نویسنده: سعید کاوه
یکی از ویژگیهای افراد سالم از نظر روانشناختی، داشتن حالتی فعال نسبت به زندگی است. فردی که نسبت به زندگی وضعیتی غیرفعال دارد، منتظر میماند تا چه پیش آید تا پس از آن، نسبت به رویدادهای پیش آمده واکنش نشان دهد. همسر ناسازگار به دلیل برداشتهای غیرواقع بینانه نسبت به زندگی خود، همسر و رویدادهای میان آنها، اغلب برداشتها و نتیجهگیریهایی اشتباهآمیز دارد. از خود ابتکار عملی ندارد و کنترل امور از دستش به تدریج خارج میشود. فقط در مواجهه با رویدادهای پیش آمده از خود واکنشهایی نشان میدهد. ولی شخصی که سالمتر است، حالت فعالتری نسبت به امور مختلف زندگی دارد. اوضاع و احوال زندگی را در کنترل دارد و به ندرت ادارهی امور از دست او خارج میشود. به همین دلیل معمولاً چنین افرادی اضطراب و نگرانی کمتری دارند. ولی فردی که کنترلی بر امور زندگی خود ندارد، به عبارتی امور و رویدادها بر او مسلط هستند، و به دلیل غیرقابل پیشبینی بودن اوضاع و احوال زندگی، ترس، نگرانی و اضطراب خاصی را احساس میکند.
از دیگر ویژگیهای زندگی با همسر ناسازگار، اضطراب و نگرانی خاصی است که همسر و فرزندان وی، به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینی تجربه مینمایند. همسری که دچار اضطراب میشود، ابتکار عمل را از دست میدهد و به سردرگمی خاصی گرفتار میشود. بنابراین ترجیح میدهد که تا حد ممکن واکنشی از خود نشان ندهد، یا به عبارت دیگر وضعیتی منفعلانه به خود میگیرد، تا اضطراب کمتری را در مواجهه با همسر ناسازگار داشته باشد.
پیش گرفتن حالت انفعالی، اگرچه تا اندازهای اضطراب را کاهش میدهد، ولی شیوهای سازنده در قبال زندگی فردی و مشترک نیست. حتی فردی که در زندگی مشترک خود با همسری ناسازگار روبرو نیست، نبایستی حالتی منفعلانه و غیرفعال نسبت به امور و وقایع زندگی داشته باشد.
نکتهی بسیار مهم این است که پیشرفتهای فردی و اجتماعی، حاصل برنامهریزی و داشتن حالتی فعال نسبت به زندگی، امور و رویدادهای موجود در آن است. بنابراین قرار گرفتن در حالت غیرفعال و منفعل، با پیشرفت فردی و اجتماعی نیز همخوانی ندارد.
به دلیل غیرمنطقی و غیرقابل پیش بینی بودن رفتارهای همسر ناسازگار، طرف مقابل دچار نوعی سردرگمی میشود. از طرفی هم با توجه به این که اغلب نمیتوان با منطق با همسر ناسازگار ارتباط برقرار نمود، از این رو شخص ترجیح میدهد که در اکثر موارد عقبنشینی کند و به مرور کنترل امور و اوضاع زندگی مشترک، در دست همسر ناسازگار قرار میگیرد.
برای مثال، چندی پیش خانمی 29 ساله به مرکز مشاوره مراجعه نموده بود که حدود 2 سال از ازدواج وی میگذشت. وی خاطر نشان کرد که از همان ابتدای زندگی نمیتوانستهاند به طور مشترک تصمیمگیری کنند. همسر او به هیچ عنوان نمیتوانست با وی همکاری نماید و اغلب نظرات خود را به وی تحمیل میکرده است. در بسیاری از مواقع، حتی کوچکترین گذشتی از خود نشان نمیداده و این در حالی بوده که خانم گذشت ها و ایثارهای بسیاری از خود در برابر او نشان میداده است. با گذشت مدت زمانی، وضعیت ارتباطی میان آنها به حالتی تبدیل میشود که خانم کاملاً در برابر او عقب نشینی میکند و وضعیتی کاملاً منفعلانه در زندگی در پیش میگیرد. زیرا اغلب ارتباطات آنها به درگیری و مشاجره و گاهی نیز به فحاشی و زد و خورد جسمانی منجر میشده است.
بنابراین، پیش گرفتن حالت منفعلانه در برابر همسر، اقدامی انجام ندادن و همه چیز را به مرور زمان واگذار کردن، ظاهراً مشکلات و ناراحتیهای کمتری را برای او به همراه میآورد.
یکی از ویژگیهای وضعیت منفعلانه و غیرفعال نسبت به زندگی، این است که شخص منتظر میماند تا ببیند که چه پیش میآید. خودش قادر نیست که با برنامهریزی و به دست گرفتن ابتکار عمل، اهدافی را برای خود مشخص و بدان دست یابد. چنین فردی در وضعیت انفعالی اراده و اقتداری از خود ندارد. این وضعیت فرد را آمادهی انواع آسیبهای جسمانی و روانی میکند. این افراد در دراز مدت نیز به اهداف فردی، اجتماعی و خودشکوفایی نیز نمیرسند.
عمدهترین آسیب در زندگی با همسر ناسازگار این است که کلیهی امور و ابتکار عمل به همسر ناسازگار واگذار شود. البته در مواردی که توانایی و شایستگی اداره آن را دارد، اشکالی پیش نمیآورد. ولی مشکل در موارد و موقعیتهایی است که او صلاحیت و توانایی اداره و تصمیمگیری در مورد آنها را ندارد.
همسر ناسازگار به دلیل برداشتهای غیرواقع بینانه نسبت به زندگی خود، همسر و رویدادهای میان آنها، اغلب برداشتها و نتیجهگیریهایی اشتباهآمیز دارد.
چندی پیش، زوجی به اتفاق به مرکز مشاوره آمدند. آنها پروندهای هم، در مجتمع قضایی خانواده داشتند که مراحل اجرایی را طی میکرد. ابتدا با آقا صحبت شد، او خاطرنشان کرد که در زندگی مشترک، فقط یک مشکل داریم و این مشکل آن است که هرگاه خانم فقط حرفهای مرا اجرا کند و دست از حساسیتهای بیش از حد خود بردارد، همه مشکلات ما حل خواهد شد.
پس از او با خانم نیز صحبت شد و مشخص شد که همسرش دو نوع اختلال شخصیت دارد. او در درجهی اول اختلال شخصیت بدگمان (پارانوئید) داشت، که به طور بیمارگونهای کلیهی رفت و آمدهای خانم را زیر نظر داشت. به همه کس و همه چیز بدبین بود. به همین دلیل کلیهی رفت و آمدهای خانم را کاملاً تحت کنترل خود درآورده بود. علاوه بر این، اختلال شخصیت وسواسی نیز داشت. ریشههای فرش همیشه بایستی صاف و مرتب باشد. حولهی آویزان در دستشویی، همیشه بایستی از دو طرف به یک اندازه آویزان باشد. در حیاط منزل نبایستی برگی یا ذرهای آشغال بیفتد. چنانچه یکی از موارد فوق رعایت نمیشد، او به شدت با همسر و فرزندان، خصوصاً همسر، بدرفتاری میکرده است. او نمیدانست که دو نوع اختلال شخصیت دارد، مشکل را فقط در حرف شنوی نداشتن همسر خود میدانست.
همسر ناسازگار به طور معمول از شریک زندگی خویش وضع و شرایط خاصی را میطلبد که با مشکلات و اختلالات رفتاری، شناختی و شخصیتی او تطابق پیدا کند. به همین دلیل از همسر خود به عنوان یک وسیله استفاده میکند. همین وسیله شدن برای اهداف بیمارگونهی همسر ناسازگار، طرف مقابل را از محتوای انسانی خارج و از لحاظ جسمی و روانی بیمار مینماید.
ویژگی بارز همسر ناسازگار این است که در طول زندگی همیشه خواستار این است که همسر را کاملاً در کنترل بیمارگونهی خود داشته باشد. به همین دلیل کلیهی تصمیمهای زندگی فقط بایستی توسط او انجام پذیرد. ولی ویژگی غالب زندگیهای مشترک سالم، تصمیمگیری مشترک توسط هر دو همسر است. چنانچه همسرانی نتوانند به اتفاق در مورد امور مشترک زندگی خود تصمیمگیری نمایند، زوجی ناموفق و آسیب خورده هستند. این امر نه تنها در مورد همسران، بلکه در شرکتها، سازمانها و جوامع بشری نیز صدق میکند.
به عنوان مثال، هر قدر کشوری پیشرفتهتر باشد، مشارکت مردم در امور و تصمیمگیریهای اجرایی بیشتر است. البته با هم تصمیمگیری کردن در واقع نوعی فرهنگ و مرحلهای از رشد انسانی است. بدین صورت که هر قدر افراد از درجهی رشد فکری، انسانی و معنوی بالاتری برخوردار باشند، بیشتر به انسانها، افکار و نظرشان احترام میگذارند و هر قدر از بابت رشد فکری، انسانی و معنوی در مراحل پایینتری قرار داشته باشند، فقط افکار، عقاید و تصمیمهای خود را قبول دارند. حتی این نکته که در یک مورد خاص چندین نظر، رویه و روش وجود دارد، را نمیپذیرند.
بسیاری از عوامل اجتماعی حاکم بر ساختار جوامع بشری، زیربنای فردی دارد. به عنوان مثال، در بعضی جوامع، مردم تصمیمگیریهای اساسی را بر عهده دارند. بدین صورت که جامعه کدام مسیر را طی کند، چه اهدافی داشته باشد و چگونه اداره شود، مردم تصمیم نهایی را خواهند گرفت. جوامعی وجود دارند که تمام ابزارها و نهادهای مردم سالاری را در اختیار دارند، ولی با وجود همهی این عوامل، هم چنان در مراحل پائینتری از رشد به سر میبرند و تنها یک فکر و یک رویه حاکم میشود. علت عمدهی این امر، ویژگیهای فردی آحاد همان اجتماع است. بدین صورت که تا اکثریت افراد جامعه احترام به عقاید یکدیگر را باور نداشته باشند، تا قبول نکنند که برای هر کار و امری چندین رویه و روش برای انجام وجود دارد، چنین امری را نه به حرف، بلکه به عمل و از درون باور داشته و بدان عمل کنند، جامعه به مراحل رشد بالاتر نخواهد رسید.
همسری که نمیتواند در درون احترام به نظر همسر و فرزندان را بپذیرد، چگونه میتواند یک شرکت، نهاد، سازمان و یا یک اجتماع را به نحوی مردمسالارانه اداره نماید. بنابراین مردمسالاری یا دموکراسی یک نوع حکومت یا روش سیاسی نیست، بلکه نوعی از فرهنگ، نوعی از تفکر، مرحلهای از شدن و مرحلهای از تحول و رشد انسانی و معنوی است و تا اکثریت آحاد یک جامعه به چنین رشد انسانی و معنوی نرسیده و از این بابت متحول نشده باشند، فقط با تغییر ساختار ظاهری اجتماع، بدون این که چنین تغییری در افراد جامعه رخ داده باشد، اجتماع به تحولات لازم دست نخواهد یافت. تا انسانها از درون متحول نشوند، اجتماع نیز به تحولات لازم نخواهد رسید.
در ارتباط با همسران نیز وضع به همین صورت است. همسرانی که در امور مشترک به اتفاق و به طور مشترک تصمیمگیری مینمایند، در زندگی مشترک موفقتر هستند، تا همسرانی که یک نفر نظر خود را به طرف مقابل تحمیل میکند. معمولاً همسر ناسازگار، همسری کاملاً مطیع و رام میخواهد. رام و مطیع بودن یک همسر در مقابل شریک زندگی، خصلتی است که باعث میشود در درازمدت، فرد کاملاً رام و مطیع از رشد درونی و تحول انسانی نیز باز بماند.
از ویژگیهای بارز همسر ناسازگار این است که در طول زندگی همواره خواستار این است که همسر را کاملاً در کنترل بیمارگونهی خود داشته باشد. به همین دلیل، تا حد ممکن به نحوی غیرمنطقی و غیر انسانی از تحصیل، اشتغال و استقلال مالی همسر خود جلوگیری میکند. زیرا کنترل همسری که تحصیلات چندانی نداشته، شاغل هم نباشد و استقلال مالی نیز نداشته باشد به مراتب راحتتر است تا همسری که چنین ویژگیهایی را داشته باشد. همسری که از سلامت رفتاری و شناختی بهتری برخوردار باشد، مانع از رشد و پیشرفت شریک زندگی خود نمیشود. پیشرفت و شکوفایی همسر برای او نگرانی ایجاد نمیکند، بلکه در مواردی حتی به او کمک میکند تا در امور تحصیلی و شغلی پیشرفت نماید.
سال گذشته مقالهای در ارتباط با تحقیقی که در انگلستان صورت گرفته بود، به چاپ رسید. این پژوهش در مورد خانمهایی انجام شده بود که در امور شغلی خود پیشرفت نموده و به مقامات و مشاغل تخصصی رده بالایی نیز دست یافته بودند. نکتهی جالب در این پژوهش این بود که اکثر خانمهایی که جزو گروه مورد تحقیق بودهاند، یک مرد که اغلب همسر و در مواردی نیز پدر، برادر و همکار و دوست آنها بوده، از آنها حمایت نموده است. آنها با دریافت حمایتهای لازم و با استعداد و تواناییهایی که از خود نشان داده بودند، مراحل پیشرفت در امور شغلی خود را احراز نموده و به مراحل بالایی از رشد و پیشرفت نایل شده بودند.
نکتهی جالب این است که بعضی از همسران ناسازگار بهترین امکانات و شرایط را برای پیشرفت فرزندان خود فراهم میکنند، به نحوی که تحسین دیگران را برمیانگیزند. ولی در مورد همسر کاملاً معکوس عمل میکنند، به صورتی که جزییترین امکانات برای رشد و پیشرفت را از او سلب مینمایند.
در مجموع فردی که با همسری ناسازگار مواجه است، از وضعیت انفعالی که "حالا ببینم چه میشود" و یا "شاید مسائل و مشکلات خود به خود حل شود"، بایستی بیرون بیاید و زمام امور زندگی را به دست بگیرد. همه چیز را به حال خود رها کردن، چیزی جز شکست و آسیب برای همسران و خانواده به همراه ندارد. فرد یا همسر سالم حالتی فعال، تصمیم گیرنده و اداره کننده نسبت به خود و امور زندگی مشترک خویش دارد.
منبع مقاله :
سعید کاوه، (1386) روانشناسی همسر ناسازگار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.
از دیگر ویژگیهای زندگی با همسر ناسازگار، اضطراب و نگرانی خاصی است که همسر و فرزندان وی، به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینی تجربه مینمایند. همسری که دچار اضطراب میشود، ابتکار عمل را از دست میدهد و به سردرگمی خاصی گرفتار میشود. بنابراین ترجیح میدهد که تا حد ممکن واکنشی از خود نشان ندهد، یا به عبارت دیگر وضعیتی منفعلانه به خود میگیرد، تا اضطراب کمتری را در مواجهه با همسر ناسازگار داشته باشد.
پیش گرفتن حالت انفعالی، اگرچه تا اندازهای اضطراب را کاهش میدهد، ولی شیوهای سازنده در قبال زندگی فردی و مشترک نیست. حتی فردی که در زندگی مشترک خود با همسری ناسازگار روبرو نیست، نبایستی حالتی منفعلانه و غیرفعال نسبت به امور و وقایع زندگی داشته باشد.
نکتهی بسیار مهم این است که پیشرفتهای فردی و اجتماعی، حاصل برنامهریزی و داشتن حالتی فعال نسبت به زندگی، امور و رویدادهای موجود در آن است. بنابراین قرار گرفتن در حالت غیرفعال و منفعل، با پیشرفت فردی و اجتماعی نیز همخوانی ندارد.
به دلیل غیرمنطقی و غیرقابل پیش بینی بودن رفتارهای همسر ناسازگار، طرف مقابل دچار نوعی سردرگمی میشود. از طرفی هم با توجه به این که اغلب نمیتوان با منطق با همسر ناسازگار ارتباط برقرار نمود، از این رو شخص ترجیح میدهد که در اکثر موارد عقبنشینی کند و به مرور کنترل امور و اوضاع زندگی مشترک، در دست همسر ناسازگار قرار میگیرد.
بیشتر بخوانید: زمینه ها و روش های تفاهم در زندگی مشترک
برای مثال، چندی پیش خانمی 29 ساله به مرکز مشاوره مراجعه نموده بود که حدود 2 سال از ازدواج وی میگذشت. وی خاطر نشان کرد که از همان ابتدای زندگی نمیتوانستهاند به طور مشترک تصمیمگیری کنند. همسر او به هیچ عنوان نمیتوانست با وی همکاری نماید و اغلب نظرات خود را به وی تحمیل میکرده است. در بسیاری از مواقع، حتی کوچکترین گذشتی از خود نشان نمیداده و این در حالی بوده که خانم گذشت ها و ایثارهای بسیاری از خود در برابر او نشان میداده است. با گذشت مدت زمانی، وضعیت ارتباطی میان آنها به حالتی تبدیل میشود که خانم کاملاً در برابر او عقب نشینی میکند و وضعیتی کاملاً منفعلانه در زندگی در پیش میگیرد. زیرا اغلب ارتباطات آنها به درگیری و مشاجره و گاهی نیز به فحاشی و زد و خورد جسمانی منجر میشده است.
بنابراین، پیش گرفتن حالت منفعلانه در برابر همسر، اقدامی انجام ندادن و همه چیز را به مرور زمان واگذار کردن، ظاهراً مشکلات و ناراحتیهای کمتری را برای او به همراه میآورد.
یکی از ویژگیهای وضعیت منفعلانه و غیرفعال نسبت به زندگی، این است که شخص منتظر میماند تا ببیند که چه پیش میآید. خودش قادر نیست که با برنامهریزی و به دست گرفتن ابتکار عمل، اهدافی را برای خود مشخص و بدان دست یابد. چنین فردی در وضعیت انفعالی اراده و اقتداری از خود ندارد. این وضعیت فرد را آمادهی انواع آسیبهای جسمانی و روانی میکند. این افراد در دراز مدت نیز به اهداف فردی، اجتماعی و خودشکوفایی نیز نمیرسند.
عمدهترین آسیب در زندگی با همسر ناسازگار این است که کلیهی امور و ابتکار عمل به همسر ناسازگار واگذار شود. البته در مواردی که توانایی و شایستگی اداره آن را دارد، اشکالی پیش نمیآورد. ولی مشکل در موارد و موقعیتهایی است که او صلاحیت و توانایی اداره و تصمیمگیری در مورد آنها را ندارد.
همسر ناسازگار به دلیل برداشتهای غیرواقع بینانه نسبت به زندگی خود، همسر و رویدادهای میان آنها، اغلب برداشتها و نتیجهگیریهایی اشتباهآمیز دارد.
چندی پیش، زوجی به اتفاق به مرکز مشاوره آمدند. آنها پروندهای هم، در مجتمع قضایی خانواده داشتند که مراحل اجرایی را طی میکرد. ابتدا با آقا صحبت شد، او خاطرنشان کرد که در زندگی مشترک، فقط یک مشکل داریم و این مشکل آن است که هرگاه خانم فقط حرفهای مرا اجرا کند و دست از حساسیتهای بیش از حد خود بردارد، همه مشکلات ما حل خواهد شد.
پس از او با خانم نیز صحبت شد و مشخص شد که همسرش دو نوع اختلال شخصیت دارد. او در درجهی اول اختلال شخصیت بدگمان (پارانوئید) داشت، که به طور بیمارگونهای کلیهی رفت و آمدهای خانم را زیر نظر داشت. به همه کس و همه چیز بدبین بود. به همین دلیل کلیهی رفت و آمدهای خانم را کاملاً تحت کنترل خود درآورده بود. علاوه بر این، اختلال شخصیت وسواسی نیز داشت. ریشههای فرش همیشه بایستی صاف و مرتب باشد. حولهی آویزان در دستشویی، همیشه بایستی از دو طرف به یک اندازه آویزان باشد. در حیاط منزل نبایستی برگی یا ذرهای آشغال بیفتد. چنانچه یکی از موارد فوق رعایت نمیشد، او به شدت با همسر و فرزندان، خصوصاً همسر، بدرفتاری میکرده است. او نمیدانست که دو نوع اختلال شخصیت دارد، مشکل را فقط در حرف شنوی نداشتن همسر خود میدانست.
همسر ناسازگار به طور معمول از شریک زندگی خویش وضع و شرایط خاصی را میطلبد که با مشکلات و اختلالات رفتاری، شناختی و شخصیتی او تطابق پیدا کند. به همین دلیل از همسر خود به عنوان یک وسیله استفاده میکند. همین وسیله شدن برای اهداف بیمارگونهی همسر ناسازگار، طرف مقابل را از محتوای انسانی خارج و از لحاظ جسمی و روانی بیمار مینماید.
ویژگی بارز همسر ناسازگار این است که در طول زندگی همیشه خواستار این است که همسر را کاملاً در کنترل بیمارگونهی خود داشته باشد. به همین دلیل کلیهی تصمیمهای زندگی فقط بایستی توسط او انجام پذیرد. ولی ویژگی غالب زندگیهای مشترک سالم، تصمیمگیری مشترک توسط هر دو همسر است. چنانچه همسرانی نتوانند به اتفاق در مورد امور مشترک زندگی خود تصمیمگیری نمایند، زوجی ناموفق و آسیب خورده هستند. این امر نه تنها در مورد همسران، بلکه در شرکتها، سازمانها و جوامع بشری نیز صدق میکند.
به عنوان مثال، هر قدر کشوری پیشرفتهتر باشد، مشارکت مردم در امور و تصمیمگیریهای اجرایی بیشتر است. البته با هم تصمیمگیری کردن در واقع نوعی فرهنگ و مرحلهای از رشد انسانی است. بدین صورت که هر قدر افراد از درجهی رشد فکری، انسانی و معنوی بالاتری برخوردار باشند، بیشتر به انسانها، افکار و نظرشان احترام میگذارند و هر قدر از بابت رشد فکری، انسانی و معنوی در مراحل پایینتری قرار داشته باشند، فقط افکار، عقاید و تصمیمهای خود را قبول دارند. حتی این نکته که در یک مورد خاص چندین نظر، رویه و روش وجود دارد، را نمیپذیرند.
بسیاری از عوامل اجتماعی حاکم بر ساختار جوامع بشری، زیربنای فردی دارد. به عنوان مثال، در بعضی جوامع، مردم تصمیمگیریهای اساسی را بر عهده دارند. بدین صورت که جامعه کدام مسیر را طی کند، چه اهدافی داشته باشد و چگونه اداره شود، مردم تصمیم نهایی را خواهند گرفت. جوامعی وجود دارند که تمام ابزارها و نهادهای مردم سالاری را در اختیار دارند، ولی با وجود همهی این عوامل، هم چنان در مراحل پائینتری از رشد به سر میبرند و تنها یک فکر و یک رویه حاکم میشود. علت عمدهی این امر، ویژگیهای فردی آحاد همان اجتماع است. بدین صورت که تا اکثریت افراد جامعه احترام به عقاید یکدیگر را باور نداشته باشند، تا قبول نکنند که برای هر کار و امری چندین رویه و روش برای انجام وجود دارد، چنین امری را نه به حرف، بلکه به عمل و از درون باور داشته و بدان عمل کنند، جامعه به مراحل رشد بالاتر نخواهد رسید.
همسری که نمیتواند در درون احترام به نظر همسر و فرزندان را بپذیرد، چگونه میتواند یک شرکت، نهاد، سازمان و یا یک اجتماع را به نحوی مردمسالارانه اداره نماید. بنابراین مردمسالاری یا دموکراسی یک نوع حکومت یا روش سیاسی نیست، بلکه نوعی از فرهنگ، نوعی از تفکر، مرحلهای از شدن و مرحلهای از تحول و رشد انسانی و معنوی است و تا اکثریت آحاد یک جامعه به چنین رشد انسانی و معنوی نرسیده و از این بابت متحول نشده باشند، فقط با تغییر ساختار ظاهری اجتماع، بدون این که چنین تغییری در افراد جامعه رخ داده باشد، اجتماع به تحولات لازم دست نخواهد یافت. تا انسانها از درون متحول نشوند، اجتماع نیز به تحولات لازم نخواهد رسید.
در ارتباط با همسران نیز وضع به همین صورت است. همسرانی که در امور مشترک به اتفاق و به طور مشترک تصمیمگیری مینمایند، در زندگی مشترک موفقتر هستند، تا همسرانی که یک نفر نظر خود را به طرف مقابل تحمیل میکند. معمولاً همسر ناسازگار، همسری کاملاً مطیع و رام میخواهد. رام و مطیع بودن یک همسر در مقابل شریک زندگی، خصلتی است که باعث میشود در درازمدت، فرد کاملاً رام و مطیع از رشد درونی و تحول انسانی نیز باز بماند.
از ویژگیهای بارز همسر ناسازگار این است که در طول زندگی همواره خواستار این است که همسر را کاملاً در کنترل بیمارگونهی خود داشته باشد. به همین دلیل، تا حد ممکن به نحوی غیرمنطقی و غیر انسانی از تحصیل، اشتغال و استقلال مالی همسر خود جلوگیری میکند. زیرا کنترل همسری که تحصیلات چندانی نداشته، شاغل هم نباشد و استقلال مالی نیز نداشته باشد به مراتب راحتتر است تا همسری که چنین ویژگیهایی را داشته باشد. همسری که از سلامت رفتاری و شناختی بهتری برخوردار باشد، مانع از رشد و پیشرفت شریک زندگی خود نمیشود. پیشرفت و شکوفایی همسر برای او نگرانی ایجاد نمیکند، بلکه در مواردی حتی به او کمک میکند تا در امور تحصیلی و شغلی پیشرفت نماید.
سال گذشته مقالهای در ارتباط با تحقیقی که در انگلستان صورت گرفته بود، به چاپ رسید. این پژوهش در مورد خانمهایی انجام شده بود که در امور شغلی خود پیشرفت نموده و به مقامات و مشاغل تخصصی رده بالایی نیز دست یافته بودند. نکتهی جالب در این پژوهش این بود که اکثر خانمهایی که جزو گروه مورد تحقیق بودهاند، یک مرد که اغلب همسر و در مواردی نیز پدر، برادر و همکار و دوست آنها بوده، از آنها حمایت نموده است. آنها با دریافت حمایتهای لازم و با استعداد و تواناییهایی که از خود نشان داده بودند، مراحل پیشرفت در امور شغلی خود را احراز نموده و به مراحل بالایی از رشد و پیشرفت نایل شده بودند.
نکتهی جالب این است که بعضی از همسران ناسازگار بهترین امکانات و شرایط را برای پیشرفت فرزندان خود فراهم میکنند، به نحوی که تحسین دیگران را برمیانگیزند. ولی در مورد همسر کاملاً معکوس عمل میکنند، به صورتی که جزییترین امکانات برای رشد و پیشرفت را از او سلب مینمایند.
در مجموع فردی که با همسری ناسازگار مواجه است، از وضعیت انفعالی که "حالا ببینم چه میشود" و یا "شاید مسائل و مشکلات خود به خود حل شود"، بایستی بیرون بیاید و زمام امور زندگی را به دست بگیرد. همه چیز را به حال خود رها کردن، چیزی جز شکست و آسیب برای همسران و خانواده به همراه ندارد. فرد یا همسر سالم حالتی فعال، تصمیم گیرنده و اداره کننده نسبت به خود و امور زندگی مشترک خویش دارد.
منبع مقاله :
سعید کاوه، (1386) روانشناسی همسر ناسازگار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.