هري پاتر و مرگ خدا

اين مقاله به بررسي پيام‌ها و محتواي اصلي داستان‌هاي هري پاتر مي‌پردازد. نويسنده نشان مي‌دهد که مهم‌ترين مسئله‌اي که در اين داستان‌ها مي‌توان به آن اشاره کرد و آن را محوري‌ترين پيام داستان دانست، وجود دنياي بدون خداوند يا به تعبير او « مرگ خدا» مي‌باشد. اين مجموعه در پي اثبات اين مطلب است که انسان در اين دنيا، بدون وجود هيچ قدرت متعالي و والاتري رها شده است و اين وظيفة خود اوست که براي رسيدن به کمال مطلوبش تلاش کند و در اين راه از هر وسيله‌اي استفاده کند. در واقع،
دوشنبه، 25 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هري پاتر و مرگ خدا
هري پاتر و مرگ خدا
هري پاتر و مرگ خدا

نویسنده : ميشل دي. اوبرين
اين مقاله به بررسي پيام‌ها و محتواي اصلي داستان‌هاي هري پاتر مي‌پردازد. نويسنده نشان مي‌دهد که مهم‌ترين مسئله‌اي که در اين داستان‌ها مي‌توان به آن اشاره کرد و آن را محوري‌ترين پيام داستان دانست، وجود دنياي بدون خداوند يا به تعبير او « مرگ خدا» مي‌باشد. اين مجموعه در پي اثبات اين مطلب است که انسان در اين دنيا، بدون وجود هيچ قدرت متعالي و والاتري رها شده است و اين وظيفة خود اوست که براي رسيدن به کمال مطلوبش تلاش کند و در اين راه از هر وسيله‌اي استفاده کند. در واقع، از ديدگاه «رولينگ»، هدف وسيله را توجيه مي‌کند و اين پيام غلط ديگري است که مجموعه کتاب‌هاي هري پاتر به اذهان فرزندان ما القا مي‌کند.
بيست و يک جولاي، آمد و رفت، و جهان بدون هيچ‌گونه قدرت جادويي ادامه دارد. اين تاريخ، روز انتشار هفتمين و آخرين جلد از کتاب‌هاي هري پاتر با نام «هري پاتر و يادگاران مرگ» مي‌باشد. شش جلد قبلي اين کتاب تا کنون به 66 زبان ترجمه شده و نزديک به چهارصد ميليون نسخه فروش داشته است و اين رقم تا زماني که دنياي هري پاتر تکميل شود، افزايش خواهد يافت. ويرايش‌هاي جديد اين کتاب؛ مثل ويرايش مخصوص با جلد چرمي، ويرايش جعبه‌اي، کتاب‌هاي صوتي و ويرايش ديجيتال مصور و... نيز در حال انتشار است. علاوه بر اين، در يازدهم جولاي، پنجمين فيلم هري پاتر پخش شد و بي‌شک دو فيلم ديگر (و شايد دنباله‌هاي ديگري از اين فيلم‌ها) نيز پخش خواهند شد. روي هم رفته، اين حادثه‌اي فراملي، در زمينة حماسي و رزمي تاريخ است که تنها کتاب «بابل» مي‌تواند با آن رقابت کند.
من به چند دليل از کلمة رقابت استفاده کردم؛ اوّل، به خاطر تأثيري که اين مجموعه بر دنياي مدرن دارد و بعد، به دليل جهان‌بيني‌اي که نيرومندانه به طرفداران خود القا مي‌کند. در کل، اين مجموعه نوعي بيانية ضد مسيح درام، در مورد اخلاق و ايمان مي‌باشد که توسط شخصيت‌هاي دوست‌داشتني، ستودني و تخيلي آن تجسم يافته است؛ شخصيت‌هايي که ويژگي‌هاي امروزي بشر دوستي را به آخرين حدّ خود رسانده‌اند. سراسر اين مجموعه در مورد ما انسان‌ها است. در مورد تمايلات اخير غرب به «هموساپينس» و انسان به عنوان آگاه و داناي کل؛ به طور دقيق‌تر، دربارة «هموسين دئو» يا انسان بدون خدا. انساني که براي پيدا کردن هويت خود در پهنة گيتي، بايستي به هر قيمتي به دنبال قدرت و دانش باشد تا مبادا به واسطة نفرين مرگبار به نابودي فرستاده شود. او احساس مي‌کند که تنها و رها شده است و از اين رو بايد به خودش متکي باشد و تا حدّ زيادي، به کساني که او را در آشکارسازي و پيشرفت هويت نهانش ياري مي‌کنند، متعهد و ملتزم شود. وقتي او براي دستيابي به هدف نهايي‌اش تلاش مي‌کند، در بالاترين حدّ خطر قرار دارد و براي زندگي فاني‌اش مخاطرات بسياري را پيش رو دارد. در اين راه، مرگ‌هاي بسيار زياد و به گونه‌هاي مختلف، وجود دارد.
لوگراسمن در 23 جولاي سال 2007 در مقاله‌اي در «مجلة تايم» مي‌نويسد: «اگر مي‌خواهيد بدانيد در هري پاتر چه کسي مي‌ميرد، پاسخ آن آسان است: خدا». او در اين مقاله، هدف اصلي و ريشه‌اي مجموعه هري پاتر را بيان کرده است. مسائل زيادي در مورد موضوعات خاصّ اين مجموعه براي نوشتن وجود دارد و نوشته شده است. اين نکته که يک داستان خوب نبايد کاملاً مذهبي يا مسيحي باشد، قابل انکار نيست؛ امّا بايد در مورد اين حقيقت کوچک تعمّق کنيم که استعارة کلي و طرح اصلي اين مجموعه (جادو و سحر)، فعاليت‌هايي مي‌باشند که به طور مطلق از سوي خداوند حرام گرديده است. اشباع [ذهن] نسلي از خوانندگان جوان با اخلاقيات و باورهاي ظلماني که به صورت داستاني جذاب در آمده است، آثار طولاني مدتي خواهد داشت. کمترين اين آثار، ترويج نسبيت‌گرايي اخلاقي است که در اقسام فرهنگي، نه تنها به ديکتاتوري نسبيت‌گرايي اخلاقي تبديل شده است بلکه در حال تبديل شدن به اعتياد نسبيت‌گرايي اخلاقي است. مانند تمامي اعتيادها، زندگي بدون اعتياد براي معتاد سخت مي‌باشد و در واقع، ماده‌اي که به آن معتاد است، به زندگي معتاد تبديل مي‌شود.
طبيعت «پروميتوسي» جادو و آتش دزديده شده از خدايان، بر سطحي اساسي از هويت، تثبيت شده است و ميل به اين تصور روان‌شناختي را در اذهان جوان‌هاي ما ايجاد مي‌کند که مي‌توانند «مانند خدايان» باشند، با تمامي حدود و مرزهاي اخلاقي که خودشان تعريف مي‌کنند و مکانيسم‌هاي پاداشي که به هيچ قدرت بالاتر از ميل و خواست خودشان پاسخ‌گو نيست. بسياري از مسيحيان اين مطلب را به واسطة مجموعة هري پاتر پذيرفته‌اند؛ زيرا شخصيت محوري داستان، اين فريب و اغواي هميشگي را در حالتي سانسور شده تجسم بخشيده است که: «شما بايد همچون خدايان نجيب و نازنين باشيد». با اين حال، اگر اين داستان را با کمي توجه به روابطي که در سطوح عميق‌تر شخصيت‌ها و طرح‌هاي فريبنده آن وجود دارد مطالعه کنيد، در مي‌يابيد که هري کاملاً هم نجيب و نازنين نيست. در اوج داستان جلد هفتم، شخصيت هري به عنوان يک شخص نسبتاً نجيب پايان مي‌يابد؛ البته بعد از گذراندن يک سلسله از ضرب و شتم‌ها، دروغ‌ها و کينه‌هايي که از جلد ششم باقي مانده است. ما هرگز نخواهيم فهميد که هري چگونه از اين شرايط، به تکامل و شکل تمام عيار خود که ساحري است که دنيا را نجات مي‌دهد، مي‌رسد.
همچنين بايد در نظر داشت که هيچ پدر و مادر عاقلي کتاب‌هايي را به بچه‌هايشان نمي‌دهند که در آن، گروهي از انسان‌هاي هرزه و فاحشة «خوب» با انسان‌هاي هرزه و فاحشة «بد» دليرانه مي‌جنگند و در آن اعمال جنسي و فاحشه‌گري به عنوان نيروي محرّک و تکان‌دهندة داستان است. امّا چرا جادو و سحر معاف و آزاد مي‌باشد؟ يا بهتر است از خود بپرسيم، چرا موضوعات و موادّ مسموم را به مواد مصرفي فرهنگ خود وارد کرده و به اين کار ادامه مي‌دهيم، گو اينکه اين کار منطقي و عادي است. آيا وجود مقدار کمي سبزيجات در يک ظرف پر از اسيد آرسينيک، آثار بلندمدت منفي ناشي از خوردن اين ماده بر رژيم غذايي را توجيه مي‌کند. استدلال‌هاي اين‌چنيني بسياري وجود دارد، امّا اجازه دهيد به بينش گراسمن توجه کنيم.
واکنش و پاسخ بسياري از خوانندگان اين‌چنين خواهد بود: «مرگ خدا؟ مطمئناً موضوع را بسيار بزرگ کرده‌ايد! در ميان دريايي گسترده از پديده‌هاي فرهنگي، ما تنها در مورد يک پديدة منفرد بحث مي‌کنيم، اين‌گونه نيست؟ آيا ارزش‌هاي مثبت بسياري در اين کتاب‌ها و فيلم‌ها وجود ندارد که آموزش‌دهنده و تقويت‌کنندة اهميت شجاعت و فداکاري مي‌باشد؟ و آيا اين مجموعه تماماً در مورد عشق نيست؟» بله، از يک لحاظ اين‌گونه است. امّا چه نوع عشقي؟ چه نوع گذشتي؟ و به چه نيتي؟ اين مجموعه در مورد سودمندي کينه‌توزي، تفاخر، بدانديشي و بدخواهي نسبت به دشمنان حقيقي و آنان که دشمن انگاشته مي‌شوند، است و در اين راه به دنبال استفاده از دانش محرمانه، دروغ، مکر و حيله، اهانت و خوش شانسي محض براي دفاع در مقابل هر آنچه که شما را تهديد مي‌کند و در مقابل خواسته‌هاي شما مي‌ايستد، مي‌باشد. اين مجموعه يک «کورنوکوپيا» براي پيام غلط ديگري نيز مي‌باشد: «هدف، وسيله را توجيه مي‌کند». هيچ چيز ديگري همچون اين پيام ديده نمي‌شود. به هيچ کسي جز کساني که شما با آنها احساس راحتي مي‌کنيد و از اهداف شما پشتيباني مي‌کنند و باعث مي‌شوند در مورد خودتان احساس خوب داشته باشيد، نمي‌توان اعتماد کرد. کشتن ديگران در صورتي که شما خوب باشيد و ديگران بد باشند، توجيه‌پذير است. افراد محافظه‌کار و متعصب‌هاي ضدّ جادو، انسان‌هاي واقعاً بدي هستند و لايق هرگونه مجازاتي مي‌باشند. (از اين رو، مجازات دور سيلز لذت‌بخش مي‌باشد.)
هدف غايي شيطان، رد کردن و طرد جادو است. براي مثال تبهکار بزرگ «ولد مورت»، هنگامي که به يک پسر معلول که توسط پدر مخالف جادوي خود ترک شده است تبديل مي‌شود، از دور خارج مي‌شود. پس از آن، در فضاي داستان يک افسانة جوان وجود دارد، که هنگامي که با جادو تلفيق مي‌شود، به يک عامل توانا و غالباً نهفته تبديل مي‌شود و رفته رفته در هر يک از جلدهاي اين داستان رشد مي‌کند و در پايان جلد آخر، در خوشي و رستگاري خانوادگي، شخصيت‌هاي محوري داستان به اوج خود مي‌رسد. بله؛ هري با اشرار تقريباً شيطاني روبه‌رو مي‌شود؛ آزموني سخت و پايان‌ناپذير از مبارزات و پريشاني‌ها را متحمل مي‌شود؛ بر انسان‌هاي عجيب و غريب شکست‌ناپذير پيروز مي‌شود؛ جهان را نجات مي‌دهد؛ با جيني ازدواج کرده و بچه‌دار مي‌شود و نسل جديدي از جادوگران و ساحره‌هاي کوچک را به وجود مي‌آورد. اگر اين يک طنز يا هجونامه بود، شايد به آن مي‌خنديديم. امّا اين داستان خود را به عنوان مسئله‌اي کاملاً جدّي ارائه کرده است؛ اين فستيوال حقايق ناقص، مهلک و دروغ‌هاي آشکار، به سادگي با برخي از ارزش‌هاي مثبت آميخته شده است؛ با برخي نقش‌پردازي‌هاي جذاب و شيوه‌هاي نويسندگي نامناسب براي قهرمان و ضدّ قهرمان مجموعه، از يک طفل يتيم سرخورده استفاده شده است. علي‌رغم عناصر و خصيصه‌هايي مثل شوخ‌طبعي، باهوشي و سخنان طعنه‌آميز جسورانه، فرهنگ عميقي از تحقير نيز در اين مجموعه وجود دارد. سراسر داستان بسيار جذاب و لرزاننده مي‌باشند؛ بسيار مرگبار و پوچ.
مسئلة اصلي اين است. اين‌گونه نيست؟ اگر دنيايي که در آن زندگي مي‌کنيم، مقدس (روحاني و منزه) نبوده و بلکه پوچ و مرگبار است، آنگاه ما بايستي هر کاري که مي‌توانيم براي تغيير دادن آن انجام دهيم. ظاهراً خدايي وجود ندارد و ما بايستي خداي خودمان باشيم. همان‌طور که همة کودکان يتيم مي‌دانند، اگر پدري وجود نداشته باشد، ما بايد پدر خودمان باشيم. اين يک وظيفه و کار دشوار براي هر کسي است، امّا با کمک برخي قدرت‌هاي باورنکردني قابل انجام است و اگر بعد از همة اينها چيزي وجود داشته باشد که اندکي وراي دنياي مادي و اين جادوي مادي است، آيا مي‌تواند حقيقت داشته باشد؟ طبق داستان، مطمئناً خير. در مجموعة هري پاتر، نشانه‌هايي از قلمروهاي ديگر و ابعاد غيرمادي و متافيزيکي که هيچ‌گونه مرجع اخلاقي بالاتري ندارند، ديده مي‌شود. امّا اينها ويترين‌هايي براي کيهان‌شناسي پايه‌گذاري شده توسط رولينگ مي‌باشند. گواهي و شهادتي سخت در سراسر داستان وجود دارد، مبني بر اينکه يک جهان‌بيني اسرارآميز به آرامي امّا بدون شک به وجود خواهد آمد. در حقيقت، اين شکل جديدي از مجموعة بدعت‌ها و الحادهاي قديمي و يک فلسفة عرفاني جديد مي‌باشد که باقيمانده‌هاي نمادهاي يهودي ـ مسيحي را اقتباس کرده و آنها را با مفاهيم ديني زندگي و [عالم] پس از مرگ درهم آميخته است. براي مثال، در اواخر جلد آخر، مربي و مدير هري، دامبلدور، پس ار مرگ خود و مرگ کاذب هري و قبل از رستاخيز مبهم آخر، در محيطي تار و مربوط به دنيايي ديگر، با هري ملاقات مي‌کند. امّا حتّي اين مورد و ديگر مراجع متافيزيکي، به ندرت توسط نويسنده براي بيان هدف اصلي‌اش که همان تجليل از کمال مطلوب انسان دوستي مي‌باشد، استفاده شده است. اين‌گونه بشر دوستي‌ها، بدون وجود انواعي از روحانيت ـ و هر آنچه که روحانيت بهتري براي هموسين دئو، از آن روحانيتي که پاداش‌ها و هيجان‌هاي غيرطبيعي و بدون پاسخ‌گويي اخلاقي به خداوند ارائه مي‌کند، داشته باشد ـ نمي‌تواند مدت زيادي به حيات خود ادامه دهد. ممکن است اين مسئله را متناقض بدانيد؛ مذهب بشر دوستي سکولار. در اين مذهب، همانند بسياري ديگر از مذاهب، جهان به شدت در حال تهديد مي‌باشد و به ناجي خود نياز دارد. آنگاه يک قهرمان دوست داشتني در اين موقعيت چه بايد بکند؟ او بايد رشد کند. در اين هفت داستان نيز قهرمان اين‌گونه عمل مي‌کند و به تحقق قدرت‌هاي نيمه خدايي ذاتي خود نزديک مي‌شود. در داستان هرگز به اين قدرت‌ها به عنوان قدرت‌هايي شبيه به قدرت خداوند اشاره نشده است؛ چون در اين صورت، به‌طور ضمني نوعي قدرت بالاتر و متعالي‌تر را تصديق مي‌کند، حال آنکه در دنياي پاتر، هيچ سلسله مراتب مطلقي در آفرينش وجود ندارد.
رولينگ در يکي از مصاحبه‌هايش بيان کرده است که: «کتاب‌هاي من عمدتاً در مورد مرگ مي‌باشد. آنها با مرگ والدين هري آغاز مي‌شوند. اشتغال ذهني و فکر دائم ولدمورت براي تفوق بر مرگ است و تلاش او براي رسيدن به ابديت، به هر قيمتي، که هدف هر کسي در استفاده از جادو مي‌باشد، در اين کتاب وجود دارد. از اين رو من دريافتم که چرا ولدمورت خواهان غلبه بر مرگ است. همة ما از مرگ مي‌هراسيم».
در حقيقت، هزاران نوع مرگ خشن در اين هفت جلد وجود دارد که معمولاً در اثر نبردهايي است که شامل نفرين، جادو و زهر مي‌باشند. شمار شخصيت‌هاي انساني و ديگر مخلوقاتي که در اين مجموعه کشته مي‌شوند، از دست خواننده خارج مي‌شود و تا آنجايي که من مي‌دانم، هيچ يک از آن شخصيت‌ها به مرگ طبيعي نمي‌ميرند. دنياي پاتر قلمرو مرگ است، پادشاهي مرگ و تنها با استفاده از ابزار مرگ مي‌توان بر حاکميت ابدي آن برتري يافت. در سراسر اين مجموعه، مرگ و قدرت، پيوندي ناگسستني برقرار کرده‌اند. علاوه بر اين، مرگ تهديد نهايي و راه حل پاياني هر مشکلي است. براي مثال، در جلد شش، دامبلدور توسط سوروس اسنپ شيطان، که براي تبهکار و شرير بزرگ، ولدمورت کار مي‌کند، کشته مي‌شود. در جلد هفت آگاه مي‌شويم که اسنپ يک جاسوس دوجانبه بوده است که به طور مخفيانه به دامبلدور و هري وفادار بوده است. اين هم فاش مي‌شود که دامبلدور از اسنپ خواسته است که او را بکشد ـ مرگي آسان و بدون درد ـ و گفت‌وگوي آنها در اين مورد، به طور عجيبي مانند توجيه مرگ آسان و خودکشي به کمک پزشک است.
اينکه بدانيد چه کسي هستيد، در تفوق بر مرگ بسيار مهم است. شما به تدريج با تجربه و همراه با مطالعه دانش‌هاي محرمانة ممنوعه، کشف خواهيد شد و [خواهيد فهميد] که بيشتر از آني هستيد که فکر مي‌کرديد؛ در حقيقت، شما حقّ دسترسي به اسراري را داريد که خودتان را برايتان مي‌نماياند و ارزش شما براي ديگران آشکار مي‌شود. تا زماني که همتايان حامي و شجاعي داريد، مورد عشق، نفرت، چاپلوسي و ترس قرار مي‌گيريد، ولي هرگز فراموش نمي‌شويد و قدرت‌هاي مخفي اضافي به شما داده مي‌شود. با افزوده شدن آگاهي، قدرت‌هاي جادويي ذاتي شما آزاد خواهد شد و با تمرين به نيروي جادويي فوق‌العاده نيرومندي تبديل خواهد شد. البته بايد از اين نيروها استفاده کرد، زيرا دشمنان واقعاً پستي در بيرون وجود دارند و اين شيطان و دشمن بزرگ، پس از شما در گذرگاه بزرگي قرار دارد و او هم مثل شما قدرت‌هايي دارد. از اين رو اگر مي‌خواهيد او را شکست دهيد، بسيار مهم است که قدرت‌هايي به ترسناکي و وحشت‌آوري قدرت‌هاي او داشته باشيد. شما به نبرد خواهيد پرداخت، زمين خواهيد خورد و دوباره برمي‌خيزيد، امّا در پايان پيروز خواهيد شد. شما ناجي جهان مي‌شويد.
رولينگ داستاني را به شکل درام انساني درآورده است که به کهنگي «ايلياد» است، امّا بدون بينش عميق هومر نسبت به انگيزه‌هاي انساني. به کهنگي «بوولف» است، امّا با نقش‌هايي در هم و درس‌هايي منحرف؛ معاصر با« ارباب حلقه‌ها» مي‌باشد، امّا بدون تعريف تولکين از فروتني و حکمت و پاکدامني حقيقي. او از رنج و محنت استفاده کرده است تا داستانش را از يک سناريوي ساده خوب‌ها در برابر بدها، يا حتي سناريوي صرفاً تغييريافتة خط مقدم خير و شر، پيچيده‌تر کند. او با هوشمندي و خلاقيّت، تمامي مرزهاي داخلي و خارجي، عمودي و افقي را در هم ريخته است و تنها عامل درخشنده، تقدير ضمير پوياي شخصيت محوري داستان مي‌باشد. خواست اين شخصيت، بيشتر آرزو براي زنده ماندن است تا آرزو و ميلي ـ از نوع نيچه‌اي ـ براي قدرت و رفته رفته اين خواسته به سوي آرزويي براي يک هويت سوق پيدا مي‌کند که در آن، قدرت، يک عامل تقويت کننده ضروري براي اين خواسته است. امّا رولينگ شخصيت هري را يک پسر دوست‌داشتني و بازيگوش ساخته است. بسياري از خوانندگان جوان با اين شخصيت آشنا هستند. او مانند بسياري از جوانان زمان ما است که به نحوي رها شده‌اند و خانواده‌هايي از هم گسسته و خواهران و برادران غايبي دارند که به واسطة سقط چنين از بين رفته‌اند يا به طريقي ديگر، اين کودکان به علت روش‌هاي پيش‌گيري از بارداري و عقيم‌سازي، تنها مانده‌اند. آنها به خاطر انواع گوناگون عدم توجه، کم‌ارزش شمرده شده، از تنهايي رنج مي‌برند و برخي نيز توسط بچه‌هاي قلدر تحقير مي‌شوند. (اين بچه‌هاي قلدر، کودکان بدبخت ديگري هستند که به خاطر نداشتن هويت، به کودکان ضعيف‌تر زور مي‌گويند تا از اين تنها راه در دسترس، بتوانند خودشان را ثابت کنند.) حياط مدرسة محلّه‌تان را نگاه کنيد. همة اين کودکان آنجا هستند؛ هري‌ها و هرموينزها، دراکو مالفوي‌هاي شرير و گروه چاپلوسانشان. اين يک حالت انساني مي‌باشد و از هر سني به سن ديگر و هر فرهنگي به فرهنگ ديگر ـ هر جا که انسان نيروي نگهدارندة بخشش را نپذيرد ـ تفاوت کمي دارد.
هري بر شياطين گوناگوني که با او روبه‌رو مي‌شوند پيروز مي‌شود، البته او اين کار را بدون بخشش و رحم انجام مي‌دهد. ما مي‌بينيم که در حال تشويق او هستيم و سپس يا از روي بي‌ارادگي اين کتاب‌ها را مي‌پذيريم يا از آنها حمايت مي‌کنيم. اين کتاب‌ها مسير آزادي، راهي به دور از رنج، طرفداري از زندگي، نفي ثروت، حلقة زنجير حصارها و محوطه‌هايي محصور شده که کودکان محبوب ما يعني همة کودکان را بي‌رحمانه محدود مي‌کنند، مي‌باشند. هري راه را مي‌داند، اين کودک زيباي بازنده، حسّ ترحم غريزي ما براي مردم رنج ديده را برمي‌انگيزد؛ ما هري را هنگام عبور از موانع، پيروز مي‌بينيم، درست همان‌طور که همة ما آرزو داريم که در زندگي خودمان اين‌گونه باشيم. بله، من و شما هري هستيم. ما او را دوست داريم و چه بازيگر تمام عياري براي اين نقش در فيلم انتخاب شده! صورتي شيرين، شجاع و آسيب‌پذير. يک پسر خوب و زيبا. در «هري پاتر و يادگاران مرگ»، مي‌بيني که هري به دورة جواني مي‌رسد. او به طور شگفت‌انگيزي به بلوغ رسيده است. او نسبت به ضعفا احساس شفقت و مهرباني دارد و مي‌خواهد مانع نفرين‌ها و بلاهاي مهلک شود و چوب‌هاي جادويي را از دست کساني که مي‌خواهند او و ديگران را بکشند، بيندازد. اين مسئله تا حدي است که رموس لوپين هري را نکوهش مي‌کند و پاسخ دفاعي هري را مبني بر اينکه کشتن مردم روش ولدمورت است نه او، دريافت مي‌کند. حتي بعد از اينکه دراکو، شکنجه‌گر قديمي هري، با گروهش به او حمله مي‌کند و نزديک است که با نفرين خشونت بار فايندفاير هري را آتش بزند، او دراکو را نجات مي‌دهد. ممکن است که اين پيشرفت جديد در شخصيت هري، آنهايي را که از روش انتقامي قديمي او لذت مي‌برده‌اند، نااميد کند، امّا با اين حال، اين نيز موقعيت طرفداران هري را که آن سوي روية ظاهري شخصيت‌ها و جريان‌ها را نمي‌بينند، تقويت مي‌کند. همان‌طور که ديويدهادون منتقد بيان مي‌کند: «هري اين عقيده رولينگ که کودکان «ذاتاً خوب» و بدون نياز به اصلاح و رستگاري هستند را به طور کامل واقعيت مي‌بخشد.» آنها تنها نياز دارند که رشد کنند و ياد بگيرند که از قدرتشان «هوشمندانه» استفاده کنند. در دنياي هري، گناه نخستيني وجود ندارد به جز جادو.
اگر ما در دنيايي تنگ و ترسناک حبس شده‌ايم، چرا راهي که هري به ما نشان داده است را بررسي نکنيم؟ وقتي که ما مثل همة انسان‌ها و حتي آنهايي که اين مطلب را انکار مي‌کنند، آرزو و ميل به يک قدرت برتر و مافوق داريم، چرا نبايد بندة نيروهاي غير طبيعي‌اي که به جاي آن تعالي اصيل ارائه شده‌اند شويم؟ بندگي واژه‌اي است که ممکن است شما را ياد يک واژة قديمي بيندازد، بردگي. هنگامي که يک برده در زنجير است، در مورد آزادي خيال‌بافي و رؤياپردازي مي‌کند، امّا اين خيال‌هاي پوچ، زنجير او را محو نمي‌کنند. انسان‌هاي اسير شده زمان ما نيز مانند بردگان قديمي، با هر لذتي که مي‌توانند در ابعاد محدود اين دنيا کسب کنند باقي مانده‌اند و اينها نيز معمولاً با لذّاتي زودگذر و مجهولند، همان‌طور که در گذشته به وفور در ممالک مشرکين اثبات شده است. آنهايي که اسير دنياي پاتر مي‌باشند، ممکن است با خوشگذراني ذهني و تحريک عواطفشان و ترشح آدرنالين، به واسطة عصبانيت و خون، افسانه و ترس و به وسيلة نمايش بي‌نظير و ابتکارات هوشمندانه، شاد باشند و توجه‌شان از شرايط واقعي که دارند دور باشد؛ امّا توجه داشته باشيد که نمادهاي سنتي تمدن غرب، از طريق اين بافت بسيار پيچيده از طرح‌ها، مورد سوءاستفاده و استفاده، تغيير و پيوند ناجور، تکذيب و حتي بارها وارونه‌نمايي قرار گرفته‌اند. زيرا در اين دنياي خيالي، هيچ چيز معتبر و آن‌طور که به نظر مي‌رسد نيست و حتي ساختار لغزش‌ها و خطاهاي فکري ما را به همان جايي مي‌برد که وهم و خيال نويسنده مي‌خواهد. يک داستان‌نويس ضعيف نمي‌تواند حتّي کمي از اين داستان را بنويسد. امّا رولينگ يک داستان‌نويس بااستعداد است و اثر موزون عظيم او، در تجزيه و از هم گسستن اصول اساسي تمدن و انسانيت، به وسيلة بسياري تصديق شده است؛ زيرا او ما را گرامي داشته و سرگرم کرده است؛ به اين دليل که «اين [داستان‌ها] تماماً در مورد عشق هستند».
آزادي حقيقي تنها زماني ممکن مي‌شود که عشق حقيقي وجود داشته باشد و عشق حقيقي بدون صداقت ممکن نيست. همان‌طور که تولکين در مقاله‌اي در مورد ادبيات خيالي بيان کرده است، نويسنده‌اي که مي‌خواهد تصور و تخيل را به طريقي سالم تغذيه کند، بايستي بدون توجه به اينکه جزئيات يک دنياي خيالي چقدر خارق‌العاده مي‌تواند باشد، به نظم اخلاقي دنياي واقعي وفادار باشد. نمي‌توان قانون طبيعي را که خداوند در وجود ما قرار داده است، به کلي ريشه‌کن کرد، امّا مي‌توان آن را شديداً تغيير شکل داد تا منجر به انحراف آگاهي، ضمير و پس از آن اعمال ما شود. اهميتي ندارد که يک افسانه تا چه حد از نظم مادي رخت بربسته است امّا افسانة سالم آن است که به ما بياموزد، يکديگر را به نحوي سالم دوست داشته باشيم؛ با دوست داشتن همسايه‌هايمان و حتي دشمنانمان، لااقل تلاش کنيم که دوست داشتن آنها را ياد بگيريم و بپذيريم که اين کار صحيح است. اين کار با بخشش ممکن مي‌شود. امّا عشق انتخابي (همراه با نفرت انتخابي) به آزادي منتهي نمي‌شود. اين کار، احساس عشق بدون وجود مفهوم آن و احساس آزادي بدون وجود پايه‌هاي آن مي‌باشد. اگر خدا يک پدر غايب مي‌باشد ـ يا پدري است که اصلاً وجود ندارد ـ قهرمان و خوانندگان آن با چنين احساساتي تنها مانده‌اند، با وفاداري منحرفشان و با عشقشان به اميال و آرزوهاي سير نشدني خود و حس مي‌کنند که انکار اينها، نفريني مرگبار و تباه کردن خود مي‌باشد. به اين دليل است که بسياري از مردم به شدت به ارزش‌هاي کتاب‌هاي پاتر وفادارند و اين مسئله را ناديده مي‌گيرند که بسياري ديگر از ارزش‌ها در اين کتاب‌ها در حال تحليل و نابودي مي‌باشند. به اين دليل است که مدافعان دنياي پاتر چنين سرسختي از خود نشان مي‌دهند و بارها عليه منتقدان برافروخته و عصباني مي‌شوند. به تصور آنها، منتقدان دنياي پاتر، دشمنان آزادي و اصالت مي‌باشند. درست همان‌طور که لفاظي در مورد آزادي و دموکراسي در حال افزايش است، در حالي که در مورد مسائل مهم ديگر در حال کاهش مي‌باشد، لفاظي در مورد «ارزش‌ها» نيز در حال افزايش است و مسئله حقيقي‌تر که همان ايمان و پاک‌دامني است، در حال مهجور شدن است. چه چيزي اين بردگان خيال‌پرداز اين فريب را بيدار خواهد کرد؟
منبع:سایت موعود




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط