نمايند. تلاش براي جايگزيني حقوق غربي به جاي فقه اسلامي، برگزاري کنگره هاي بين المللي باستان شناسي، کوشش بي فرجام براي زدودن لغات عربي از زبان فارسي، تغيير محتواي برنامه هاي درسي مدارس، تأسيس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، کشف حجاب و منع مراسم عزاداري براي ائمه (ع)، تلاش براي سرکوبي روحانيت و حوزه هاي علميه (2) و نظاير آن همه و همه از فعاليت هاي جريان سلطنت طلب براي مبارزه با اسلام و جريان اسلامي بود.
اين جريان در عصر رضا شاه، مقابله و عناد خود با جريان اسلامي را بيش از پيش افزايش داد و به روحاني زدايي و نابودي کيان جريان اسلامي پرداخت؛ اما نتوانست جريان اسلامي را از صحنه سياست ايران خارج کند.
سلطنت طلبان ادامه سياست برخورد با اسلام را در عصر محمدرضا پهلوي اين بار به کمک آمريکائيان با شدت و ضعف در مقاطع مختلف پي گرفتند. دشمني هاي آنان به ويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 ش. بسيار شدت يافت. اما سرانجام با ظهور امام خميني (ره) در رأس جريان اسلامي، انقلابي عظيم به وقوع پيوست و در 22 بهمن 1357ش. طومار نظام شاهنشاهي و جريان سلطنت طلبي از ايران به هم پيچيد. با پيروزي انقلاب اسلامي بسياري از درباريان و سلطنت طلبان حاکم به دليل فساد در زمين و ظلم بر بندگان خداوند، محاکمه و به اعدام محکوم شدند و گروهي از آنان نيز گريختند و به کشورهاي غربي به ويژه آمريکا پناه بردند. اين جريان هم اکنون در دو شاخه ي سلطنت طلبان استبدادي و سلطنت طلبان مشروطه خواه، رضا پهلوي را به عنوان رهبر خود پذيرفته و به فعاليت هاي ضد نظام جمهوري اسلامي مشغول اند.
گفتني است که جريان سلطنت طلب از دوره ي قاجار تا سقوط پهلوي همواره از حمايت اجانب برخوردار بوده است. سلطنت طلبان عصر قاجار از حمايت دولت روس برخوردار بودند. وقتي انقلابيون مشروطه تهران را فتح کردند، محمد علي شاه قاجار، نخست به سفارت روس و سپس به کشور روسيه پناهنده شد. در دوره ي رضا شاه، انگليس، اين پير استعمار، از جريان سلطنت طلب حمايت مي کرد و در عصر محمدرضا پهلوي، آمريکا، در کنار انگليس، حامي و پشتيبان آن بود. امروز نيز سلطنت طلبان به صورت پنهان و آشکار در خدمت اهداف سياستمداران آمريکايي، عليه جمهوري اسلامي فعاليت مي کنند هر چند در داخل کشور از پايگاه مردمي برخوردار نيستند.

3- مباني فکري

جريان سلطنت طلب از مبناي عقيدتي و ايدئولوژيک روشني همچون ديگر جريان ها برخوردار نيست. تلاش رژيم پهلوي و هوادارانش براي ساختن نوعي ايدئولوژي شاهنشاهي با استفاده از آثار باستاني بر جاي مانده از هخامنشيان و ساسانيان و احياي نمادين آداب و رسوم و لباس هاي حاکمان، سربازان و اقوام باستاني ايران در طول جشن هاي 2500 ساله شاهنشاهي به نتيجه ي دلخواه نرسيد و نتوانستند همچون جريان هاي ديگر بامباني عقيدتي خود، نيروهاي اجتماعي را تحت تأثير قرار دهند. عمده ي هواداران جريان سلطنت طلب کساني بوده و هستند که منافع شخصي آنان، تنها با وجود نظام سلطنتي حاکم تأمين مي شد. با اين حال، نظام سلطنتي براي بقاي خود اصول يا مباني فکري زير را ترويج مي کرد.

1-3- شاه محوري

مهم ترين مباني فکري اين جريان، شاه محوري است. بر اين اساس شاه مرکز، قلب و قطب همه ي امور در کشور است و همه چيز بايد حول او به گردش در آيد. شاه براي اين جريان، موجودي مقدس به شمار مي رود و بندگي او شرط ورود به اين جريان است. طبق اين ديدگاه، شاه موجودي الهي، سايه ي خدا، داراي فر ايزدي و شخصيتي کاريزماتيک است. سخن او قانون به شمار مي رود و خود نيز در اجرا يا زير پا گذاشتن آن طبق استبداد شخصي و هواهاي نفساني آزاد است.

2-3- وفاداري به نظام سلطنت

همچنان که شاه، سايه ي خدا در زمين است، سلطنت نيز موهبتي الهي است. (3) حکومت در واقع ملک شخصي شاه و حق انحصاري او است و کسي را حق دخالت در آن نيست. وفاداري به رژيم سلطنتي و اعتقاد به اينکه بهترين رژيم سياسي در جهان، اين نوع نظام است، مبناي فکري ديگر اين جريان محسوب مي شود.

3-3 - باستان ستايي و ناسيوناليزم

سلطنت طلب ها از ايران قبل از اسلام با عظمت ياد مي کنند و با تحسين از دوران باستاني، اسلام را به چشم دشمن مي نگرند. بدين سان، با تحقير ارزش هاي ديني در پي احياي آداب و رسوم جاهلي پيش از اسلام اند. آنها ناسيوناليزم گذشته گرا را براي ارائه ي ايدئولوژي جايگزين اسلام در ايران مطرح مي کنند و مي کوشند فرهنگ باستاني را به جاي فرهنگ اسلامي بنشانند. ملي گرايي مورد ادعاي آنان نيز تنها جنبه ي تبليغي دارد. آنچه در عمل از اين جريان در دوره ي معاصر ديده شده است، فروختن کشور به بيگانگان، روسيه، انگليس و آمريکا بوده است. در حال حاضر بسياري از گروه هاي سلطنت طلب در خارج از کشور براي سازمان هاي اطلاعاتي بيگانگان، عليه ايران جاسوسي مي کنند و براي توطئه چيني عليه کشور، از برخي کشورهاي غربي کمک مالي مي گيرند.

4-3- پست شمردن مردم

از ديدگاه سلطنت طلبان، مردم جز نوکران شاه نيستند. از آنجا که از نظر آنان شاه هم بايد سلطنت کند و هم حکومت، بنابراين مردم نه تنها در سرنوشت سياسي کشور حق مشارکت ندارند، بلکه به عنوان «رعيت» و بندگان شاه، بر اساس ادبيات سياسي حاکم بر شاهان، جز اطاعت و جان نثاري وظيفه اي ندارند و مجاز نيستند که در امور مملکت دخالت کنند.
البته برخي سلطنت طلبان پس از انقلاب مشروطه ناچار شدند مانند نظام پادشاهي مشروطه ي غربي بين حکومت و سلطنت تفکيک قائل شوند. آنان مي خواستند به نوعي بين حاکميت شاه و حاکميت مردم آشتي برقرار کنند، اما همين گروه نيز به دليل تضاد بين حاکميت شاه و مردم، کفه را به نفع شاه تغيير دادند و تلاش خود را براي بي رنگ کردن نقش مردم در امور سياسي به کار بستند. اينان هنگامي که ناچار شدند مجلس و نظام نمايندگي را بپذيرند، در صدد بر آمدند تا انتخابات فرمايشي برگزار کنند و حمايت نمايشي مردم را براي توجيه قدرت و سلطنت تبليغ نمايند.

5-3- سکولاريزم

سکولاريزم، به معناي جدايي دين از سياست، يکي ديگر از مباني فکري جريان سلطنت طلب است. دين اسلام در ايران همواره مانعي در برابر فساد شاهان و درباريان بوده و با استبداد و ظلم مبارزه مي کرده است. از اين رو شاه، دربار و سلطنت طلبان حاکم همواره کوشيده اند تا از دخالت دين در امور اجتماعي و سياسي جلوگيري کنند. آنان هر چند از ترس مردم متدين، ناچار به تظاهر به دين بودند، در واقع علاقه اي به دين و دينداري نداشتند. سلطنت طلبان بر اساس سياست ماکياوليستي ضمن تلاش براي جدايي دين از سياست، براي رسيدن به قدرت و منافع شخصي هر جا که فرصت پيدا کرده اند، به استفاده ي ابزاري از دين و اخلاق پرداخته اند. به هر حال، شواهد تاريخي نشان مي دهند که اين گروه در عمل به شدت ضد دين و اخلاق فاضله عمل کرده اند. (4)

6-3- غرب زدگي

سلطنت طلبان از دوره ي قاجار به بعد به شدت در برابر دنياي غرب احساس حقارت کرده اند. بر اين اساس تقليد از ظواهر تمدن غرب به شکل افراطي از جمله ي مباني فکري آن به حساب مي آيد.
برداشت سطحي از مدرنيسم (نوگرايي) غربي، بدون پشتوانه ي عقلاني و همچنين عدم توجه به زير ساخت هاي آن، سلطنت طلبان را به رفتاري احساسي نسبت به بهره گيري از تمدن غربي وا داشته است. بر مبناي اين فکر آنان به تغيير نوع پوشاک مردان و زنان، رواج الگوهاي غربي، ايجاد کلوپ ها و باشگاه هاي فساد، برگزاري ميهماني هاي مختلط زن ومرد، همراه با رقص و موسيقي و بر پايي کارناوال هاي شادي، حتي در ايام عزاداري امام حسين (ع) روي آوردند. (5)
احساس حقارت نسبت به تمدن غربي تا به آن حد در اين جريان ريشه دارد که بدون شناخت صحيح، معيار پيشرفت را در کشف حجاب، کلاه لگني (شاپو) و حتي توالت فرنگي و وان حمام مي ديدند. (6) به هر روي، اين جريان مي خواهد به تعبير رضا شاه، «صورتا و سنتا» غربي بشود. (7)

4- احزاب و گروه هاي وابسته

جريان سلطنت طلب البته به دليل اعتقاد به استبداد حاکمان و ايجاد رابطه ي خدايگاني - بندگي بين شاه و رعيت - اعتقادي به وجود احزاب ندارد، اما در دوره ي معاصر به ويژه در عصر محمدرضا پهلوي براي تظاهر به مردمي بودن و نيز براي حل بحران هاي مشارکت؛ بحران مشروعيت و ايجاد ثبات سياسي دست به کار شد و نهادها، احزاب و گروه هاي وابسته اي را ايجاد کرد.
اين احزاب را - که با عنوان «احزاب دولتي» شناخته مي شوند - شخص شاه، يا دربار، نخست وزيران وقت يا سابق و ديگرعاملان لشکري و کشوري به صورت فرمايشي و تصنعي تشکيل دادند و هر يک ظهور و سقوطي داشته اند. احزاب وابسته، به طور تنگاتنگي با دولت پيوند خورده بودند و براي رفع بحران هاي نظام شاهنشاهي؛ مانند بحران مشروعيت سلطنت، بحران مشارکت سياسي مردم و بحران ثبات سياسي رژيم، (8) در مواقع سرکوب احزاب مردمي و يا براي مقابله با آنها اعلام موجوديت مي کردند.
از جمله احزاب و گروه هاي عمده ي وابسته به اين جريان، به حزب وطن، حزب اراده ي ملي، حزب دموکرات ايران، حزب مردم، حزب مليون، کانون مترقي، حزب ايران نوين و حزب رستاخيز ملت ايران مي توان اشاره کرد.
حزب وطن و اراده ي ملي هر دو به وسيله سيد ضياء الدين طباطبايي، همکار رضا خان در کودتاي انگليسي 1299 ش. تأسيس شد. حزب وطن در سال 1322 ش. و حزب اراده ي ملي در سال 1323 ش تشکيل شد. با تأسيس حزب جديد، حزب وطن تحت الشعاع آن قرار گرفت. اين دو حزب تا اواسط سال 1324ش. توانستند به حيات خود ادامه دهند. (9)
حزب دموکرات ايران را احمد قوام السلطنه به سال 1325 در دوران نخست وزيري خود بنيان نهاد. اين حزب به دليل اختلافات داخلي سرانجام از صحنه ي سياسي کشور بيرون رفت. احمد قوام السلطنه در ابتدا قوه ي مقننه و مجريه را در دست داشت؛ اما وقتي قدرت سياسي اش روبه افول نهاد و کابينه اش سقوط کرد، حزب او نيز در عمل از ميان رفت. (10)
حزب مردم ارديبهشت 1336 ش. اعلام موجوديت کرد، رهبر اين حزب اسدالله علم نخست وزير وقت بود. اين حزب نيز همواره از اختلافات دروني رنج مي برد و سرانجام در سال 1353 ش. با برقراري نظام تک حزبي از ميان رفت. (11)
حزب مليون را در سال 1337 ش. دکتر منوچهر اقبال نخست وزير وقت تشکيل داد. اين حزب به عنوان حزب اکثريت (داراي اکثريت کرسي هاي مجلس) در مقابل حزب مردم به عنوان اقليت، نقش ايفا مي کرد. حزب مليون عمر کوتاهي داشت. پس از انتخابات مجلس دوره ي بيستم شوراي ملي، به دليل رسوايي و تقلبي که در انتخابات پيش آمده بود، رهبر حزب از مقام نخست وزيري استعفا کرد و با روي کار آمدن دولت شريف امامي، اين حزب به کلي از ميان رفت. (12)
کانون ترقي را در سال 1340ش. حسنعلي منصور و امير عباس هويدا بنيان نهادند. کانون ترقي با از ميان رفتن حزب مليون اقبال، در مقابل حزب مردم ظاهر گرديد. اين کانون مقدمه ي تشکيل حزب ايران نوين بود که در سال 1342 ش. با تغيير نام کانون به وجود آمد. حزب ايران نوين توسط حسنعلي منصور رهبري مي شد و يک دهه فعاليت کرد. با قتل منصور در بهمن 1343ش. معاون دبير کل حزب امير عباس هويدا، رهبري آن را به دست گرفت و سرانجام با تشکيل حزب رستاخيز در سال 1353 در آن ادغام و منحل گرديد. (13)
واپسين حزب جريان سلطنت طلب، حزب رستاخيز ملت ايران نام داشت که پس از بر چيده شدن نظام دو حزبي نمايشي به دستور محمدرضا شاه به عنوان يک حزب فراگير تأسيس شد. با تشکيل اين حزب، نظام سياسي در ايران، تک حزبي شد و پس ازمدتي دو جناح به نام هاي ليبرال سازنده و ترقي خواه در درون آن پديد آمد. وجود حزب رستاخيز در زماني که انقلاب عظيم و سراسري ملت ايران پاي گرفت، نه تنها گره اي از مشکلات رژيم شاه نگشود، بلکه بر گره ها نيز افزود. چون شاه دريافت که احزاب دولتي گذشته در جذب مردم کارايي و توانايي ندارند، در صدد بر آمد تا با بر پايي اين حزب مشارکت سياسي نمايشي مردم را به عنوان حاميان رژيم جلب نمايد. حزب مباني خود را «نظام شاهنشاهي»، «قانون اساسي» و «انقلاب شاه و مردم» اعلام کرد. به دستور شاه همه ي مردم مجبور به عضويت در آن بودند. شاه آشکارا اعلام کرده بود، هر کس نمي خواهد عضو حزب رستاخيز شود، گذرنامه بگيرد و کشور را ترک کند. (14)
امام خميني رهبر انقلاب اسلامي پس از تشکيل حزب طي اعلاميه اي به تحريم آن فرمان داد:
نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استيصال مسلمين است و مخالفت با آن از روشن ترين موارد نهي از منکر است. (15)
سرانجام، واپسين حزب شاه ساخته، در پاييز 1357 ش. به علت ناکامي در رسيدن به اهداف و در پي اعتراضات مردمي، رسما به دست خود رژيم منحل شد. (16)
شايد نياز به ذکر نباشد که احزاب و گروه هاي وابسته به جريان سلطنت طلب در دوره ي معاصر ايران به دليل فساد حاکم بر نظام سلطنتي، ازجمله ي فاسدترين احزاب کشور بوده اند. اعضاي اين تشکل هاي شاه ساخته، اغلب از رجال وابسته به دربار و همچنين جاسوسان، فراماسونرها و وابستگان به اجانب، يعني آمريکا و انگليس، بوده اند. برخي از ويژگي هاي آنها به گونه ي خلاصه عبارت بودند از:
- همگي با دستور مقامات بالاي رژيم سلطنتي تشکيل شده بودند.
- چنين نبود که مانند احزاب سياسي معمول جهان، گروهي همفکر و طرفدار يک آرمان و ايدئولوژي گردهم آمده و تشکيل حزب داده باشند. آنها احزاب مردمي نبوده اند؛ احزاب دولتي و ضد مردم بودند.
- استبداد و خود محوري شاه اجازه ي فعاليت استقلالي را به آنها نمي داد. احزاب مي بايست غلام حلقه به گوش و چاکر جان نثار باشند تا آنچه فرمان مي رود، بي چون و چرا انجام دهند.
- انگيزه ي تشکيل اين احزاب و عضويت افراد در آنها، سودجويي، منفعت طلبي، مقام خواهي و ارضاي اميال و هوس هاي شخصي بود.
- بيشتر رهبران و اعضاي اين احزاب از رجال وابسته به بيگانگان و فراماسونرها بودند. فراماسونري، تشکيلاتي استعماري و بين المللي است که ارتباط بسيار نزديکي با يهوديت و صهيونيزم دارد. براين اساس رجال وابسته به اين تشکيلات ضمن توجيه چهره ي کريه استعمار در انعقاد قراردادهاي ضد منافع ملي به نفع بيگانگان دست داشتند. (17)
کوتاه سخن آنکه، جريان سلطنت طلب در دوره ي معاصر تاريخ ايران کارنامه سياهي داشته است. رهبران و متوليان اين جريان ضمن تحميل نظام استبدادي بر کشور، آگاهانه باند بازي، خويشاوندگرايي، رانت خواري و انواع فساد را در کشور رواج دادند و ننگين ترين قراردادهاي استعماري را بر کشور تحميل کردند و مسئول عقب ماندگي ايران از کاروان علم و تمدن بشري به حساب مي آيند.

پي نوشت :

1. براي اطلاع بيشتر نک: مؤسسه ي مطالعات و پژوهش هاي سياسي، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج1و2.
2. نک: حميد بصيرت منش، علما و رژيم رضا شاه، ص 53 - 119.
3. نک: متمم قانون اساسي مشروطه، اصل سي و پنجم.
4. براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به خاطرات منتشر شده از سوي سران رژيم پهلوي از جمله خاطرات فردوست و علم مراجعه شود.
5. نک: پيشين، بصيرت منش، ص 46 - 51.
6. نک: دکتر محمد علي (همايون) کاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ترجمه حسن افشار، ص 437 - 446.
7. رضا شاه به هيأت دولت در خرداد 1316 گفته بود: ما بايد صورتا و سنتا غربي شويم و در قدم اول کلاه ها تبديل به شاپو بشود. نک: صدر الاشراف، خاطرات صدر الاشراف، ص302.
8. نک: اصغر صارمي شهاب، احزاب دولتي ايران و نقش آنها در تاريخ معاصر، ص 8.
9. نک: محسن مدير شانه چي «احزاب دولتي»؛ تحولات سياسي اجتماعي ايران 57 - 1320، ص 262- 263.
10. همان، ص 264 - 265.
11. نک: اصغر صارمي شهاب، احزاب دولتي ايران و نقش آنها در تاريخ معاصر، ص 124- 125.
12. نک: محسن مدير شانه چي، احزاب دولتي، ص 267.
13. همان، ص 268.
14. نک: سيد جلال الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ص 226- 229.
15. نک: همان، اعلاميه مورخه 28 صفر 1395 ق.
16. نک: اصغر صارمي، شهاب، احزاب دولتي ايران و نقش آنها در تاريخ معاصر، ص 147- 148.
17. نک: گروه تحقيقات علمي، مباني فراماسونري، ترجمه جعفر سعيدي، ص 125- 155؛ غلامرضا علي بابايي، فرهنگ علوم سياسي، ج 1، ص 455- 458.

منبع: کتاب جريان شناسي سياسي ايران معاصر




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط