تناقضات در آئین بهائی
دین الهی ،بر "راستی" استوار است و "راستی "خود معیار شناخت دین حقیقی از غیر آن است.وجود تناقض در سخنان و کردار یک مدعی ،معیار باطل بودن اوست.یاس و پویا وحبیب و بابک مطالبی در این موضوع گرد آورده اندکه می خوانید:
برای شروع ، مطالبی که در این راستا قابل طرح است و در کلمات رهبران بهائی دوگونه طرح شده یا عمل شده است را ارائه می کنم.از نقل مدارک صرفنظر می نمایم زیرا در سایت به تفصیل منابع ذکر شده است.
برخورد از نوع دوم: الف -سیاهان آفریقائی خلقتشان گاوی است!
ب- غیر بهائیان نزد خدا به شکل حیوان هستند!
برخورد از نوع دوم: تبلیغ در اسرائیل ممنوع است و تبلیغ اسرائیلی حتی در خارج حرام است
برخورد از نوع دوم: یحیی (برادرم)سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است
برخورد از نوع دوم: مهریه زن شهری طلا و مهریه زن روستائی نقره است
برخورد از نوع دوم:
الف: جناب میرزا حسینعلی گوید: نیست خدائی جز من خدای زندانی!
ب: هم ایشان : همه خدایان از ترشح خدائی من به خدائی رسیدند!!
برخورد از نوع دوم : شریعت اسلام ابتدا توسط باب نسخ شد بعد شریعت باب توسط شریعت بهاء نسخ گردید!
برخورد از نوع دوم :
الف :امتداد دین بهائیت پانصد هزار سال است!
ب : امتداد بهائیت سیصد و شصت و پنج ملیون سال است!!
برخورد از نوع دوم :
الف:خدایا امپراطور ژرژپنجم را تایید فرما!
ب:ای امریکائیان برای منفعت خود چاه های نفت ایران را دریابید و به سوی آن بشتابید!!
ج: بخاطر کمک به سپاهیان انگلیس در فلسطین عبدالبها لقب سر دریافت می کند!
الف)قرار بود 19 واحد و هر واحد 19 باب داشته باشد، یعنی 361 باب داشته باشد. چه بیان عربی و چه بیان فارسی هر دو ناقص باقی ماندند. بیان عربی 209 باب و بیان فارسی 162 باب دارد. بقیه ی آن را قرار است موعود باب کامل کند.
ب) به گفته ی شوقی: وعدهی الهی که حضرت موعود، بیان فارسی را که ناتمام مانده تکمیل خواهد فرمود به انجاز پیوست.
برخورد از نوع دوم: اضافه شدن 2 باب ایقان به 162 باب بیان فارسی آن را تکمیل نمی کند.
برخورد از نوع دوم: تنها بیش از 150 غلط ادبی بر آن گرفته شده است.
برخورد از نوع دوم: شواهد نشان می دهد بیش از دو سال به طول انجامیده است!
برخورد از نوع دوم: باب اول از دو باب ایقان طی 58 صفحه علما را بزرگترین مانع و سدّ هدایت مردم شمرده و همهی ایشان را جاه طلب و دین فروش گفته و ازمردم خواسته است اصلاً دنبال عالمان نروند.
برخورد از نوع دوم: بهاءالله علمای اسلام را در ایقان "همج رعاع "_پشههای سر گردان_ خوانده و در جاهای دیگری ازکتابهایش آنها را "ذئاب " و "حمر" _گرگان و خران _نام نهاده امام جمعه اصفهان را "رقشاء"_ کرم خالدار ماده_گفته و حاج کریمخان کرمانی صاحب ارشاد العوام را "تراب و زاغ و کلاغ " خوانده است.
برخورد از نوع دوم:
الف) شوقی او را در آن حال مظهر الهی میدانسته که اعظم کتب بر او نازل شده است.
ب) مدتی بعد شنیع ترین نسبتها را به برادرش میدهد.
برخورد از نوع دوم: عیسی علیه السلام از میان قوم غائب شد و به فلک چهارم ارتقاء فرمود.
"کذلک رفع الله حکم دون الطهاره عن کل الاشیا" (این چنین خداوند ، حکم پاک نبودن را از اشیاء برداشت.)
و در ص 75 آمده است :
"قد انغمست الاشیاء فی بحر الطهاره فی اول الرضوان" (هر آینه همه چیز در اول رضوان در دریای طهارت و پاکی غوطه ور شد)
اما گویا ایشان فراموش کرده اند که در جای دیگر کتاب اقدس نگاشته اند:
"و حکم باللطافه (بالطهاره) الکبری و تغسیل ما تغبر من الغبار و کیف الاوساخ المنجمده و دونها، اتقوا الله و کونوا من المطهرین......طهروا کل مکروه بالماء الذی لم یتغیر بالثلاث.ایاک ان تستعملوا الماء الذی تغیر بالهواء او بشیء اخر"
(و حکم شده است به پاکی بزرگتر!!! و شستن آن چه غبار گرفته تا چه رسد به چرک های جامد و غیر آن ، از خدا بترسید و از پاک کنندگان باشید!!... هر چیز کثیفی را با ابی که رنگ و بو و مزه آن تغییر نکرده است پاک کنید مبادا آبی را که بر اثر هوا یا چیز دیگر تغییر کرده به کار برید.)(گنجینه حدود و احکام 81)
سوالی که دوستان بهائی باید پاسخ گو باشند این است که مگر مسائل نجاست و طهارت در اسلام چه ایرادی داشت که ایشان از یک طرف همه چیز را پاک می دانند و از طرف دیگر می بینند نمی توان هر چیز پلید و کثیفی را پاک دانست پس دستور می دهند با آب پاک!!! که مزه و بو و رنگش تغییر نکرده اشیاء را پاک کنید و جالب تر این است که می گویند بر هر چیز پاکی میتوان سجده نمود:
"قد اذن الله لکم السجود علی کل شیئ طاهر"(ص 26 گنجینه)
پس دو نکته قابل طرح است:
الف- اگر همه چیز پاک است پس چرا در بحث سجده گفته شده بر هر چیز پاک !!!! می توان سجده کرد. مگر چیز غیر پاکی هم طبق گفته اول از ص 74 اقدس داریم؟!
ب- آیا واقعا بر هر چیزی می توان سجده کرد؟!
عبد البها در یکی از کتابهای خود می نگارد که :
" نورانیت مظاهر مقدسه بذاتهم است . نمی شود از دیگری اقتباس نمایند. دیگران باید از آنها اکتساب علوم و اقتباس انوار نمایند نه انها از دیگران. جمیع مظاهر الهیه چنین بوده اند؛ حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت مسیح و حضرت محمد و حضرت باب و حضر بهاء الله در هیچ مدرسه ای داخل نشدند......"
یا در جای دیگر آمده است :
"در میان طایفه شیعیان عموما مسلم است که حضرت ابدا در هیچ مدرسه ای تحصیل نفرموده اند و نزد کسی اکتساب علوم نکرده اند و جمیع اهل شیراز گواهی می دهند ؛ با وجود این به منتهای فضل بغتتا در میان خلق ظاهر شده اند."
اما در جاهای دیگر به مدارکی برخورد کردم که به هیچ عنوان نشان نمی دهد باب و بهاء امی باشند . در مورد باب می توان به چند مدرک استناد کرد. در یکی از کتب بهائیت خواندم که :
"خال حضرت باب ایشان را برای درس خواندن نزد شیخ عابد بردند، هر چندحضرت باب به درس خواند میل نداشتند ولی برای آنکه به میل خال بزرگوار رفتار کنند به مکتب شیخ عابد تشریف بردند. شیخ عابد مرد پرهیزگار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد و سید کاظم رشتی به شمار می رفت."
کدامیک از موارد فوق را باید پذیرفت.(قسم حضرت عباس را قبول کنم یا دم خروس را)
خنده دار تر سخنی است که خود باب در کتاب بیان به یاد ایام کودکی آورده است :
"قل ان یا محمد معلمی فلا تضربنی .... و اذا اردت ضربا فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم....."
بگو ای محمد آموزگار من ، مرا کتک مزن..... و چون خواستی بزنی بیشتر از پنج ضربه نزن نیز بر گوشت بدنم نزن.
این نشان می دهد باب نه تنها به مکتب می رفته و تحصیل می کرده است بلکه دانش آموز زرنگی نبوده و گاه و بی گاه از جانب معلم خود تنبیه می شده است.
"دوست ندارم که اذکار قبل بسیار اظهار شود زیرا که اقوال غیر را ذکر نمودن دلیل بر علوم کسبی است نه بر موهبت الهی"
در جایی دیدم که ایشان از اشعار شعرا و سخنان عرفا استفاده کرده اند که متناقض با صحبت قبل می باشد. اما بعد به جمله ای برخورد کردم که ایشان می گوید:
"هر آینه ما کتاب های مردمان را نخواندیم و از علومشان آگاه نیستیم. هر آن گاه که خواستیم بیانات عالمان و حکیمان را یاد آور شویم در پیش روی پروردگارت آنچه در کتب و صحف عالم بود آشکار می گشت ما هم می دیدیم و می نوشتیم."
وقتی این جمله از بهاء الله را دیدم و خواندم کم کم داشتم تناقض مطرح شده در ذهن را فراموش می کردم که ناگهان روزی با جمله زیر برخورد کردم که سوالی در ذهن من ایجاد کرد. اول جمله را بگویم و بعد سوال را مطرح کنم......
بهاءالله در کتابش راجع به (گمان می کنم) حاج کریم خان کرمانی چنین می نویسد:
"این بنده اقبال به ملاحظه کلمات غیر نداشته وندارم و لیکن چون جمعی از احوال ایشان سوال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود!!!!(پس معرفت و بصیرت نداشته اند). باری کتب عربیه او به دست نیفتاد!!! تا این که شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمی به ارشاد العوام است در این بلد یافت می شود...... با وجود این ، کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه (کتاب را خوانده است آن هم 2 بار تا معرفت حاصل کند) در او ملاحظه شد."!!
اینجا بود که این سوال مطرح شد.
جناب بهاءالله اگر کتاب عربی را پیدا نکرده چرا پس آن کتاب و صحف در برابر ایشان آشکار نگشته تا ببینند و بخوانند !
سوال بعدی این است که ایشان کتاب مسمی به ارشاد العوام را گرفته و 2 مرتبه خوانده اند.پس نمی توان علم ایشان را الهی دانست. ایشان هم کتاب می خوانده اند و هم علم اکتسابی داشته اند .
اما جالب اینجاست که خود بهاء الله این حرف را قبول ندارد و معتقد است که نبوت به آمدن حضرت محمد پایان پذیرفته است و ایشان آخرین پیامبران است و او برای خود مقامی بالاتر از مقام نبوت قائل است.
برای روشن شدن مطلب نمونه ای را خدمتتان عرض می کنم:
عبدالمجید اشراق خاوری در رحیق مختوم می گوید:
"در قرآن سوره الاحزاب محمد رسول الله را خاتم النبیین فرموده جمال مبارک جل جلاله در ضمن جمله مزبور می فرماید که مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است ؛ زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم می گردد و این دلیل است که ظهور موعود عظیم ظهور الله است و دوره ی نبوت منطوی گردید زیرا که رسول الله خاتم النبیین بودند."
پس با توجه به این صحبت خود بهاء الله به خاتمیت پیامبر اسلام معتقد است و خود نیز ادعایی در مورد نبوت ندارد بلکه خود را دارای مقامی بالاتر می داند که حال آن مقام چیست باید تحقیق کرد.
به هر حال تناقض پیدا شد. آقای عبدالبها مقام نبوت را برای ایشان قائل است اما خود ایشان می گویند دوران نبوت منطوی گردیده است چرا که رسول الله خاتم النبیین است . جالب تر اینجاست که خود باب خیلی ادعای جالبی کرده است :
"ان علی قبل نبیل ذات الله و کینونیته " او خود را خود ذات خدا می داند. در حالی که عبدالبها می گوید او پیامبر است .
اضافه کنید به این تناقض مدارکی را که باب خود را باب و بنده امام دوازدهم می شمرد و نیز چند بار توبه کردن او از جمیع ادعاها را!!
بنا بر لوح عهدی قرار بود پس از مرگ بهاء الله ابتدا عباس و سپس محمد علی زمامدار بهائیان شود اما بعد از مرگ پدر میان فرزندان جدایی و اختلاف افتاد و با اینکه در لوح عهدی سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نیفتد و احترام و دوستی مراعات شود عبدالبهاء">عباس افندی غصن اکبر (محمد علی) را ناقض اکبر و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود را ثابتین نام نهاد.
محمد علی نیز به تلافی ، غصن اعظم (عباس) را رئیس المشکرین گفته و ابلیس لقب داد.( برای اینکه این شبهه در ذهن شما ایجاد نشود که این مطالب را از کجا می آورم برای نمونه مدرک این مطلب را بیان می کنم.رحیق مختوم و توقیعات مبارک شوقی ، اما از بیان مدارک دیگر به علت اختصار می پرهیزم و در صورت نیاز و در خواست خواننده در اختیار قرار خواهم داد)
در ضمن این درگیریها عبدالبها برادر را با القاب پشه و سوسک و کرم خاکی و خفاش و ...... خطاب می کند و خویشتن را بلبل و طاووس می نامد.
در عوض نیز محمد علی عبدالبها را حیوان(نام حیوانی را می گوید که من نیاورده ام بخواهید می آورم) می خواندو خود را غضنفرالله لقب می دهد!
چنین داستان و اختلافی دقیقا بین صبح ازل (برادر بهاء الله ) و بهاء الله رخ می دهد که در کتب خود دوستان بهائی محفوظ است . اما تناقض اصلی وقتی برای من مطرح شد که این جمله را از عبدالبهاء خواندم . ایشان می فرمایند:
(انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده، چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره ای شبهه و تردید است؟لا والله!)
با توجه به داستان ذکر شده آیا اختلاف بعد از مرگ بهاء الله بین فرزندان نمی تواند موید این مطلب باشد که جناب بهاء الله در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده است ؟!
حال سوال اینجاست که از چنین کسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده آیا می توان امید تربیت اهل آفاق نماییم؟
جناب عبد البهاء که می فرمایند غیر ممکن است و در این مطلب هیچ شک و تردیدی ندارند تازه قسم هم یاد کرده اند. . نظر شما چیست؟
اما بعدها میان این دو برادر اختلاف سختی در می گیرد . (داستان مفصل است و اگر روزی حوصله کنم تمام آن داستان را برایتان شرح خواهم داد) در ضمن این دعوا میرزا حسینعلی اعلام داشت که وصایت ازل بی اساس است چرا که خود او با هم دستی میرزا عبدالکریم قزوینی کاتب ، آن را ساخته و پرداخته اند و این به خاطر مصالحی بوده است که اینک دیگر وجود ندارد. دعوا بین دو برادر بالا گرفت و شروع به اهانت به یکدیگر می کنند.
طرفین اسرار مگو و رازهای نهان یک دیگر را فاش می ساختند و تمام زشتی و نابکاری ها و کژی ها و نادرستی ها را برادر وار میان خود تقسیم نمودند. به عنوان مثال میرزا یحیی از جانب بهاء و بهائیان به القاب زشتی همچون خر و گاو نر و .... مفتخر می گردد و میرزا حسینعلی حرام زادگی برادر را اعلام می دارد و فاش می سازد که در بغداد .....(اجازه دهید بقیه داستان را نیاورم چراکه حرمت یک سایت پژوهشی این اجازه را نمی دهد).
برای نمونه جمله ای از جناب بهاء الله را خدمتتان عرض می کنم:
ایشان در مائده آسمانی در مورد برادر خود !!!! میرزا یحیی اینگونه لب به سخن می گشاید:
"مسلم است که لا زال به اکل وشرب و تصرف در ابکار و نساء ناس مشغول بوده و اعمالی که والله خجالت می کشم از ذکرش ، مرتکب" البته در این داستان میرزا یحیی هم ساکت نشسته و او هم کلمات قصار را در مورد برادر خود به کار برده است .
اما هدف ما بیشتر طرح این مسئله برای تناقضی است که با ادعای وحدت عالم انسانی دارد.
جناب بهاء الله که از وحدت عالم انسانی سخن می گوید آیا خود به آن عمل می کرده است؟!
او که می گوید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار و می گوید دشمنان خود را مانند دوستانتان دوست بداریدو اصلا همه را دوست داشته باشید و به همه خدمت کنید پس چرا خود ایشان برادر خود را به باد فحش و ناسزا می گیرند . این چه وحدت عالم انسانی است؟ اضافه کنید دعواهای عبدالبها و محمد علی را بر سر جانشینی بها و...
منبع: سايت بهائي پژوهي
/خ
برای شروع ، مطالبی که در این راستا قابل طرح است و در کلمات رهبران بهائی دوگونه طرح شده یا عمل شده است را ارائه می کنم.از نقل مدارک صرفنظر می نمایم زیرا در سایت به تفصیل منابع ذکر شده است.
بخش اول:عناوین بعضل تناقضات به اختصار
1- وحدت عالم انسانی
برخورد از نوع دوم: الف -سیاهان آفریقائی خلقتشان گاوی است!
ب- غیر بهائیان نزد خدا به شکل حیوان هستند!
2- تبلیغ
برخورد از نوع دوم: تبلیغ در اسرائیل ممنوع است و تبلیغ اسرائیلی حتی در خارج حرام است
3- ادب
برخورد از نوع دوم: یحیی (برادرم)سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است
4- تساوی زنان
برخورد از نوع دوم: مهریه زن شهری طلا و مهریه زن روستائی نقره است
5- خدا
برخورد از نوع دوم:
الف: جناب میرزا حسینعلی گوید: نیست خدائی جز من خدای زندانی!
ب: هم ایشان : همه خدایان از ترشح خدائی من به خدائی رسیدند!!
6-خاتمیت
برخورد از نوع دوم : شریعت اسلام ابتدا توسط باب نسخ شد بعد شریعت باب توسط شریعت بهاء نسخ گردید!
7- مقتضیات زمان
برخورد از نوع دوم :
الف :امتداد دین بهائیت پانصد هزار سال است!
ب : امتداد بهائیت سیصد و شصت و پنج ملیون سال است!!
8- ایران دوستی
برخورد از نوع دوم :
الف:خدایا امپراطور ژرژپنجم را تایید فرما!
ب:ای امریکائیان برای منفعت خود چاه های نفت ایران را دریابید و به سوی آن بشتابید!!
ج: بخاطر کمک به سپاهیان انگلیس در فلسطین عبدالبها لقب سر دریافت می کند!
9-- کتاب بیان
الف)قرار بود 19 واحد و هر واحد 19 باب داشته باشد، یعنی 361 باب داشته باشد. چه بیان عربی و چه بیان فارسی هر دو ناقص باقی ماندند. بیان عربی 209 باب و بیان فارسی 162 باب دارد. بقیه ی آن را قرار است موعود باب کامل کند.
ب) به گفته ی شوقی: وعدهی الهی که حضرت موعود، بیان فارسی را که ناتمام مانده تکمیل خواهد فرمود به انجاز پیوست.
برخورد از نوع دوم: اضافه شدن 2 باب ایقان به 162 باب بیان فارسی آن را تکمیل نمی کند.
10-کتاب ایقان
برخورد از نوع دوم: تنها بیش از 150 غلط ادبی بر آن گرفته شده است.
11-کتاب ایقان
برخورد از نوع دوم: شواهد نشان می دهد بیش از دو سال به طول انجامیده است!
12- علم و عالمان
برخورد از نوع دوم: باب اول از دو باب ایقان طی 58 صفحه علما را بزرگترین مانع و سدّ هدایت مردم شمرده و همهی ایشان را جاه طلب و دین فروش گفته و ازمردم خواسته است اصلاً دنبال عالمان نروند.
13- ادب
برخورد از نوع دوم: بهاءالله علمای اسلام را در ایقان "همج رعاع "_پشههای سر گردان_ خوانده و در جاهای دیگری ازکتابهایش آنها را "ذئاب " و "حمر" _گرگان و خران _نام نهاده امام جمعه اصفهان را "رقشاء"_ کرم خالدار ماده_گفته و حاج کریمخان کرمانی صاحب ارشاد العوام را "تراب و زاغ و کلاغ " خوانده است.
14- مقام بها در زمان نوشتن کتاب ایقان
برخورد از نوع دوم:
الف) شوقی او را در آن حال مظهر الهی میدانسته که اعظم کتب بر او نازل شده است.
ب) مدتی بعد شنیع ترین نسبتها را به برادرش میدهد.
15- شهادت تمامی انبیاء
برخورد از نوع دوم: عیسی علیه السلام از میان قوم غائب شد و به فلک چهارم ارتقاء فرمود.
بخش دوم: بعضی تناقضات با توضیحی مختصر
1- طهارت و عدم طهارت
"کذلک رفع الله حکم دون الطهاره عن کل الاشیا" (این چنین خداوند ، حکم پاک نبودن را از اشیاء برداشت.)
و در ص 75 آمده است :
"قد انغمست الاشیاء فی بحر الطهاره فی اول الرضوان" (هر آینه همه چیز در اول رضوان در دریای طهارت و پاکی غوطه ور شد)
اما گویا ایشان فراموش کرده اند که در جای دیگر کتاب اقدس نگاشته اند:
"و حکم باللطافه (بالطهاره) الکبری و تغسیل ما تغبر من الغبار و کیف الاوساخ المنجمده و دونها، اتقوا الله و کونوا من المطهرین......طهروا کل مکروه بالماء الذی لم یتغیر بالثلاث.ایاک ان تستعملوا الماء الذی تغیر بالهواء او بشیء اخر"
(و حکم شده است به پاکی بزرگتر!!! و شستن آن چه غبار گرفته تا چه رسد به چرک های جامد و غیر آن ، از خدا بترسید و از پاک کنندگان باشید!!... هر چیز کثیفی را با ابی که رنگ و بو و مزه آن تغییر نکرده است پاک کنید مبادا آبی را که بر اثر هوا یا چیز دیگر تغییر کرده به کار برید.)(گنجینه حدود و احکام 81)
سوالی که دوستان بهائی باید پاسخ گو باشند این است که مگر مسائل نجاست و طهارت در اسلام چه ایرادی داشت که ایشان از یک طرف همه چیز را پاک می دانند و از طرف دیگر می بینند نمی توان هر چیز پلید و کثیفی را پاک دانست پس دستور می دهند با آب پاک!!! که مزه و بو و رنگش تغییر نکرده اشیاء را پاک کنید و جالب تر این است که می گویند بر هر چیز پاکی میتوان سجده نمود:
"قد اذن الله لکم السجود علی کل شیئ طاهر"(ص 26 گنجینه)
پس دو نکته قابل طرح است:
الف- اگر همه چیز پاک است پس چرا در بحث سجده گفته شده بر هر چیز پاک !!!! می توان سجده کرد. مگر چیز غیر پاکی هم طبق گفته اول از ص 74 اقدس داریم؟!
ب- آیا واقعا بر هر چیزی می توان سجده کرد؟!
2- امی بودن یا نبودن باب
عبد البها در یکی از کتابهای خود می نگارد که :
" نورانیت مظاهر مقدسه بذاتهم است . نمی شود از دیگری اقتباس نمایند. دیگران باید از آنها اکتساب علوم و اقتباس انوار نمایند نه انها از دیگران. جمیع مظاهر الهیه چنین بوده اند؛ حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت مسیح و حضرت محمد و حضرت باب و حضر بهاء الله در هیچ مدرسه ای داخل نشدند......"
یا در جای دیگر آمده است :
"در میان طایفه شیعیان عموما مسلم است که حضرت ابدا در هیچ مدرسه ای تحصیل نفرموده اند و نزد کسی اکتساب علوم نکرده اند و جمیع اهل شیراز گواهی می دهند ؛ با وجود این به منتهای فضل بغتتا در میان خلق ظاهر شده اند."
اما در جاهای دیگر به مدارکی برخورد کردم که به هیچ عنوان نشان نمی دهد باب و بهاء امی باشند . در مورد باب می توان به چند مدرک استناد کرد. در یکی از کتب بهائیت خواندم که :
"خال حضرت باب ایشان را برای درس خواندن نزد شیخ عابد بردند، هر چندحضرت باب به درس خواند میل نداشتند ولی برای آنکه به میل خال بزرگوار رفتار کنند به مکتب شیخ عابد تشریف بردند. شیخ عابد مرد پرهیزگار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد و سید کاظم رشتی به شمار می رفت."
کدامیک از موارد فوق را باید پذیرفت.(قسم حضرت عباس را قبول کنم یا دم خروس را)
خنده دار تر سخنی است که خود باب در کتاب بیان به یاد ایام کودکی آورده است :
"قل ان یا محمد معلمی فلا تضربنی .... و اذا اردت ضربا فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم....."
بگو ای محمد آموزگار من ، مرا کتک مزن..... و چون خواستی بزنی بیشتر از پنج ضربه نزن نیز بر گوشت بدنم نزن.
این نشان می دهد باب نه تنها به مکتب می رفته و تحصیل می کرده است بلکه دانش آموز زرنگی نبوده و گاه و بی گاه از جانب معلم خود تنبیه می شده است.
3- امی بودن یا نبودن بهاءاله
"دوست ندارم که اذکار قبل بسیار اظهار شود زیرا که اقوال غیر را ذکر نمودن دلیل بر علوم کسبی است نه بر موهبت الهی"
در جایی دیدم که ایشان از اشعار شعرا و سخنان عرفا استفاده کرده اند که متناقض با صحبت قبل می باشد. اما بعد به جمله ای برخورد کردم که ایشان می گوید:
"هر آینه ما کتاب های مردمان را نخواندیم و از علومشان آگاه نیستیم. هر آن گاه که خواستیم بیانات عالمان و حکیمان را یاد آور شویم در پیش روی پروردگارت آنچه در کتب و صحف عالم بود آشکار می گشت ما هم می دیدیم و می نوشتیم."
وقتی این جمله از بهاء الله را دیدم و خواندم کم کم داشتم تناقض مطرح شده در ذهن را فراموش می کردم که ناگهان روزی با جمله زیر برخورد کردم که سوالی در ذهن من ایجاد کرد. اول جمله را بگویم و بعد سوال را مطرح کنم......
بهاءالله در کتابش راجع به (گمان می کنم) حاج کریم خان کرمانی چنین می نویسد:
"این بنده اقبال به ملاحظه کلمات غیر نداشته وندارم و لیکن چون جمعی از احوال ایشان سوال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود!!!!(پس معرفت و بصیرت نداشته اند). باری کتب عربیه او به دست نیفتاد!!! تا این که شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمی به ارشاد العوام است در این بلد یافت می شود...... با وجود این ، کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه (کتاب را خوانده است آن هم 2 بار تا معرفت حاصل کند) در او ملاحظه شد."!!
اینجا بود که این سوال مطرح شد.
جناب بهاءالله اگر کتاب عربی را پیدا نکرده چرا پس آن کتاب و صحف در برابر ایشان آشکار نگشته تا ببینند و بخوانند !
سوال بعدی این است که ایشان کتاب مسمی به ارشاد العوام را گرفته و 2 مرتبه خوانده اند.پس نمی توان علم ایشان را الهی دانست. ایشان هم کتاب می خوانده اند و هم علم اکتسابی داشته اند .
4- مقام باب و بها
اما جالب اینجاست که خود بهاء الله این حرف را قبول ندارد و معتقد است که نبوت به آمدن حضرت محمد پایان پذیرفته است و ایشان آخرین پیامبران است و او برای خود مقامی بالاتر از مقام نبوت قائل است.
برای روشن شدن مطلب نمونه ای را خدمتتان عرض می کنم:
عبدالمجید اشراق خاوری در رحیق مختوم می گوید:
"در قرآن سوره الاحزاب محمد رسول الله را خاتم النبیین فرموده جمال مبارک جل جلاله در ضمن جمله مزبور می فرماید که مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است ؛ زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم می گردد و این دلیل است که ظهور موعود عظیم ظهور الله است و دوره ی نبوت منطوی گردید زیرا که رسول الله خاتم النبیین بودند."
پس با توجه به این صحبت خود بهاء الله به خاتمیت پیامبر اسلام معتقد است و خود نیز ادعایی در مورد نبوت ندارد بلکه خود را دارای مقامی بالاتر می داند که حال آن مقام چیست باید تحقیق کرد.
به هر حال تناقض پیدا شد. آقای عبدالبها مقام نبوت را برای ایشان قائل است اما خود ایشان می گویند دوران نبوت منطوی گردیده است چرا که رسول الله خاتم النبیین است . جالب تر اینجاست که خود باب خیلی ادعای جالبی کرده است :
"ان علی قبل نبیل ذات الله و کینونیته " او خود را خود ذات خدا می داند. در حالی که عبدالبها می گوید او پیامبر است .
اضافه کنید به این تناقض مدارکی را که باب خود را باب و بنده امام دوازدهم می شمرد و نیز چند بار توبه کردن او از جمیع ادعاها را!!
5- پیشگوئی نادرست در مورد رهبری آینده
بنا بر لوح عهدی قرار بود پس از مرگ بهاء الله ابتدا عباس و سپس محمد علی زمامدار بهائیان شود اما بعد از مرگ پدر میان فرزندان جدایی و اختلاف افتاد و با اینکه در لوح عهدی سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نیفتد و احترام و دوستی مراعات شود عبدالبهاء">عباس افندی غصن اکبر (محمد علی) را ناقض اکبر و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود را ثابتین نام نهاد.
محمد علی نیز به تلافی ، غصن اعظم (عباس) را رئیس المشکرین گفته و ابلیس لقب داد.( برای اینکه این شبهه در ذهن شما ایجاد نشود که این مطالب را از کجا می آورم برای نمونه مدرک این مطلب را بیان می کنم.رحیق مختوم و توقیعات مبارک شوقی ، اما از بیان مدارک دیگر به علت اختصار می پرهیزم و در صورت نیاز و در خواست خواننده در اختیار قرار خواهم داد)
در ضمن این درگیریها عبدالبها برادر را با القاب پشه و سوسک و کرم خاکی و خفاش و ...... خطاب می کند و خویشتن را بلبل و طاووس می نامد.
در عوض نیز محمد علی عبدالبها را حیوان(نام حیوانی را می گوید که من نیاورده ام بخواهید می آورم) می خواندو خود را غضنفرالله لقب می دهد!
چنین داستان و اختلافی دقیقا بین صبح ازل (برادر بهاء الله ) و بهاء الله رخ می دهد که در کتب خود دوستان بهائی محفوظ است . اما تناقض اصلی وقتی برای من مطرح شد که این جمله را از عبدالبهاء خواندم . ایشان می فرمایند:
(انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده، چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره ای شبهه و تردید است؟لا والله!)
با توجه به داستان ذکر شده آیا اختلاف بعد از مرگ بهاء الله بین فرزندان نمی تواند موید این مطلب باشد که جناب بهاء الله در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده است ؟!
حال سوال اینجاست که از چنین کسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده آیا می توان امید تربیت اهل آفاق نماییم؟
جناب عبد البهاء که می فرمایند غیر ممکن است و در این مطلب هیچ شک و تردیدی ندارند تازه قسم هم یاد کرده اند. . نظر شما چیست؟
6- وحدت عالم انسانی
اما بعدها میان این دو برادر اختلاف سختی در می گیرد . (داستان مفصل است و اگر روزی حوصله کنم تمام آن داستان را برایتان شرح خواهم داد) در ضمن این دعوا میرزا حسینعلی اعلام داشت که وصایت ازل بی اساس است چرا که خود او با هم دستی میرزا عبدالکریم قزوینی کاتب ، آن را ساخته و پرداخته اند و این به خاطر مصالحی بوده است که اینک دیگر وجود ندارد. دعوا بین دو برادر بالا گرفت و شروع به اهانت به یکدیگر می کنند.
طرفین اسرار مگو و رازهای نهان یک دیگر را فاش می ساختند و تمام زشتی و نابکاری ها و کژی ها و نادرستی ها را برادر وار میان خود تقسیم نمودند. به عنوان مثال میرزا یحیی از جانب بهاء و بهائیان به القاب زشتی همچون خر و گاو نر و .... مفتخر می گردد و میرزا حسینعلی حرام زادگی برادر را اعلام می دارد و فاش می سازد که در بغداد .....(اجازه دهید بقیه داستان را نیاورم چراکه حرمت یک سایت پژوهشی این اجازه را نمی دهد).
برای نمونه جمله ای از جناب بهاء الله را خدمتتان عرض می کنم:
ایشان در مائده آسمانی در مورد برادر خود !!!! میرزا یحیی اینگونه لب به سخن می گشاید:
"مسلم است که لا زال به اکل وشرب و تصرف در ابکار و نساء ناس مشغول بوده و اعمالی که والله خجالت می کشم از ذکرش ، مرتکب" البته در این داستان میرزا یحیی هم ساکت نشسته و او هم کلمات قصار را در مورد برادر خود به کار برده است .
اما هدف ما بیشتر طرح این مسئله برای تناقضی است که با ادعای وحدت عالم انسانی دارد.
جناب بهاء الله که از وحدت عالم انسانی سخن می گوید آیا خود به آن عمل می کرده است؟!
او که می گوید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار و می گوید دشمنان خود را مانند دوستانتان دوست بداریدو اصلا همه را دوست داشته باشید و به همه خدمت کنید پس چرا خود ایشان برادر خود را به باد فحش و ناسزا می گیرند . این چه وحدت عالم انسانی است؟ اضافه کنید دعواهای عبدالبها و محمد علی را بر سر جانشینی بها و...
منبع: سايت بهائي پژوهي
/خ