بررسی تحول تاریخی بعضی واژهبستهای فارسی نو
چکیده
زبانشناسان برای تمایز کلمات، واژهبستها و وندهای تصریفی از هم، ملاکهایی را ارائه کردهاند. با این حال، آنها خود به این موضوع اذعان دارند که ملاکهای مزبور قطعی نیستند و بیشتر میتوان از آنها در مقام گرایشهای قوی یاد کرد. علت عدم تمایز قطعی این اجزاء زبانی را باید در تغییرات در زمانی جستجو کرد. طبق چهارچوب دستوریشدگی کلمات نقشی طی گذر زمان دستوریتر میشوند و به واژهبست تبدیل میشوند. همین واژهبستها ممکن است با تغییربیشتر تبدیل به وند تصریفی شوند. اگر این تغییرات در میانه راه باشد و کامل نشده باشد، با مواردی مواجه خواهیم شد که مثلاً یک جزء زبانی نه واژهبستِ تمام عیاراست و نه وند تصریفی تمام عیار. در این مقاله، ابتدا نظر برخی از زبانشناسان را در مورد مشخصههای ممیز کلمات، واژهبستها، و وندهای تصریفی بیان خواهیم کرد و سپس با بررسی شواهد موجود از دوران متقدم فارسی نو، نشان خواهیم داد که بعضی از وندهای تصریفی فارسی امروز، در قرون اولیه هجری بسیاری از خصوصیات واژهبستها را داشتهاند و سپس به تدریج تبدیل و به وند تصریفی شدهاند. در این راستا به تغییرات تاریخی اجزاء فعلی «می-»، «بـ»، «نـ» و شناسههای فعلی اشاره خواهیم نمود. رفتار اجزاء زبانی مزبور هنگام تبدیل شدن به وندِ تصریفی مانند هم نبوده است، و بعضی (چون شناسههای فعلی) هنوز هم به صورتِ وند تصریفی تمام عیار در نیامدهاند. این شواهد مبین آن است که تمایز قطعی تک واژهای مقید دستوری به دو دسته کاملاً متمایزِ واژهبست و وندِ تصریفی همیشه منطبق بر واقعیتهای زبانی نیست.مقدمه
گرچه حدود دو قرن است که زبانشناسان متوجه وجود واژهبست در زبانهای جهان شدهاند و تفاوت آن را با سایر اجزاء زبانی تا حدود زیادی تشخیص دادهاند، ولی مطالعات جدی در این زمینه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انجام پذیرفته است. در این راستا میتوان به تحقیقات متقدم واکرناگل (1892)، منِندز پیدال (1904)، و سپیر (1930) اشاره کرد (نیز رک. شقاقی1376). در ربع آخر قرن بیستم، توجه زبانشناسان بیش از پیش به مشخصههای ممیز واژهبستها جلب شد و تلاشهایی برای به دست دادن ملاکهای عینی برای متمایزساختن آنها از وندها و کلمات صورت پذیرفت. واژهبستها به لحاظ واجی وابسته به کلمهی مجاور هستند، و به لحاظ نحوی آزاد به حساب میآیند. علت آزاد فرض کردن آنها این است که قواعد نحوی با آنها مانند کلمات تمام عیار برخورد میکند. بنابراین واژهبستها بر اساس نحو «کلمه» هستند، ولی خصوصیات واجی یک کلمهی تمام عیار را در زبان ندارند و تنها با متصل شدن به میزبان خود یک کلمهی واجی را میسازند. اکثر ملاکهایی که برای تمایز این سه دسته از اجزاء زبانی بیان شده است، جنبه گرایش دارد و نمیتوان آنها را در زمره ملاکهای قطعی دانست (کروگر 2005: 319؛ گرلاخ 2002: 319). همین امر باعث شده است که اجزائی را بعضی زبانشناسان واژهبست بدانند و بعضی دیگر همان اجزاء را مثلاً در مقام وند تصریفی در نظر بگیرند (1). بسیاری از زبانشناسان نیز به این امر اذعان داشتهاند، و بعضی از آنها چون کلاونس (1985) بر آن است که شاید همهی واژهبستها از یک نوع نباشند و خاصههای متفاوتی داشته باشند. همین خاصههای متفاوت موجب به دست دادن طبقهبندیهای مختلفی شده است. از جمله این طبقهبندیها میتوان به تقسیم واژهبستها به انواع ساده و ویژه یا پیشبست و پیبست اشاره کرد. واژهبستهای ساده، واژهبستهایی هستند که در جایگاههایی به کار میروند که معادل تمام عیار آنها نیز به کار میروند. مثل واژهبست 's در جملات زیر که صورت تمام عیار آن در جملهی 1، is و در جملهی 2، has است (هاپر و تراگوت 2003: 7- 6):Jeans here (1
2) Jeans left.
واژهبستهای ویژه، در مقابل، در جایگاههایی به کار میروند که معادل تمام عیار آنها معمولاً وقوع ندارد، مانند ضمایر پیوسته فارسی (شقاقی: 1376). جایگاه واژهبستهای ویژه، در بسیاری از زبانها در جایگاه دوم در بند است (واکرناگل 1892). در تقسیمبندی دیگر، جایگاه واژهبست با توجه به میزبان، ملاک طبقهبندی قرار میگیرد. میزبان کلمهای است که واژهبست به آن متصل میگردد. اگر واژهبست به ابتدای میزبان بچسبد، پیش بست است، ولی اگر به انتهای آن متصل شود، پیبست خواهد بود. مثلاً کسرهی اضافه در فارسی پیبست است و «مـ» در «مرا» در زمره پیش بست قرار میگیرد (شقاقی 1376). در ادامه مقاله نیز خواهیم دید که «می-»، «بـ» و «نـ» فارسی که امروزه در شمار وند تصریفی به شمار میروند، در قرون اولیهی هجری مشخصههای پیشبستها را داشتهاند.علیرغم طبقهبندیهای فوق و وجود ملاکهای تمایز واژهبستها از کلمات و وندهای تصریفی، هنوز هم میتوان مواردی را در زبانهای دیگریافت که حالت بینابینی دارند و مثلاً نه وندِ تصریفی تمام عیارند و نه واژهبست تمام عیار. این عدم تمایزقطعی، باعث شده است که بعضی زبانشناسان (مثل بریرس و هریس 2008) تمایز دو شقی تکواژهای مقید دستوری به واژهبست و وندِ تصریفی را به زیر سؤال ببرند.
بر اساس شواهد موجود، کلمات در گذر زمان تبدیل به واژهبست میشوند و در صورت ادامه تغییر تبدیل به وندِ تصریفی میگردند. این تغییرات به نحو مطلوبی در چارچوب دستوریشدگی صورتبندی شده است (رک. نغزگوی کهن 1387ب). با توجه به این چارچوب میتوان وجود موارد بینابینی را توجیه کرد. با توجه به اینکه تغییرات زبانی به یک باره رخ نمیدهد، بعضی اوقات ممکن است اجزاء زبانی در نقطهی میانی تغییر قرار داشته باشند. مثلاً هنگام تبدیل واژهبستها به وندهای تصریفی احتمال دارد با صورتهایی برخورد کنیم که نه بتوان آنها را وندِ تمام عیار به حساب آورد و نه واژهبست؛ این همان مطلبی است که در بررسی تحول شناسههای فارسی در زیر به آن اشاره خواهیم کرد. در ادامهی این مقاله، ما ضمن توصیف واژهبست، به طور اجمالی به محکهایی اشاره خواهیم نمود که واژهبست را از کلمات و وندهای تصریفی متمایز میسازد. تأکید این مقاله بیشتر بر روی تبدیل واژهبست به وند تصریفی در زبان فارسی نو، یعنی فارسی دوران اسلامی است. شواهد ما از دوران متقدم فارسی نو از متونی استخراج شده است که تاریخ تألیفشان حداکثر به آخر قرن هفتم هجری میرسد.
کلمه، واژهبست، وندِ تصریفی
تکواژها به دو دستهی آزاد و مقید قابل تقسیم هستند. تکواژهای مقید را نیز میتوان به دو دستهی وندها و واژهبستها تقسیم نمود. واژهبستها به لحاظ رفتارهای دستوری حد واسط کلمات آزاد و وندها (ی تصریفی) هستند؛ به عبارتی آنها از جهاتی به کلمات و از جهاتی دیگر به وندها شباهت دارند. خصوصیات بینابینی واژهبستها باعث شده است که زبانشناسان ملاکهایی برای شناخت کلمات، واژهبستها و وندها به دست دهند تا از این رهگذر، میان این سه جزء زبانی تمایز بگذارند.واژهبستها به لحاظ واجی وابسته به کلمهی مجاور هستند، و به لحاظ نحوی آزاد به حساب میآیند. علت آزاد فرض کردن آنها این است که قواعد نحوی با آنها مانند کلمات تمام عیار برخورد میکند. بنابراین واژهبستها بر اساس نحو «کلمه» هستند، ولی خصوصیات واجی یک کلمهی تمام عیار را در زبان ندارند و تنها با متصل شدن به میزبان خود یک کلمهی واجی را میسازند. به همین علت، زبانشناسان میان کلمهی واجی و کلمهنحوی تمایز قائل میشوند. (رک. کروگر 2005: 317).
کلمهی تمام عیار در مقابل واژهبست
زوئیکی (1985) ملاکهای متعددی را برای متمایز ساختن کلمه از واژهبست ارائه میدهد. ملاکهای وی مبین آناند که به طور کلی واژهبستها در مقایسه باکلمات خصوصیاتی شبیه وندها (به خصوص وندهای تصریفی) را از خود به نمایش میگذارند و کلمات نیز در مقایسه با واژهبستها، خصوصیاتی شبیه خصوصیات گروههای نحوی دارند.کروگر (2005: 318) با توجه دقیق به معیارهای زوئیکی (1985)، سعی میکند (با استفاده از مفهومهای کلمهی واجی و کلمهی نحوی) میان کلمه و واژهبست تمایز بگذارد. بر این اساس، جزئی که درعین حال هم کلمهی واجی و هم کلمهی نحوی باشد، کلمهی تمام عیار به حساب میآید؛ در مقابل جزئی که کلمهی واجی نیست، ولی کلمهی نحوی است، واژهبست است. خصوصیات کلمهی واجی و کلمهی نحوی به قرار زیر است:
کلمهی واجی: کوچکترین گفته در زبان است. سخنگویان معمولاً جزئی کوچکتر از کلمهی واجی را بر زبان نمیآورند. بر این اساس مثلاً کسرهی اضافه نمیتواند کلمهی واجی باشد، زیرا به تنهایی معنایی ندارد. علاوه بر این مکثهای عمدی و قطع آهنگ عمدی تنها در مرزهای کلمهی واجی رخ میدهد و هرگز در میان کلمهی واجی این مکثها و قطع زنجیرهی گفتار رخ نمیدهد. مثلاً هنگام تلفظ عبارت «کتابِ حسن»، نمیتوان میان کتاب و کسرهی اضافه مکث کرد (درمثالهای زیر مکث را با... نشان دادهایم):
3) (2)ketâb…e Hasan
4) ketâb-e… Hasan
دوم اینکه هر کلمهی واجی از یک یا چند هجای خوش ساخت درست شده است (هجاهایی که بر اساس محدودیتهای ساختار هجایی زبان هستند). مثلاً در زبان انگلیسی صورتهای مخففی چون Im و she'll تنها یک هجای منفرد دارند، بنابراین نمیتوانند شامل بسش از یک کلمهی واجی باشند.
سوم اینکه تکیه عمدتاً بر اساس مرزهای کلمهی واجی تعیین میشود و هر کلمهی واجی معمولاً تنها یک تکیهی اولیه دارد. بسیاری از قواعد واجی نیز در زبانها نسبت به مرزهای کلمهی واجی حساس هستند. نظامهای هماهنگی (مانند قواعد هماهنگی واکهای ) اغلب تنها در داخل کلمهی واجی اتفاق میافتد و مرزهای کلمهی واجی را پشت سر نمی گذارد. بسیاری از قواعد واجگونگی تنها در مرزهای کلمهی واجی اعمال میشود (مثل واکرفتگی گرفتههای پایان کلمه در بسیاری از زبانها). چنین قواعدی محلکهای بیشتری را برای شناسایی کلمهی واجی در اختیار ما میگذارد. این قواعد مرزمیان واژهبست و میزبانش را در مقام مرز کلمه به حساب نمیآورد، در این قواعد واژهبست به همراه میزبان در مقام یک کلمهی واجی تلقی میگردد.
2) کلمهی نحوی: کلمهی نحوی کوچکترین سازهی ممکن در زبان است، کوچکترین سازهای که میتوان آن را با اعمال قاعدهی نحوی حرکت داد، جزئی را با آن جاگزین کرد، یا آن را حذف نمود (برای توتضیحات بیشتر در مورد تفاوت کلمهی تمام عیار و واژهبست رک. هسپلمت و سیمز 2010: 197-196؛ زوئیکی 1977 و 1985).
1-2. وند تصریفی در مقابل واژهبست
تاکنون تلاشهای زیادی برای متمایز ساختن وندها از واژهبستها در زبانهای مختلف صورت گرفته است. اکثر این تحقیقات بر اساس ملاکهایی است که زوئیکی و پولوم (1983) در مقاله کلاسیک خود به دست دادهاند (3). این ملاکها به شرح زیر است:1- واژهبستها در انتخاب میزبانهای خود زیاد گزینشی عمل نمیکنند؛ به عبارتی، درجهی گزینش آنها پاین است، در حالی که وندها درجهی گزینش بالایی دارند؛ یعنی، وندها برای انتخاب ستاکی که به آن متصل میشوند، بسیار گزینشی عمل میکنند. وندها ستاکهای خود را انتخاب میکنند و معمولاً تنها به مقولهی خاصی (اسم، فعل و جز آن) متصل میشوند. از طرف دیگر واژهبستها میتوانند به گستره متنوعی از میزبانها که متعلق به مقولات مختلف هستند متصل گردند. اصطلاح گزینش در این مفهوم قابل مقایسه با معنای گزینش در چارچوب ساختارگرایانی چون هریس (1951) است. مثلاً پسوند تصریفی «- تر» که نشانه صفت برتر است، دست به گزینش میزند و بیشتر به صفات متصل میگردد، در عوض کسرهی اضافه میتواند هم به اسم متصل شود و هم به صفت.
2- در اتصال واژهبست به میزبان خلأ اتفاقی وجود ندارد، ولی این خلأ در وندهای تصریفی دیده میشود. در این راستا، میتوانیم به ساخت فعل امر در فارسی امروز اشاره کنیم. فعل امر از اتصال پیشوند تصریفی «بـ» به ستاک حال افعال ساخته میشود، با این حال در این اتصال خلأهای اتفاقی نیز وجود دارد. مثلاً علیرغم اینکه امروزه در موقعیتهای بسیار رسمی (چه گفتاری و چه نوشتاری) از فعل «آشامیدن» استفاده میکنیم، با این حال صورت امر مفرد آن که باید به صورت «*بیاشام» باشد، به کار برده نمیشود. لازم به توضیح است که این خلأهای اتفاقی به مرور زمان و هنگام تبدیل واژهبستها به وندهای تصریفی ایجاد میشود.
3- تغییرات بیقاعدهی واژ- واجی بیشتر در وندها رایج است تا واژهبستها؛ صورتهای تکمیل را میتوانیم در تصریف مشاهده کنیم؛ مثلاً در جمع بستن اسامی در زبان فارسی، معمولاً از پسوندهای تصریفی استفاده میکنیم، ولی گاهی بیقاعدگیهای غیر قابل پیشبینی در این وندگذاریها دیده میشود. در این راستا میتوانیم اسمهای مفرد «چهره»، «بچه»، و «ستاره» را مثال بزنیم. همهی این کلمات به واکهای مشابه ختم میشوند، ولی شکل جمع دو کلمهی اول، به صورت «چهرهها» و «بچهها» است، ولی شکل جمع کلمهی سوم میتواند به صورت «ستارگان» باشد. و یا گاهی طرز ساخت ستاک گذشته از ستاک حال با استفاده از پسوندهای ماضی ساز صورت نمیگیرد و ستاک گذسته بیقاعده است: «پختم»، به جای صورت با قاعده ولی بد ساخت «*پزیدم».
4- معناهای غیر قابل پیشبینی و بیقاعده بیشتر مشخصهی کلماتی است که وند به آنها متصل میشود و نه کلماتی که واژهبست به آنها میچسبد. به عبارتی دیگر، صورتهای تصریفی بعضی مواقع دارای معناهای خاص هستند؛ در این گونه موارد معنای کل سر جمع معنی اجزاء نیست. مثلاً کلمهی «بهتر» را در نظر بگیرید: «به» صفت تفضیلی کلمهی «خوب»است و در نوشتار ادبی کاربرد دارد، با این حال به طور عادی به آن پسوند تصریفی «- تر» اضافه میشود. با اضافه شدن این پسوندِ تصریفی، هیچ مؤلفهی معنایی جدیدی به این کلمه اضافه نمیشود، بنابراین اضافه کردن این پسوند امری خلاف قاعده است، ولی کاربرد دارد.
5- قواعد نحوی میتوانند بر کلماتی که به آنها وند متصل شده تأثیر بگذارد، ولی نمیتواند به کلماتی که به آنها واژهبست متصل شده تأثیری داشته باشد. به عبارتی دیگر، رفتار قواعد نحوی با ترکیب «وند+ستاک» مانند یک واحد است، ولی این قواعد نحوی واژهبست و میزبان را در مقام دو واحد مجزا قلمداد میکنند. مثالهای زیر نشان میدهند که should' ve دارای دو کلمهی نحوی مجزا است، زیرا کل آن را برای سؤالی کردن جمله نمیتوان در مقام یک واحد حرکت داد و به اول جمله آورد. این امر به آن معناست که :'ve یک واژهبست است و نه وند (کروگر 2005: 319):
5)You should' ve seen it.
6)* Should 've you seen it?
7) Should you have seen it?
6- واژهبستها میتوانند به واژهبستهای دیگر متصل شوند و در محیط کلمه قرار بگیرند، ولی وندها نمیتوانند طوری به واژهبستها متصل شوند که در محیط بیرونی کلمه جای گیرند. مثلاً در جملهی انگلیسی زیر واژهبست ve' به واژهبست 'd متصل شده است:
8) I d 've done it if you 'd asked me.
کروگر (2005: 319) با خلاصه کردن موارد فوق و نیز و آراء دیگر زوئیکی (1985)، دو اصل کلی زیر را نیز برای تمایز واژهبستها از وندهای تصریفی به دست میدهد:
الف- آرایش وندها در یک کلمه معمولاً کاملاً قطعی است، ولی ترتیب کلمات در بند یا گروه اغلب انعطافپذیر است.
ب- بیقاعدگیهای خاص بیشتر مربوط به وندگذاری است تا ترکیبات نحوی کلمات.
2. چارچوب دستوری شدگی و رابطهی در زمانی کلمه، واژهبست و وند تصریفی
شواهد موجود از زبانهای مختلف نشاندهندهی آن است که طی مرور زمان کلمات تمام عیار تبدیل به واژهبست میشوند. در صورتی که تغییر ادامه یابد، واژهبستها کم کم تبدیل به وندهای تصریفی میشوند. این سیر تحول عام، در زبانها در چارچوب دستوری شدگی به روشنی بیان شده است. بر اساس این چارچوب، واحدهای زبانی هنگام تغییر در مسیر دستوری شدگی، یا بیشتر دستوری شدن، مراحل معینی را با ترتیبی خاص پشت سر میگذارند. این مراحل را میتوان به صورت یک نمودار مرحلهای باز نمود (هاپر و تراگوت 2003: 7، برای توضیحات بیشتر رک. نغزگوی کهن 1387ب):جزء واژگانی آزاد > کلمهی نقشی > واژهبست > وند تصریفی
در اینجا تأکید ما بر چگونگی ایجاد واژهبستها و تبدیل آنها به وندهای تصریفی در فارسی نو، یعنی فارسی دوران اسلامی است. به لحاظ فنی «فرایندی تاریخی که طی آن یک صورت واژگانی تبدیل به واژهبست میشود، واژهبستشدگی نامیده میشود» (هاپر و تراگوت 2003: 5). در بالا مشخصههای ممیز واژهبستها را رائه نمودیم. در ادامه به اجزای زبانی خاصی اشاره خواهیم نمود که هنوز در قرون اولیهی هجری بعضی از مشخصههای واژهبستها را داشتهاند، ولی به تدریج این مشخصهها را از دست دادهاند؛ به طوری که امروزه آنها را در مقام وندهای تصریفی طبقهبندی میکنیم.
3. سیر تحول بعضی واژهبستها در فارسی نو
از فارسی نو شواهدی در دست داریم که نشان میدهد بعضی از امکانات دستوری که کلمهی نقشی بودهاند، ابتدا تبدیل به واژهبست شده و سپس به صورت وند کم و بیش تصریفی درآمدهاند. بعضی از اجزاء مقید فعلی از این جمله هستند. در این مقاله بیشتر به بررسی مرحلهی تبدیل اجزاء مورد نظر از واژهبست به وند تصریفی میپردازیم.1-3 . واژهبستهای فعلی در قرون اولیهی هجری
در اینجا شواهدی را به دست میدهیم که نشان میدهد «می-»، «بـ» و «نـ» در قرون اولیهی هجری بعضی از مشخصههای واژهبستها را داشتهاند (4). همانطور که قبلاً گفتیم، این مشخصهها همیشه قطعی نیستند و در بیشتر موارد گرایش را نشان میدهند.1-1-3. سیر تحول درجهی گزینش در «می-»، «بـ» و «نـ»
در این قسمت سیر تحول درجهی گزینش ««می»، «بـ» و «نـ» را مورد بررسی قرار میدهیم. بر اساس شواهد موجود، در میزان گزینش «می-» و «بـ» تغییر زیادی رخ داده است و هر چه که از قرون اولیهی هجری به زمان حاضر نزدیکتر میشویم، این دو جزء رفتار گزینشیتری از خود بروز دادهاند. در نفی «نـ» تغییر محسوسی قابل مشاهده نیست. جزء اخیر را بعد از «می-» و «بـ» آوردهایم تا از این رهگذر بر این اختلاف تأکید کنیم.1-1-1-3. «-می-» و «بـ»
دو جزء «می-» و «بـ» ابتدا کلمات تمام عیار مستقلی بودهاند و بعدها با از دست دادن استقلال خود در مقام جزئی از فعل باز تحلیل شدهاند. شواهد زیر نشان دهندهی آن است که «می-» و «بـ» در قرون اولیهی هجری مانند امروز گزینشی عمل نمیکردهاند و به انواع فعلها متصل میشدهاند (5):
نوع فعل |
جزء پیش فعلی |
شاهد |
مضارع اخباری |
«بـ» |
بمی گردانی (میهنی، اسرار، 87)، ندانست که کشنده را بکشند[= میکشند] (جرفادقانی، تاریخ یمینی، 354) |
«می-» |
اما اسباب و اوتاد را اجزا میخوانیم (نصیرالدین طوسی، معیار، 177). |
|
ماضی مطلق |
«بـ» |
زنی را به یک خانه درم بخریدم و به دویست دینار بفروختم (افشار، اسکندرنامه، 179). |
«می-» |
(شاهدی یافت نشد) |
|
ماضی استمراری |
«بـ» |
هرگاه که بشنوندی ایشان میل کردی دل ایشان به ایمان و چون نشنودندی ورایشان بماندندی متحیر (یاحقی، قرآن ری، 4). |
«می-» |
تا یک ماه شرم میداشتم کی نیک بروی مبارک او نگاه کنم (قیس، معجم، 410). |
|
«بـ» |
هر روز یگان دوگان ماهی میگرفتمی و بدان روزگار کرانه میکرد (منشی، کلیله و دمنه، 83). |
|
ماضی نقلی |
«بـ» |
خواجه بعد از پانصد سال زفان بنفرین و لعنت رافضیان دراز بکرده است (قزوینی، نقض، 393). |
ای فرزندان آدم حقیقت بیافریدستیم ور شما جامهیی تا بپوشی عورت خویشتان (یاحقی، قرآن ری، 140). |
||
«می-» |
(شاهدی یافت نشد) |
|
ماضی نقلی استمراری |
«بـ» |
(شاهدی یافت نشد) |
«می-» |
آن پادشاه بزرگوار را طبع شعر بوده است و گاه گاه ابیات آبدار میگفته است (عوفی، لباب، 35). |
|
ماضی بعید (قبل از صفت مفعولی) |
«بـ» |
مقام گرفت به جوار جهودان که از بیت المقدس بگریخته بودند (مجملالتواریخ، 151، به نقل از خانلری1374،2:264). |
«می-» |
(شاهدی یافت نشد) |
|
ماضی بعید استمراری |
«بـ» |
(شاهدی یافت نشد) |
«می-» |
هندوان در وی اعتقاد داشتندی و او سخن شیخالاسلام بازیشان میگفته بود (غزنوی، ژنده، 173). |
|
ماضی التزامی |
«بـ» |
هرکه فاتحه الکتاب بخواند، همچنان باشد که صد و چهار کتاب بخوانده باشد (ابوالفتوح، تفسیر، 1، 230). |
«می-» |
(شاهدی یافت نشد) |
|
مضارع التزامی |
«بـ» |
اگر من بمیرم هرگز در مثل این مشربه آب نخورم (عوفی، جوامع، 108). |
«می-» |
مراد و آرزوست یکی آنکه تا سخنی از سخنهاء او میشنوم دیگر آنکه تا کسی از کسان او میبینم (عطار، تذکره، 1، 23). |
|
آینده(کاربرد قبل از فعل معین) |
«بـ» |
حاجتی بخواهم خواست (بخاری، داستانهای بیدپای، 48). |
«می-» |
(شاهدی یافت نشد) |
|
فعل دعایی |
«بـ» |
در دارالملک همذان خاندان علویان ودودمان سادات که تا قیامت بماناد (راوندی، راحه، 45). |
«می-» |
(شاهدی یافت نشد) |
|
شرطی تحقق نیافتنی |
«ب-» |
اگر بجای او میکائیل بودی، ما بدان شاد بودیمی و بتو بگرویدیمی (نیشابوری، بصائر، 114) |
اگر نه آنستی ما از گرمای دوزخ بسوختمانی (ابوالفتوح، تفسیر، 1، 157). |
||
«می-» |
کاشکی بود... دل بامن میساختی تا انگشت بلب باز نهادمی (زیدری، نفثه، 120). |
|
مصدر (6) |
«بـ» |
ای پسر بمجرّد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن (سعدی، گلستان، 107). |
«می-» |
و از آفریدگار عزّاسمه توفیق خواستیم تا آنچه در خاطرست از عدل گسترانیدن...و تخفیف مسلمانان فرمودن و برایشان ترحم مینمودن.. بجای آریم (اتابک الجوینی، عتبه، 15). |
|
امر فعل ساده (7) |
«بـ» |
او را گفتم بر اسب من بنشین و بگریز (نرشخی، تاریخ بخارا، 125). |
«می-» |
برو شهر بلخ را بنا میکن (واعظ، فضائل بلخ، 16). |
|
امر فعل مرکب |
«بـ» |
با فعل مرکب به کار نمیرود. |
«می-» |
این بره را بریان پاره میکن و در پیش من مینه (غزنوی، ژنده، 57). |
|
فعلهای شبه معین |
«بـ» |
شیخ گفت لابد طعام بباید سوخت (واعظ، فضائل بلخ، 225)، عقیب این حال رایات اعلی را بر صوب موغان حرکت ببایست فرمود (زیدری، نفثه، 17)، این نه بائیست که از وی بتوان گریخت (بلخی، مقامات حمیدی، 118). |
«می-» |
میبایست که بندهای استخوان سینه استوار باشد (ذخیره، 75)، طاهر گفت ای پهلوان کسی سمک را نمیشاید دید (ارجانی، سمک، 1، 640)، من از بیم تو تعهد او نمییارستم کردن (افشار، اسکندرنامه، 176)، از ترس پیشانی منست که هزار فرسنگ در هزار فرسنگ درویشگان خوش میتوانند خفت (راوندی، راحه، 79). |
شواهد جدول فوق مربوط به متون مکتوبی است که تا قرن هفتم هجری به رشتهی تحریر در آمدهاند. در فارسی امروز کاربرد دو جزء «می-» و «بـ» بسار محدودتر شده است و گزینش بیشتری در انتخاب پایهای که به آن متصل میشوند از خود نشان میدهند. مثلاً به طور مشخص «می-» در وجه التزامی افعال، رد ساخت مصدر یا فعل امر دیگر کاربردی ندارد. علاوه بر این، جزء «می-» باصیغههای مختلف فعلهایی چون «بودن»، «داشتن» و «بایستن» نیز به کار نمیرود (نیز رک. فرشیدورد 1352). جزء «بـ» نیز تنها دیگر در وجه التزامی و ساخت فعل امر کاربرد دارد و در بقیه موارد دیگر به کار نمیرود. بنابراین هم «می-» و هم «بـ» به صورت گزینشیتر به کار میروند، به طوری که امروزه آنها را تنها در زمرهی وند تصریفی میدانیم.
2-1-1-3 جزء «نـ»
بر خلاف «می-» و«بـ»، گسترهی کاربرد جزء «نـ» با انواع فعل از دوره متقدم فارسی نو تاکنون فرق چندانی نکرده است. برای نمونه چند جمله از متون متقدم را در اینجا میآوریم:
نوع فعل |
شاهد |
مضارع اخباری |
و بیشرت از علما آنند که بدانچه میدانند و میگویند کار نمیکنند (میهنی، اسرار، 365)، البته خیانت کردن عقل جایز نشمرد (عوفی، جوامع، 245). |
مضارع التزامی |
اگر من بمیرم، هرگز در مثل این مشربه آب نخورم (عوفی، جوامع، 108)، تا بحرها و زنها و ارگان آن ندانند تقطیع ممکن نباشد (نصیرالدین طوسی، معیار، 175). |
ماضی نقلی |
و هیچ مردمی و سرشت پسندیده خدای تعالی در ایشان نیافریدست (بهار، مجمل، 106). |
درین فن جامعتر ازین تصنیفی نساختهاند (قیس، معجم، 23). |
|
ماضی استمراری |
بر خود قادری از شما قادرتر نمیدید و قاهری بالای قهر خود نمیدانستید (مولوی، فیه، 3). |
ماضی مطلق |
دیگر در خواب خیال آن ناحیت ندیدند و اندیشهی آن اعمال در خاطر نگذرانیدند (جرفادقانی، تاریخ یمینی، 24). |
وجه شرطی تحقق نیافتنی |
اگر تو بنده بودتی امر او را منقاد بودی و از امر او بیرون نیامدتی (عطار، تذکره، 13، 2). |
کاشکی مار را وا دنیا بردی تا بدروغ نداشتیمی آیتهای خداوند (یاحقی، قرآن ری، 119). |
|
آینده |
قاضی ازو عادلتر نخواهیم یافت (منشی، کلیله و دمنه، 206). |
فعلهای شبه معین |
اگر به روزه نمی توانی داشت به شب روزهدار (عوفی، جوامع، 337)، طاهر گفت ای پهلوان کسی سمک را نمیشاید دید (ارّجانی، سمک، 1، 640)، من از بیم تو تعهد او نمی یارستم کردن (افشار، اسکندرنامه، 179). |
البته در دوران متقدم فارسی نو، در امر منفی (نهی) و فعل دعایی منفی (تحذیری) گرایش غالب استفاده از جزء «مـ» بوده است تا «نـ»، ولی به تدریج «نـ» جای «مـ» را گرفته است. در موارد زیر «نـ» در نهی و فعل دعایی به کار رفته است :
9) سخن نگوی با من اندر هلاک ایشان که ستم کردند (یاحقی، قرآن ری، 334).
10) نفرستیا (میهنی، اسرار، 211).
به نظر نگارندهی این سطور، تنها تفاوت مهم کاربرد «نـ» در بعضی متون متقدم، استفاده از آن قبل از صفت مفعولی در ماضی نقلی مجهول است:
11) هرکه جز مسلمانی دینی جوید آن از وی نپذیرفته شود (نسفی، تفسیر، 120).
در مواردی نیز که باید قاعدتاً «نـ» به صفت مفعولی بچسبد، این امر اتفاق روی نداده است:
12) قابل گفت راست میگوید، زن را برده نیست [زن را نبرده است] (افشار، اسکندرنامه به نقل از مقدمهی مصحح؛ نیز رک. بهار 1375: 2، 140).
کاربردهای اخیر نشاندهندهی انعطاف جزء «نـ» در متصل شدن به میزبانهای مختلف است که مشخصه واژهبستها است. به تدریج، این انعطاف از بین رفته است و «نـ» دیگر به صفت مفعولی متصل نمیشود. علاوه بر این محدودیت، در فارسی امروز «یگانه ساختی که همیشه بدون نشانهی نفی به کار میرود ساخت مستمر (حال یا گذشته) است که نمیتوان نشانهی نفی را به فعل معین داشتن یا فعل اصلی جمله افزود مانند
13)*او ندارد میرود.
14)*او دارد.
15)*او داشت نمیرفت.
16)*او نداشت میرفت. (شقاقی1381)
همین دو محدودیت ایجاد شده طی زمان، به ما نشان میدهد که «نـ» در گذر زمان خصوصیات وندهای تصریفی را بیشتر کسب کرده است.
2-1-3 آرایش تقریباً آزاد «می-»، «بـ» و «نـ» در قرون متقدم هجری
همانطور که میدانیم، آرایش وندها در یک کلمه معمولاً قطعی است، ولی ترتیب کلمات در بند یا گروه اغلب انعطافپذیر است (اندرسون 2005: 9؛ زوئیکی 1977). در قرون متقدم هجری (تقریباً تا قرن هفتم هجری)، ترتیب «می-»، «بـ» و «نـ» در آغازِ فعل قطعی نیست. در جدول زیر شواهدی از این عدم قطعیت را به دست دادهایم. این شواهد مبین آن است که«می-»، «بـ» و «نـ» در این مقطع زمانی رفتارشان بیشتر شبیه کلمات است تا وندها، بنابراین باید آنها را به لحاظ این خاصیت واژهبست (از نوع پیش بست) بدانیم.
ترکیبات اجزاء فعلی وترتیب آنها |
شواهد |
«می-»+«نـ» |
مینخواهند (نسفی، تفسیر، 692)، مینشناسند (یاحقی، قرآن ری، 337)، مینیاید (میهنی ،دستوری دبیری، 6)، مینبرند (ابن اسفندیار، طبرستان، 51). |
«نـ»+«می-» |
نمیپرداختند (نسفی، تفسیر، 1062)، نمیبودیم (ارّجانی، سمک، 1، 381). |
«بـ»+«نـ» |
بنگردد (جرجانی، ذخیره، 29)، بنگرویم (ابوالفتوح، تفسیر، 1، 295)، بنشناخت (رشیدالدین، کشف، 74)، بنماند 0عطار، تذکره، 2، 207)، بنگذاشت (نجم رازی، مرصاد، 95)، بنگردد (نصیرالدین طوسی، معیار، 182)، بنمردیم (سعدی، گلستان، 86). |
«نـ»+«بـ» |
این ترتیب وجود دارد، ولی نفی با فعل فاصله دارد، شواهد زیراز خانلری (1374، 2: 218)، برگرفته شده است: نه بر خاطر او بگذشت که من زنیام (عطار، تذکره، 70)، مر خداوند گفتار را زندگانی داد و مال او نه بستد (وجه، 70)، نه مرده است و نه بماندست از پس اجل (طبری، 839). |
«می-»+«بـ» |
میبگرود (نسفی، تفسیر 74)، میبپوساند (جرجانی، ذخیره، 2)، میبگشانید (نظامی ،جهار مقاله، 133)، میبفریوند (یاحقی، قرآن ری، 92)، میبرود (میهنی، اسرار، 225). |
«بـ»+«می-» |
بمیخواست (راوندی، راحه، 381)، بمیباید(نجم رازی، مرصاد، 119)، بمیباید گذشتن (بهار، مجمل، 499)، بمیگردانی (میهنی، اسرار، 87). |
«می-»+«بـ»+«نـ» |
میبنگذارند (رشیدالدین، کشف، 244). |
پیشوند قاموسی (8)+«نـ» |
برنتابد (نیشابوری، بصائر، 66)، برنیامد (نجم رازی، مرصاد، 220)، درنیافتی (بهار، مجمل، 246). |
«می-»+پیشوند قاموسی |
میدرافتند (ابوالفتوح، تفسیر، 1، 127)، میبازخواهی (رشیدالدین، کشف، 624). |
پیشوند قاموسی+«می-» |
در میشورانیدند (رشیدالدین، کشف، 72)، بر میآمد (میهنی، اسرار، 119). |
«نـ»+«می-»+پیشوند قاموسی |
نمیبرافتند (نسفی، تفسیر،1062). |
3-1-3معناهای غیر قابل پیشبینی و تغییرات بیقاعدهی واژ- واجی
همانطور که قبلاً گفتیم، معناهای غیر قابل پیشبینی و بیقاعده و تغییرات بیقاعدهی واژ- واجی بیشتر در وندها رایج است تا واژهبستها. شواهد موجود نشان میدهد که در گذر زمان، «بـ» و «نـ» در بعضی کاربردهای خود معناهای غیر قابل پیشبینی به پایه بخشیدهاند و همزمان با این امر، الگوی تکیهی کلمه و طبقهی آن نیز تغییر کرده است (لازم به توضیح است که برای پیشوند «می-» شاهدی با معنای غیر قابل پیشبینی یافت نشد).همانطور که میدانیم پیشوندهای تصریفی تکیه بر هستند (رک. اسلامی 1384: 86)، ولی در شواهدی که در اینجا ارائه میکنیم، «بـ» و «نـ» دیگر تکیه بر نیستند. کلیهی شواهد زیر از نجفی (1378) برگرفته شده است. این شواهد نشان میدهد که نه تنها «بـ» و «نـ» دیگر خصوصیات واژهبستها را ندارند، بلکه کم کم در این کاربردها تبدیل به وند اشتقاقی شدهاند.1-3-1-3
بعضی معناهای غیر قابل پیشبینی «بـ»17) بپّا: (صفت.) محافظ، کسی که مراقب دیگری یا مامور حفظ جان او باشد.
18) بچاپ: استثمارگر.
19) بُخور: بسیار خورنده، پرخور، پر اشتها.
20) بده: (صفت) دهنده، بازدهنده.
21) بُرو: (صفت.) پرمشتری، پررونق.
22) بساز: صبور، متحمل، که با سختیها میسازد.
23) بِشو: شدنی.
24) بِکُش: بسیار کشنده.
25)بِکَن: (صفت.) که با حیلههای مختلف از مردم اخاذی کند (مترادف کلاش، جیب کَن).
2-3-1-3 بعضی معناهای غیر قابل پیشبینی «نـ»
26)نبریده: 1- ختنه ناکرده، 2- حیله گر، بدجنس.27) نپز: که بسیار دیر پخته شود یا اصلاً پخته نشود، ناپز.
28) نتراشیده: کنایه از درشت هیکل و بدقواره و زمخت (مترادف: بدهیبت).
29) نترس: متهور، بیباک.
30)نجوش: (صفت.) که کمتر با مردم معاشرت کند یا اگر هم معاشرت کند دمخور و صمیمی نشود، مرم گریز.
31) نچسب: 1- که مطبوع طبع نباشد، که به دل نچسبد، نادلپسند. 2- (صفت برای شخص.) که فاقد جاذبه باشد، که محبت و علاقه کسی را به خود جلب نکند.
32) نخراشیده: 1- درشت هیکل و بدمنظر و بدقواره (مترادف: نتراشیده) 2- نانهنجار، زننده (صدا).
33) نخور: بسیار خسیس و بخیل (که حتی از مال تخود نتواند چیزی نصیب خود کند).
34) ندار: (اسم.) آنچه خدا به بنده نداده باشد.
35) نداشته: که وجود ندارد، ناموجود، نابوده.
36) نرو: که نتوان به آسانی با او معامله کرد، نفع طلب و تیشه رو به خود و بدلعاب، ناسازگار.
37)نزا: نازا، عقیم.
38)نساز: ناسازگار، سرکش، بدسلوک (مترادف: بدقلق، بدلعاب).
39) نسوز: مقاوم در برابر آتش، که آتش در آن اثر مخرّب نکند.
40) نَشُد: (اسم.) امر محال.
41) نَکِش. (صفت.) که عددی فروخته شود، که نکشیده فروشند (متضاد: کش و منی).
2-3 شناسههای فعلی
بر اساس ملاک ششم زوئیکی و پولوم (1983) گفتیم که رفتار قواعد نحوی با ترکیب «وند+ستاک» مانند یک واحد است، ولی این قواعد نحوی « واژهبست+میزبان» را در مقام دو واحد مجزا قلمداد میکنند. بنابراین واژهبستها مانند کلمات میتوانند حذف به قرینه بشوند، ولی وندهای تصریفی را نمی توان حذف به قرینه کرد (9). شواهد فراوانی از قرون متقدم هجری از زبان فارسی در دست است که نشان میدهد گویشوران آن دوره شناسههای فاسی را به قرینه حذف میکردهاند. به عبارتی، در دورهی مذکور شناسهها هنوز بعضی مشخصههای مهم واژهبستها را داشتهاند. حتی در فارسی امروز نیز شناسهها به صورت وندهای تصریفی تمام عیار در نیامدهاند، زیرا اکثر وندهای تصریفی فارسی امروز «تکیه بر» هستند، ولی شناسهها «تکیه بر» نیستند. در زیر تعدادی از تجملات را از متون مکتوب متقدم به دست دادهایم که در آنها شناسهها به قرینه حذف شدهاند. در این جملات شناسههای فعل آخر به قرینهی فعل یا فعلهای قبلی حذف شده است:42) هر روز یگان دوگان ماهی میگرفتمی و بدان روزگار کرانه میکرد (منشی، کلیله و دمنه، 83).
43) پس در دو جهان خائب و خاسر و بیقدر و منزلت باشند تا مذهب و اعتقاد به خود بداند (قزوینی، نقض، 253).
44) خدایا قدرت موجبه و ادراک بیافرین تا برادران سنّی من این معنی بدانند و بشنوند تا معترض نبودی (قزوینی، نقض، 5).
45) چون به مکه رسیدم خواست که... (میهنی، اسرار، 373).
46) شما پیش شیخ رفتید و پیش او بایستاد (میهنی، اسرار، 361).
47) من چون از فحوای کلام او بوی امتحانی شنیدم و از مذاق سخن او طعم اختیاری یافت اسعاف ملتمس او لازم شمردم و اجابت دعوتش فرضه دانست (قیس، معجم، 403).
48) زهی عار، که زهی در مقام مرامات از کمان بازنگرفتند و زارکار که در صف کارزار لحظهای بمحامات بازنایستاد (زیدری، نفثه، 45).
49) سرهنگان درآویختند و آتش بلا بر او ریختند و به کارد پاره پاره کرد (جوینی، جهانگشا، 1، 122).
50) تا به در شهر میآمدند و رساتیق غارت میکرد و آنچه میدیدند میستد (جوینی، جهانگشا، 1، 124).
51) درنگ نکردند که گوساله بریان پیش ایشان آورد (نسفی، تفسیر، سوره 11، آیه 69).
در موارد کمبسامدتری شناسهی فعل به قرینهی فعل بعدی حذف شده است:
52) این کی بود که در آمدند (میهنی، اسرار، 42).
53) بدان جایگاه کس رفت و بالش را از آب بیرون آوردند (جوینی، جهانگشا، 1، 107).
54) به نزدیک زن رفت و مفاوضت ایشان میتوانستم شنود (منشی، کلیله و دمنه، 171).
در مواردی کمی نیز شناسه به قرینهی ضمیر منفصل حذف شده است:
55) ما نیز بودی مر شما را راهنمای (تفسیر نسفی، سورهی 14،آیهی 21، به نقل از مقدمه مصحح).
56) کاشکی من با ایشان رفتی من نیز مال بسیار گرفتی (تفسیر نسفی، سورهی 4، آیهی 72، به نقل از مقدمهی مصحح).
57) آدم و حوا بمرد و ابراهیم خلیل بمرد (عطار، تذکره، ج1، نقل از مقدمهی قزوینی، ص.ک).
ساخت اخیر «به روش فعلهای ماضی متعدی ایرانی میانهی غربی ساخته شده است» (ابوالقاسمی 1375: 201- 202).
نتیجهگیری
در این مقاله دیدم که اجزاء فعلی «می-»، «بـ» و «نـ» در دوران متقدم فارسی نو، بعضی از مشخصههای واژهبستها را داشتهاند و کم کم با از دست دادن این مشخصهها، مشخصههای وندهای تصریفی را کسب کردهاند؛ به طوری که در فارسی امروز دیگر نمیتوان آنها را واژهبست دانست. با این حال هنگام تبدیل شدن آنها به واژهبست، این سه جزء رفتار یکسانی نداشتهاند. مثلاً پیشوند تصریفی «نـ» هنوز تقریباً به تمامی فعلها هر زمان دستوری متصل میشود، ولی در عوض درجهی گزینش «می-» و «بـ» بسیار بالا رفته است، یعنی این دوجزء در متصل شدن به فعلها بسیار گزینشیتر عمل میکنند. در مقابل، خصوصیات منحصر به فرد معنایی در «بـ» و «نـ» بسیار بیشتر از «می-» است. رفتار شناسههای فعلی نیز به ما نشان میدهد که تبدیل واژهبست به وند تصریفی بسیار تدریجی است و با گذشت قرنها هنوز شناسههای فارسی به صورت وندِ تصریفی تمام عیار در نیامدهاند. همین تغییرات تدریجی باعث میشود، زبانشناسان در به دست دادن ملاکهای تمایز واژهبستها از وندهای تصریف بیشتر صحبت از گرایشهای قوی کنند تا ملاکهای قطعی. به عبارت دیگر تمایز قطعی تکواژهای مقید دستوری به دو دستهی کاملاً متمایز واژهبست و وند تصریفی همیشه منعکس کنندهی واقعیتهای زبانی نیست.نمایش پی نوشت ها:
1) مثل موردnt در زبان انگلیسی که زوئیکی و پولوم (1983) علیرغم دیگران نشان میدهند که وند تصریفی است و نه واژهبست.
2)برای استفادهی عملی از این ملاکها برای تشخیص واژهبستهای فارسی رک. شقاقی 1376 و راسخ مهند 1388، برای دیدگاههای دیگر مربوط به تفاوت وندها و واژهبستها رک. کارستیرز 1981: 5؛ مویسکن 1981).
3) برای استفادهی عملی از این ملاکها برای تشخیص واژهبستهای فارسی رک. شقاقی 1376 و راسخ مهند1388؛ برای دیدگاههای دیگر مربوط به تفاوت وندها و واژهبستها رک. کارستیرز1981: 5؛ مویسکن 1981).
4) «می-»، «بـ» و «نـ» قبل از اینکه خصوصیات واژهبست را کسب کنند، همگی در زمرهی کلمات آزاد بودهاند (برای توضیحات بیشتر رک. نغزگوی کهن 1378ب).
5) البته بعضی محدودیتها هم در کاربرد این اجزاء دیده میشود. مثلاً در فعلهای پیشوندی (فعلهایی که دارای پیشوند قاموسی هستند) و فعلهای مرکب، جزء «بـ» به کار نرفته است:
گناه از ما فرونه (دانش پژوه، یواقیت، 115).
ای کودک مرا معذور دار و بذین دلیری کی نموذم درگذار (ظهیری، سند باد، 293).
6) کاربرد «می-» و «بـ» با فعل امر در یک جملهی واحد: تو با داراب بنشین و خوش میخور و خوش میباش که حق تست (طرسوسی، دارابنامه، 215). مؤلفان متقدم نیز به کاربرد هر دو صورت «می-» و «بـ» در امر اشاره کرده اند. شمس قیس رازی در این زمینه مینویسد:
«در صحیح لغت دری بین و دان و شنو و کوی در اوامر صحیحه نیست الاکی [چیزی دیگر] باوّل آن در آرند (جنابک) ببین و بدان و بشنو و بکو یا کویند میبین و میدان و میشنو» (قیس، معجم، 209- 210).
7) هنوز هم این گونه استعمال در بعضی از گویشها دیده میشود، مثلاً صادقی (1370: 142) در نقد کتاب ساوهنامه مینویسد: [در گویش ساوه] ماضی مطلق و مصدر با پیشوند «بـ» به کار میروند، مگر در افعالی که پیوند آنها «ها» است: «بمردن (مردن)، برفتن (رفتن)».
8) منظور از پیشوندهای قاموسی، پیشوندهای فعلی اشتقاقی است، که به پایه متصل میشوند و کلمهی جدید با معنای قاموسی جدید میسازند.
9) زوئیکی (1977) برای تمایز گذاردن میان وندها و کلمات به نکتهی مشابهای اشاره کرده است. در این راستا وی اذهان میکند که قواعد نحوی (چون حذف به قرینه) میتواند برکلمات اعمال شود. ولی این قواعد بر وندهای تصریفی قبل اعمال نیست (نیز رک. اندرسون 2005: 9 و اندرسون 1922).
نغزگوی کهن، مهرداد؛ (1395)، زبان فارسی در گذر زمان (مجموعه مقالات)، تهران: کتاب بهار، چاپ اول.