جنگ در نظام حقوقي اسلام
مقدمه
از سوي ديگر ، وجود عنصر جهاد در اسلام ، بويژه جهاد ابتدايي ، موجب پيدايش اين سؤال و يا توهم مي شود که در نظام حقوقي اسلام ، به طور کلي جنگ يک امر مشروع به حساب آمده و طرق حل مسالمت آميز اختلافات مورد پذيرش نيست و بر اين اساس ، نظام حقوقي اسلام معارض و مخالف با حقوق بين الملل خواهد بود که عده اي از حقوقدانان بر اساس مباني فکري خويش به آن خرده گرفته اند .
از ديگر سوي ، با توجه به جنگهاي صدر اسلام ، برخي مغرضين ، اسلام را آيين جنگ معرفي کرده که مردم را با قدرت نظامي به اسلام در آورد و در نتيجه از اين جهت نيز اسلام را مخالف حقوق بشر معرفي مي کنند ، چرا که در اعلاميه جهاني حقوقي بشر ، به آزادي عقيده و مذهب تصريح شده است .
پرداختن به اين بحث که اسلام ، پيش از توسل به جنگ ، چه راه حل هاي مسالمت آميزي را به رسميت شناخته و به آن عمل مي کند از موضوع اين سلسله دروس خارج است . اما به موضوع جنگ ( و جهاد ) از هر دو زاويه بايد نگريست که :
اولا : آيا جهاد اسلامي ، به معناي مخالفت با حقوق بين الملل است ؟ ( موضوع اصلي بحث ) .
ثانيا : آيا جهاد اسلامي به معناي تحميل عقيده و عدم آزادي مذهبي است ؟ ( موضوع فرعي ) .
براي روشن شدن مسئله ، منطقي آن است که در آغاز ، نظريات مختلف دانشمندان و نيز نظريه اسلام را نسبت به اصل پديده جنگ مورد بررسي قرار دهيم و سپس با توجه به ماهيت ، اهداف و انواع جهاد در اسلام و قوانين حاکم برجنگ و نيز مطالعه تاريخي جنگهاي صدر اسلام پاسخ پرسشهاي فوق را دريافت کنيم . در پرتو چنين مطالعه اي روشن خواهد شد که در نظام معتدل ، واقع بين و آرمانگراي اسلام ، جنگ نه به طور کلي محکوم و ممنوع است و نه به طور کلي مجاز و مشروع ، و همان جنگ مشروع نيز با شيوه ي انساني و جوانمردانه و نه ظالمانه و خانمانسوز انجام مي شود و در هر حال جنگ اسلامي جنگ براي تحميل عقيده نيست که براي آزادسازي انسانها از زنجيرهاي ستم اجتماعي و بردگي فکري است تا قدرت انديشه و فرصت انتخاب حق را پيدا کنند .
نظريات جنگ
نظريه طرفداران جنگ
مارکسيستها ، که فلسفه خود را ، به عنوان « فلسفه علمي » مطرح مي ساختند ، براي علمي نشان دادن نظريات خويش بيشترين بهره برداري را از نظريه « داروينيسم طبيعي » نموده و آن را به مسائل اجتماعي و سياسي ... نيز کشانيده ، وقوع جنگهاي خونين را در ميان انسانها ، کاملا طبيعي و بر طبق اصل تنازع بقاء که از اصول چهارگانه داروينيسم بوده [ و با انديشه ديالکتيک قابل جمع بود ] دانسته و به اين ترتيب ... صلح و زندگي مسالمت آميز را که امروز همه آن را آرزو مي کنند ، مطلبي موهوم و بر خلاف قوانين مسلم طبيعي پنداشته اند و جنگ طبقاتي و نزاع کارگر و سرمايه دار را بر اصول داروينيسم تطبيق کردند . به همين جهت است که مائو مي گفت : « جنگ بالاترين شکل مبارزه براي حل تضادهاي بين طبقات ، ملتها ، دولتها و گروههاي سياسي است که به مرحله تکامل معين رسيده اند . » و مي افزود : « هر کمونيست بايد اين حقيقت را به خوبي درک کند که قدرت سياسي از لوله ي تفنگ بيرون مي آيد . » (2)
دانشمندان ديگري نيز هستند که بر مبناي نظريات روان شناختي خويش ، جزو طرفداران جنگ قرار مي گيرند ، و به دليل عدم مجال و اهميت آنان ، از پرداختن به سخنان آنان خودداري مي کنيم .
نقد نظريه طرفداران جنگ
نظريه مخالفين جنگ
اين عبارت که در اعلاميه کنفرانسهاي مسکو و تهران آمده است « ما کاملا بر مسؤوليت خطيري که بر دوش ما و کليه ملل متحد براي به وجود آوردن صلحي که بر حس نيت توده هاي عظيم ملتهاي جهان استوار باشد و بلا و وحشت جنگ را براي چندين نسل برطرف سازد ، واقف هستيم » و نيز اين عبارت « با تصميم به محفوظ داشتن نسلهاي آينده از بلاي جنگ » که در آغاز منشور ملل متحد آمده است بخوبي حاکي از جنگ ستيزي مجامع بين المللي حداقل در مقام شعار و يا آرزو - مي باشد . گذشته از آن که مجمع عمومي سازمان ملل نيز در نشستهاي مختلف خود توصيه هاي فراواني بر پرهيز از جنگ و حفظ صلح و امنيت و حل مسالمت آميز اختلافات داشته و اصولا نهاد شوراي امنيت با توجه به همين هدف در منشور ملل متحد پيش بيني شده است .
نقد نظريه مخالفين جنگ
نظريه اسلام
و از آن جهت با نظريه مکتب حقوق طبيعي مخالف است ، که از نظر اين مکتب - بدون توجه به ارزشهاي متعالي معنوي و انساني - آنچنان ارتباطي وثيق بين «هست» ( به پندار خودشان ) و «بايد» برقرار گرديده است که جنگ ، اگر چه نه به عنوان يک پديده جبري ، اما به عنوان يک حق و ضرورت لازم التحصيل ، که تنها راه تکامل بشري است معرفي شده است . بنابراين ، اگرچه اسلام در اين جهت با مکتب حقوقي طبيعي موافق است که جنگ يک پديده جبري نيست ، اما از اين جهت مخالف است که منشأ لزوم جنگ را - در هنگامه هاي لزوم - نه در دل طبيعت کور ، بلکه در مصالح و مفاسد واقعي و نفس الامري ، که فقط خداوند متعال به آن آگاه است ، جستجو مي کند . و از آن جهت با نظريات جديد مخالفت مطلق با جنگ ، مخالف است ، که در اين نظريات ، درست بر عکس نظريات گذشته ، بي توجه به واقعيتها و «هست» ها ، جنگ ، بجز در مورد دفاع مشروع ، آنهم با تعريف محدود آن - محکوم گشته و نامشروع اعلام شده است ، در حالي که عوامل متعددي هستند که بي توجه به اين تحريمها و محدوديتها ، جنگ را در نزد حداقل يکي از طرفهاي جنگ مشروع جلوه داده و باعث پيدايش جنگ مي شود . به هر حال در اين قسمت مي بايست به اختصار ، نخست به هستي شناسي و توصيف جنگ و سپس به مشروعيت و ارزش جنگ از ديدگاه اسلام بپردازيم تا راه براي مباحث بعدي هموار گردد .
هستي شناسي و توصيف جنگ
اين واقعيت تلخ يعني وجود جنگ و ستيز ، بخصوص بين دو گروه باطل ، به عنوان لازمه وجودي انسان خاکي ، آنچنان مشهود بوده است که ملائکه الهي هم با زبان ادب با آهنگي اعتراض گونه پس از آفرينش آدم ، به خداوند عرض مي کنند که :
« أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء ونحن نسبح بحمدک و نقدس لک » (7)
[ ملائکه گفتند ] پروردگارا مي خواهي کساني را بگماري که فساد کنند در زمين و خونها بريزند و حال آن که ما خود تو را تسبيح و تقديس مي کنيم ؟
و خداوند متعال در پاسخ با عبارت « اني أعلم مالا تعلمون » اشاره مي فرمايد که در دفاع اختياري جبهه حق در برابر تجاوز جبهه باطل - و غير آن - کمالي است که در تسبيح و تقديس غير اختياري شما نيست .
بنابراين ، شايد بتوان نظريه اسلام را نسبت به جنگ چنين خلاصه و تعبير کرد که ، جنگ در زندگي انسان موجود ، نه به عنوان يک اصل جبري ، بلکه به عنوان يک بيماري مزمن يا يک عارضه گسترده و غالب وجود داشته و خواهد داشت . تا وقتي که نوع انسان به رشد و کمال والايي برسد و همه به حق خود قانع و در برابر حق ، تابع باشند .
از سوي ديگر ، و بر اساس حکمت الهي ، که نظام آفرينش را نظام احسن قرار داده است ، اولا جنگها صرفا زيانبار و ويرانگر نيستند ، بلکه در کنار ويراني که ايجاد مي کنند چه بسا منافعي را هم در بر دارند . و ثانيا ، در پايان تاريخ و نهايت اين جنگ و ستيزها ، غلبه از آن گروه حق خواهد بود و آنان وارث زمين خواهند گشت :
« و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون » . (8)
و ما بعد از تورات در زبور داوود نوشتيم که بندگان نيکوکار من ملک زمين را وارث و متصرف خواهند شد .
توضيح آن که اسلام از يک طرف بر خلاف طرفداران جنگ ، فقط به منافع جنگ توجه نکرده به آثار منفي آن نيز التفات دارد و جنگ را از طرف جبهه باطل ، فساد در زمين و عامل هلاک حيات دانسته است ، آن جا که مي فرمايد :
« و اذا تولي سعي في الأرض ليفسد فيها و يهلک الحرث والنسل والله لا يحب الفساد « (9)
چون از حضور تو دور شود کارش افساد است بکوشد تا حاصل خلق به باد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خداوند مفسدان را دوست ندارد .
و يا آن که در مقام مذمت جنگ افروزي يهوديان مي فرمايد :
« کلما أوقدوا نارا للحرب أطفأها الله و يسعون في الأرض فسادا والله لا يحب المفسدين » (10)
هرگاه براي جنگ با مسلمانان آتشي برافروزند خدا آن آتش را خاموش سازد و آنها در روي زمين به فسادکاري مي کوشند و خدا هرگز مردم ستمکار مفسد را دوست نمي دارد .
از طرف ديگر ، اسلام در برابر نظريه مخالفين جنگ فقط به پيامدهاي منفي جنگ توجه نکرده است ، بلکه منافع مترتب بر جنگ را نه تنها براي جبهه غالب ، بلکه براي گروههاي بي طرف و حتي جبهه مغلوب نيز اشاره مي کند . چرا که چه بسا جنگ دو گروه باطل با يکديگر موجب تضعيف آنان شده تا بيش از اين قدرت فساد در زمين را نداشته باشند « و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض » (11) و در نتيجه گروه حق سلامت و قوت يابند ( اللهم اشغل الظالمين بالظالمين و اجعلنا بينهم سالمين غانمين ) .
نيز چه بسا جنگها ، که موجب حفظ ارزشهاي متعالي مي شود :
« و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوت و مساجد يذکر فيها اسم الله » . (12)
و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع شر بعضي از مردم را به بعض ديگر نکند همانا صومعه ها و دير کشت ها و مساجدي که در آنها نماز و ذکر خدا بسيار مي شود همه خراب و ويران مي شد .
از ديگر آثار و فوايد مترتب بر جنگ جبهه حق و باطل ، امتحان و تمحيص نيروي مجاهد جبهه حق و استکمال و ارتقاي مقام قرب آنان تا يافتن حيات جاويد و مقام « عند الرب » ي است و ... از اين هستي شناسي دو نتيجه حاصل مي شود :
1- جنگها ، نه همه مفيدند ، تا طبق نظريه طرفداران جنگ به طور کلي لازم التحصيل باشند ، و نه همه مضرند تا طبق نظريه مخالفين جنگ لازم الاجتناب باشند .
2- تا انسان ، انسان موجود ، طبيعي و خاکي است و به انسان مطلوب ، عالي و آسماني ارتقا نيافته است جنگ هست و قوانين تحريم جنگ عملا ره به جايي نخواهد برد .
مشروعيت و ارزش جنگ
« والذين آمنوا يقاتلون في سبيل الله والذين کفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت » . (13)
[ اهل ايمان در راه خدا و کافران در راه شيطان جهاد مي کنند . ]
و به همين جهت ممکن است جنگي واحد ، نسبت به يک طرف ارزشمند و نسبت به طرف ديگر ضد ارزش باشد .
جنگ مشروع ، ممدوح و ارزشمند جنگي است که از اهداف ، ماهيت و شيوه هايي خداپسندانه برخوردار باشد که بتواند مصداق « في سبيل الله » قرار گيرد ، و جنگ نامشروع ، قبيح و ضد ارزش جنگي است که از هدف ، ماهيت و شيوه خداپسندانه تهي بوده بلکه طاغوت پسند باشد .
پس جنگ ، اگرچه از نظر توصيف و هستي شناسي به صورت لازمه وجودي انسان خاکي و يا يک امر غالب مطرح است ، اما از نظر تکليفي و ارزشي هرگز به صورت يک ارزش و اصالت مطرح نيست ، بلکه تنها به عنوان ابزاري خالي از ارزش مطرح مي گردد و بسته به اين که «الهي» و يا «طاغوتي» باشد به جنگ مشروع و ارزشمند و يا نامشروع و ضد ارزش توصيف شده و متعلق «بايد» و «نبايد» قرار مي گيرد .
تعابيري که در قرآن کريم نسبت به پديده جنگ بکار رفته است ، گوياي اين حقيقت است . قرآن ، آنگاه که مطلق جنگ را بدون بار ارزشي مثبت و يا منفي ، مورد توجه قرار مي دهد ، از واژه هاي «قتال» و «حرب» که نسبت به هر دو جبهه صادق است استفاده مي کند و آن گاه که به جبهه باطل و بعد ضد ارزشي جنگ نظر دارد با تعبير « سفک دماء » از آن ياد مي کند ؛ ولي آن موقع که به نبرد جبهه حق و ارزش پيکار آنها مي پردازد از واژه «جهاد» استفاده مي کند . اينک بايد ديد که جهاد يا جنگ مشروع و ارزشمند از چه ويژگي هايي برخوردار است که مشروع و ارزشمند محسوب شده و بدين دليل جايز و يا واجب دانسته شده است .
قبلا اشاره کرديم که الهي يا طاغوتي بودن قتال را در پرتو اهداف ، ماهيت و شيوه هاي جنگ مي توان شناخت . بنابراين جهاد ، يا جنگ مقدس ، يا جنگ مشروع را از همين زوايا مورد مطالعه قرار مي دهيم .
پي نوشت :
1. مارکس و مارکسيسم ، آندره پي ير ، ص 234 .
2. مائوتسه تنگ ، کتاب سرخ ، ص 64 و 68 .
3. الذاريات / 56 .
4. بقره / 30 .
5. شمس / 7-10 .
6. انسان / 3 .
7. بقره / 30 .
8. انبياء / 105 .
9. بقره / 205 .
10. مائده / 64 .
11. بقره / 251 .
12. حج / 40 .
13. نساء / 76.