نویسنده: ر.ر.ک. هارتمن (1)
ترجمهی: فرزانه طاهری
ترجمهی: فرزانه طاهری
1. تولید فرهنگ و کاربرد فرهنگ
مصرف کننده فقط در صورتی میتواند از خرید خود مطمئن شود که نه تنها انواع کالاهای عرضه شده برای فروش را بشناسد، بلکه دامنهی قیمت هر یک را نیز بداند. به همین ترتیب، مصرفکنندهی کالاهای پژوهشی باید طیف کارهایی را که در زمینهی موضوع مورد مطالعهی او صورت گرفته است بشناسد و «آگاهی از یک گزارش خاص به تنهایی برایش کافی نیست (Adams/Schvaneveldt, 1985: 50).مطالب سطور بالا، که از یکی از کتابچههای راهنمای مصرفکننده مدار پژوهش در علوم اجتماعی نقل شده است در حوزهی مورد بررسی ما، یعنی مصرفکننده یا «کاربر» فرهنگ، دو چندان صادق است. توفیق یک کاربر در استفاده از یک فرهنگ بستگی به مناسب بودن آن محصول با نیازهای خاص او دارد و اطلاعات مربوط به کاربران هم به کیفیت پژوهش انجام گرفته بستگی دارد. در این دایرةالمعارف، بر رابطهی متقابل و اغلب مکملِ فرهنگ نگار و کاربر فرهنگ تأکید شده است، و این تأکید با توجهات اخیر به کاربر همسو است؛ توجهی که از اواسط دههی 1970 با فراخوان ویگانت (23) به تکوین «جامعهشناسی کاربرد فرهنگ» آغاز شد. در این مقاله به بررسی اجمالی چند فرضیهی اساسی دربارهی کاربرد فرهنگ میپردازیم و این فرضیهها را به محک شواهدی میزنیم که از برخی تحقیقات مبتنی بر دادههای مربوط به دست آمده است. امیدواریم که به این ترتیب بتوان بنیانی جدید برای گزارههایی فراهم آورد که در جاهای دیگر دربارهی گونهشناسی فرهنگها و طراحی فرهنگ عرضه شده است.
2. فرضیههای مربوط به کاربران فرهنگ
در مورد ماهیت دقیق «فرضیه» تعاریف گوناگونی به دست دادهاند؛ به اعتقاد نگارنده، فرضیه در پیوستار میان دو قطبِ اصل بنیادین نظری و خواستهی عملی جای دارد. نمونهی اصلِ بنیادین نظری، ادعایی است که هادسن (3) (341: 1981) آن را به این صورت مطرح کرده و پذیرش عام یافته است: «برای یک واحد واژگانی میتوان انبوهی از اطلاعات تفصیلی از هر نوع به دست داد. با این حال، حتی در فرهنگهای بسیار بزرگ نیز اقلام واژگانی به طور کامل تعریف نشدهاند». هاس (4) (48: 1962) هم معتقد است «فرهنگ خوب، فرهنگی است که اطلاعات مورد نیاز ما را - ترجیحاً در همان اولین جایی که نگاه میکنیم - به ما بدهد».در متون مربوط به این موضوع Householder, 1962: 279; Henne, 1976: 99; Henne/Weinrich, 1976: 344; Wiegand, 1977a: 101; 1977b: 66ff.; Hartmann, 1983: 5; Kühn/Püschel, 1982: 143ff.: Kromann/Riiber/Rosbach, 1984: 223ff.
در درون این گسترهی وسیعِ فرضیههای آزمونپذیر، چندین فرضِ مسلم مستتر است که شاید به بحث ما مربوط شود؛ با فرض توافق بر سر این اصل اساسی که فرهنگ، باید با توجه به کاربران آن تدوین شود، در اینجا فهرستی از این فرضیهها را به دست میدهیم که در بخشهای بعد آنها را توصیف میکنیم و با شواهد تجربی به محک آزمایش میزنیم:
ف 1) فرهنگنگاران همیشه فرضهایی دربارهی مخاطبان مورد نظر خود داشتهاند.
ف 2) میان کاربردها (یا «کارکردها») مطلوب فرهنگ و کاربردهای واقعی آن تناظر یک به یکی وجود ندارد.
ف 3) طبقهبندی فرهنگها بر اساس مقولات اطلاعاتی که در فرهنگ عرضه میشوند،کافی نیست و باید آنها را بر اساس نیازهای کاربران نیز طبقهبندی کرد.
بین فرضهای فرهنگنگار و ارزیابی کاربر از «تصویر» آن فرهنگ تناظر یک به یکی وجود ندارد.
تحلیل نیازهای کاربران باید مقدّم بر طراحی فرهنگ باشد.
گروههای گوناگون کاربران، نیازهای متفاوتی دارند.
نیازهای کاربران را عوامل گوناگونی تعیین میکند که مهمترینشان قصد آنان از رجوع به فرهنگ است.
نیازهای کاربران ممکن است تغییر کند، مثلاً به تبع زمان و مکان.
مهارتهای رجوع به فرهنگ فرایندهای پیچیدهی (روان -) زبانشناختی را در بر میگیرد.
مهارتهای استفاده از فرهنگ را میتوان و باید آموزش داد.
آموزش باید مناسب کاربر باشد و تعلیم دهنده باید از کلیهی رسانههای موجود آگاه باشد.
باید پژوهش در زمینهی کاربرد فرهنگ را بیش از پیش تشویق کرد.
1-2 تاریخ کاربرد فرهنگ
فرضیهی 1 با این پرسش سروکار دارد که فرهنگنگار چه نقش یا نقشهایی برای محصول خود قائل است. گاه وسوسه میشویم این مسئله را دنبال کنیم که اگر قرار بود تاریخ فرهنگنگاری از دیدگاه کاربر فرهنگ و نه فرهنگنگار بازنویسی شود، این تاریخ چه صورتی پیدا میکرد. برخی پژوهشگران معتقدند که سوابق تاریخی را باید با شواهد غیرمستقیم (و دشواریابترِ) ارقام تولید کتاب، میزان باسوادی، و تکوین انواع متن مربوط کرد. از آنجا که تاریخ فرهنگنگاری، با توجه به مسائل کاربران نوشته نشده است، دشوار میتوان فرضیهی 1 را به دقت تأیید یا تکذیب کرد. علاوه بر این، در شرایط کنونی جز شمهای گه گاهی از «نمای» سلسلهی کاربران در طی اعصار را نمیتوان دریافت، چه رسد به اینکه بتوان بر اساس دادههای متقن، جامعهشناسی در زمانی کاربرد فرهنگ را فراهم آورد. (این مشکل شبیه است به مشکل تکوین جامعهشناسی تولید فرهنگ: اینکه فرهنگنگار در کار خود با کدام محدودیتهای اجتماعی - فرهنگی و ایدئولوژیک رو به رو بوده است؟)2-2 کارکردهای فرهنگ
فرهنگنگاران نیازهای برخی خریدارانِ بالقوهی خود را میدانند، اما همیشه کاربردهای مطلوب با کاربردهای واقعی متناظر نیستند و اگر هم باشند، میزان این تناظر معیّن نیست. فرضیهی 2 با برخی کارکردهای خاص فرهنگها مرتبط است. بیشتر متون مربوط به کارکردهای فرهنگ هنوز هم مبهم و شتاب زدهاند. در هر حال، چگونگی استفاده از این کارکردهای عام و کلان برای برآوردن نیازهای کاربران چندان آسان نیست، چون در شکل فعلی خامتر از آناند که به کار تکون جامعهشناسی کاربران فرهنگ بیایند.2-3 ردهشناسی فرهنگ
فرضیهی 3 به این مسئله مربوط است که چگونه انواع گوناگون فرهنگ را بر طبق اطلاعات موجود در آنها طبقهبندی کنیم. متون زیادی در این زمینه وجود دارند، اما اغلب این متون با این فرض آغاز میشود که همهی انواع اطلاعات عرضه شده به وسیلهی فرهنگنگار (از قبیل صورتهای گوناگون (5)، اطلاعات معنایی، اطلاعات دستوری، ریشهشناسی، مثالها، برچسبهای کاربردی (6) و غیره) به صرف اینکه او آنها را عرضه کرده است، «مفید» هستند. ردهشناسی (7) فرهنگها بر اساس کارکردهای کاربر چیزی است که ما سخت به آن نیازمندیم. رایشمن (ff 460: 1984) در گزارش خود از فرهنگهای تاریخی آلمانی، با افزودن Benutzerbezug (کاربر مداری) به معیارهای تعیین کننده، شیوهی ردهشناسی متعارف را، که بر وجوه ممیز مبتنی است، اصلاح کرده است. این معیار بُعد تازهای به ابعاد طبقهبندی فرهنگ میافزاید: با استفاده از وجوه کارکردی فرهنگ، مثلاً توصیف یک فرهنگ با عباراتی چون «ابزار تفسیر لغتشناختی تاریخی»، «ابزار کمک آموزشی برای محصلان»، «افزودهای به تاریخ اندیشه» و غیره، میتوان حتی فرهنگهای تخصصیتر پژوهشی را نیز به تفصیل بیشتری تعریف کرد. در چارچوبی که رایشمن تعیین کرده، فرهنگ انگلیسی آکسفورد (Murray, 1884ff) را میتوان با عبارات زیر توصیف کرد: فرهنگ تاریخی چند دورهای، الفبایی، معنایی (و غیره)، حاوی اطلاعات دربارهی گونههای واجی و نویسهای، ریشهشناسی، دستور، گویشها، گویشهای فنی (و غیره)، سودمند برای پژوهشهای تاریخی / ادبی، ابزار کمک آموزشی برای محصلان پیشرفته (و غیره). چنین دیدگاهی کاربر را هم در جایگاه یکی از وجوه مهم - شاید حتی حَکَم نهایی – ردهشناسی فرهنگ قرار میدهد.
2-4 «تصویر» فرهنگ
فرضیهی 4 در همخوانی کامل یا همخوانی فرضهای تولیدکنندگان با انتظارات کاربر تشکیک میکند. برای مثال، پرداختن به ریشهشناسی در فرهنگهای عمومی و تخصصی را در نظر بگیرید. ابداً روشن نیست که چه میزان از این دسته اطلاعات مورد نظر مخاطبان عام است و ر فرهنگ چه میزان جزئیاتی را باید ارائه داد (و به چه صورت). گاهی در برخی از فرهنگهای یکزبانه اطلاعات ریشهشناختی مفصلتر از فرهنگهای ریشهشناسانهی فنی است؛ بنابراین ضروری است که حتماً مشخص کنیم که کدام «تصویر» از فرهنگ در ذهن کدام گروههای فرهنگنگاران و کاربران فرهنگ غلبه دارد. (نک Galisson,1983). همچنین لازم است که فرضیهی 4 را ریز کنیم تا تمایزات ظریفتری را نیز در بر گیرد، مثل آثار عمومی در برابر آثار تخصصی (Kühn/Püschel, 1982) یا آثار همه شمول در برابر آثار زنجیرهای (Opitz, 1983).2-5 نیازهای کاربران
تردیدی نیست که پژوهش بیشتر دربارهی علایق، عادتها و رجحانهای کاربران از لحاظ تاریخی، کارکردی، و ردهشناختی ضرورت دارد. این دیدگاه در فرضیهی 5 متبلور شده است. اما باز هم میبینیم که دانش عینی دربارهی نیازهای کاربران فرهنگها کماکان بسیار ناچیز است. ویگانت با فراخواندن پژوهشگران به مطالعات تجربی تر در زمینهی Wörterbuchbenutzungssituationen (بافتهای نوعیِ رجوع به فرهنگ) توجه را به این خلأ پژوهشی جلب کرده است. نمودار 1 بر مبنای طبقهبندی ویگانت از کنشهای اصلی مراجعه (1977a: 81) ترسیم شده است.طراحی هیچ فرهنگی را نمیتوان واقعبینانه تلقی کرد، مگر اینکه نیازهای محتمل کاربران گوناگون در موقعیتهای گوناگون در آن لحاظ شده باشد. برای مثال، خوب است بدانیم که کنشهای سنتی مراجعه به منظور یافتن معنا، که کنشهای رمزگشایانه هستند («فلان واژه از کجا آمده؟»، «چگونه به کار میرود؟»، «معنای اصلی آن چیست؟»)، واقعاً بیش از جست و جو به منظور واژهیابی، یعنی کنشهای رمزگذارانه، رواج دارند. («این واژه به کدام عرصه مربوط است؟»، «چگونه میتوانم آن را درست به کار ببرم؟»، «چه واژههای دیگری ممکن است مناسب (تر) باشند؟»). با در دست داشتن فهرست کاملی از نیازهای گروههای مختلف کاربران میتوان فرضیهی 5 را در طراحی فرهنگهای عمومی و تخصصی به کار برد.
2-6 تنوع کاربرد
با اینکه هرگز کسی در سودمندی فرهنگ تردید نکرده است، اما باید در اینکه یک نوع فرهنگ بتواند تمامی نیازهای ممکن کاربران را برآورده کند تردید کرد. در فرضیهی 6 روایتی از تنوع نیازهای کاربران است. گروههای گوناگون (یا حتی افراد گوناگون که نقشها یا فعالیتهای اجتماعی متفاوتی بر عهده دارند) احتمالاً نیازهای اطلاعاتی متفاوتی دارند. به این ترتیب، فرضیهی 7 یک گام پیشتر میگذارد و مدعی میشود که کاربردهای مختلف فرهنگ به دلایل متعدد وگاهی همارز بروز میکند. اما عامل اصلی نیتی است که منجر به رجوع به فرهنگ شده است. بررسی تفصیلیِ بافتهای مراجعه به فرهنگ احتمالاً با «تحلیل نیاز» همسو و همراستاست؛ «تحلیل نیاز» تکنیکی است که در برنامهریزی آموزشی و روششناسی آموزش زبان به کار میرود، مثلاً تهیهی سیاههی نیازهای واقعی دانشآموز به عنوان زبانآموز و به منظور تمهیدی برای برنامهی درسی با این روش انجام میشود. امکان تغییر نیازهای کاربران از جایی به جایی و از زمانی به زمانی دیگر نیز وجود دارد. فرضیهی 8 به این امکان معطوف است؛ هم از بُعدِ بین فرهنگی و هم از بُعدِ در زمانی. به همین دلیل است که دوبوآ (8) (1981: 248) متذکر شده است که «در ربع آخر قرن بیستم، نیازهایی که منجر به مراجعهی کاربران به فرهنگ میشود کاملاً متفاوت با نیازهای ده یا بیست سال پیش از آن است». هر قدر هم که بر مبنای شمّ خود با این نظرها دربارهی گونهگونی کاربرد فرهنگ موافق باشیم، باز چیزی بیش از طرح وارههای خام و مقدماتی از نمای دقیق کاربران در اختیارمان نیست.2-7 مهارتهای مراجعه
در کتابچههای راهنما که ناشران فرهنگ و گروههای معلمان انتشار میدهند، پیشنهادهای گوناگونی برای ایجاد «عادات خوب استفاده از فرهنگ» و «مهارتهای مراجعه» (9) مطرح شده است، ضمن اینکه توصیههایی مشخص برای «چگونگی خواندن یک فرهنگ» ارائه شده است. فرهنگنگاران، منتقدان و کاربران فرهنگها همواره میدانستهاند که ارائهی اطلاعات شامل فرایندهایی چون معرفی علائم اختصاری، رمزها و سایر قراردادهای علامتگذاری است، اما تا همین اواخر هیچ تلاشی برای برقراری ارتباط میان این اطلاعات با عملیات پیچیدهی جست و جو در فرهنگ صورت نگرفته بود. در مطالعاتی که دربارهی شرایط مراجعهی موفق صورت گرفته است، از اصل هاس (1962) دربارهی مکانیابی فوری پاسخ. که پیشتر ذکر شد، استفاده شده است. محور فرضیهی 9 پیچیدگی این عملیات، محور فرضیهی 10 قابلیت آموزش مهارتهای مستتر در این عملیات، و محور فرضیهی 11 بهینهسازی رسانههای آموزشی است.نمودار 2، که رابطهی ضعیفی با دیدگاههای اسکولفیلد (10) (1982: 186ff) دارد، راهبردهای اصلیِ تشکیلدهندهی کنشِ مراجعه به فرهنگ را نمایش میدهد: چهار راهبرد ناظر بر کلان ساختار و سه ناظر بر خردساختارند. شاید بتوان به مدد چنین چارچوبی تفصیلی، مراحل گوناگون مکانیابی اقلام اطلاعاتی مورد نظر را به صورت تجربی بازبینی کرد. متأسفانه مشاهدهی مستقیم کنشهای مراجعه هنوز در آغاز راه است؛ واقعاً نمیدانیم که گروههای متفاوت کاربران در استفاده از این مهارتها چگونه عمل میکنند.
2-8 کمبودهای پژوهشی
فرضیهی 12 که به ضرورت تکوین شیوههای پژوهشی مشاهدهی کاربرد فرهنگ میپردازد از کل فرضیههای فوق سرچشمه میگیرد. ارزیابی تحقیقات تجربی،که در بخش 3 مقالهی حاضر مورد نظر بوده است، نشاندهندهی پیشرفت در این جهت است. مهمتر از همه اینکه چنین کاری باید در چارچوبی میان رشتهای و بین فرهنگی انجام گیرد و از مفهومسازیها و تکنیکهای چندین رشتهی تخصصی از جمله دیدگاههای زبانشناختی، تاریخی، جامعهشناختی، روانشناختی و تکنولوژیکی بهره بگیرد. هدف چنین پژوهشی تردید در برخی از فرضیههای نام برده در بالا یا تأیید آنها با استفاده از کل زرادخانهی روششناسی (اجتماعی) علمی است. اولویت اول طبقهبندیِ مؤلفههای کاربرد فرهنگ است؛ در نمودار 3 تلاش شده تا این کار بر اساس چهار قسمت زیر انجام شود:(1) ردهشناسی فرهنگ، یا تعیین «مقولات اطلاعاتی» (محتوا و نوع فرهنگ، از ارائهی معنا و مشتقات کلی گرفته تا توصیفات تخصصی)؛
(2) ردهشناسی کاربر (11)، یا تعیین «نقشهای اجتماعی» (جایگاه و شأن کاربر، از بافت خانه و خانواده گرفته تا انواع محیطهای کار)؛
(3) تحلیل نیاز، یا تعیین «بافتهای فعالیت» (موقعیت و قصد مراجعه، از خواندن ساده تا تکالیف پیچیده)؛
(4) تحلیل مهارتها، یا تعیین «مهارتهای مراجعه» (راهبردهای جست و جو، از سیاهههای ساده گرفته تا انواع دیگر دسترسیها).
ویگانت (1987) در جستار اخیر خود، در دفاع از نظریهی تعامل اجتماعی، آن را یاوری برای مطالعات تجربی دانسته است. در چنین چارچوبی کنشهای مراجعه را میتوان در واقع، به صورت پرسشهای جست و جو بررسی کرد؛ پرسشهایی با انگیزههایی غایتشناختی.
3. مطالعات تجربی کاربرد فرهنگ
هنگام مرور گزیدهی طرحهای تجربی در مورد کاربران فرهنگ، شاید لازم نباشد که ترتیب زمانیای را که در زیر به آنها داده ایم تغییر دهیم:Barnhart, 1962; Gates, 1972; Quirk, 1973; Bujas, 1975; Hoffmann, 1978; Tomaszczyk, 1979; Baxter, 1980; Béjoint, 1981; Kühn/ Püschel, 1982; Ard, 1982;p Mitchell, 1983; Bensoussan/ Sim / Weiss, 1983; Galisson, 1983; Greenbaum/ Meyer / Taylor, 1984; Rasmussen, 1985; Wiegand, 1985; Benbow et al., 1986; Tono, 1986; Krings, 1986; Atkins et al. (forthcoming)
3-1 افکار شخصی و عمومی
عقاید مبتنی بر تجربهی فردی بدون شواهد مستقل تأیید کننده در سطح «مورد پژوهی» باقی میمانند که پایینترین پله در سلسله مراتب روششناسی علمی است. بررسیهای انتقادی مفیدی در مورد فرهنگها صورت گرفته است، اما هیچ یک از آنها حتی نمیتوانند ادعا کنند که نمایانگر نیازهای کاربران احتمالی فرهنگ مورد نظر باشند. این امر در مورد ارزیابیهای تطبیقی، راهنماهای خرید فرهنگ، و مطالعاتی که در زمینهی موارد گوناگون عدم اطمینان به کاربرد فرهنگ انجام گرفته نیز صادق است. با این حال، این بررسیها تأثیر غیرمستقیمی بر عقیدهی ناشران فرهنگها و فرهنگنگاران دربارهی نوع اطلاعات مورد جست و جوی کاربران بالقوه میگذارد. اولستاین (12) (2056: 1981) دربارهی راهبردهای سرمایهگذاری و بازاریابی در صنعت نشر فرهنگ اظهار داشت که بنابر نظرسنجی مؤسسه گالوپ که به سفارش مؤسسهی لانگمن انجام شد، «... نفوذ فرهنگها به خانهها به همان گستردگی نفوذ گیرندههای تلویزیون است». با این همه بازار فرهنگ در بریتانیا همچنان جا برای گسترش بیشتر و رسیدن به سطوحی قابل مقایسه با ارقام فروش در فرانسه و ایالات متحده را دارد. ناشران از این نظر سنجیها (و نیز بررسیهای پرسشنامهای که متعاقب آنها انجام شد)، دریافتند که تصویری که کاربران، از فرهنگ در ذهن دارند ناهمگونتر از آن است که فکر میکردند و نیز اینکه یک فرهنگ یک زبانهی به اصطلاح «عمومی» را میتوان برای چندین گروه خاص مثلاً کودکان، خانواده / خانه، دانشآموزان، فراگیرندگان زبان انگلیسی به عنوان زبان خارجی و ... به کار گرفت. این نکتهی اخیر تأییدی است بر فرضیهی 5: به این معنی که تحلیل نیازها بر طراحی فرهنگ از نظر زمانی (منطقی) تقدم دارد.3- مشاهدهی غیرمستقیم
بارنهارت، برای تعیین اهمیت نسبی مقولات گوناگون اطلاعات در فرهنگهای رومیزی آمریکایی، بررسیای را آغاز کردکه شاید نخستین ارزیابی بزرگ مقیاس کاربران باشد که تاکنون انجام شده است. او کار خود را با این فرض دوگانه (161: 1962) آغاز کرد که: «فرهنگ عمومی وظیفه دارد که به پرسشهای کاربران فرهنگ پاسخ دهد، و میزان توفیقِ فرهنگهای موجود در بازار تجاری با میزان پاسخگوییشان به پرسشهای خریدار متناسب است» او پرسشنامههایی بین معلمان 99 کالج در 27 ایالت امریکا توزیع کرد و دادههایی بر اساس پاسخهای 56000 دانشجو که قرار بود شش نوع اطلاعات مندرج در «فرهنگهای دانشگاهی» موجود در آن زمان (حدود سال 1955) را رتبهبندی کنند، جمعآوری کرد. درجهبندی حاصل به قرار زیر بود:1. معنا،
2. املا،
3. تلفظ،
4. مترادفها،
5. نکات کاربردی،
6. ریشهشناسی.
هر چند این نتایج از گزارش غیرمستقیم معلمان استخراج شده و نه از مشاهدهی مستقیم خود دانشجویان، چون دادههای آن از یک حجم نمونهی بزرگ استخراج شده است، میتواند به طور نسبی معرّف دانشجویان سال اول کالج در امریکا باشد. بارنهارت به درستی نتیجه گرفت که این رویکرد راهنمای بهتری در اختیار فرهنگنگار قرار میدهد تا، بر خلاف گذشته و به جای استوار کردن محتوای فرهنگها بر شمّ خود، بداند چه اطلاعاتی باید در اختیار کاربران محصَل قرار دهد و در نتیجه شاهد محدودی دال بر صحت فرضیههای 2، 4، و 5 در زمینهی عدم تناظر کاربردهای مفروض و کاربردهای واقعی به دست میدهد. به این ترتیب، نخستین ویژگیهای قابل تشخیص ربع اول (I) نمودار (انواع اطلاعات) در طرحوارهی نمای کاربران در شکل 3 فراهم شد؛ ربع دوم (II) (نقشهای اجتماعی) تا حدودی نامعین باقی ماند تا اینکه مطالعات بعدی جزئیات بیشتری دربارهی ترجیحات کاربران در اختیار گذاشت. (نک بخش 4- 3 مقالهی حاضر)
3-3 دامنهی شمول متن
داوری شمّی یک منتقد را میتوان با استناد به گروه، یعنی با جمعآوری نظر کارشناسانهی چندین کاربر مجرّب، ارتقا بخشید. مطلوب آن است که مجموعهی آزمونها یا شاخصهایی برای سنجش محتوا و قابلیت استفاده از فرهنگهای معیّن با اهداف معیّن بر اساس مجموعهی معیارهای عددی تدوین شود. بویاس (1975) در یک دورهی 21 ساله، 6000 واحد واژگانی در 34 مبحث را از 9 مجله خبری روز ثبت کرد و نتیجه گرفت که بیش از سه چهارم این اقلام در فرهنگ دوزبانهی عمومی مورد بررسی (با حجم متوسط) جایی ندارد و باید در ویراست جدید آن گنجانده شوند. هوفمان (1978) نقد شخصی خود بر اطلاعات ریشهشناختیِ مندرج در یک فرهنگ عمومی و یک فرهنگ تخصصی را با ارزیابی دیدگاههای 28 استاد و دانشجو تلفیق کرد. با چنین مطالعاتی میتوان ناهمخوانیهای میان شمول اعلام شده و شمول واقعی فرهنگها و عملکرد آنها را در رابطه با اهداف خاص و متون معیّن عیان کرد. چنین اقداماتی با برخی از فرضیههای پیش گفته همسو هستند. از قرار معلوم، فرضیههای 2 تا 5 به طور خاص تأیید میشوند: بین کارکردهای مورد نظر و کاربردهای واقعی تناظر مستقیمی وجود ندارد. محتوای فرهنگ بر اساس فرضهای فرهنگنگار دربارهی کاربردهای بالقوه تعیین میشود و نیازهای کاربران واقعی پیش از تدوین یک فرهنگ جدید به طور نظاممند سنجیده نمیشود. نمای کاربران فرهنگ از لحاظ ربع اول (I) (انواع اطلاعات) و ربع دوم (II) (نقشهای اجتماعی) که در شکل 3 آمده است، پیوسته متنوعتر میشود. علاوه بر افراد عادی به عنوان عضو خانواده یا دانشآموز، مترجمان حرفهای، آموزگاران زبان تخصصی و محققان ریشهشناسی نیز به عنوان کاربران تخصصی کتابهای مرجع پذیرفته شدهاند.3-4 فنون تخصصی ارزیابی
در اواخر دههی 1960 و اوایل دههی 1970، رفته رفته ابزارهای پژوهشی پیچیدهتر شامل نمونهگیری و ارزیابی، جایگزین نظر شخصی و مشاهدهی غیرمستقیم شد. کرک 1973:76) در جستار راهگشای خود به دفاع از «شواهد عینیتر» برای رد یا تأیید «باورهای عامیانه» برخاست. نتایج تحقیقات تخصصیتر گیتز (1972) در زمینهی نیازهای محققان امریکایی کتاب مقدس به فرهنگ تازه انتشار یافته بود و در آن سودمندیِ روشِ پرسشنامهای برای دست یافتن به این نوع اطلاعات اثبات شده بود. کرک پرسشنامهای 30 سؤالی طرح کرد و آن را بین 220 دانشجوی کارشناسی بریتانیایی در لندن توزیع کردکه نیمی از آنها در علوم انسانی و نیمی در علوم محض به تحصیل مشغول بودند. این بار هم بالاترین نمره در میان مقولات اطلاعاتی که مفید اعلام شده بودند معنا و املا بودند (که دومی بیشتر مورد تأکید دانشجویان علوم محض قرار گرفته بود)، حال آنکه علاقهی چندانی به ریشهشناسی و تلفظ ابراز نشده بود. تصویر غالب فرهنگ در میان آنها این بود که فرهنگ مجموعهی کاملی است از کلیهی واژگان زبان ملیِ معیار که تعریف را به دست میدهد، اما انتقاداتی نیز از فرازبانِ به کار رفته و عدم شمول همهی فعلها در فرهنگ عمومی انگلیسی بیان شده بود. ده سال بعد، گرینباوم، مایر و تیلر (1984) ارزیابی کرک را با 240 دانشجوی امریکایی کالج تکرار کردند و به نتایج قابل مقایسهای دست یافتند. دانشجویان کارشناسی در ایالات متحده، بر خلاف همتایان بریتانیاییشان، بیشتر به فرهنگهای خود اتکا داشتند، به ویژه برای رفع مشکلات املایی، اقلام زبانی غیرمعیار و اطلاعات دایرةالمعارفی. تفاوتهایی که در نحوهی تلقی نقش فرهنگ مثلاً به منزلهی «مرجع» در این جوامع متفاوت وجود دارد بسیار جالب توجه است. هر چند زبان کاربران بریتانیایی و امریکایی مشترک است، در فرهنگهای متفاوت این تفاوتها ممکن است گاهی بیشتر هم باشد برای مثال، کون و پوشل (1982) گزارش کردند که فرهنگهای به اصطلاح عمومی در میان آموزگاران آلمانی زبان کمتر از فرهنگهای املاییِ تخصصیتر مثل دودن (1980) شناخته شده است. نخستین و جامعترین مطالعهی تجربی کاربرد فرهنگهای درون زبانی (13) و نیز یک زبانه تا به امروز بررسی پرسشنامهای زبانآموزان، آموزگاران و مترجمان زبانهای خارجی در لهستان و ایالات متحده شامل 449 آزمودنی و 16 زبان بود که توماچیک (1979) با استفاده از پرسشنامه انجام داد. مهمترین یافتهی او این بود که «میزان کاربرد فرهنگ به ماهیت مهارت به کار گرفته شده (1979: 108)، میزان تبحر آزمودنی در زبان، و میزان اعمال مهارت زبانیِ مورد نظر (که از این لحاظ 6 نفر ممتاز بودند) بستگی دارد». معلوم شد که نسبت کاربران فرهنگهای یکزبانه به دوزبانه با افزایش تبحر و پیچیدگیِ فعالیتی که فرد بدان اشتغال دارد افزایش مییابد. اقلیتی چشمگیر فرهنگهای «محدود» را به فرهنگهای عمومی ترجیح میدادند؛ بکستر (1980) شواهد بیشتری دال بر وجود رابطه بین فرهنگهای دو زبانه و فرهنگهای یک زبانهی زبان مقصد در فرایند زبانآموزی فراهم آورد. او بر اساس دادههای به دست آمده از پرسشنامههایی که 342 دانشجوی ژاپنیِ زبان انگلیسی پر کرده بودند استدلال کرد که کاربرد مفرط فرهنگ درونزبانی ممکن است باورِ غلطِ همارزیِ یک به یک واژگان و تداخلِ مخلّ را تقویت کند و بنابراین باید به جای آن استفاده از فرهنگهای یکزبانه را تشویق کرد که به فراگیریِ طبیعیترِ واژگان یعنی فراگیری «خوشهای» کمک میکنند.در هر حال، همانطور که بژوان (1981) با استفاده از دادههای مبتنی بر ارزیابیاش از نیازهای زبانی و مهارتهای مراجعه در دانشجویان فرانسویِ زبان انگلیسی اثبات کرده است، هیچ تضمینی وجود ندارد که زبانآموزان خارجی از اطلاعات مندرج در فرهنگهای خاصِ پیشرفتهترین فراگیران زبان انگلیسی به طور کامل استفاده کنند. سرانجام اینکه در نخستین ارزیابی کاربران که حقیقتاً تطبیقی بوده، گالیسن (1983) نیازها و انتظارات دو نمونه از دانشجویان زبان فرانسه را بررسی کرد: یک گروه دانشجویان خارجی در دانشگاه پاریس بودند و یک گروه دانشجویان انگلیسی زبان یک کالج امریکایی. یکی از تفاوتهای مهم میان آنها وابستگی بیشتر دانشجویان کالج آمریکایی به فرهنگهای دو زبانه بود، حال آنکه گروه مختلط که در جامعهی «طبیعیِ» فرانسوی میزیستند ظاهراً فرهنگهای یک زبانهی مقصد را ترجیح میدادند. مؤلفان گوناگون در کشورهای گوناگون، از ایالات متحده گرفته تا استرالیا و از اسکاندیناوی گرفته تا خاورمیانه، چندین ارزیابیِ دیگر با استفاده از پرسشنامههای دیگری انجام دادهاند یا در حال انجام هستند. به طور کلی، طرحهای پژوهشیای که انگیزهی آموزشی بیشتری دارند و در مؤسسات علمی انجام میگیرند معمولاً تفصیلیترند و نتایجشان نیز بهتر منعکس میشود تا تلاشهایی که در شرکتهای انتشاراتی صورت میپذیرد (نمونهای از تلفیق میان این دو شیوهی تحقیق را میتوان در کاربنبو (1986) در مورد رایانهای کردن فرهنگ انگلیسی آکسفورد دید). تمامی این مطالعات بسیاری از فرضیههای قبلی را تأیید میکنند: ترجیح فرهنگهای تخصصی (یا محدود) بر فرهنگهای عمومی، ناهمخوانی میان کاربردهای مورد نظر و کاربردهای واقعی را تأیید میکند؛ مطالعه دربارهی (کیفیت و کمیت) همپوشانی گروههای کاربران تأثیر چشمگیر محتوای اطلاعاتی را بر ردهشناسی فرهنگها مورد تردید قرار میدهد (ف 3)؛ یافتههای مربوط به تصویر فرهنگ، عدم تناظر بین فرضهای فرهنگنگار و کاربر را تأیید میکند (ف 4)؛ برخی از پژوهشها دربارهی ضرورت بنا کردن طرح فرهنگ بر نیازهای واقعی کاربران به هنگام مراجعه تأکید دارند (ف 5)؛ ارزیابیهایی که در بافتهای گوناگون (خانه، مدرسه، محل کار) صورت گرفتهاند نقش اجتماعی هر یک را روشن کردهاند (ف 6)؛ اینکه نوعِ فعالیت از جمله مهمترین عوامل، در کاربرد فرهنگ است (ف 7)؛ و نیز این ادعا که نیازهای کاربران ممکن است بر حسب محیط فرهنگیشان تغییر کند (ف 8) تأیید شده است: نمای کاربران در نمودار 3 بسیار متنوعتر شده است. برای مثال با توجه به ربع 2 (نقشهای اجتماعی)، هر یک از قلمروهای اصلی کاربرد را میتوان به تقسیمات فرعیتر تجزیه کرد (انواع گوناگون زبانآموزان، معلمان، کارکنان و غیره). در مورد ربع 3 (بافتهای فعالیت)، تقابل سادهی خواندن / نوشتن را باید دقیقتر کرد، مثلاً با افزودن حرفههایی چون ترجمه، پژوهشهای علمی، یا بازیها و مسابقات اطلاعات عمومی.3-5 مشاهدهی مستقیم
برخی مراجع همچنان تردید دارند که بتوان به طور کامل به پرسشنامه به عنوان ابزاری در پژوهش اجتماعی اعتماد کرد. در همین اواخر، هثرال (14) (184: 1984)، این اعتراض را مطرح کرد که این روش «به جای ارائهی دادههای موثق دربارهی علت استفاده از فرهنگ، معمولاً بیشتر رفتار آزمودنیها را به هنگام مواجهه با پرسشنامه نشان میدهد». برخی پژوهشگران برای رفع دشواری جمعآوری دادههای موثق، پرسشنامه را با تمرین، مصاحبه و آزمون همراه کردهاند تا موقعیتهای مراجعه را به صورتی واقعگرایانه شبیهسازی کنند، مثلاً در یک پروژهی سراسری در اروپا که محصلان و کاربران را به طور مشترک در بر میگرفت (اتکینز و همکاران، زیر چاپ) آرد (1982) برای اینکه بفهمد کاربرد فرهنگهای دوزبانه به پیشرفت فراگیران زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم در تکالیف نوشتنی کمک میکند یا مانع آن میشود، مشاهدهی مستقیم آزمودنیها از طریق فیلمبرداری را با مصاحبههای شفاهی تلفیق کرده بود. متأسفانه نمونهای که فقط از دو موردِگزارش شده به دست آمده محدودتر از آن است که بتوان نتایج کلیِ معتبری از آن استخراج کرد. گالیسن (1983) و ویگانت (1985) نیز، مستقل از یکدیگر، از این رویکرد مشاهدهی مستقیم برای مستند کردن کاربرد و قابلیت اعتماد فرهنگها برای فعالیتهای خاصی دفاع کردهاند. کرینگز (1986)، در موقعیت فراگیری زبان خارجی پیشرفته، از آزمودنیها خواست تا به صدای بلند بیندیشند و توانست با مشاهدهی آنها پیچیدگیهای روانی - زبانی فرایند ترجمه را ثبت کند و به این ترتیب به درک مشکل مرتبط با آن، یعنی مشاهدهی راهبردهای عملی مراجعه به فرهنگ، نیز کمک کرد. برای کسب دانش عینی و فراگیر دربارهی راهها و ابزارهای کاربرد موفق فرهنگ، لازم است که موقعیتهای آزمون کنترل شدهتر و نمونهها بزرگتر باشند. دو طرح پژوهشی انجام شده به بحث ما مربوط میشوند: بررسی راهبردهای خواندن در میان دانشآموزان دبیرستانیِ اسکاتلندی که میچل انجام داده (1983) و برنامهی بزرگ مقیاسِ آزمون مهارتهای درک مفهوم متن از دانشآموزان اسرائیلیِ فراگیرندهی زبان انگلیسی به عنوان زبان خارجی که بن سوسن، سیم و وایس (1984) انجام دادهاند. مطالعهی اول به دلیل تعریف جست و جوهای قابل آزمایش درون فرهنگ و دومی به دلیل تأیید یا تکذیب آماری جایگاه فرهنگها در امتحانات، جالب توجهاند. میتوان گفت که این دو طرح پژوهشی به بررسی فرضیههای زیر پرداختهاند و دست کم تا حدودی آنها را تأیید کردهاند: اینکه کاربران متفاوت نیازهای متفاوتی دارند، اینکه این نیازها را فعالیتی تعیین میکند که موجد این نیازها بوده است، و اینکه مهارتهای رجوع به فرهنگ هم پیچیدهاند و هم قابل آموزش. در متون موجود، پیشئنهادهای متعددی دربارهی اینکه کدام روشها برای یاد دادن مهارتهای لازم بهتر هستند مطرح شده، اما در نتیجهگیریها همچنان عقاید و دیدگاههای مربوط به رویههای مطلوب منعکس میشوند و نه شواهد مربوط به رویهی موجود. اینجا برای نخستین بار در جست و جویمان برای یافتن نمای کاربران، ربع 4 (مهارتهای مراجعه) در نمودار 3 وارد بحث میشود و ما را از برخی راهبردهای مورد نیاز و یا عنوان شدهی گروههای کاربران خاص آگاه میسازد. این گروهها بیشتر محصلان هستند (که همیشه «مخاطبان ناگزیرِ» پژوهشگراناند؛ ( نک: Zöfgen, 1985; Cowie, 1987)و نه گروههای حرفهای یا شغلیِ خاص، و بیشتر بر ارجاع الفبایی متعارف متمرکزند و نه روشهای دسترسی متنوعتر.3-6 تجربهی کنترل شده
طرحهای پژوهشی را میتوان به چندین صورت طبقهبندی کرد. در ردهبندی سه بخشیِ «اکتشافی - توصیفی»، «مطالعات میدانی»، و «تجربی - علّی» (Adams/Schvaneveldt, 1985) مورد آخر بلندپروازانهترین و پیچیدهترین مورد است؛ ضمناً این موردی است که در کاربرد فرهنگ کمتر مورد بررسی قرار گرفته است؛ با آزمون یا آزمایش میتوان رفتار یا نگرشی خاص را تحت شرایط «آزمایشگاهی» اندازه گرفت؛ برای یافتن علت یک تغییر، اغلب به یک «گروه گواه» نیاز است. اما کار چندانی از این دست صورت نگرفته که بتوان از آن بهره جست. اثرگذارترین طرح تجربی تا به امروز طرح تونو (1986) بوده است؛ او در رسالهی کارشناسی خود به موضوع مؤلفههای جست و جو در فرهنگ پرداخت. او از 402 دانشجویی که تصادفی انتخاب شده بودند یک امتحان ترجمه گرفت. متن حاوی تعدادی واژهی ساختگی بود که در فرهنگهای بسیار کوچکی که از لحاظ سبکِ تعرف و ترتیبِ مثالها به دقت کنترل شده بودند با مثال توضیح داده شده بودند. تحلیل آماری دادهها، این فرضیهی تونو را تأیید کرد که کاربران (دست کم کاربران فرهنگهای انگلیسی - ژاپنی) معمولاً معادلی را برای ترجمه بر میگزینند که در اولین زیرمدخل قرار دارد و تعریفها و مثالهایی را که در زیر مدخلهای بعدی آمدهاند نادیده میگیرند، مگر اینکه سرنخ منفیِ آشکاری به آنها بفهماند که مفهوم اولی نامحتمل است. پژوهشی از این دست تبعات مهمی دارد: چه در طراحی فرهنگ (برای مثال، به این شکل که میتوان سیاههی مفهومها را بدون تعریف و مثال در ابتدای هر مدخل (15) چندگانه به دست داد) و چه در آموزش مهارتهای مراجعه (برای مثال، باید ضرورت مرور کامل مدخل را به کاربران گوشزد کرد).3-7 به سوی فرهنگ الکترونیک
فناوری رایانه قطعاً میتواند باعث پیشرفتهایی در این عرصه شود، از جمله اینکه به کاربر این امکان را میدهد که نوع اطلاعاتی را که لازم دارد، پیش از وارسی کل مدخل، از فهرست گزینهها انتخاب کند، کو نیز اینکه سوابق عملیات ورود به سیستم و خروج از آن حفظ شود. شاید هم امکان طراحی فرهنگهای «چند منظوره» (Zimmermann, 1983) فراهم شود؛ در این فرهنگها اطلاعات بنا به موقعیتهای مختلف به شیوههای خاص عرضه میشود، مثل تصحیح املا برای منشیها، خطِ تیرهگذاری برای ویراستاران، نمایهسازیِ خودکارِ مستندات برای پژوهش دانشجویان و جست و جوی معادل دوزبانه برای مترجمان. در هر حال، تا به امروز هیچ مطالعهی نظاممندی دربارهی کاربران در دست نبوده است. در حوزههایی که کاربرد فرهنگهای معمولی میسر نیست نیز میتوان از رسانههای الکترونیکی استفاده کرد.(نک به گزارش آزمایشهای انجام شده در دانشگاه رجینا (16) در ساسکچوان (17) در مورد فرهنگهای قابل خواندن با ماشین برای افراد مبتلا به نقص بینایی یا هر نوع معلولیت دیگر که در لوسندنس (18) (1985) گزارش شده است). ضمناً، با آنکه روشهای پژوهشیای که به کار میروند هنوز کم و بیش ابتداییاند، به نظر میرسد که فرضیههای 9 تا 11 در مورد مهارتهای مراجعه به فرهنگ و پرورش این مهارتها در مسیر درستی قرار دارند. به نظر میرسد که از این منظر ربع 4 (مهارتهای مراجعه) در شکل 3 در قیاس با باقی ربعها جا برای کارهای بیشتر دارد.
در مجموع، پژوهش تجربی در زمینهی کاربرد فرهنگ گامهای بلندی در جهت مطالبات فرضیهی 12 برداشته است. حال میتوان به برخی از پرسشها که ویگانت مطرح کرده است (b: 651977) پاسخ داد، اما متأسفانه هنوز راه زیادی مانده تا از مجموع آنها جامعهشناسی پخته و سنجیدهی کاربران فرهنگ حاصل آید.
پینوشتها:
1. R. R. K. Hartmann, "Sociology of the Dictionary User: Hypotheses and Empirical Studies", in Dictionaries: An International Encyclopedia of Lexicography, edited by F. J. Hausmann et.al., Berlin, New York: Walter de Gruyter, 1989; pp: 102-111.
2. Wiegand
3. Hudson
4. Haas
5. variant forms
6. usage labels
7. typology
8. Dubois
9. reference skills
10. Scholfield
11. user typology
12. Ullstein
13. interlingual
14. Hatherall
15. entry
16. Regina
17. Saskatchewan
18. Law Sandness
ترجمهی: عاطفهی ابهری...[ و دیگران]، (1395)، فرهنگنویسی: مباحث نظری و کاربردی، تهران: کتاب بهار، چاپ اول.