هم رنگی یا بی رنگی
هیچ فکر کردهاید که چرا سگ دمش را تکان میدهد؟! چون قدرت دارد. مسلماً اگر قدرت دم بیشتر بود دم، سگ را تکان میداد!
حتماً شما هم در وصف کسانی چنین جملاتی را شنیدهاید که مثلا فلان شخص آدم متنفذی است یا نفوذ اجتماعی زیادی دارد. این واژه معمولا به کسی اطلاق میشود که توسط شیوههای گوناگون توان همرنگ کردن گروه و جامعه پیرامونش را با خواستههای خود دارد. البته چنین افرادی خاص و قلیل هستند. معمولا اینکه یک شخص بتواند یک گروه را همرنگ خود کند، بسیار دشوارتر از آن است که خود به رنگ گروه درآید. چون قدرت گروه از قدرت شخص بیشتر است. جالب آن که قدرت یک گروه لزوماً مساوی با مجموع قدرت تک تک افراد تشکیل دهندهاش نیست. به قول اس. پی. آر:” از جمله شگفتیهای گروه این است که میتواند ۲+۲ را ۵ نماید. بدیهی است که میتواند ۲+۲ را ۳ هم بنماید!”
روانشناس خلاقی برای نشان دادن توان “فرد” در تحت تأثیر قرار گرفتن از سوی “گروه” دست به ابتکار جالبی زد. وی عدهای از دوستانش را از قبل هماهنگ کرد که به عنوان تعدادی عابر ناشناس در خیابان شلوغی در نیویورک راه بروند. بعد همگی تقریباً همزمان و به طور ناگهانی بایستند، گردن بکشند و به بالا، به سمت پنجرهای در طبقه ششم یک ساختمان بلند نگاه کنند. آنگاه دور هم جمع بشوند، پچ پچ کنند و با انگشت به سمت پنجره مذکور اشاره کنند. فیلمهایی که توسط دوربینهای مخفی از این واقعه برداشته شد، شاهدی بر این موضوع بودکه بیش از ۸۰٪ از رهگذرانی که با عجله در پی رفتن بر سر کار روزانه خود بودند، ایستادند و مدتها به بالا خیره گشتند!
حتما شما هم به کرات مشابه چنین تجربیاتی را داشتهاید. من همین چند هفته پیش تجربه جالبی در این زمینه داشتم. در انجمن نویسندگان از یک نفرکه قرار بود بعنوان دبیر انجمن انتخاب گردد یک نقد ادبی خوانده شد. نقد نسبتاً ضعیفی بود. پس از اتمام آن، رییس خانه هنرمندان با لحن و بیان مطمئنی از افراد موافق با انتخاب شخص مربوطه خواست که دستهای خود را به نشانه تایید ایشان بالا ببرند. به جز چند نفری، بقیه دستهای خود را بلند کردند. انتخاب شخص مذکور مسجل شد و رییس به مبحث بعدی پرداخت. اما داستان همین جا تمام نمیشود. هفته بعد اکثریت اعضاء، همانهایی که رأی موافق داده بودند، غرولندکنان و شاکی در انجمن حضور یافتند. آنها مدعی بودند که شخص مورد بحث به گروه تحمیل شده است!
به راستی چه چیزی باعث میشود افرادی که با اطمینان کسی را منصوب میکنند، ظرف مدت کوتاهی، بدون تغییر شرایط از انتخاب خود پشیمان گردند؟! کم رویی، خجالت، تلقینپذیری یا همرنگی؟! وقتی از سر دسته این گروه ناراضی پرسیدم پس چرا همان زمان چیزی نگفتهاند؟ مبهوت و مستاصل نگاهم کرد و گفت چون آن موقع فکر میکردم نقد ادبی ایشان از نظر بقیه منطقی است و تنها من نظر مخالف دارم و لذا شخص مذکور مناسب این سمت است اما وقتی پس از پایان جلسه با سایر اعضا صحبت کردم و نظر آنها را جویا گشتم، متوجه شدم که آنها هم مخالف هستند و تنها داشتن برداشتی مشابه با نتیجهگیری من مانع اعتراض آنها شده است!
در واقع با استفاده از همین ویژگی تأثیرپذیری فرد از سوی جمع بسیاری از رفتارهای افرادی که کارشان در ارتباط با مردم است، شکل گرفت. به عنوان مثال این که میبینید در صحنههای بینمک بعضی از فیلمهای کمیک یک خنده جمعی از قبل ضبط شده را به صحبتها و حرکات هنرپیشه اضافه میکنند، با این هدف است که تماشاچی تحت تأثیر این خندهها، با جمع همراه شده و بخندد! هر گروهی دارای هنجارها یا استانداردهایی است که مثل اثر انگشت، خاص آن گروه است. جالب آن که بعد از شکلگیری اساسی گروه، حتی اگر به تدریج تمام اعضاء تغییر کنند، ماهیت و چهارچوب اصلی گروه تغییر نمیکند. درست مثل این مسیله که تمام سلولهای یک فرد در گذر زمان تغییر میکند اما شخصیتش، همان شخصیت سابق باقی میماند.
اعضای یک جامعه خود را ملزم به رعایت هنجارهای آن جامعه میدانند. مسلماً امکان ندارد که تمام افراد یک گروه کاملا با یکدیگر، هم عقیده و هم فکر باشند. به قول دبل یو. ریگ لی اگر دو نفر در همه موارد با هم توافق داشته باشند، یکی از آنها زیادی است.
آیا همنوایی با گروه به معنای تسلیم واقعی در برابر گروه است یا تنها تظاهری است بر متابعت از گروه؟!
همنوایی و همرنگی با هنجارها به دو شکل است. یکی ساده و ظاهری که به آن جامعهپذیری میگویند و دیگری ژرف و درونی که فرهنگپذیری نامیده میشود.
جامعهپذیری در سنین کودکی آغاز میشود و تا بزرگسالی ادامه مییابد اما فرهنگپذیری معمولا در کودکی رخ میدهد و سپس متوقف میگردد. از این رو پذیرفتن و نهادینه کردن فرهنگ کشورهای بیگانه برای مهاجران بزرگسال سخت و گاهی غیرممکن است.
جوامع دیکتاتوری همواره سعی در همرنگ کردن افراد با خود دارند. اینگونه جوامع افراد ناهمرنگ را با تدابیری نظیر تحت فشار گذاشتن، متهم کردن، طرد کردن و ساقط کردن از امتیازات و حقوقی که دیگران از آن برخوردارند و… تنبیه میکنند. در حالیکه افراد همنوا را با انواع پاداشها از پذیرفتهشدن در گروه و تایید اجتماعی گرفته تا دادن مزایای مادی تشویق مینمایند. جالبترین مورد همگرایی زمانی است که فرد به پیروی از نظام و قواعدی برمیآید که آن نظام با تعاریف، ارزشها و نگرشهای خود او در تضاد باشد. به نظر فستینگر تنشی که از این عدم توازن حاصل میشود شدت بیشتری مییابد اگر: این رفتار برای فرد مهم باشد.
امتیازاتی که امیدوار است با همگرایی کسب کند یا ضررهایی که میترسد در صورت عدم همگرایی ببیند مهم باشد. فردی که علیرغم عقاید خود، تسلیم فشار بیرونی شده و همگرایی نشان میدهد به دو دلیل است:
۱. رفتار خود را بر اساس عقاید خود تنظیم نمیکند و نظر و تصمیم جمع را بر عقیده خود مرجح میداند. این اتفاق از پدیدهای منشاء میگیرد که نفوذ اطلاعاتی نام دارد و وقتی اعمال میشود که افراد به قضاوت گروه بیش از قضاوت خود اعتماد دارند، مخصوصاً اگر در مورد قضاوت خود شک داشته باشند در واقع در پی وابستگی اطلاعاتی پدید میآید.
۲.برای امتیازاتی که انتظار دارد کسب کند و یا ضررهایی که از آن هراس دارد اهمیت بیشتری قایل است. این پدیده نفوذ هنجاری نام دارد. نفوذ هنجاری عبارت است از همرنگی، پذیرش و اطاعت برای پاداش گرفتن یا تنبیه شدن. این مورد در پی وابستگی پیامدی بروز میکند.
اساساً آیا همرنگی و همنوایی، جامعه را به سوی سلامت سوق میدهد یا انحطاط؟!
با وجود تمام تفاسیر بالا همنوایی نه به طور مطلق خوب است، نه بد. بلکه پدیدهای اجتماعی است که در جایی میتواند مثبت باشد و در جای دیگر منفی. در واقع خوب بودن یا بد بودن نفوذ اجتماعی به این امر بستگی دارد که گروه از نظر بهنجار بودن یا صحیح بودن اطلاعات در سطح بالاتری از فرد قرار بگیرد یا خیر!
مسلماً همنوایی در کاری گروهی که احتیاج به همدلی و تعاون اعضا دارد، اهمیت بسزایی در پیشرفت و احقاق اهداف گروه دارد اما اگر همین گروه دارای ضعفها و ایرادات اساسی باشد، همگرایی در چنین گروهی باعث سیر نزولی گروه و از هم پاشیدگی یکباره آن میشود. در واقع اگر همه کس، همه جا و همیشه بخواهند همنوایی کنند مسلماً بسیاری از تحولات علمی، اجتماعی، سیاسی و … رخ نخواهد داد. هیچ انقلابی در هیچ عرصهای بروز نخواهد کرد و نسل رهبران برچیده خواهد شد!
از نظر مورتون گاهی ساخت اجتماعی فشارهایی به افراد وارد میکند و آنها را به کارهایی وا میدارد که از نظر جامعه مجرمانه است اما سبب بقای فرد و نهایتاً جامعه میگردد . مورتون در میان عناصر ساختاری جامعه دو عنصر” اهداف فرهنگی ” و “راههای نهادینه شده ” را پر رنگ میکند. اهداف، مقاصدی هستند که فرهنگ جامعه آنها را آرمان تلقی کرده و بسیار ارزشمند میداند. از سوی دیگر نهادهای اجتماعی راههایی را برای رسیدن به اهداف توصیه میکند که مجاز و نهادی باشد. بنابراین نظریه همرنگی وقتی رخ میدهد که اهداف فرهنگی و راههای نهادی هر دو پذیرفته شود در غیر این صورت انواع متمایزی از تکروی و یا کجروی پدید میآید.
پدیده پیروی از مد یکی از آن پدیدههای اجتماعی است که زنان به دلیل تلقینپذیری و هنجارپذیری قربانی آن میگردند. مد زدگی در اطلاق روانشناسی نوعی تقلید استتاری یا همرنگی گرایی محسوب میشود. مد زدگان نسبت به افراد نرمال جامعه از قدرت، بینش و هوشمندی ضعیفتری برخوردارند. چرا که چون کودکان فرهنگپذیر بوده، همه چیز را تقلید و تصویربرداری میکنند و از خلاقیت، آفرینندگی و خود بودن بیبهرهاند! مد به دلیل برخوردار بودن از دو خصلت موقت و گذرا بودن فرد مد زده را ملزم میکند قدم به قدم و لحظه به لحظه با این جریان هماهنگ شود. از این رو فرد به عارضه “وسواس فکری عملی” مبتلا شده، شخصیتش به انقباض میگراید!
علاوه بر عوامل موقعیتی، اجتماعی و گروهی برخی از ویژگیهای فردی نیز با پدیده همرنگی در ارتباطند.
به عنوان مثال افرادی که دارای تاریخچهای از موفقیت باشند بیشتر احتمال دارد که با گروه هماهنگی نکنند تا کسانی که چنین تاریخچهای ندارند. شاید اعتماد به نفس این افراد در حکم سرمایهای است که با اتکا به آن و قدرت تشخیص میتوانند در برابر جمع مقاومت نمایند. این دسته از افراد نسبت به قضاوت گروه درباره خود کمتر نگرانند و در تصمیمگیریهای خود بیشتر بر ارزشها و ترجیحهای خود متکی هستند تا قضاوت دیگران! بر عکس افرادی که نیاز به تایید اجتماعی دارند، همیشه مضطرب هستند، احساس ضعف میکنند و کلاً اعتماد به نفس پایینی دارند . مسلماً چنین افرادی بیشتر احتمال دارد که بیچون و چرا تسلیم نظر جمع شوند.
جورج هرمانز در کتاب”رفتار اجتماعی” گفته است: مقام فردی در درون پایگاه اجتماعی گروه، تأثیر مهمی بر میزان همنوایی دارد. به طور کلی افراد دارای پایگاه متوسط بیشترین میزان همنوایی را نشان میدهند. فردی که دارای پایگاه اجتماعی بالاست، اگر در جهت تازهای حرکت کند و درستی این جهت تازه هم مورد تایید قرار بگیرد، در این صورت مشروعیت پایگاه بالاتر او نیز تایید میشود.
افراد با پایگاه ضعیف هم، خود به خود در رده پایین قرار دارند و لذا چیزی ندارند که با ناهمنوا شدن از دست بدهند. چنین افرادی را نمیتوان با ترفند طرد کردن از گروه ترساند چون عملاً در گروه جایی ندارند، بنابراین ریسکپذیرتر میشوند. شاید با استناد به همین اصل است که گفته میشود خیلی از مخالفین و افراد ناهمرنگ با نظامهای اجتماعی، اگر در پایگاههای بالاتری قرار بگیرند همرنگ میشوند و دقیقاً مشابه کسانی که زمانی با آنها مخالفت کردند، عمل خواهند کرد. از طرف دیگر، اگر چنین افرادی با پایگاه اجتماعی ضعیف متفاوت عمل کرده و ثابت شود که قضاوت و تصمیم آنها درست بوده، ممکن است راهی برای بالا رفتن منزلت اجتماعی آنها باشد. این در حالی است که افراد متعلق به طبقه متوسط جامعه نگرانند که مبادا همین مزیت “حد وسط” بودن را از دست دهند و لذا همنوایی کردن کامل آنها ممکن است روشی باشد برای بدست آوردن پایگاهی بالاتر یا حداقل حفظ پایگاه کنونیشان.
فرهنگ، ملیت و نوع گروهی هم که فرد عضوآن میباشد بر میزان همرنگی تأثیر دارد. هر چه گروه نقش حمایتکنندهتری برای اعضای خود ایفا کند، اعضا همنواتر هستند. برخی از گروهها ناهمرنگی را پرورش میدهند، مثل گروههای خلاقیت. برعکس برخی ازگروههای دیگر بر انسجام تاکید دارند! بعضی از ملل مانند آمریکاییها فرد گرا هستند، معمولاً ساخته و پرداخته کردن اسطورههای فردی همچون سوپرمن کار آمریکاییهاست. دستهای دیگر از ملتها از جمله ژاپنیها در راستای جهتگیری جمعی و انکار فردیت حرکت میکنند بنابراین همنوایی بالاتری از خود نشان میدهند. گرچه همواره همرنگ نبودن، خلاقیت و ایده داشتن در جاهایی قابل تحسین است اما باید توجه داشت که به صرف خاص بودن و خود را متمایز از بقیه جلوه دادن، همیشه و بدون منطق موجه، با تصمیمات جمع مخالفت نکنیم. همه ما کمابیش به شخصیتهایی مشابه تیپ شخصیتی گلامب، آدم کوچولوی کارتون گالیور، برخوردهایم که همواره منفی و مخالف جمعاند. این گروه از آدمها صبر میکنند تا گروه تصمیم خود را اعلام دارد و بعد آن تصمیم هر چه باشد، با آن به مخالفت برمیخیزند! به این گونه افراد لفظ غیرهمرنگ اطلاق نمیشود، بلکه بهتر است آنها را ضدهمرنگ بخوانیم. این نکته حایز اهمیت است که گرچه پیوسته همرنگ بودن از عدم استقلال و ضعف شخصیت ناشی میشود اما ضدهمرنگ بودن هم نشانه حماقت است. چه خوب است که از انتخاب کاذب میان عامگرایی و خاصگرایی، همرنگی و جدایی فراتر برویم. به جای آنکه بکوشیم بر تفاوتها غلبه کنیم، با آنهایی که متفاوتند وارد تعامل شویم و گوشه چشمی هم به آموختن و رشد داشته باشیم.
منبع:http://www.academist.ir
حتماً شما هم در وصف کسانی چنین جملاتی را شنیدهاید که مثلا فلان شخص آدم متنفذی است یا نفوذ اجتماعی زیادی دارد. این واژه معمولا به کسی اطلاق میشود که توسط شیوههای گوناگون توان همرنگ کردن گروه و جامعه پیرامونش را با خواستههای خود دارد. البته چنین افرادی خاص و قلیل هستند. معمولا اینکه یک شخص بتواند یک گروه را همرنگ خود کند، بسیار دشوارتر از آن است که خود به رنگ گروه درآید. چون قدرت گروه از قدرت شخص بیشتر است. جالب آن که قدرت یک گروه لزوماً مساوی با مجموع قدرت تک تک افراد تشکیل دهندهاش نیست. به قول اس. پی. آر:” از جمله شگفتیهای گروه این است که میتواند ۲+۲ را ۵ نماید. بدیهی است که میتواند ۲+۲ را ۳ هم بنماید!”
روانشناس خلاقی برای نشان دادن توان “فرد” در تحت تأثیر قرار گرفتن از سوی “گروه” دست به ابتکار جالبی زد. وی عدهای از دوستانش را از قبل هماهنگ کرد که به عنوان تعدادی عابر ناشناس در خیابان شلوغی در نیویورک راه بروند. بعد همگی تقریباً همزمان و به طور ناگهانی بایستند، گردن بکشند و به بالا، به سمت پنجرهای در طبقه ششم یک ساختمان بلند نگاه کنند. آنگاه دور هم جمع بشوند، پچ پچ کنند و با انگشت به سمت پنجره مذکور اشاره کنند. فیلمهایی که توسط دوربینهای مخفی از این واقعه برداشته شد، شاهدی بر این موضوع بودکه بیش از ۸۰٪ از رهگذرانی که با عجله در پی رفتن بر سر کار روزانه خود بودند، ایستادند و مدتها به بالا خیره گشتند!
حتما شما هم به کرات مشابه چنین تجربیاتی را داشتهاید. من همین چند هفته پیش تجربه جالبی در این زمینه داشتم. در انجمن نویسندگان از یک نفرکه قرار بود بعنوان دبیر انجمن انتخاب گردد یک نقد ادبی خوانده شد. نقد نسبتاً ضعیفی بود. پس از اتمام آن، رییس خانه هنرمندان با لحن و بیان مطمئنی از افراد موافق با انتخاب شخص مربوطه خواست که دستهای خود را به نشانه تایید ایشان بالا ببرند. به جز چند نفری، بقیه دستهای خود را بلند کردند. انتخاب شخص مذکور مسجل شد و رییس به مبحث بعدی پرداخت. اما داستان همین جا تمام نمیشود. هفته بعد اکثریت اعضاء، همانهایی که رأی موافق داده بودند، غرولندکنان و شاکی در انجمن حضور یافتند. آنها مدعی بودند که شخص مورد بحث به گروه تحمیل شده است!
به راستی چه چیزی باعث میشود افرادی که با اطمینان کسی را منصوب میکنند، ظرف مدت کوتاهی، بدون تغییر شرایط از انتخاب خود پشیمان گردند؟! کم رویی، خجالت، تلقینپذیری یا همرنگی؟! وقتی از سر دسته این گروه ناراضی پرسیدم پس چرا همان زمان چیزی نگفتهاند؟ مبهوت و مستاصل نگاهم کرد و گفت چون آن موقع فکر میکردم نقد ادبی ایشان از نظر بقیه منطقی است و تنها من نظر مخالف دارم و لذا شخص مذکور مناسب این سمت است اما وقتی پس از پایان جلسه با سایر اعضا صحبت کردم و نظر آنها را جویا گشتم، متوجه شدم که آنها هم مخالف هستند و تنها داشتن برداشتی مشابه با نتیجهگیری من مانع اعتراض آنها شده است!
در واقع با استفاده از همین ویژگی تأثیرپذیری فرد از سوی جمع بسیاری از رفتارهای افرادی که کارشان در ارتباط با مردم است، شکل گرفت. به عنوان مثال این که میبینید در صحنههای بینمک بعضی از فیلمهای کمیک یک خنده جمعی از قبل ضبط شده را به صحبتها و حرکات هنرپیشه اضافه میکنند، با این هدف است که تماشاچی تحت تأثیر این خندهها، با جمع همراه شده و بخندد! هر گروهی دارای هنجارها یا استانداردهایی است که مثل اثر انگشت، خاص آن گروه است. جالب آن که بعد از شکلگیری اساسی گروه، حتی اگر به تدریج تمام اعضاء تغییر کنند، ماهیت و چهارچوب اصلی گروه تغییر نمیکند. درست مثل این مسیله که تمام سلولهای یک فرد در گذر زمان تغییر میکند اما شخصیتش، همان شخصیت سابق باقی میماند.
اعضای یک جامعه خود را ملزم به رعایت هنجارهای آن جامعه میدانند. مسلماً امکان ندارد که تمام افراد یک گروه کاملا با یکدیگر، هم عقیده و هم فکر باشند. به قول دبل یو. ریگ لی اگر دو نفر در همه موارد با هم توافق داشته باشند، یکی از آنها زیادی است.
آیا همنوایی با گروه به معنای تسلیم واقعی در برابر گروه است یا تنها تظاهری است بر متابعت از گروه؟!
همنوایی و همرنگی با هنجارها به دو شکل است. یکی ساده و ظاهری که به آن جامعهپذیری میگویند و دیگری ژرف و درونی که فرهنگپذیری نامیده میشود.
جامعهپذیری در سنین کودکی آغاز میشود و تا بزرگسالی ادامه مییابد اما فرهنگپذیری معمولا در کودکی رخ میدهد و سپس متوقف میگردد. از این رو پذیرفتن و نهادینه کردن فرهنگ کشورهای بیگانه برای مهاجران بزرگسال سخت و گاهی غیرممکن است.
جوامع دیکتاتوری همواره سعی در همرنگ کردن افراد با خود دارند. اینگونه جوامع افراد ناهمرنگ را با تدابیری نظیر تحت فشار گذاشتن، متهم کردن، طرد کردن و ساقط کردن از امتیازات و حقوقی که دیگران از آن برخوردارند و… تنبیه میکنند. در حالیکه افراد همنوا را با انواع پاداشها از پذیرفتهشدن در گروه و تایید اجتماعی گرفته تا دادن مزایای مادی تشویق مینمایند. جالبترین مورد همگرایی زمانی است که فرد به پیروی از نظام و قواعدی برمیآید که آن نظام با تعاریف، ارزشها و نگرشهای خود او در تضاد باشد. به نظر فستینگر تنشی که از این عدم توازن حاصل میشود شدت بیشتری مییابد اگر: این رفتار برای فرد مهم باشد.
امتیازاتی که امیدوار است با همگرایی کسب کند یا ضررهایی که میترسد در صورت عدم همگرایی ببیند مهم باشد. فردی که علیرغم عقاید خود، تسلیم فشار بیرونی شده و همگرایی نشان میدهد به دو دلیل است:
۱. رفتار خود را بر اساس عقاید خود تنظیم نمیکند و نظر و تصمیم جمع را بر عقیده خود مرجح میداند. این اتفاق از پدیدهای منشاء میگیرد که نفوذ اطلاعاتی نام دارد و وقتی اعمال میشود که افراد به قضاوت گروه بیش از قضاوت خود اعتماد دارند، مخصوصاً اگر در مورد قضاوت خود شک داشته باشند در واقع در پی وابستگی اطلاعاتی پدید میآید.
۲.برای امتیازاتی که انتظار دارد کسب کند و یا ضررهایی که از آن هراس دارد اهمیت بیشتری قایل است. این پدیده نفوذ هنجاری نام دارد. نفوذ هنجاری عبارت است از همرنگی، پذیرش و اطاعت برای پاداش گرفتن یا تنبیه شدن. این مورد در پی وابستگی پیامدی بروز میکند.
اساساً آیا همرنگی و همنوایی، جامعه را به سوی سلامت سوق میدهد یا انحطاط؟!
با وجود تمام تفاسیر بالا همنوایی نه به طور مطلق خوب است، نه بد. بلکه پدیدهای اجتماعی است که در جایی میتواند مثبت باشد و در جای دیگر منفی. در واقع خوب بودن یا بد بودن نفوذ اجتماعی به این امر بستگی دارد که گروه از نظر بهنجار بودن یا صحیح بودن اطلاعات در سطح بالاتری از فرد قرار بگیرد یا خیر!
مسلماً همنوایی در کاری گروهی که احتیاج به همدلی و تعاون اعضا دارد، اهمیت بسزایی در پیشرفت و احقاق اهداف گروه دارد اما اگر همین گروه دارای ضعفها و ایرادات اساسی باشد، همگرایی در چنین گروهی باعث سیر نزولی گروه و از هم پاشیدگی یکباره آن میشود. در واقع اگر همه کس، همه جا و همیشه بخواهند همنوایی کنند مسلماً بسیاری از تحولات علمی، اجتماعی، سیاسی و … رخ نخواهد داد. هیچ انقلابی در هیچ عرصهای بروز نخواهد کرد و نسل رهبران برچیده خواهد شد!
از نظر مورتون گاهی ساخت اجتماعی فشارهایی به افراد وارد میکند و آنها را به کارهایی وا میدارد که از نظر جامعه مجرمانه است اما سبب بقای فرد و نهایتاً جامعه میگردد . مورتون در میان عناصر ساختاری جامعه دو عنصر” اهداف فرهنگی ” و “راههای نهادینه شده ” را پر رنگ میکند. اهداف، مقاصدی هستند که فرهنگ جامعه آنها را آرمان تلقی کرده و بسیار ارزشمند میداند. از سوی دیگر نهادهای اجتماعی راههایی را برای رسیدن به اهداف توصیه میکند که مجاز و نهادی باشد. بنابراین نظریه همرنگی وقتی رخ میدهد که اهداف فرهنگی و راههای نهادی هر دو پذیرفته شود در غیر این صورت انواع متمایزی از تکروی و یا کجروی پدید میآید.
پدیده پیروی از مد یکی از آن پدیدههای اجتماعی است که زنان به دلیل تلقینپذیری و هنجارپذیری قربانی آن میگردند. مد زدگی در اطلاق روانشناسی نوعی تقلید استتاری یا همرنگی گرایی محسوب میشود. مد زدگان نسبت به افراد نرمال جامعه از قدرت، بینش و هوشمندی ضعیفتری برخوردارند. چرا که چون کودکان فرهنگپذیر بوده، همه چیز را تقلید و تصویربرداری میکنند و از خلاقیت، آفرینندگی و خود بودن بیبهرهاند! مد به دلیل برخوردار بودن از دو خصلت موقت و گذرا بودن فرد مد زده را ملزم میکند قدم به قدم و لحظه به لحظه با این جریان هماهنگ شود. از این رو فرد به عارضه “وسواس فکری عملی” مبتلا شده، شخصیتش به انقباض میگراید!
علاوه بر عوامل موقعیتی، اجتماعی و گروهی برخی از ویژگیهای فردی نیز با پدیده همرنگی در ارتباطند.
به عنوان مثال افرادی که دارای تاریخچهای از موفقیت باشند بیشتر احتمال دارد که با گروه هماهنگی نکنند تا کسانی که چنین تاریخچهای ندارند. شاید اعتماد به نفس این افراد در حکم سرمایهای است که با اتکا به آن و قدرت تشخیص میتوانند در برابر جمع مقاومت نمایند. این دسته از افراد نسبت به قضاوت گروه درباره خود کمتر نگرانند و در تصمیمگیریهای خود بیشتر بر ارزشها و ترجیحهای خود متکی هستند تا قضاوت دیگران! بر عکس افرادی که نیاز به تایید اجتماعی دارند، همیشه مضطرب هستند، احساس ضعف میکنند و کلاً اعتماد به نفس پایینی دارند . مسلماً چنین افرادی بیشتر احتمال دارد که بیچون و چرا تسلیم نظر جمع شوند.
جورج هرمانز در کتاب”رفتار اجتماعی” گفته است: مقام فردی در درون پایگاه اجتماعی گروه، تأثیر مهمی بر میزان همنوایی دارد. به طور کلی افراد دارای پایگاه متوسط بیشترین میزان همنوایی را نشان میدهند. فردی که دارای پایگاه اجتماعی بالاست، اگر در جهت تازهای حرکت کند و درستی این جهت تازه هم مورد تایید قرار بگیرد، در این صورت مشروعیت پایگاه بالاتر او نیز تایید میشود.
افراد با پایگاه ضعیف هم، خود به خود در رده پایین قرار دارند و لذا چیزی ندارند که با ناهمنوا شدن از دست بدهند. چنین افرادی را نمیتوان با ترفند طرد کردن از گروه ترساند چون عملاً در گروه جایی ندارند، بنابراین ریسکپذیرتر میشوند. شاید با استناد به همین اصل است که گفته میشود خیلی از مخالفین و افراد ناهمرنگ با نظامهای اجتماعی، اگر در پایگاههای بالاتری قرار بگیرند همرنگ میشوند و دقیقاً مشابه کسانی که زمانی با آنها مخالفت کردند، عمل خواهند کرد. از طرف دیگر، اگر چنین افرادی با پایگاه اجتماعی ضعیف متفاوت عمل کرده و ثابت شود که قضاوت و تصمیم آنها درست بوده، ممکن است راهی برای بالا رفتن منزلت اجتماعی آنها باشد. این در حالی است که افراد متعلق به طبقه متوسط جامعه نگرانند که مبادا همین مزیت “حد وسط” بودن را از دست دهند و لذا همنوایی کردن کامل آنها ممکن است روشی باشد برای بدست آوردن پایگاهی بالاتر یا حداقل حفظ پایگاه کنونیشان.
فرهنگ، ملیت و نوع گروهی هم که فرد عضوآن میباشد بر میزان همرنگی تأثیر دارد. هر چه گروه نقش حمایتکنندهتری برای اعضای خود ایفا کند، اعضا همنواتر هستند. برخی از گروهها ناهمرنگی را پرورش میدهند، مثل گروههای خلاقیت. برعکس برخی ازگروههای دیگر بر انسجام تاکید دارند! بعضی از ملل مانند آمریکاییها فرد گرا هستند، معمولاً ساخته و پرداخته کردن اسطورههای فردی همچون سوپرمن کار آمریکاییهاست. دستهای دیگر از ملتها از جمله ژاپنیها در راستای جهتگیری جمعی و انکار فردیت حرکت میکنند بنابراین همنوایی بالاتری از خود نشان میدهند. گرچه همواره همرنگ نبودن، خلاقیت و ایده داشتن در جاهایی قابل تحسین است اما باید توجه داشت که به صرف خاص بودن و خود را متمایز از بقیه جلوه دادن، همیشه و بدون منطق موجه، با تصمیمات جمع مخالفت نکنیم. همه ما کمابیش به شخصیتهایی مشابه تیپ شخصیتی گلامب، آدم کوچولوی کارتون گالیور، برخوردهایم که همواره منفی و مخالف جمعاند. این گروه از آدمها صبر میکنند تا گروه تصمیم خود را اعلام دارد و بعد آن تصمیم هر چه باشد، با آن به مخالفت برمیخیزند! به این گونه افراد لفظ غیرهمرنگ اطلاق نمیشود، بلکه بهتر است آنها را ضدهمرنگ بخوانیم. این نکته حایز اهمیت است که گرچه پیوسته همرنگ بودن از عدم استقلال و ضعف شخصیت ناشی میشود اما ضدهمرنگ بودن هم نشانه حماقت است. چه خوب است که از انتخاب کاذب میان عامگرایی و خاصگرایی، همرنگی و جدایی فراتر برویم. به جای آنکه بکوشیم بر تفاوتها غلبه کنیم، با آنهایی که متفاوتند وارد تعامل شویم و گوشه چشمی هم به آموختن و رشد داشته باشیم.
منبع:http://www.academist.ir