نویسنده: سعید کاوه
آگاهی عمومی در اجتماع ما در ارتباط با آسیبها و بیماریهای رفتاری در حد متعارف و رضایت بخشی نیست. به همین دلیل بسیاری از افراد با اشخاصی آسیب خورده، ناسالم و بیمار سرو کار دارند. ولی آگاهی نسبت به این موضوع ندارند. ارزیابی خشونت و پرخاشگری علیه زنان با چنین معیاری بر این اساس است که چنانچه مردی در بعضی شرایط نسبت به همسر خود از پرخاشگری استفاده نماید. چنین عملی بازتابهای مختلفی را برای هردو آنها به همراه خواهد داشت. حتی گاهی به خود نیز شک میکنند که شاید خودشان مشکل دارند. البته بسیاری مواقع آنها تحت تأثیر القائات همسر قرار میگیرند زیرا یکی از ویژگیهای افراد بیمار یا آسیب خوردهی رفتاری این است که اغلب علت عمده همه مشکلات خود را در خارج از وجود خویش دنبال میکنند. در این ارتباط خصوصاً همسر خود را مسئول اغلب یا به عبارتی تمامی مشکلات موجود در خانواده میدانند.
از دیدگاه علمی ملاکهایی که بیمارگونه بودن یک رفتار توسط آن سنجیده میشود، به ترتیب عبارتند از:
1- ملاک آماری 2- هنجارهای اجتماعی 3- مختل و غیر انطباقی بودن رفتار.
با این سه ملاک، رفتاری مانند خشونت علیه زنان را، جهت سنجش و بررسی در نظر میگیریم:
با توجه به آثاری که خشونت و پرخاشگری علیه زن به همراه دارد، یعنی رفتاری است که چنانچه مورد استفاده واقع شود، عواقب ناگواری را هم از جنبه فردی، ارتباطی و خانوادگی برای همسران به همراه دارد. به همین جهت چنین رفتاری را بیمار، ناسالم و مختل به شمار میآوریم.
با توجه به سه ملاک و معیار فوق، خشونت علیه زن، رفتاری ناسالم و بیمارگونه است و فردی که اقدام به چنین عملی بنماید فردی آسیب خورده، ناسالم و بیمار خواهد بود.
رفتارهای دیگر را نیز به همین طریق میتوان مورد ارزیابی قرار داد و دریافت که آیا رفتاری خاص، رفتاری سالم و یا ناسالم است. شما نیز میتوانید بعضی از رفتارها را که نسبت به آن شک دارید که آیا چنین رفتاری سالم است یا خیر؟ با توجه به سه ملاک یاد شده، مورد بررسی و ارزیابی قرار دهید.
هم چنین افراد تا زمانی که اقدام به رفتاری بیمارگونه مینمایند، بیمار و زمانی که دست از چنین رفتاری بر میدارند. در حالت سلامت و تعادل رفتاری هستند. اغلب افراد با رفتارهایی که از آنها سر میزند، بین سلامت و بیماری در نوسان هستند. چنانچه رفتارهای بیمارگونه شخص به مراتب بیشتر از رفتارهای سالمش باشد، به طور میانگین میتوان گفت که فردی بیمار است.
عمدهترین ویژگی افراد آسیب خورده و بیمار، درگیری، منازعه و کشمکشهایی است که با سایرین خصوصاً افرادی که با آنها در ارتباط هستند، دارند. این امر در مورد همسر که ارتباطی بسیار تنگاتنگ و نزدیک میانشان برقرار است، بهتر بارز و آشکار میشود. همسران مجموعهای از روابط عاطفی و انسانی را با یکدیگر دارند، به همین دلیل کلیه زوایای وجودی آنها بر یکدیگر آشکار است. به همین سبب پس از ازدواج به خوبی سلامت یا مختل و بیمار بودن رفتار هر یک از همسران برای طرف مقابل مشخص میشود.
البته گاهی اوقات هر دو همسران چنین نگرش و برداشتی را در مورد طرف مقابل خویش دارند که در چنین شرایطی میتوان با نظرخواهی از یک متخصص مجرب به بینش لازم رسید، که چه کسی در چه مقطعی با برخوردی ناسالم و خطا باعث ایجاد مشکل در روابط میشود. چنانچه بیمار بودن رفتار همسر مشخص شود، نبایستی از کلمه بیمار و اختلال خصوصاً کلمه روان و روانی که نزد بعضیها بار عاطفی بسیار منفی و آزاردهندهای، به ویژه برای همسر و همسرانی که با یکدیگر درگیری دارند، استفاده نمود.
تفهیم بیماری و آسیب در رفتار به یک فرد، حتی برای یک فرد متخصص نیز کار چندان راحت و سادهای نیست. البته صرف گفتن و اعلام اینکه "تو بیمار هستی" و یا "رفتار تو دچار اختلال شده" و یا "تو فرد مشکل دار و آسیب خوردهای هستی." کار چندان دشواری نیست. ولی مطرح نمودن این امر نه به نحوی که فقط به صورت اطلاعات در ذهن ثبت و بایگانی شود، بلکه به صورتی که بتوان از آن به عنوان امری جهت تغییر، تحول، بهبود رفتار، شخصیت و ساختار ارتباطی درون خانواده استفاده نمود. کار هر فردی نیست و بایستی از افراد متخصص و مجرب کمک گرفت.
مشخص و محرز شدن بیماری همسری که ناسازگاری دارد. برای فردی که با چنین شخصی زندگی میکند. پیآمدهای مختلفی را به همراه دارد. که عمدهترین آنها عبارتند از:
1- پی بردن به بیمار بودن همسر، تا اندازهای توأم با آرامش خواهد بود.
2- با پی بردن به بیمار بودن همسر، شخص خود را مییابد و میتواند راه خویش را پیدا کند.
3- پی بردن به بیمار بودن همسر، شیوه برخورد با وی را متعادلتر مینماید.
در ارتباط با موارد یاد شده، توضیحاتی ارائه میگردد.
در مجموع با توجه به تجارب به دست آمده در مشاوره با افرادی که با همسری ناسازگار روبرو هستند، پس از آگاهی نسبت به بیمار بودن همسر، برخوردی متعادلتر به دست میآورند.
برای مثال، سال گذشته خانمی به نام ژاله 37 ساله، دارای 2 فرزند که 12 سال از ازدواج او با بیژن همسر 39 سالهاش میگذشت، به مرکز مشاوره مراجعه نمود. از نظر عاطفی وضعیت خیلی آشفته و پریشانی داشت. گریه او تا اواسط جلسه قطع نمیشد و مشکلاتی را که در ارتباط با همسرش داشت، مطرح مینمود. او شدیداً تحت تأثیر افکار همسرش بود. همسر به او القا کرده بودکه تو مشکل داری. او نیز این امر برایش این طور تفهیم شده بود که شاید اوست که بیمار است. البته علت مراجعه او به مرکز مشاوره به همین خاطر بود که دریابد مشکلش چیست که این همه ناسازگاری با همسر خود دارد.
ژاله موقعی که متوجه مشکلات رفتاری همسرش شد و پی برد که در واقع این همسر اوست که مشکل دارد و دچار اختلال در رفتار است، گریه و بیقراری او قطع شد و آرامش خاصی را احساس نمود. هم چنین قرار شد که بقیهی صحبتها را جلسهی بعد به اتفاق هم مطرح نمایند.
در مشاوره با همسران بایستی صحبتهای هر دو طرف را شنید. علاوه بر این که صحبتهای آنها در اغلب موارد بایستی در حضور همدیگر باشد، زیرا مواردی که صحیح نباشد، مورد اعتراض و یا انتقاد طرف مقابل قرار میگیرد.
به طور معمول، همسران خصوصاً در جلسهی اول، یکدیگر را به سوء رفتار و عناوینی بیمارگونه و اکثراً ناخوشایند متهم مینمایند. ولی این موارد در جلسه حضوری که به طور مشترک حضور داشته باشند، محرز میشود. اما با توجه به تجربههای به دست آمده در این خصوص میتوان تا اندازه قابل ملاحظهای به مشکلات موجود پی برد.
یکی از مواردی که بیشترین آسیب را به همسران و خانوادهها وارد مینماید، مشکلات رفتاری و شخصیتی هر یک از همسران است که به بعضی از مهمترین نکات، خصوصاً در ارتباط با آسیبهایی که به اطرافیان فرد بیمار وارد میشود، اشاره میگردد.
مشکلات رفتاری و شخصیتی، مانند بعضی از بیماریهای جسمانی یک دورهی کمون دارند. به عنوان مثال فردی که مبتلا به بیماری ایدز میشود، سالها طول میکشد تا علائم بیماری او آشکار شود. بیماریهای رفتاری و شخصیتی، که اغلب در دوران کودکی و در شرایطی که شخص دوران رشد و پرورش خویش را میگذراند، شکل میگیرد. در بعضی دیگر نیز در همان دورهی کودکی با نافرمانی، تمرد و سرکشی، افت تحصیلی و خارج شدن کنترل فرزند از خانواده و والدین بروز میکند. شایان ذکر است که در بعضی افراد، آسیب و بیماریهای رفتاری و شخصیتی پس از ازدواج نمود پیدا میکند.
نکتهی قابل توجه این است که فرد در شرایطی که دچار چنین اختلالی میشود، معمولاً نسبت به بیماری و مشکل دار شدن خویش آگاهی پیدا نمیکند. جالب اینجاست که اغلب این افراد خود را از سالمترین افراد اجتماع میدانند، حتی به درمانگران نیز ایراد میگیرند و حتی آنها را فاقد صلاحیت میدانند.
فردی که دچار آسیبهای رفتاری و شخصیتی میشود به اطرافیان خود آسیبهای بسیاری وارد مینماید. چنین آسیبهایی کمتر از آسیبهای سلاحهای مرگبار نیست. ولی تفاوت عمدهای که بیماریهای روانی و رفتاری با سلاحهای مرگبار دارند، این است که اسلحه به سرعت به فرد آسیب میرساند ولی بیماریهای رفتاری به تدریج و به آرامی به فرد و اطرافیان وی آسیب وارد میکند.
تفاوت دیگری که اسلحههای مرگبار با بیماریهای روانی و رفتاری دارند، این است که اسلحه فقط به فردی که در معرض آسیب باشد، صدمه وارد میکند. ولی بیماری رفتار نه فقط به فرد بیمار بلکه به اطرافیان شخص و حتی سایر بستگان و نزدیکان نیز آسیب وارد مینماید. به عبارت دیگر نه تنها ارتباط آنها با سایرین، خصوصاً اعضای خانواده، به ویژه همسر دچار مشکل میشود، بلکه ارتباط آنها با جهان هستی و جهان معنوی و آخرت نیز دچار مشکل میشود. شواهد بسیاری از این افراد را میتوانید در محیط و اطراف خویش بیابید.
یکی از مواردی که در قانون پیشبینی شده و میتواند دلیلی برای تقاضای طلاق باشد، بیماری روان پریشی یا جنون است. البته تفاوت عمدهای که در این بیماری و اختلال رفتار و شخصیت وجود دارد این است که در روان پریشی یا جنون، ارتباط فرد بیمار با واقعیت کاملاً قطع میشود. اختلال در فکر و ادراک، توهم و هذیان نیز وجود دارد، به نحوی که فرد دچار محجوریت میشود. شخصی که دچار بیماری جنون یا روان پریشی یا اسکیزوفرنی باشد، با توجه به مشکلاتی که زندگی کردن با چنین فردی میتواند به همراه داشته باشد، در قانون پیشبینی شده و همسر فرد مبتلا به جنون یا روان پریشی، برای مصون ماندن از آسیبهای بیشتر میتواند تقاضای طلاق نماید.
اما در بیماریهای رفتاری و شخصیتی، فرد مبتلا، با واقعیتها ارتباط دارد، ولی واقعیتها را به نحو دیگری میبیند و ادراک میکند. ادراک واقعیتها به شیوهای متفاوت باعث میشود که درگیریها و مشکلات بیش از اندازهای با اطرافیان، خصوصاً همسر پیدا شود. ولی این واقعیتی بسیار دردناک است که برخی از بیماران رفتاری و شخصیتی، در مقایسه با بیماران دچار جنون و روان پریشی آسیبهای به مراتب شدیدتر، جانکاهتر و فرساینده تری به خانواده خویش وارد میکنند، در حالی که بعضی از بیماران دچار جنون و روان پریشی ممکن است که آسیب چندانی به خانواده خود وارد نکنند و وجود آنها برای اطرافیان و اعضای خانواده چندان آسیبزا نباشد.
در قوانین ما پیش بینیهای ویژهای برای آسیبهایی که از سوی بیماران رفتاری و شخصیتی به سایرین، خصوصاً همسر و فرزندان وارد میشود، نشده است. برای مثال یکی از آسیبزاترین بیماریهای شخصیتی، اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید است. این افراد سوءظنهای غیرعادی، غیرمنطقی و بیمارگونهای، در درجهی اول نسبت به همسر خویش و گاهی نسبت به سایر افراد دارند.
اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید، بیماری است که در برابر درمان به شدت مقاومت میکند. در طول دوران کاری که با چنین بیمارانی روبرو بوده ام، آنها به ندرت مداوا شدهاند و فقط بعضی از آنها که زیر 30 سال سن داشتهاند تا اندازهای و چند مورد نیز کاملاً مداوا شدهاند. ولی در مجموع درمان این بیماری کاری سخت و دشوار است. افراد مبتلا به اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید، مشکلات بسیاری را برای همسران خود با سوءظنهایی که به وجود میآورند، فراهم مینمایند.
برای مثال، چند سال پیش خانمی 40 ساله که شوهرش مبتلا به اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید بود، به مرکز مشاوره مراجعه کرد. مشکلات او با شوهرش بیشتر در حد همان مظنون بودن و نسبت به رفت و آمدهای او شک داشتن بود. او قبلاً دست بزن هم داشته همسرش را کتک میزده است. تا این که یک بار یکی از همسایگان با توجه به مزاحمتهایی که سر و صدای کتک کاری آنها برای او داشته، به پلیس اطلاع میدهد. در آن روز پلیس او را دستگیر و در کلانتری نگه میدارند. ضمناً از او تعهدی کتبی مبنی بر عدم پرخاشگری فیزیکی نسبت به همسر میگیرند. به عبارت دیگر او دیگر حق کتک زدن همسر را نداشت. همسر او میگفت که پس از آن دستگیری و تعهد، دیگر دست روی من بلند نکرد. ولی آزارهای کلامی و رفتاری او هم چنان پابرجاست.
همان گونه که ملاحظه میشود، با به دست آوردن و استفاده از حمایتهای قانونی، تا حدودی میتوان از آسیبهای مختلفی که این افراد بیمار و آسیب خورده به خود و اطرافیان خویش وارد مینمایند، جلوگیری نمود. بنابراین جا دارد که مسئولین قضایی و قانونی جهت حمایت از اقشار آسیب پذیر، به ویژه زنان و کودکان، که در معرض بیشترین آسیب هستند، تدابیر لازم را اتخاذ نمایند.
در حال حاضر درصد محدودی از افرادی که دچار اختلال و بیماری رفتاری و شخصیتی هستند، به مرکز مشاوره مراجعه مینمایند و درصد قابل توجهی از این بیماران از خدمات مشاورهی روان شناسی و روان پزشکی استفاده نمینمایند. ولی همین درصد محدودی هم که به مراکز ارائه خدمات مشاورهای مراجعه کنند، گاهی اوقات به دلیل این که همسر و کادر درمان از حمایتهای قانونی برخوردار نیستند، راه به جایی نمیبرند. زیرا چنین بیمارانی خودشان را مشکل دار نمیدانند و در نتیجه همکاریهای لازم را نیز از خود ارائه نمیکنند.
کشوری که قدرت تدافعی و ارتش نیرومندی نداشته باشد، کشوری ضعیف، عقب مانده و بسیار آسیب پذیر است. هم چنین کشور و جامعهای که قدرت دفاع از اقشار آسیب پذیر را نداشته باشد و در قوانین آن چنین اموری پیش بینی نشده باشد، نیز کشوری ضعیف، عقب مانده و آسیب پذیر است. زیرا اقتدار یک جامعه و یک کشور در حمایت از حقوق اجتماعی و انسانی آحاد آن جامعه و جلوگیری از تعدی افرادی است که بنا به دلایل مختلف از جمله مشکل رفتاری به حقوق انسانی و معنوی دیگران تجاوز میکنند. آن چه تا کنون به تجربه در میان همسران ملاحظه شده، این است که اکثر خانمها با کم وکسریهای اقتصادی میسازند و کنار میآیند. در طی سالیانی که با همسران مشاوره داشته ام، حتی برای نمونه به یک مورد هم برخورد نکرده ام که زوجی به علت مشکلات اقتصادی از یکدیگر طلاق بگیرند یا فقط مشکل مالی و اقتصادی تنها مشکل آنها باشد. شایان ذکر است که مشکلات رفتاری همسران، گاهی اوقات شکل و ظاهر متفاوتی به خود میگیرد. به نحوی که افراد غیر متخصص قادر به شناسایی آن نخواهند بود. به عنوان مثال چندی پیش در جراید عنوان شده بود که مشکلات اقتصادی، عمدهترین عامل در طلاق و جدایی همسران از یکدیگر است.
اغلب خانوادهها و خصوصاً همسران با مشکلات اقتصادی مواجه هستند. به ندرت همسرانی یافت میشوند که مشکل و گاهی اوقات بحران اقتصادی نداشته باشند. ولی آن چه که تا به حال تجربه شده، این است که بعضی از همسران برای این که ضعفهای خود را بپوشانند، صورت مسأله را خیلی بزرگ جلوه میدهند، به نحوی که هیچ کس از عهدهی حل آن بر نیاید، به همین جهت موضوع را به مشکلات اجتماعی و اقتصادی میکشانند.
در مشاوره با همسران، هر قدر صحبتها محدودتر باشد، مشکل بهتر شناخته میشود و مسیرهای ارتباطی که همسران به اشتباه طی میکنند شناسایی شده و راه حل آن نیز مشخص خواهد شد. ولی چنانچه مشکل زوجی، مشکل اقتصادی باشد، مشکل خیلی بزرگ میشود، به نحوی که یا جامعه و یا همسران و یا هر دو دچار مشکل اقتصادی هستند. از این رو ابتدا بایستی مشکلات اقتصادی جامعه را حل نمود و سپس به رفع مشکلات همسران پرداخت. چنین امری نیز معمولاً از توان یک زوج درمانگر یا مشاور خانواده و هم چنین همسران خارج است. یا بایستی آن قدر صبر کرد تا مشکلات اجتماعی و اقتصادی جامعه برطرف شود تا مشکل زوجین نیز حل شود.
آن چه تا کنون به تجربه در میان همسران ملاحظه شده، این است که اکثر خانمها با کم وکسریهای اقتصادی میسازند و کنار میآیند. در طی سالیانی که با همسران مشاوره داشته ام، حتی برای نمونه به یک مورد هم برخورد نکرده ام که زوجی به علت مشکلات اقتصادی از یکدیگر طلاق بگیرند یا فقط مشکل مالی و اقتصادی تنها مشکل آنها باشد. البته در مشاورههای قبل از ازدواج، والدینی که مخالف ازدواج دختر خود باشند، به ضعفها و مشکلات مالی و اقتصادی پسر شدیداً ایراد میگیرند، ولی چنانچه موافق ازدواج آنها باشند، خودشان در حد توان به آنها مساعدتهای مالی و اقتصادی نیز مینمایند. ولی بدرفتاری، کج مداری، سوء خلق و مشکلات رفتاری است که اغلب باعث آزردگیها و از دست دادن صبر و تحمل میگردد و وضعیت آنها را به مرحلهای میرساند که تحمل زندگی را بسیار دشوار میسازد.
در مجموع فردی که در زندگی مشترک، برای همسر خویش ناسازگاری ایجاد میکند، فردی است که دچار مشکلات رفتاری، عاطفی، شخصیتی و ارتباطی است. پی بردن به چنین امری، برای فردی که با چنین همسری مواجه است، میتواند نگرش جدیدی به وجود آورد و در کنار آن راه کارهایی جهت رویارویی مؤثرتر، سازندهتر و مفیدتر، با کمک شیوههای علمی و تخصصی در این زمینه فراهم مینماید.
منبع مقاله :
سعید کاوه، (1386) روانشناسی همسر ناسازگار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.
از دیدگاه علمی ملاکهایی که بیمارگونه بودن یک رفتار توسط آن سنجیده میشود، به ترتیب عبارتند از:
1- ملاک آماری 2- هنجارهای اجتماعی 3- مختل و غیر انطباقی بودن رفتار.
با این سه ملاک، رفتاری مانند خشونت علیه زنان را، جهت سنجش و بررسی در نظر میگیریم:
1- ملاک آماری:
جهت بررسی و ارزیابی خشونت علیه زنان با چنین ملاکی بایستی در جامعه مورد بررسی مشخص نمود که چه تعداد از مردان در صورت بروز مشکل و اختلاف با همسر، اقدام به خشونت و برخورد جسمانی مینمایند. چنانچه اکثریت یا تعداد قابل توجهی از مردان اجتماع از پرخاشگری و خشونت علیه همسر خویش استفاده نمایند، در آن صورت چنین رفتاری، سالم و در غیر این صورت این رفتار با توجه به معیار آماری رفتاری ناسالم خواهد بود.2- هنجارهای اجتماعی:
جهت سنجش پرخاشگری و خشونت علیه زنان با معیار هنجارهای اجتماعی، بایستی با در نظر گرفتن نرم و هنجارهای اجتماع مورد نظر، این امر مورد ارزیابی واقع شود که آیا هنجارهای اجتماع استفاده و به کارگیری خشونت و زور توسط مردان علیه زنان را مجاز میداند یا خیر؟ در صورتی که هنجارهای اجتماعی چنین علمی را بپذیرد، در آن صورت این عمل سالم، ولی چنانچه نرم و هنجارهای موجود چنین رفتاری را نپذیرد، این رفتار ناسالم و ناهنجار تلقی میشود. که معمولاً نیز به همین صورت است، زیرا هیچ مردی راضی نیست که دیگران در برخورد با مادر، خواهر و یا دخترش از پرخاشگری و خشونت استفاده نمایند.3- مختل و غیرانطباقی بودن رفتار:
ارزیابی خشونت و پرخاشگری علیه زنان با چنین معیاری بر این اساس است که چنانچه مردی در بعضی شرایط نسبت به همسر خود از پرخاشگری استفاده نماید. چنین عملی بازتابهای مختلفی را برای هردو آنها به همراه خواهد داشت. همسری که مورد خشونت قرار میگیرد، غیر از آسیبهای جسمانی، آسیبهای عاطفی و روانی را نیز متحمل میشود. زنی که دچار چنین آسیبهایی میشود، در ارتباط و مراوده با همسری که نسبت به او چنین برخوردی را داشته، خواه ناخواه سرد خواهد شد. او بین خود و همسری که نسبت به او با خشونت برخورد کرده احساس فاصله خواهد نمود. چنین همسری از سوی شریک زندگی خویش، احساس بیعدالتی مینماید. این بیعدالتی در روابط میان آنها و خانواده اثرات منفی بر جای خواهد گذاشت. میان چنین زوجی از نظر ارتباطی فاصلهای به وجود خواهد آمد. هم چنین از نظر جنسی نیز نسبت به هم سرد خواهند شد.با توجه به آثاری که خشونت و پرخاشگری علیه زن به همراه دارد، یعنی رفتاری است که چنانچه مورد استفاده واقع شود، عواقب ناگواری را هم از جنبه فردی، ارتباطی و خانوادگی برای همسران به همراه دارد. به همین جهت چنین رفتاری را بیمار، ناسالم و مختل به شمار میآوریم.
با توجه به سه ملاک و معیار فوق، خشونت علیه زن، رفتاری ناسالم و بیمارگونه است و فردی که اقدام به چنین عملی بنماید فردی آسیب خورده، ناسالم و بیمار خواهد بود.
رفتارهای دیگر را نیز به همین طریق میتوان مورد ارزیابی قرار داد و دریافت که آیا رفتاری خاص، رفتاری سالم و یا ناسالم است. شما نیز میتوانید بعضی از رفتارها را که نسبت به آن شک دارید که آیا چنین رفتاری سالم است یا خیر؟ با توجه به سه ملاک یاد شده، مورد بررسی و ارزیابی قرار دهید.
هم چنین افراد تا زمانی که اقدام به رفتاری بیمارگونه مینمایند، بیمار و زمانی که دست از چنین رفتاری بر میدارند. در حالت سلامت و تعادل رفتاری هستند. اغلب افراد با رفتارهایی که از آنها سر میزند، بین سلامت و بیماری در نوسان هستند. چنانچه رفتارهای بیمارگونه شخص به مراتب بیشتر از رفتارهای سالمش باشد، به طور میانگین میتوان گفت که فردی بیمار است.
عمدهترین ویژگی افراد آسیب خورده و بیمار، درگیری، منازعه و کشمکشهایی است که با سایرین خصوصاً افرادی که با آنها در ارتباط هستند، دارند. این امر در مورد همسر که ارتباطی بسیار تنگاتنگ و نزدیک میانشان برقرار است، بهتر بارز و آشکار میشود. همسران مجموعهای از روابط عاطفی و انسانی را با یکدیگر دارند، به همین دلیل کلیه زوایای وجودی آنها بر یکدیگر آشکار است. به همین سبب پس از ازدواج به خوبی سلامت یا مختل و بیمار بودن رفتار هر یک از همسران برای طرف مقابل مشخص میشود.
بیشتر بخوانید: در صورت مواجهه با خشم دیگران چه باید کرد؟
البته گاهی اوقات هر دو همسران چنین نگرش و برداشتی را در مورد طرف مقابل خویش دارند که در چنین شرایطی میتوان با نظرخواهی از یک متخصص مجرب به بینش لازم رسید، که چه کسی در چه مقطعی با برخوردی ناسالم و خطا باعث ایجاد مشکل در روابط میشود. چنانچه بیمار بودن رفتار همسر مشخص شود، نبایستی از کلمه بیمار و اختلال خصوصاً کلمه روان و روانی که نزد بعضیها بار عاطفی بسیار منفی و آزاردهندهای، به ویژه برای همسر و همسرانی که با یکدیگر درگیری دارند، استفاده نمود.
تفهیم بیماری و آسیب در رفتار به یک فرد، حتی برای یک فرد متخصص نیز کار چندان راحت و سادهای نیست. البته صرف گفتن و اعلام اینکه "تو بیمار هستی" و یا "رفتار تو دچار اختلال شده" و یا "تو فرد مشکل دار و آسیب خوردهای هستی." کار چندان دشواری نیست. ولی مطرح نمودن این امر نه به نحوی که فقط به صورت اطلاعات در ذهن ثبت و بایگانی شود، بلکه به صورتی که بتوان از آن به عنوان امری جهت تغییر، تحول، بهبود رفتار، شخصیت و ساختار ارتباطی درون خانواده استفاده نمود. کار هر فردی نیست و بایستی از افراد متخصص و مجرب کمک گرفت.
مشخص و محرز شدن بیماری همسری که ناسازگاری دارد. برای فردی که با چنین شخصی زندگی میکند. پیآمدهای مختلفی را به همراه دارد. که عمدهترین آنها عبارتند از:
1- پی بردن به بیمار بودن همسر، تا اندازهای توأم با آرامش خواهد بود.
2- با پی بردن به بیمار بودن همسر، شخص خود را مییابد و میتواند راه خویش را پیدا کند.
3- پی بردن به بیمار بودن همسر، شیوه برخورد با وی را متعادلتر مینماید.
در ارتباط با موارد یاد شده، توضیحاتی ارائه میگردد.
1- پی بردن به بیمار بودن همسر، تا اندازهای توأم با آرامش خواهد بود.
به دلیل پائین بودن آگاهی عامهی مردم در ارتباط با سلامت رفتار و به جهت بیاطلاعاتی و نداشتن دانش کافی، در صورت روبرو شدن با چنین فرد بیماری، معمولاً همسران قادر به تشخیص نیستند. ولی پس از مطلع شدن از موضوع توسط فردی که در این زمینه دانش و تخصص لازم را دارد، اطمینان خاطر بهتر و بیشتری، برای آنها فراهم میشود.2- با پی بردن به بیمار بودن همسر، شخص خود را مییابد و میتواند راه خویش را پیدا کند.
آگاهی یافتن نسبت به آسیب خورده و بیمار بودن همسر، نیروی ذهنی و فکری شخص را در مسیرهای کارآمدتر به کار میاندازد، زیرا تا پیش از آگاهی نسبت به آسیب خورده بودن همسر و رفتار او، برخوردها معمولاً به شیوهای ستیزهجویانه و پرخاشگرانه است. ولی پس از آگاهی به جای رفتارهای تلافی جویانه و مقابله به مثل و یا فروخوردن خشمهای پی در پی، درصدد یافتن راه کارهایی علمی و مؤثر در برخورد با فرد بیمار خواهد بود.3- پی بردن به بیمار بودن همسر، شیوهی برخورد با او را متعادلتر مینماید
نوع برخوردی که با فردی بیمار میشود، معمولاً برخوردی متفاوت خواهد بود. زیرا نگرش بیمارنگر، تا اندازهای معقول از فرد سلب مسئولیت میکند. به همین سبب بسیاری از رفتارها و عملکردهای وی را ناشی از شناختها و برداشتهای اشتباه و پائین بودن مهارتهای ارتباطی و بین فردی وی میداند. به همین دلیل شیوهی برخورد با وی را متفاوت میداند. البته نگرش قانونی و شرعی فرد را مسئول اعمال و رفتارش تلقی میکند و از این رو شخص ملزم است که در برابر اعمالی که از خود نشان میدهد، عواقب آن را نیز بپذیرد.در مجموع با توجه به تجارب به دست آمده در مشاوره با افرادی که با همسری ناسازگار روبرو هستند، پس از آگاهی نسبت به بیمار بودن همسر، برخوردی متعادلتر به دست میآورند.
برای مثال، سال گذشته خانمی به نام ژاله 37 ساله، دارای 2 فرزند که 12 سال از ازدواج او با بیژن همسر 39 سالهاش میگذشت، به مرکز مشاوره مراجعه نمود. از نظر عاطفی وضعیت خیلی آشفته و پریشانی داشت. گریه او تا اواسط جلسه قطع نمیشد و مشکلاتی را که در ارتباط با همسرش داشت، مطرح مینمود. او شدیداً تحت تأثیر افکار همسرش بود. همسر به او القا کرده بودکه تو مشکل داری. او نیز این امر برایش این طور تفهیم شده بود که شاید اوست که بیمار است. البته علت مراجعه او به مرکز مشاوره به همین خاطر بود که دریابد مشکلش چیست که این همه ناسازگاری با همسر خود دارد.
ژاله موقعی که متوجه مشکلات رفتاری همسرش شد و پی برد که در واقع این همسر اوست که مشکل دارد و دچار اختلال در رفتار است، گریه و بیقراری او قطع شد و آرامش خاصی را احساس نمود. هم چنین قرار شد که بقیهی صحبتها را جلسهی بعد به اتفاق هم مطرح نمایند.
در مشاوره با همسران بایستی صحبتهای هر دو طرف را شنید. علاوه بر این که صحبتهای آنها در اغلب موارد بایستی در حضور همدیگر باشد، زیرا مواردی که صحیح نباشد، مورد اعتراض و یا انتقاد طرف مقابل قرار میگیرد.
به طور معمول، همسران خصوصاً در جلسهی اول، یکدیگر را به سوء رفتار و عناوینی بیمارگونه و اکثراً ناخوشایند متهم مینمایند. ولی این موارد در جلسه حضوری که به طور مشترک حضور داشته باشند، محرز میشود. اما با توجه به تجربههای به دست آمده در این خصوص میتوان تا اندازه قابل ملاحظهای به مشکلات موجود پی برد.
یکی از مواردی که بیشترین آسیب را به همسران و خانوادهها وارد مینماید، مشکلات رفتاری و شخصیتی هر یک از همسران است که به بعضی از مهمترین نکات، خصوصاً در ارتباط با آسیبهایی که به اطرافیان فرد بیمار وارد میشود، اشاره میگردد.
مشکلات رفتاری و شخصیتی، مانند بعضی از بیماریهای جسمانی یک دورهی کمون دارند. به عنوان مثال فردی که مبتلا به بیماری ایدز میشود، سالها طول میکشد تا علائم بیماری او آشکار شود. بیماریهای رفتاری و شخصیتی، که اغلب در دوران کودکی و در شرایطی که شخص دوران رشد و پرورش خویش را میگذراند، شکل میگیرد. در بعضی دیگر نیز در همان دورهی کودکی با نافرمانی، تمرد و سرکشی، افت تحصیلی و خارج شدن کنترل فرزند از خانواده و والدین بروز میکند. شایان ذکر است که در بعضی افراد، آسیب و بیماریهای رفتاری و شخصیتی پس از ازدواج نمود پیدا میکند.
نکتهی قابل توجه این است که فرد در شرایطی که دچار چنین اختلالی میشود، معمولاً نسبت به بیماری و مشکل دار شدن خویش آگاهی پیدا نمیکند. جالب اینجاست که اغلب این افراد خود را از سالمترین افراد اجتماع میدانند، حتی به درمانگران نیز ایراد میگیرند و حتی آنها را فاقد صلاحیت میدانند.
فردی که دچار آسیبهای رفتاری و شخصیتی میشود به اطرافیان خود آسیبهای بسیاری وارد مینماید. چنین آسیبهایی کمتر از آسیبهای سلاحهای مرگبار نیست. ولی تفاوت عمدهای که بیماریهای روانی و رفتاری با سلاحهای مرگبار دارند، این است که اسلحه به سرعت به فرد آسیب میرساند ولی بیماریهای رفتاری به تدریج و به آرامی به فرد و اطرافیان وی آسیب وارد میکند.
تفاوت دیگری که اسلحههای مرگبار با بیماریهای روانی و رفتاری دارند، این است که اسلحه فقط به فردی که در معرض آسیب باشد، صدمه وارد میکند. ولی بیماری رفتار نه فقط به فرد بیمار بلکه به اطرافیان شخص و حتی سایر بستگان و نزدیکان نیز آسیب وارد مینماید. به عبارت دیگر نه تنها ارتباط آنها با سایرین، خصوصاً اعضای خانواده، به ویژه همسر دچار مشکل میشود، بلکه ارتباط آنها با جهان هستی و جهان معنوی و آخرت نیز دچار مشکل میشود. شواهد بسیاری از این افراد را میتوانید در محیط و اطراف خویش بیابید.
یکی از مواردی که در قانون پیشبینی شده و میتواند دلیلی برای تقاضای طلاق باشد، بیماری روان پریشی یا جنون است. البته تفاوت عمدهای که در این بیماری و اختلال رفتار و شخصیت وجود دارد این است که در روان پریشی یا جنون، ارتباط فرد بیمار با واقعیت کاملاً قطع میشود. اختلال در فکر و ادراک، توهم و هذیان نیز وجود دارد، به نحوی که فرد دچار محجوریت میشود. شخصی که دچار بیماری جنون یا روان پریشی یا اسکیزوفرنی باشد، با توجه به مشکلاتی که زندگی کردن با چنین فردی میتواند به همراه داشته باشد، در قانون پیشبینی شده و همسر فرد مبتلا به جنون یا روان پریشی، برای مصون ماندن از آسیبهای بیشتر میتواند تقاضای طلاق نماید.
اما در بیماریهای رفتاری و شخصیتی، فرد مبتلا، با واقعیتها ارتباط دارد، ولی واقعیتها را به نحو دیگری میبیند و ادراک میکند. ادراک واقعیتها به شیوهای متفاوت باعث میشود که درگیریها و مشکلات بیش از اندازهای با اطرافیان، خصوصاً همسر پیدا شود. ولی این واقعیتی بسیار دردناک است که برخی از بیماران رفتاری و شخصیتی، در مقایسه با بیماران دچار جنون و روان پریشی آسیبهای به مراتب شدیدتر، جانکاهتر و فرساینده تری به خانواده خویش وارد میکنند، در حالی که بعضی از بیماران دچار جنون و روان پریشی ممکن است که آسیب چندانی به خانواده خود وارد نکنند و وجود آنها برای اطرافیان و اعضای خانواده چندان آسیبزا نباشد.
در قوانین ما پیش بینیهای ویژهای برای آسیبهایی که از سوی بیماران رفتاری و شخصیتی به سایرین، خصوصاً همسر و فرزندان وارد میشود، نشده است. برای مثال یکی از آسیبزاترین بیماریهای شخصیتی، اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید است. این افراد سوءظنهای غیرعادی، غیرمنطقی و بیمارگونهای، در درجهی اول نسبت به همسر خویش و گاهی نسبت به سایر افراد دارند.
اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید، بیماری است که در برابر درمان به شدت مقاومت میکند. در طول دوران کاری که با چنین بیمارانی روبرو بوده ام، آنها به ندرت مداوا شدهاند و فقط بعضی از آنها که زیر 30 سال سن داشتهاند تا اندازهای و چند مورد نیز کاملاً مداوا شدهاند. ولی در مجموع درمان این بیماری کاری سخت و دشوار است. افراد مبتلا به اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید، مشکلات بسیاری را برای همسران خود با سوءظنهایی که به وجود میآورند، فراهم مینمایند.
برای مثال، چند سال پیش خانمی 40 ساله که شوهرش مبتلا به اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید بود، به مرکز مشاوره مراجعه کرد. مشکلات او با شوهرش بیشتر در حد همان مظنون بودن و نسبت به رفت و آمدهای او شک داشتن بود. او قبلاً دست بزن هم داشته همسرش را کتک میزده است. تا این که یک بار یکی از همسایگان با توجه به مزاحمتهایی که سر و صدای کتک کاری آنها برای او داشته، به پلیس اطلاع میدهد. در آن روز پلیس او را دستگیر و در کلانتری نگه میدارند. ضمناً از او تعهدی کتبی مبنی بر عدم پرخاشگری فیزیکی نسبت به همسر میگیرند. به عبارت دیگر او دیگر حق کتک زدن همسر را نداشت. همسر او میگفت که پس از آن دستگیری و تعهد، دیگر دست روی من بلند نکرد. ولی آزارهای کلامی و رفتاری او هم چنان پابرجاست.
همان گونه که ملاحظه میشود، با به دست آوردن و استفاده از حمایتهای قانونی، تا حدودی میتوان از آسیبهای مختلفی که این افراد بیمار و آسیب خورده به خود و اطرافیان خویش وارد مینمایند، جلوگیری نمود. بنابراین جا دارد که مسئولین قضایی و قانونی جهت حمایت از اقشار آسیب پذیر، به ویژه زنان و کودکان، که در معرض بیشترین آسیب هستند، تدابیر لازم را اتخاذ نمایند.
در حال حاضر درصد محدودی از افرادی که دچار اختلال و بیماری رفتاری و شخصیتی هستند، به مرکز مشاوره مراجعه مینمایند و درصد قابل توجهی از این بیماران از خدمات مشاورهی روان شناسی و روان پزشکی استفاده نمینمایند. ولی همین درصد محدودی هم که به مراکز ارائه خدمات مشاورهای مراجعه کنند، گاهی اوقات به دلیل این که همسر و کادر درمان از حمایتهای قانونی برخوردار نیستند، راه به جایی نمیبرند. زیرا چنین بیمارانی خودشان را مشکل دار نمیدانند و در نتیجه همکاریهای لازم را نیز از خود ارائه نمیکنند.
کشوری که قدرت تدافعی و ارتش نیرومندی نداشته باشد، کشوری ضعیف، عقب مانده و بسیار آسیب پذیر است. هم چنین کشور و جامعهای که قدرت دفاع از اقشار آسیب پذیر را نداشته باشد و در قوانین آن چنین اموری پیش بینی نشده باشد، نیز کشوری ضعیف، عقب مانده و آسیب پذیر است. زیرا اقتدار یک جامعه و یک کشور در حمایت از حقوق اجتماعی و انسانی آحاد آن جامعه و جلوگیری از تعدی افرادی است که بنا به دلایل مختلف از جمله مشکل رفتاری به حقوق انسانی و معنوی دیگران تجاوز میکنند. آن چه تا کنون به تجربه در میان همسران ملاحظه شده، این است که اکثر خانمها با کم وکسریهای اقتصادی میسازند و کنار میآیند. در طی سالیانی که با همسران مشاوره داشته ام، حتی برای نمونه به یک مورد هم برخورد نکرده ام که زوجی به علت مشکلات اقتصادی از یکدیگر طلاق بگیرند یا فقط مشکل مالی و اقتصادی تنها مشکل آنها باشد. شایان ذکر است که مشکلات رفتاری همسران، گاهی اوقات شکل و ظاهر متفاوتی به خود میگیرد. به نحوی که افراد غیر متخصص قادر به شناسایی آن نخواهند بود. به عنوان مثال چندی پیش در جراید عنوان شده بود که مشکلات اقتصادی، عمدهترین عامل در طلاق و جدایی همسران از یکدیگر است.
اغلب خانوادهها و خصوصاً همسران با مشکلات اقتصادی مواجه هستند. به ندرت همسرانی یافت میشوند که مشکل و گاهی اوقات بحران اقتصادی نداشته باشند. ولی آن چه که تا به حال تجربه شده، این است که بعضی از همسران برای این که ضعفهای خود را بپوشانند، صورت مسأله را خیلی بزرگ جلوه میدهند، به نحوی که هیچ کس از عهدهی حل آن بر نیاید، به همین جهت موضوع را به مشکلات اجتماعی و اقتصادی میکشانند.
در مشاوره با همسران، هر قدر صحبتها محدودتر باشد، مشکل بهتر شناخته میشود و مسیرهای ارتباطی که همسران به اشتباه طی میکنند شناسایی شده و راه حل آن نیز مشخص خواهد شد. ولی چنانچه مشکل زوجی، مشکل اقتصادی باشد، مشکل خیلی بزرگ میشود، به نحوی که یا جامعه و یا همسران و یا هر دو دچار مشکل اقتصادی هستند. از این رو ابتدا بایستی مشکلات اقتصادی جامعه را حل نمود و سپس به رفع مشکلات همسران پرداخت. چنین امری نیز معمولاً از توان یک زوج درمانگر یا مشاور خانواده و هم چنین همسران خارج است. یا بایستی آن قدر صبر کرد تا مشکلات اجتماعی و اقتصادی جامعه برطرف شود تا مشکل زوجین نیز حل شود.
آن چه تا کنون به تجربه در میان همسران ملاحظه شده، این است که اکثر خانمها با کم وکسریهای اقتصادی میسازند و کنار میآیند. در طی سالیانی که با همسران مشاوره داشته ام، حتی برای نمونه به یک مورد هم برخورد نکرده ام که زوجی به علت مشکلات اقتصادی از یکدیگر طلاق بگیرند یا فقط مشکل مالی و اقتصادی تنها مشکل آنها باشد. البته در مشاورههای قبل از ازدواج، والدینی که مخالف ازدواج دختر خود باشند، به ضعفها و مشکلات مالی و اقتصادی پسر شدیداً ایراد میگیرند، ولی چنانچه موافق ازدواج آنها باشند، خودشان در حد توان به آنها مساعدتهای مالی و اقتصادی نیز مینمایند. ولی بدرفتاری، کج مداری، سوء خلق و مشکلات رفتاری است که اغلب باعث آزردگیها و از دست دادن صبر و تحمل میگردد و وضعیت آنها را به مرحلهای میرساند که تحمل زندگی را بسیار دشوار میسازد.
در مجموع فردی که در زندگی مشترک، برای همسر خویش ناسازگاری ایجاد میکند، فردی است که دچار مشکلات رفتاری، عاطفی، شخصیتی و ارتباطی است. پی بردن به چنین امری، برای فردی که با چنین همسری مواجه است، میتواند نگرش جدیدی به وجود آورد و در کنار آن راه کارهایی جهت رویارویی مؤثرتر، سازندهتر و مفیدتر، با کمک شیوههای علمی و تخصصی در این زمینه فراهم مینماید.
منبع مقاله :
سعید کاوه، (1386) روانشناسی همسر ناسازگار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.