خیرالنساء بیگم، ملقب به مهدعلیا از زنان متنفذ و قدرتمند، دختر میرعبدالله مرعشی والی مازندران بود و نسبش به سید قوامالدین مشهور به میربزرگ از سادات مرعشی میرسید.
از میان زنان دربار صفوی مهدعلیا همسر سلطان محمدشاه خدابنده و مادرشاه عباس، قدرت اصلی دربار بود که در کنار پریخان خانم، خواهر محمدشاه اعمال قدرت میکرد. پس از توطئه و قتل پریخان خانم قدرت از دست وی و شاه اسماعیل دوم به این زن و محمدشاه رسید. با توجه به نرمخویی و بیلیاقتی شاه، مهدعلیا قدرت مطلق دربار شد. وی از یک سو میکوشید پسر بزرگ خود حمزه میرزا را به ولیعهدی و جانشینی شاه منصوب کند؛ بنابراین مقام وکیل دیوان اعلی را به وی سپرد. اما به واسطهی علیقلیخان شاملو و جلوس شاه عباس در آرزوی نخست خود ناکام ماند. هدف دیگر او برخاسته از خاستگاه و هویت وی بود که از سادات و دختر یکی از حکام محلی مازندران بود که با کمک سلمان میرزای وزیر میکوشید قدرت تاجیکان و دیوان سالاران را در برابر نظامیان ترک قزلباش احیا کند.
بررسی زندگانی مهدعلیا این پرسش را پدید میآورد که قدرتیابی وی در دربار سلطان محمدشاه چه نقشی را در تحولات سیاسی و اجتماعی و اداری ایران زمانهی هیجده ماههی قدرت وی (3 یا 5 ذیحجهی 985 ق.) داشته است.
فرضیهی تحقیق حاکی از آن است که تلاشهای سیاسی وی موجب انتقال قدرت از شاه اسماعیل دوم به سلطان محمدشاه و از حیث اداری و اجتماعی موجب احیای موقعیت دیوانسالاران تاجیک در برابر نظامیان ترک قزلباش شد.
تعداد کلمات: 7883 / تخمین زمان مطالعه: 35 دقیقه
نویسنده: زهرا زارعیان جهرمی (1)
مقدمه
در طول ادوار مختلف تاریخ ایران، زنان درباری هرگاه مجالی مییافتند در عرصهی سیاست و کشورداری حضور یافته و تأثیراتی از خود برجای مینهادند. دورهی صفویه به علت شرکت و حضور فعال زنان درباری در امور سیاسی و کشوری از جایگاه ویژهای برخوردار است.
دورهی کوتاه مدت فترت بین مرگ شاه طهماسب اول و سلطنت شاه اسماعیل دوم و دورهی کوتاه مدت بین مرگ شاه اسماعیل دوم و سلطنت محمدشاه خدابنده و سالهای آغازین حکومت محمدشاه خدابنده را میتوان عصر اقتدار زنان درباری در عرصهی سیاسی دوران حکومت صفویان قلمداد نمود، در این دوره زنانی برجسته، صاحب نام و کم نظیر همچون پریخان خانم و مهدعلیا توانستند در عرصهی سیاست داخلی و خارجی نقش برجستهای ایفا نموده و حتی در مقاطعی زمام امور و قدرت را به دست گیرند.
از این رو بر آن شدیم تا نحوهی زندگی مهدعلیا و نقش وی در ادارهی امور کشوری، به علاوه نقش وزیر اعظم در پیشرفت عملکرد مهدعلیا را تحلیل و بررسی کنیم.
زمینهسازی قدرتیابی تدریجی سلطان محمد (996- 985 هـ.ق)
مرگ شاه طهماسب (984 ق.) واقعهای پرخطر برای صفویان بود؛ چرا که سلطنت دراز مدت او زمینه را برای رقابت میان خاندان سلطنتی کاملاً آماده کرده بود. پس از مرگ وی، کشمکش و درگیری بین ترکمانها و غیرترکمانها در حد وسیعی آشکار شد. در واقع این درگیریها بر سر تعیین جانشینی نبود، بلکه بین ترکمانها و غیرترکمانها بود. (2) در یک طرف شاهزاد، حیدرمیرزا قرار داشت که قبیلهی ترکمان استاجلو و بیشتر رهبران چرکسی دربار همراه و حامی او بودند. در طرف دیگر، شاهزاده اسماعیل میرزا بود و گروهی به رهبری پریخان خانم، دختر شاه طهماسب و دایی چرکسی او شمخال سلطان و نیز تمام قبایل ترکمان به غیر از استاجلو که او را همراهی میکردند. (3) در آن ایام دگرگونی و فترت، حکمرانی و نیابت سلطنت با پریخان خانم بود. (4) وی که به قول برخی منابع، دختر سیاسی، حیلهگر، شجاع و مدبر شاه طهماسب اول بود، (5) در حوادث و رویدادهای سیاسی و کشوری سالهای پایانی سلطنت پدرش تا سلطنت محمدشاه خدابنده نقش کلیدی و کارساز ایفا کرد. از آنجا که از لطف و توجه شاهانهی پدرش برخوردار بود، (6) شأن و اعتبارش در نزد شاه به اندازهای گردید که شاه طهماسب در تمامی «امور جزئی و کلی و ملکی و مالی به صلاح و صوابدید او عمل مینمود». (7) لذا بعد از مرگ شاه طهماسب نیز، امرا و بزرگان حکومت صفوی که بدون مشورت با شاهزاده خانم، هیچ یک از امورات کشوری را به انجام نمیرساندند، (8) با صلاحدید وی، شاهزاده اسماعیل میرزا را که در قلعهی قهقهه (در آذربایجان) زندانی بود، آزاد کرده و بر تخت سطنت نشاندند. (9)
در آغاز ورود شاه اسماعیل دوم به قزوین و جلوس بر تخت سلطنت (984 ق.) (10) پریخان خانم که بنیانگذار سلطنت وی بود، همچنان در امور سلطنتی مداخله میکرد و امیران قزلباش در بسیاری از امور دستورهای او را به کار میبستند. شاه اسماعیل نیز با او به سردی برخورد میکرد و به بهانهی اینکه؛ مداخلهی زنان در کارهای دولتی شایسته نیست، امیران قزلباش را از قبول اوامر و دستورات وی بازداشت و او را از دخالت در امور منع کرد، آنچنانکه او را از ملاقات با سرداران و رجال کشور ممنوع کرد و قسمتی مهم از دارائیاش را هم مصادره کرد. (11)
بی رحمی و قساوتی که شاه اسماعیل در کشتن شاهزادگان صفوی نشان داد، (12) سران قزلباش و هوادارانش را از او بیزار ساخته بود. این تنفر و بیزاری به حدی رسید که جمعی از سرداران قزلباش با یاری پریخان خانم، وی را به قتل رساندند. (13)
در فاصلهی مرگ شاه اسماعیل دوم تا پادشاهی سلطان محمد، همانند دوران فترت بعد از مرگ شاه طهماسب، زمام امور حکومت به دست پریخان خانم افتاد. وی بر مسند حکومت تکیه زده، کلیهی امور سلطنتی را پذیرا شد و بزرگان حکومتی نیز از فرمان او تبعیت کرده، همه روزه وی را در جریان مسائل مهم قرار میدادند. همچنین، شمخال سلطان چرکس نیز اوامر حکومتی را که از ناحیهی شاهزاده خانم القاء میشد، اجرا میکرد. (14) لذا بعد از مرگ شاه اسماعیل، برای آن که در پایتخت اغتشاش بروز نکند، به توصیهی پریخان خانم، سران طوایف بزرگ ترکمان و استاجلو صلح و آشتی کردند. (15) بنا به گزارش کار ملیتها، طبق تدابیر پریخان خانم، همهی نیروهای نظامی در قزوین جمع شدند، سپس حکومت شهر و ریاست سپاه را به هفت تن از سرداران ترک داد و شهر را به هفت قسمت تقسیم کرد تا آن را اداره کنند، آنگاه مرگ شاه را فاش کرده و تا ورود شاه جدید به پایتخت، کشور را در صلح و آرامش نگه داشت. (16)
نکتهای که باید به آن توجه کرد، اینکه وزیر اعظم شاه اسماعیل، میرزا سلمان جابری (17) برای مدتی محدود توانست در بین قزلباشان صلح و آشتی برقرار سازد. (18) ولی 10 سال بعد، نزاعها و کشمکشهای بین قزلباشها، عامل اساسی در امور سیاسی ایران بود. ذکر وزیر اعظم نه تنها نشان از گروهگرایی در بین قبایل ترکمان، بلکه حکایت از دستهبندی میان غیرترکمانها از جمله اشرافیت ایرانی دارد که در این کشمکشها شرکت میکردند. (19) بنابراین میتوان دخالت افرادی از هر گروه، چه ترکمانها و غیرترکمانها در وقایع این دوره را به ویژه در سالهای آغازین حکومت سلطان محمد مشاهده کرد.
پس از توطئهی قتل شاه اسماعیل، در شورایی از امرای قزلباش در دربار بحثهای گوناگونی بر سر جانشینی درگرفت. پیشنهاد پادشاهی شاهزاده پریخان خانم مطرح شد که با مخالفت وی مواجه گردید، لذا بیشتر سرداران قزلباش با پادشاهی محمد میرزا موافقت کردند. هرچند که برخی از سرداران، وی را به علت نابینائی لایق پادشاهی نمیدانستند. پریخان خانم نیز با پادشاهی محمد میرزا موافقت کرد و قرار شد تا آمدن محمد میرزا از شیراز به قزوین، زمام امور سلطنت در اختیار شاهزاده خانم باشد. (20) وی تا رسیدن سلطان محمد به قزوین، از تخت سلطنت و دیگر متعلقات مربوط به آن از جمله خزانهها با آنچه در توان داشت، محافظت کرد. (21)
در خصوص این که چرا امرا و سرداران قزلباش در مورد سلطنت محمد میرزا با پریخان خانم به مشورت پرداختند، میتواند حاکی از نقش کلیدی و اساسی وی در امور سلطنت باشد. پرسشی که در این زمینه مطرح میشود؛ هدف نهایی پریخان خانم از این که امور سلطنت را به برادر نابینای خود واگذار کرد، چه بود؟ وی قصد کنارهگیری از امور سلطنت داشته است؟ در حقیقت به گفتهی اسکندر بیگ؛ «نواب خانم خود را پادشاه تصور نموده» و هدف وی از تأیید انتخاب برادر خود این بود که با توجه به ضعف بینایی و سسترأیی برادرش، نام پادشاهی بر او گفته شود و شاهزاده خانم ادارهی امور سلطنتی را در اختیار داشته باشد. (22) گویا وی قصد داشت که اگر رسماً نمیتواند به سلطنت بپردازد، در عمل وظایف پادشاه را انجام دهد، اما در این زمینه دچار اشتباه بزرگی شد. او در معادلات سیاسی خود، رقیب نیرومند و توانایی همچون مهدعلیا را نادیده گرفته بود و این اشتباه به اندازهای تأثیرگذار بود که جان خود را بر سر این قضیه گذاشت.
اگرچه انتخاب محمد میرزا به پادشاهی، قدرت پریخان خانم را محدود نکرده بود، اما نفوذ و قدرت وی به حدی بود که بزرگان و امرا بدون صلاحدید او هیچ اقدامی انجام نداده و حتی اجازهی رفتن به شیراز هم نداشتند. (23)
بررسی زندگی ملکه مهدعلیا
خیرالنساء بیگم، ملقب به مهدعلیا از زنان متنفذ و قدرتمند، دختر میرعبدالله مرعشی والی مازندران بود (24) و نسبش به سید قوامالدین مشهور به میربزرگ از سادات مرعشی میرسید. (25) وی در خانهی پدرش مقدمات علوم اسلامی و فنون ادب را نزد علمای عصر خود فراگرفت. (26) در سال 974 هـ .ق. شاه طهماسب، مهدعلیا را به عقد ازدواج پسر بزرگ خود شاهزاده محمد میرزا درآورد و وی را به حکومت خراسان منصوب کرد، سپس به همراه شاه قلی سلطان استاجلو، آنها را روانهی خراسان کرد. دو فرزند شاهزاده، حمزه میرزا و عباس میرزا در هرات (27) و دو فرزند دیگرش، طهماسب میرزا و ابوطالب میرزا، در شیراز متولد شدند. (28) پس از اینکه محمد میرزا بر اثر شیوع بیماری آبله در خراسان نابینا گردید (29) و بالطبع از نفوذ او در امور حکومت کاسته شد، به تدریج مهدعلیا قدرتنمایی کرد و با بزرگان خراسان دربارهی امور حکومت مذاکره و مکاتبه میکرد و دستوراتی صادر مینمود. (30) به همین منظور شاه طهماسب، محمد میرزا و همسرش مهدعلیا و فرزندش عباس میرزا را به فارس فراخواند. اما بر اثر پافشاری مهدعلیا، عباس میرزا در خراسان ماند و شاه قلی سلطان و تنی چند از امرای خراسان سرپرستی او را برعهده گرفتند و محمد میرزا، مهدعلیا و حمزه میرزا پسر بزرگ وی به فارس رفتند. (31)
راه و روالی که محمد میرزا در شیراز برای انجام امور در پیش گرفته بود، نتایج نسبتاً مطمئنی را پیش رو مینهاد؛ یعنی ضعف بینایی او و بیاعتناییاش نسبت به امور کشوری، (32) مؤید این نتایج بود. در این جاست که نقش مهدعلیا اهمیتی شایسته مییافت. با وجود آن که محمد میرزا حاکم فارس بود، اما قدرت حقیقی در دست مهدعلیا قرار داشت، به گونهای که هیچ امری بدون مشورت و صلاحدید او انجام نمیشد. (33) با مرگ شاه اسماعیل دوم و جلوس سلطان محمد بر تخت سلطنت صفویان، مهدعلیا که از یک خانوادهی اشرافی بود، در این زمان خود را در موقعیتی میدید که با بهرهگیری از تهور و تطمیع، برای کسب قدرت در رأس قرار گیرد. لذا هنگامی که وزیراعظم، میرزاسلمان با تردستی از پریخان خانم اجازه گرفت و به شیراز آمد و با کمک دوستان درباری خود به سلطان محمد و ملکه نزدیک شد، (34) مهدعلیا نه تنها او را فردی آگاه به امور و وقایع پایتخت یافت، بلکه فهمید که وی میتواند در رسیدن به اهدافش فردی مطمئن و متحدی بالقوه باشد. به همین منظور در دستگاه جدید نیز، مقام وزارت را همچنان حفظ کرد و وزیر اعظم یا اعتمادالدوله شد. (35)
مهدعلیا که میخواست در ادارهی امور ایران فرمانروای مطلق باشد، در ابتدای ورود به قزوین با اقدامی سریع، موانع را از میان برداشته و پادشاهی ایران را به خود اختصاص داد. قدرت و شوکت وی به حدی بود که امرای بزرگ هر روز با اشتیاق به دربار او رفته و بندهوار سر تعظیم فرود میآوردند. (36)
مهدعلیا که افواشتهای نطنزی وی را «بلقیس ثانی» (37) مینامد، به مدت هیجده ماه «فرمانروای بلامعارض کشور بود»، (38) در سال 985 ق. بعد از ورود به قزوین، (39) اقداماتی مستبدانه و به نفع تاجیکها (40) توأم با خشونت که نتیجهای جز خشم و نفرت امرای قزلباش و دولتمردان صفوی از او نداشت و در نهایت هم به نابودی و مرگ وی انجامید، انجام داد. در حقیقت در این دوران که مهدعلیا آشکارا تأثیر خود را بر شرایط نشان میدهد، اقداماتی صورت میگیرد.
الف) تقسیم مناصب کشوری و لشکری
مهدعلیا پذیرای نفوذ کمابیش غیرمستقیم در جریان امور نبود، به جای آن علناً همه مسئولیتهای اساسی را خود بر عهده گرفت که به خصوص شامل؛ انتصاب امیران و مقامات عالی رتبهی حکومت صفوی میشد. (41) لذا بعد از ورود به قزوین در کمال عظمت و استقلال متکفل امور سلطنت و پادشاهی شد و سپس مقامات و مناصب کشوری و لشکری را میان سرداران بزرگ تقسیم کرد:
وی در ابتدا پسر بزرگ خود حمزه میرزا را که علاقهی زیادی هم به او داشت، به عنوان نیابت سلطنت یا به وکالت دیوان اعلی منصوب کرد و مقرر داشت که در احکام و فرمانهای سلطنتی مهر خود را بالای مهر وزیر دیوان اعلی زند. با این اقدام رسماً حمزه میرزا را به عنوان ولیعهد شاه معرفی کرد. وزارت دیوان اعلی نیز به میرزا سلمان تفویض شد و عنوان رکن السلطنه و اعتمادالدوله گرفت. به ملّا افضل منجم قزوینی که محرم اسرار مهدعلیا بود، منصب کلانتری و معاملات دیوانی دارالسلطنهی قزوین تعلق گرفت. منصب عالی صدارت به میرشمسالدین محمد خبیصی کرمانی از سادات درویش نهاد سپرده شد. میرقوامالدین حسین مستوفی شیراز به وزارت «نواب علیّه عالیه» (مهدعلیا) منصوب گشت. وزارت شاهزاده حمزه میرزا را به حسین بیگ، فرزند خواجه شجاعالدین شیرازی و دایی علی قلی خان شاملو، واگذار کرد و مهر وکالت را هم به او سپردند. منصب قضاوت در مسائل لشکری به شاه مظفرالدین علی انجو از بزرگان سادات و اشراف شیراز بخشیدند و هر یک از سادات و نجبای آن عصر را به میزان ارزشی که برای آنها قائل بودند، مورد توجه خاص شاهانه قرار دادند. (42)مهدعلیا از حمایت کامل میرزا سلمان وزیر برخوردار بود و امور کشوری را نیز با مشورت وی ترتیب میداد. (49) احتمالاً قرابت نژادی او با میرزا سلمان، قدرت او را در دربار دوچندان کرد. اتحادی که دربار را به طور کامل در اختیار آنها قرار داد، به گونهای که عناصر مخالف شاه را یکی پس از دیگری حذف کردند.
علاوه بر آن، حکومت برخی ولایات را نیز بین امرای قزلباش تقسیم کردند. از جمله امیرخان موصلوی ترکمان را که در کشتن شاه اسماعیل دوم با پریخان خانم همکاری کرده بود، به سمت امیرالامرایی تبریز منصوب کردند. سلطان حسین خان شاملو به حکومت قزوین منصوب شد. علی قلی خان شاملو نیز همچنان در مقام سرپرستی عباس میرزا در حکومت هرات و قسمتی از خراسان باقی ماند و به دستور مهدعلیا برای او تاج و کمری مرصّع هدیه فرستادند. محمدخان حاجی لر ذوالقدر به حکومت استرآباد منصوب شد. امیرالامرایی قراباغ به امام قلی خان قاجار و کهگیلویه به خلیل خان افشار تعلق گرفت. شاهرخ بیگ ذوالقدر نیز که در قلعهی اصطخر فارس زندانی بود، آزاد شده و منصب مهرداری به وی تفویض شد. ایالت فارس هم بین امرای ذوالقدر تقسیم شد. (43) به میرغیاثالدین سید سادات مشهور به میرمیران یزدی املاک فراوان بخشیدند و دختر شاه اسماعیل دوم به نام صفیه سلطان بیگم و دختر شاه طهماسب به نام خانش خانم را به عقد ازدواج پسران وی درآورده و سپس او را به لقب برادری سلطان محمد ملقّب کردند. (44)
خان احمد گیلانی از حکام گیلان که با مهدعلیا نسبت خویشاوندی داشت و به علت سرپیچی توسط شاه طهماسب در قلعهی قهقهه زندانی و سپس به قلعهی اصطخر تبعید گردیده بود، (45) شاه سلطان محمد بر حسب اراده و رضای خاطر مهدعلیا به هنگام حرکت از شیراز به قزوین، او را آزاد کرد و به همراه خویش به قزوین آورد و خواهر خود (دختر شاه طهماسب)، مریم سلطان بیگم را به عقد ازدواج وی درآورد و لقب ارجمند برادری به وی داد و مجدداً او را به حکومت لاهیجان منصوب گردانید. (46) شاه سلطان محمد و مهدعلیا در راه حرکت از شیراز به قزوین به هنگام ورود به دارالسلطنهی اصفهان، حکومت آن جا را به شاهزاده حمزه میرزا و میرحسین خان مازندرانی، برادرزادهی مهدعلیا واگذار کردند و به علاوه، اصفهان را به عنوان تیول (47) سلطنتی شاهزاده مقرر داشتند. (48)
نکته شایان توجه این که، بنا به گفتهی برخی منابع، مهدعلیا از حمایت کامل میرزا سلمان وزیر برخوردار بود و امور کشوری را نیز با مشورت وی ترتیب میداد. (49) احتمالاً قرابت نژادی او با میرزا سلمان، قدرت او را در دربار دوچندان کرد. اتحادی که دربار را به طور کامل در اختیار آنها قرار داد، به گونهای که عناصر مخالف شاه را یکی پس از دیگری حذف کردند. به همین منظور بیشترین مناصب اداری نیز بین تاجیکها تقسیم گردید. امری که به تدریج زمینهی اختلاف میان سران قزلباش را فراهم کرد.
ب) قتل پریخان خانم
مهدعلیا که از عظمت و اقتدار و نفوذ پریخان خانم در سران قزلباش بیم داشت و او را مانع حکمرانی خود میدانست، (50) از آن گذشته با اقدامات پریخان خانم به خصوص بعد از توطئهی قتل شاه اسماعیل دوم که وی را قادر ساخته بود به خوبی کنترل امور را به دست گیرد، مصمم شد که این رقیب سیاسی و خطرناک خود را از صحنهی سیاسی ایران حذف کند. مسائلی نیز در این راه او را مصممتر ساخت.
اقدامات پریخان خانم برای برخی شخصیتهای درباری که در پی حفظ منافع شخصی خود بودند، خوشایند نبود. ازجمله افراد ناراضی از اقدامات وی میرزا سلمان جابری اصفهانی بود. وی که وزارت شاه اسماعیل دوم را نیز در اختیار داشت، محرک شاه اسماعیل علیه خواهرش، پریخان خانم بود. از این رو خاطر شاهزاده خانم از او آزرده شد و میرزا سلمان هم متوجه این نکته شده بود. علاوه بر آن، میرزا سلمان قصد داشت با بدگمان کردن شاه سلطان محمد نسبت به خواهرش، همانند گذشته مقام و موقعیت خود را در دربار حفظ کند و چون اعتمادی به شاهزاده خانم و دایی وی، شمخالسلطان چرکسی، نداشت - او در عصر حکومت شاه اسماعیل دوم منصب مهرداری (51) را در اختیار داشت - مصلحت را در آن دید که از قزوین خارج شده و خود را به شاه جدید، سلطان محمد نزدیک کند. بدین منظور به بهانهی این که به دشمنان اجازهی برهم زدن روابط میان شاهزاده خانم و سلطان محمد را ندهد، خود را به شیراز رساند. (52)
میرزا سلمان با بیان اقتدار و نفوذ شاهزاده پریخان خانم در دربار و اینکه، تا وقتی شاهزاده خانم قدرت مطلق را در اختیار داشته باشد، شاه سلطان محمد فقط نامی از پادشاهی خواهد داشت و مهدعلیا نیز میبایست همانند دیگر زنان حرم، روزگار را سپری نموده و اختیاری ندارد، (53) به تحریک شاه و مهدعلیا پرداخت.
عامل دیگری که در از بین بردن پریخان خانم و سیاستهای وی مؤثر بود، کینه و حسادتی بود که در وجود مهدعلیا نسبت به شاهزاده خانم وجود داشت. وی بارها توسط خواهر مقتدر سلطان محمد تحقیر شده بود (54) و میدانست که تا وقتی شاهزاده خانم زنده باشد، برادرش سلطان محمد هم تسلیم ارادهی اوست و تنها نام پادشاه را خواهد داشت. در غیر این صورت یا او یا خواهر شاه بایستی کنار روند. (55) لذا درصدد برآمد تا با بدبین ساختن ذهن سلطان محمد نسبت به خواهرش، او را از سر راه خود بردارد.
در حقیقت بدگوییهای افراد مختلف که خبر مخالفت پریخان خانم و شمخالسلطان را به شاه و مهدعلیا میرساندند، (56) همچنین بدگوییهای میرزاسلمان وزیر و مهدعلیا از شاهزاده پریخان خانم نزد شاه سلطان محمد و هوادارانش، (57) باعث شد که مهدعلیا با حمایت میرزا سلمان از شاهزاده خانم سلب اختیار کنند (58) که در این راستا از مجری مناسبی همچون شاه سلطان محمد بهره گرفتند. بنا به گفتهی افوشتهای نطنزی؛ بعضی از بد خواهان به عرض رسانیدند که پریخان خانم با همیاری و مساعدت شمخالسلطان، قصد سرکشی و مخالفت دارد. لذا مهدعلیا طبق مشورت با نزدیکان - احتمالاً وزیر اعظم - برای از بین بردن آن دو مصمم شدند. (59)
ممکن است یکی از عواملی که به طرح نقشهی قتل شاهزاده خانم از سوی مهدعلیا منجر شد، عظمت شکوه و قدرت وی به هنگام استقبال شاهزاده خانم از شاه جدید - سلطان محمد - در نزدیکی قزوین با تشریفات بسیار باشد. در حالی که چهارصد الی پانصد نفر از سواران و ملازمان مخصوص، وی را همراهی میکردند، (60) به همین منظور به سلب وفاداری سران و امرای قزلباش نسبت به رقیب خود پرداخت.
در واقع پریخان خانم که از شخصیتهای متنفذ درباری بود، قربانی سیاست اشتباه خود گردید؛ چرا که رقیب سیاسی و خطرناکی همچون مهدعلیا را نادیده گرفته بود. رقیبی که توانست با طرح و اجرای سیاست مخفی کاری که به قتل پریخان خانم قبل از ورود به قزوین انجامید، (61) او را از صحنهی سیاسی کشور محو نماید و با این کار قدرت را به سلطان محمد و در واقع به خود منتقل کند.
ج) لشکرکشی به مازندران
یکی از اقدامات ملکه مهدعلیا در امور سیاسی و حکومتی دورهی سلطنت شاه سلطان محمد که باعث تشدید کینهی سران قزلباش شد، صدور فرمان لشکرکشی به مازندران برای انتقام از خون پدرش بود.
در دوره حکومت شاه طهماسب، میرعبداله خان، پدر مهدعلیا، از نوادگان سید قوامالدین مرعشی، در مازندران با کمال صلابت و اقتدار حکومت میکرد. او از غرور بسیار و اطمینانی که به قدرت خویش داشت، در فرستادن خراج سالانهی مازندران تعلل میکرد و با مأموران مالیاتی شاه طهماسب، بدرفتاری مینمود. گروهی از مردم مازندران هم با او به مخالفت برخاستند. به همین منظور شاه طهماسب، پسر عمش میرسلطان مراد میرشاهی را جهت نابودی وی فرستاد. میرعبداله به قصد عذرخواهی به قزوین رفت و به خدمت شاه طهماسب رسید. شاه نیز حکومت مازندران را بین آن دو تقسیم کرد. اما از آنجا که میرعبداله خان نمیخواست میرسلطان در ولایتی که به او اختصاص دارد، اقتدار و استقلال یابد، بنای بیتوجهی گذاشت. لذا میرسلطان بر میرعبداله خان چیره شد و او را به قتل رسانید و حکومت کل مازندران هم به وی رسید. شاه طهماسب، فرزندان میرعبداله - خان (میرعبدالکریم، میرعزیز و مهدعلیا) را به دربار خود فراخواند. میرعبدالکریم مدت کوتاهی بعد درگذشت، میرعزیز هم جزو مقربان دربار شد و مورد احترام زیادی قرار گرفت. مهدعلیا را هم به عقد ازدواج محمد میرزا (سلطان محمدشاه) درآورد. بعد از مرگ میرسلطان مرادخان، فرزندش سلطان محمود، مشهور به میرزاخان بر مازندران حکومت میکرد. (62)
در این عصر که مهدعلیا با اقتدار تمام امور کشوری را اداره میکرد، تصمیم به انتقام از قاتل پدر خود گرفت. از این رو حکومت مازندران را به میرعلی خان از بستگان خود داد (63) و ولیخان ترکمان را با لشکری برای از میان برداشتن میرزاخان به مازندران فرستاد. (64) میرزاخان از بیمی که داشت، در قلعهی فیروزجاه مازندران تحصن کرد و چون فتح قلعه میسر نشد، مهدعلیا شاهرخ خان مهردار سلطنتی را به این مأموریت فرستاد. (65) شاهرخ خان نیز با تدبیر و کیاست خود و با طرح دوستی و آشنایی با میرزاخان چون متوجه شد که فتح قلعه میسر نیست، وی را راضی نمود و از قلعه بیرون آوردند (امری که سران قزلباش در انجام آن ناتوان بودند و سپس امیران و سران قزلباش، قلعه را تصرف کردند. اما چون خبر فتح قلعه بدون جنگ و امان دادن امرا به میرزاخان، به مهدعلیا رسید، رنجیده خاطر شد؛ چراکه میرزاخان را قاتل پدری خود میدانست و میخواست قلعه به زور و غلبه فتح گردد و میرزاخان نیز کشته شود تا انتقام خون پدرش از او گرفته شود. با این حال، حکم به قتل او صادر کرد. نظر به این که برخلاف امانی که به میرزاخان داده بودند، علاوه بر آن، آنگونه که انتظار میرفت از امرا تحسین و تقدیر نشد، این امر منجر به کدورت خاطر آنها از مهدعلیا گردید. (66)
چنانچه مهدعلیا با درایت عمل میکرد و سیاست مناسبی جهت راضی نگه داشتن سران و امرای قزلباش در پیش میگرفت یا حداقل این لشکرکشی را به زمان دیگری موکول میکرد، جایگاه و منزلت خود را نزد امرا از دست نمیداد.
د) فراخواندن عباس میرزا از هرات به قزوین
مهدعلیا مصمم بود که پسر محبوبش حمزه میرزا را به ولیعهدی و جانشینی شاه سلطان محمد منصوب کند. البته در ابتدای ورود به قزوین، منصب وکیل دیوان اعلی یا همان نیابت سلطنت را به او واگذار کرده بود. اما برای این که پسر دیگرش عباس میرزا نقشههای او را بر هم نزند، (67) کوشید او را از هرات به قزوین بیاورد.
علی قلی خان شاملو که به حکومت هرات و امیرالامرایی قسمت بزرگی از خراسان منصوب شده بود، در اواخر حکومت شاه اسماعیل دوم، پنهانی دستور داشت که پس از ورود به هرات، عباس میرزا را از بین ببرد. اما بعد از رسیدن خبر مرگ شاه اسماعیل، از این کار منصرف شد و خود را سرپرست شاهزاده معرفی کرد و چون مژدهی سلامتی عباس میرزا به قزوین رسید، آنگاه شاه و مهدعلیا تصمیم به انتقال شاهزاده به قزوین گرفتند. (68)
شاید بتوان گفت با توجه به تسلط مهدعلیا بر سلطان محمد و نفوذی که در میان امرای خراسان به هنگام اقامت در هرات داشت، اقتدار وی در شیراز و همچنین، حمایت امرای استاجلو و شاملو از شاهزاده عباس میرزا، شاه اسماعیل با احساس خطری که در آینده از ناحیهی ملکه و فرزندش داشت، دستور قتل سلطان محمد و فرزندانش را صادر کرد. اما در واقع مهدعلیا از این مسأله نگران بود که چنانچه شاهزاده عباس میرزا دور از پایتخت باشد، ممکن است سران قزلباش که از حکومت شاه سلطان محمد و نفوذ و قدرت ملکه ناراضی بوده و شاهزاده را در اختیار خود دارند، برای سرپیچی از احکام و فرامین او و مخالفت با امرایی که به شاه و ملکه نزدیک بودند (امرای ترکمان و تکلّو)، شاهزاده را مستمسک قرار دهند و علیه حکومت مرکزی شورش کرده و وی را به عنوان پادشاه معرفی کنند؛ امری که کاملاً به حقیقت پیوست.
در راستای این تصمیم، چند تن از سران قزلباش با تعدادی از نیروهای قزلباش، مأمور آوردن شاهزاده از خراسان به قزوین شدند. اما هر بار سران قبایل استاجلو و شاملو که بر نواحی خراسان مسلط بودند، برای مقابله با نفوذ و قدرت قبایل ترکمان و تکلّو به خصوص که در دربار از نفوذ فراوانی برخوردار بودند، به بهانهی این که وجود شاهزاده در خراسان مایهی تقویت و اتحاد سرداران خواهد بود، با فرستادن شاهزاده عباس میرزا مخالفت کرده و دستورات شاه و ملکه را نادیده گرفتند. (69)
از طرف دیگر سرداران ترکمان و تکلّو که حمزه میرزا را به نیابت سلطنت برگزیده بودند، چون وجود عباس میرزا را در هرات و در میان رقبا و دشمنان خود (قبایل شاملو و استاجلو) برخلاف منافع خود میدیدند، مهدعلیا را تحریک میکردند تا دیگر سرداران معروف را روانهی خراسان کند. (70)
در گیرودار ارسال سرداران قزلباش به خراسان، خبر مرگ مهدعلیا به خراسان رسید. لذا رفتن شاهزاده عباس میرزا به قزوین منتفی شد و شاهزاده تحت حمایت قبایل شاملو و استاجلو، تا زمان رسیدن به پادشاهی در هرات به سر برد. (71)
بی شک فراخواندن عباس میرزا از هرات، تصمیم اشتباهی بود. بیتدبیری مهدعلیا و ضعف نفس سلطان محمد، تفرقه و کشمکش موجود میان طوایف قزلباش را دو چندان کرد؛ به طوری که برخی سران قزلباش از این کشمکشها بهره برداری سیاسی کردند.
بیشتر بخوانید: شاه تهماسب صفوی و حمایت از هنرها
نقش وزیر اعظم در پیشرفت عملکرد ملکه مهدعلیا
تاریخ پادشاهی صفویان تا عصر حکومت شاه عباس اول، صرف نظر از جنبهی مذهبی، مترادف با تاریخ رقابت میان دو گروه برجستهی قومی در چارچوب حکومت، یعنی عناصر ترکمان «مردان شمشیر» و عناصر ایرانی «مردان قلم» است. اگرچه تلاشهای فراوانی برای حل این مشکل صورت گرفت، اما هیچ کدام از پادشاهان صفوی تا عصر شاه عباس اول نتوانستند میان این دو عنصر مخالف، آشتی و سازش برقرار کنند. (72) اقدامات انجام شده نیز فقط موفقیتی محدود در پی داشت. بنابراین از همان آغاز حکومت صفویان، در یک طرف ترکان بودند با داعیهی این که در پایهگذاری سیاسی حکومت جدید سهم عمدهای دارند و در طرف دیگر هم اشرافیت ایرانی قرار داشت که به نقش خود در سازماندهی و شکلگیری تشکیلات دیوانی حکومت صفوی مباهات میکردند. نسلهای متمادی خانوادههای خاصی از ایران، کارگزاران عمدهی دیوان و مقامات عالیهی تشکیلات کشوری بودند. این خانوادهها به اشرافیت محلی ایرانی تعلق داشتند. شاه اسماعیل اول نیز در موقع قدرتیابی چارهای جز بهرهگیری از همان طبقهی دیوانی مجرب نداشت؛ چون افراد قابلی از ترکان و یا ترکمانها وجود نداشتند که این مقامات را از آن خود کنند. (73)
شخصیتهای برجستهی ایرانی از نفوذشان برای کاهش قدرت امرای ترک بهره میگرفتند و این کاری بود که گاهی بدون موافقت و یا آگاهی شاه صورت میگرفت. این امر در مواردی باعث ناخرسندی و رنجش اشرافیت ترکمان، با توجه به حمایت و عنایت خاص شاه به خصوص غصب جدی امتیازات آنها، چه به صورت واقعی و چه احتمالی میشد. منشأ این امر در روابط پر کشاکش بین رجال ترک و ایرانی نهفته است که در سرتاسر سدهی دهم هجری/ شانزدهم میلادی ادامه داشت. (74)
هرچند ملیت و مذهب دو وجه مشترک بین ترک و تاجیک بود، اما نژاد و عوامل سیاسی دیگری این دو را از هم جدا میکرد. ترکها همیشه حاکم و عامل برتری جامعهی عصر صفوی شناخته میشدند. در حالی که نقش عمدهی تاجیکها کشاورزی، بازرگانی و پیشهوری بود و افراد برگزیدهی آنها در مواردی کارمندان امور دیوانی، روحانی و وزیر بودند. (75) آنها حق تصدی مقامات فرماندهی در سپاه را نداشتند و قزلباشها از این که تحت فرماندهی یک مقام ایرانی خدمت کنند، نوعی بیاحترامی به خود تلقی میکردند. (76) در واقع، آنچه برای ترکمانها اهمیت داشت، دفاع از امتیازات و حقوق ویژهی خودشان بود که با حفظ نظم کهن زمین داری - البته نه با تهدید و یا محو آن - به بهترین وجهی به آن دست مییافتند. (77)
میرزا سلمان وزیر یکی از برجستهترین وزرایی بود که نفش کلیدی در ادارهی امور کشوری و دیوانی عصر صفوی داشت. «نواب آصفجاهی» میرزا سلمان پسر آقا میرزاعلی جابری اصفهانی وزیر ابراهیم خان ذوالقدر، حاکم فارس بود که نسب خود را با چند واسطه به جابر بن عبداله انصاری از صحابهی رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) میرسانید. وی که از بزرگان و اشراف فارسی بود، در شیراز کسب معلومات نموده و به اردوی شاه طهماسب صفوی پیوست و چون مردی کاردان و هوشمند بود، مورد توجه واقع شد و پس از آنکه آقا جمال، ناظر کل بیوتات (78) مورد غضب شاه قرار گرفت و عزل شد، منصبش به میرزا سلمان واگذار گردید. در دورهی حکومت شاه اسماعیل دوم به منصب وزارت رسید و تا حدی مورد توجه قرار گرفت که شاه به وی دستور داد در مقابل هیچ یک از امرای بزرگ تعظیم نکند. (79) میرزا سلمان به جزئیات تشکیلات دیوانی مسلط و آگاه بود و چون به یک خانوادهی اشرافی ایرانی تعلق داشت، در میان قزلباشها هم ارج و منزلتی نداشت. از این رو میتوانست با وجود شاه سست عنصری همچون شاه سلطان محمد، از وجود ملکهی او در جایگاه اتحاد بهرهمند شود. لذا مقام برتر خود را در زمان شاه جدید هم به دست آورد و وزیر اعظم شد. با این حال وزیراعظم نتوانست میزان قدرتی را که ملکه برای خود قائل بود، پیشبینی کند. یعنی قدرتی بیش از قدرت امرای ترکمان که به سلطان محمد، به ویژه به علت ضعف و بیلیاقتیاش رأی داده بودند. (80)
در شرفنامهی بدلیسی آمده است که:
سران قزلباش مقام وزارت را در اختیار میرزا سلمان جابری اصفهانی قرار داده و خواستند که با وجود سلطنت پادشاه نابینا، امور کشوری را سر و سامان بخشند. (81)
با این وجود، ملکه همچنان با حمایت و پشتیبانی میرزاسلمان، امور مهم کشوری را انجام میداد. میرزا بیگ جنابذی نیز در روضهالصفویه نقل میکند که: چون سلطان محمد از بینایی محروم بود، هرگاه امور مهمی همچون تغییر مناصب و عزل و نصب، سازماندهی سپاه و رسیدگی به امور رعیت پیش میآمد، میرزا سلمان جابری که وزیر و اعتمادالدوله بود، با امرایی که در پایتخت حضور داشته به شور و مشورت مینشست و به رأی و نظر خویش - البته با صلاح دید ملکه مهدعلیا - عمل میکردند. (82)
در دوران حکمروایی مهدعلیا و بعد از مرگ وی، حوادثی در ایران رخ داد که میرزا سلمان به عنوان یک وزیر سیاستمدار، توان و اقتدار خود را نشان داد.
الف) نبرد بین ایران و عثمانی
اوضاع پیچیده و درهمی که در ایام جلوس سلطان محمد خدابنده پیش آمد (ضعف خاندان شاهی و تفرقه در داخل کشور) بهترین و مناسبترین موقعیت را در اختیار سلطان مراد سوم (1003- 982 ق. / 1574- 1595 م.) قرار داد تا به فکر لشکرکشی در بخش شرقی امپراتوری خود بیفتد. یک سلسله از شورشهای موجود در مرز ایران میان کردها در شروان، نزاع بین شاهزادگان گرجی - برخی به ترکها و برخی به ایرانیها متمایل بودند- نقشههای ترکان را قابل اجرا میکرد. لذا در نخستین سال پادشاهی سلطان محمد گروهی از کردها با استفاده از ضعف و اختلال حکومت صفوی و نفاق سران قزلباش به دولت عثمانی توجه کرده و با تحریک آن دولت به غارت نواحی غربی آذربایجان پرداختند. (83)
در سال 986 ق. / 1578 م. سلطان مراد عثمانی، پیمانی را که در زمان حکومت سلطان سلیمان قانونی و شاه طهماسب صفوی امضا شده بود، نقض کرد و لشکری را به ایران گسیل داشت. (84) شاه سلطان محمد در ابتدا به صلاح دید وزیر و دیگر امرا نامهای دوستانه در خصوص علت نقض پیمان ایران و عثمانی به سلطان عثمانی نوشت که مأموران عثمانی مانع رسیدن نامهی شاه به سلطان عثمانی شدند. (85) به همین منظور امرای آذربایجان مأمور دفع حملات عثمانیها شدند. اگرچه پیروزیهایی هم به دست آوردند، اما به علت خصومت و نفاق میان سرداران قزلباش، سپاه ایران متحمل شکست سختی شد. به دنبال این شکست، مهدعلیا فرمان جمعآوری سپاه داد و چون سلطان محمد قادر به شرکت در جنگ نبود، مهدعلیا به عنوان سردار سپاه با حمزهمیرزای ولیعهد، وزیر اعظم و جمعی از بزرگان و سران قزلباش روانهی آذربایجان شدند. (86)
بنا به گفتهی میرزا بیگ جنابذی؛ ملکه مهدعلیا فرماندهی راست و چپ و قلب سپاه را به بزرگان و سرداران سپاه سپرده، به گونهای که این چنین آراستگی نظامی را حتی پادشاهان مقتدر پیشین نیز ندیده بودند. (87)
وزیراعظم در این جنگ تحت عنوان فرماندهی قلب لشکر، تواناییهای فراوانی از خود به نمایش گذاشت. آنگونه که افوشتهای نطنزی مینویسد: وزیر اعظم در آن زمان با کارهای شاخص و حسن تدبیر عالمگیر خود، روز دشمنان را چون شب تار ساخت و با نبرد بیامانش چنان در سپاه دشمن نفوذ کرد تا آنجا که شجاعت آنها را به تمسخر گرفته و شکست سختی به آنها وارد کرد. (88)
بنا به پیشنهاد اعتمادالدوله، شاهزاده حمزه میرزا و ملکه مهدعلیا در قراباغ توقف کردند و اعتمادالدوله با سران سپاه مأمور بیرون راندن دشمن از شروان شدند. آنها موفق شدند قسمت بزرگی از ولایت شروان را پس بگیرند و دشمن را وادار به عقب نشینی کنند. (89) در این هنگام اولین نشانههای سرپیچی و تخلف از دستورات ملکه در میان سران قزلباش آشکار شد. وزیراعظم و دیگر سرداران، دستورات ملکه مبنی بر تعقیب دشمن را نادیده گرفته، با اسرا و غنایم جنگی بازگشتند. این امر باعث رنجش خاطر ملکه از امرا گردید و ضمن سرزنش آنها، به عنوان اعتراض، با ولیعهد به قزوین بازگشتند. (90)
اگرچه این نبرد به نوعی عرصهی نبرد بین ملکه و سران قزلباش بود؛ نبردی که در نهایت به صورت عدم اطاعت و فرمانبرداری امرا از فرامین ملکه و برخورد گستاخانهی آنها با مهدعلیا جلوهگر شد و نمایانگر اختلاف شدید میان مهدعلیا و هستهی نظامی صفویه یعنی قزلباشها در آن عصر بود، اما در واقع به نحوی جولانگاه قدرت نمایی ایرانیها و ترکها نیز بود. به ویژه که وزیر اعظم توانسته بود به عنوان یکی از فرماندهان نظامی در کنار سران ترک به ایفای نقش بپردازد.
در عین حال، قزلباشها که از قدرت نمایی و استبداد رأی مهدعلیا - امری که برای آنها قابل قبول نبود - ناراضی بودند، در جهت محو نام او از صحنهی سیاست متحد شدند.
در سال 988 ق. (بعد از مرگ مهدعلیا) دولت عثمانی مجدداً به آذربایجان حمله کرد و سلطان محمد نیز به قصد جلوگیری از پیشرفت قوای عثمانی و باز پس گرفتن ولایات از دست رفته عازم آن جا شد. در این نبرد نیز میرزا سلمان وزیر به عنوان یکی از سرداران جنگ به همراه دیگر امرا و بزرگان سپاه به جانب شروان حرکت کردند. اما سپاه عثمانی به علت کثرت نیروهای خود آن جا را تصرف کردند. به سبب خصومت و نفاقی که بین امرا و سران بروز کرد و برخی امرا آن را از تحریکات میرزا سلمان میدانستند، کاری از پیش نبردند و سپاه قزلباش به تبریز بازگشت. (91)
ب) لشکرکشی سلطان محمد به خراسان
بعد از مرگ مهدعلیا در سال 987 ق. / 1579 م. جمعی از امرای ترکمان و تکلّو که هوادار شاهزاده حمزه میرزا بودند، بر آن شدند تا وی را به سلطنت برگزینند. امرای خراسان از قبیلهی استاجلو و شاملو هم تصمیم گرفتند شاهزاده عباس میرزا را به سلطنت برسانند و به این واسطه در میان امرای قزلباش نفاق بروز کرد. لذا علیقلیخان شاملو و مرشدقلی سلطان استاجلو با یکدیگر موافقت کرده و عباس میرزا را در هرات به تخت پادشاهی نشاندند. (92) مسألهای که امرای خراسان را در این تصمیم مصممتر کرد، اعزام میرزا شکراله اصفهانی به خراسان توسط میرزا سلمان جهت بررسی و بازدید املاک آنها بود که منجر به بروز اختلاف میانشان گردید. (93)
علاوه بر آن، برای این که حاکم مشهد - مرتضی قلی خان پرناک - را با خود همراه کنند، ضمن ارسال نامهای به وی نوشتند که:
تمام کارهای سلطنتی و دولتی منحصراً به دست میرزا سلمان وزیر و چند نفر از امرا اداره میشود، پیوسته در کارهای ما مداخله میکنند و حکام خراسان را بدون مشورت ما و به میل را ارادهی خویش تغییر میدهند. در صورتی که هیچ یک از ما در سوابق خدمتگذاری و فداکاری کمتر از ایشان نیستیم. اگر بنا باشد که ایشان سراسر عراق، آذربایجان، مازندران، گیلان، فارس و کرمان را به تنهایی در قلمرو حکومت و نفوذ خود داشته باشند، ما نیز حکومت خراسان را در دست گرفته و به شکلی که صلاح حکومت صفوی باشد، اداره میکنیم. (94)
چون اخبار خراسان به قزوین رسید، میرزا سلمان وزیر که در امور سلطنتی اختیار تام داشت، با امرای قزلباش به مشورت پرداخت و به سلطان محمد و حمزه میرزای ولیعهد، پیشنهاد لشکرکشی به خراسان و از بین بردن خانشاملو را داد، مبنی بر این که مقصود علیقلیخان آن است که با مستمسک قراردادن سلطنت عباس میرزا، خود بر ممالک ایران تسلط یافته و زمام امور را به دست گیرد. (95)
نکتهی دیگر اینکه؛ اعتمادالدوله به محض دریافت اخبار خراسان و برای آن که بنیان وزارت خویش را استوارتر سازد، دختر خود را به عقد ازدواج حمزه میرزای ولیعهد درآورد. پسر بزرگ وی، میرزا عبداله به عنوان وزیر ولیعهد و پسر کوچکترش، میرزا نظام هم از نزدیکان و به عنوان همنشین ولیعهد برگزیده شدند. با وجود مخالفت سران قزلباش که قدرت وزیر را مخالف مصالح و منافع خود میپنداشتند، بدین وسیله بیش از پیش بر قدرت و نفوذ وی در دستگاه سلطنتی افزوده شد. (96) طبیعتاً افزایش نفوذ شاهزاده و وزیر اعظم که حامی و هوادار مقتدر شاهزاده بود، به خصوص بعد از مرگ ملکه، سوءظن امرای قزلباش و در نهایت دشمنی آنها را برانگیخت. از این رو جای تعجبی نبود که سرنوشتی سخت در انتظار هر دو باشد.
علیرغم مخالفت برخی سران قزلباش در حمله به خراسان، اعتمادالدوله و دیگر سرداران به ایجاد اختلاف و نفاق میان سرداران استاجلو و شاملو اقدام نمودند و برخی از امیران استاجلو را به ولایات خراسان منصوب کردند. (97) همچنین، وزیر با ارسال نامههایی به سراسر ولایات، خواهان فرمانبرداری و همراهی دیگر حکام ولایات با سپاه صفوی شدند. (98)
با حملهی سپاه صفوی به خراسان در سال 990 ق. مجدداً میرزا سلمان وزیر به همراه سلطان محمد و ولیعهد با سرداران قزلباش، جهت سرکوبی امرای خراسان عازم این ولایت شد. (99)
نکتهی مهمتر آنکه: شاه و ولیعهد و دیگر سران قزلباش نیز به پیشنهاد و صلاح دید وزیر، با وجود مخالفتهای اعمال شده با وی عمل میکردند؛ به طوری که تدابیر وزیر مورد تأیید آنها قرار میگرفت. بنا به گفتهی برخی منابع: قبل از حرکت سپاه صفوی به خراسان، وزیر جهت جلب رضایت سپاه با گشودن خزانهی شاهی، مواجب و حقوق سه ساله به ایشان اعطا کرد. (100)
در جریان محاصرهی شهر تربت و هرات هم شهر را میان امرا و بزرگان تقسیم کرده و سران سپاه را در تصرف شهر راهنمایی میکرد. (101) برخلاف عقیدهی برخی سران سپاه که مایل به جنگ نبودند به تدبیر اعتمادالدوله، چون فتح قلعهی تربت میسر نشد، با سرداران شاملو و استاجلو سازش و صلح کردند. (102)
قتل میرزا سلمان اعتمادالدوله
طی حملهی سلطان محمد به خراسان و محاصرهی شهر هرات که به مدت چند ماه طول کشید، وزیر اعظم در تسخیر شهر تلاش بسیار میکرد. اما به واسطهی پایمردی امرای خراسان، فتح این شهر نیز میسر نگردید. لذا وزیر اعظم، امرای قزلباش را به اتهام نفاق و همدستی با سران شاملو و سهلانگاری در تسخیر شهر، تهدید به سلب مناصب و قطع مواجب و انعام کرده و با آنها با خشونت برخورد میکرد. (103) از آن گذشته، با ارسال نامههایی به حکام ولایات با این مضمون که وی با لشکری که به همراه داشت، فتوحات زیادی در خراسان کرده؛ از پادشاه، ولیعهد و دیگر امرای بزرگ که در جنگ شرکت داشتند، ذکری نکرده (104) و در واقع این موفقیتها را به خود نسبت میداد.
میرزا سلمان از هنگامی که دختر خویش را به عقد شاهزاده حمزه میرزا درآورده بود، خود را از خاندان سلطنتی میشمرد و با استفاده از ضعف نفس شاه سلطان محمد و جوانی ولیعهد، میخواست فرمانروای مطلق باشد. آنچنانکه شاه و ولیعهد را به صدور احکام و دستوراتی که برخلاف نظر سرداران و بزرگان حکومت بود، برمیانگیخت و به میل خود حکام ولایت را عزل و نصب میکرد. از جمله عزل و نصب حکام خراسان و فارس قبل از حرکت سپاه صفوی به سوی خراسان. (105) گذشته از آن، برخلاف مرسوم اهل قلم، برای خود سواران مخصوص ترتیب داده و به آنها مواجب و حقوق میداد که از این جهت با امرای بزرگ قزلباش برابری میکرد. (106)
در محاصرهی هرات جمعی از سرداران استاجلو و شاملو که دستگیر شده و غالباً از بستگان امرای پایتخت بودند را علیرغم میل آنها، به قتل رساند. غرور و نخوت اعتمادالدوله به جایی رسید که بدون اعتنا به شاه و امرا، بیشتر آنها را به قتل تهدید میکرد. لذا همین که از تحریکات نهانی او آگاه شدند، در قتل وی کوشیدند. (107)
عقیدهی امرای قزلباش آن بود که چون میرزا سلمان تاجیک است و تاجیکان جز رسیدگی به امور حساب و معاملات دیوانی وظایفی ندارند و از آنجا که وی صاحب لشکر و سپاه گشته و در امور سلطنت دخالت میکند، باعث فتنه و فساد گردیده است و چون دشمن حکومت و عامل نفاق میان قزلباشها و امرای خراسان گردیده، تا از بین نرود، نفاق میان قزلباشان نیز بر طرف نخواهد شد. (108) لذا بعد از همدستی امرا و قتل وی در سال 991 ق. ضمن ارسال نامهای به شاه سلطان محمد نوشتند که:
عامل اصلی تمام فسادها، میرزا سلمان بوده، حالا او از بین رفته است و ما همان بنده و فرمانبردار پادشاه هستیم. (109)
امرا بعد از مرگ وزیر، شاهزاده حمزه میرزا را وادار به طلاق دخترش نموده، برخی از اموال و املاک وی را به دیوان اعلی و برخی دیگر را به سران قزلباش اختصاص دادند. (110)
مهمترین عامل ضد حملهی خراسان، وزیر اعظم بود. او در دربار به قدرتی عظیم دست یافته و مقامجوییاش در موقع قتل ملکه مهدعلیا جز به صورت موقت، به خطر نیفتاده بود. وی در بازی خطرناک قدرت، طرف حمزه میرزا را گرفت. مهمترین امتیاز صدرنشینی قدرتیابی مجدد وی، واگذاری حکومت ایالتها به دست او بود. (111)
در واقع میتوان کامیابیهای او را باعث کینه و حسادت امرای ترکمان دانست که با تنفر هر چه بیشتر به توطئه علیه او پرداختند. او را متهم به دشمنی و دسیسه علیه قزلباشها و توطئه برای کسب قدرت و دخالت در امور نظامی کردند که از نظر آنها وزیر ایرانی نمیبایست در این نوع امور مداخله میکرد. (112) شاید بتوان اظهار داشت که با قتل میرزاسلمان دشمنی و نفاقی که در حکومت صفوی میان ایرانیان و ترکان وجود داشت - از زمان شروع حکومت شاه اسماعیل اول - همچنان پابرجا و زنده بوده است. تجارب میرزا سلمان در امور لشکری و کشوری در فرماندهان نظامی ترکمان، حساسیتی عمیق نسبت به ایرانیان متعددی که به مقامات بالای نظامی برگزیده میشدند، ایجاد کرده بود و از آنجا که آنها خدمت در زیر دست ایرانیان را در شأن خود نمیدانستند، لذا همواره در راه دفاع از امتیازات نظامی میکوشیدند. حتی زمانی که آشکار میشد که موقعیت آنها در مواجهه با دشمنان خارجی فقط در صورت عدم مخالفت داخلی قابل ترمیم و تقویت خواهد بود. (113)
قتل ملکه مهدعلیا
بعد از جلوس شاه سلطان محمد بر تخت سلطنت، به علت ضعف بینایی شاه بر خردسالی شاهزادگان که در انظار امرای قزلباش حقیر میآمدند، مهدعلیا زمام امور کشوری را به دست گرفت و میخواست آنگونه که شیوهی پادشاهان قدرتمند است، هر امور و فرمانی که صادر میکند، بیتأمل اجرا شود که این امور با روحیهی امرای قزلباش سازگاری نداشت. (114)
بدرفتاری و استبداد ملکه، امرای بزرگ را به توطئهای علیه او برانگیخت. به خصوص که در آن زمان مردم کاشان از ستم حاکم آن ولایت به دربار شِکوه برده و مهدعلیا او را از حکومت کاشان عزل کرد و آنجا را املاک خاصهی شاهی اعلام کرد. او نیز که از سرداران صاحب نفوذ و مقتدر بود، به جمع امرای مخالف ملکه پیوست. (115)
امرا که میدانستند تا ملکه مهدعلیا در قید حیات باشد، رویهی خود را تغییر نداده و از تسلط و اقتداری که دارد، صرف نظر نخواهد کرد، درصدد برآمدند که او را از دخالت در امور کشوری منع کنند. لذا به بهانههایی از جمله؛ مهدعلیا حکومت مازندران را به برادر خود و حکومت ولایات و مناصب را به مازندرانیان داده و خزاین صفویه را به مازندران منتقل کرده است، (116) ضمن ارسال پیغامهایی به شاه سلطان محمد در این خصوص که؛ رویهی مهدعلیا و دخالتهای وی در امور کشوری که به نادیده گرفتن شوکت و اقتدار امرا و ارکان دولت انجامیده، به صلاح حکومت نیست و حمایت ملکه از مازندرانیان مورد پسند ریشسفیدان طوایف قزلباش نیست، مهمتر آنکه، دخالت زنان در امور کشوری به صلاح سلطنت و حکومت نیست، مانع از دخالت وی در امور شدند. علیرغم توصیههای میر قوامالدین حسین شیرازی، مشاور مهدعلیا به وی - پرداخت کیسههای زر از خزانه به امرای قزلباش، جهت کسب رضایت آنها - عدم تغییر رویهی وی، بیتوجهی امرای قزلباش به تهدیدهای ملکه و ملایمت شاه سلطان محمد در برابر قزلباشها، آنها را بر آن داشت تا او را از بین ببرند. سران قزلباش به قتل ملکه اکتفا نکرده، مادر و جمعی از بستگان وی و سادات مازندران را هم به قتل رسانده و اموال آنها را غارت کردند. قتل ملکه در حکم غصب قدرت از سوی رهبران متنفذ قزلباش بود و نفرتی علیه اشراف ایرانی، به سبب این که مقامات عالیهی قدرت را در حکومت مرکزی و شاخههای دیگر تشکیلات دیوانی متعلق به خود کرده بودند.(117) مورد مهمی که در این جا باید به آن توجه داشت این که؛ علت اصلی کینه و عداوت امرای قزلباش نسبت به مهدعلیا و در نهایت محرک آنها در قتل او، حمایت شدید ملکه از تاجیکها در ادارهی امور کشوری و کسب مناصب حکومتی از سوی آنها بود. به همین منظور، ملکه برای تقویت نقش تاجیکها، از هر اقدامی دریغ نمیکرد. در این راستا بیشترین مناصب حساس حکومتی که تا قبل از آن به قزلباشها تعلق داشت، به بستگان خویش و بزرگان و رجال اشراف ایرانی واگذار کرد. (118) این گونه اقدامات مهدعلیا، منافع قزلباشان را به خطر انداخت و نارضایتی فراوان آنها را موجب شد. لذا بعد از قتل ملکه، خانهی اکثر تاجیکان را هم تاراج کردند. (119)
قتل ملکه در حکم غصب قدرت از سوی رهبران متنفذ قزلباش بود و نفرتی علیه اشراف ایرانی، به سبب این که مقامات عالیهی قدرت را در حکومت مرکزی و شاخههای دیگر تشکیلات دیوانی متعلق به خود کرده بودند.
در اثنای سرکوبی و قتل ایرانیان، خصوصاً هواداران مازندرانی ملکهی مقتول، فقط کسانی جان سالم به در بردند که تحت حمایت امرای قدرتمند ترکمان بودند. میرزا سلمان وزیر هم در لحظهی مقتضی به دسیسهگران پیوسته بود. به همین جهت شاه سلطان محمد به او اجازه داد که در مقام عالیهی خود باقی بماند. (120)
پس از قتل میرزا سلمان و مصالحهی شاه سلطان محمد با امرای خراسان و بازگشت وی به قزوین، نفاق میان امرا افزایش یافت و شاهزاده حمزه میرزای ولیعهد را نیز از سر راه خود برداشتند. (121)
در این شرایط جلوس عباس میرزا بر تخت سلطنت با حمایت امرای طایفهی شاملو و استاجلو و دیگر سرکردگان ترکمان آشکار شد.
نتیجه
از آغاز حکومت صفوی تا عصر حکومت شاه عباس اول، نقش مؤثر و فعالیتهای درخور توجه زنان درباری در امور سیاسی و کشوری کاملاً مشهود است. اما به نظر میرسد که آنها هنگامی توانستهاند بیشترین نقش را ایفا کنند که حکومت از داشتن حاکمانی با صلاحیت، کاردان، آگاه و سیاستمدار، بیبهره بوده است. همچنانکه زنان برجستهای مانند پریخانخانم و مهدعلیا در دوران حکومت پادشاهان بیتدبیر، ضعیفالاراده و بیکفایت - شاه اسماعیل دوم و محمد خدابنده - توانستند برای مدتی کوتاه عملاً در رأس امور قرار گرفته و بر کشور فرمانروایی کنند. لذا عدم تصمیمگیری صحیح و ناتوانی آنها، منجر به دخالت زنان و سوءاستفادهشان از قدرت میشد. دوران حکومت هیجده ماههی مهدعلیا نیز از این قاعده مستثنی نیست. طی این دوره، سلطان محمد خدابنده و ملکه مهدعلیا مهمترین کاری که کردند، شعلهورتر کردن آتش اختلاف میان ترکمانان و ایرانیان بود. اشرافیت ایرانی نیز برای حفظ قدرت و ثروت، کشمکشهای موجود میان ترکها را دامن میزدند و از این اختلافات به نحوی سود میجستند که منافع آنها پابرجا بماند، در غیر این صورت گرفتار نزاعهای قبیلهای ترکان میشدند.
فرجام سخن آنکه امرای قزلباش که حاکمیت زن را قبول نداشتند، از اقتدار و نفوذ زنان بر دستگاه حکومتی به نوعی احساس حقارت میکردند؛ لذا در صدد حذف ملکه مهدعلیا از عرصهی سیاست برآمدند.
پینوشتها:
1. کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی.
2. فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 67.
3. محلاتی، ریاحین الشریعه، ج 4، ص 73؛ روملو، احسن التواریخ، صص 610-601؛ اسکندربیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ج 1، صص 198-192؛ شاملو، قصص الخاقانی، ج 1، صص 97-96؛ حسینی فسایی، فارسنامه، ج1، صص 413-412؛ رضا قلی خان هدایت، تاریخ روضه الصفا، ص 652؛ بدلیسی، شرفنامه، ج 2، صص 249-247.
4. هدایت، پیشین، ج 8، ص 6525.
5. الحسینی قمی، خلاصه التواریخ، ج1، ص 337؛ واله قزوینی، خلدبرین، ص 403.
6.A chronicle of The Carmelites in Persia, vol.I,P.57.
7. افوشتهای نطنزی، نقاوه الاثار فی الذکر الاخیار، صص 670-679؛ اسکندر بیگ، پیشین، ج1، ص 119.
8. افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 71.
9. شاملو، پیشین، صص 100-97؛ بدلیسی، پیشین، جلد2، صص 252-250؛ روملو، پیشین، ص 616؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 200-199؛ حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی، صص 98-94.
10. فومنی گیلانی، تاریخ گیلان، صص 64-65.
11. محلاتی، پیشین، ج4، ص 73؛ دایره المعارف زن ایرانی، ج 1، ص 267؛ هدایت، پیشین، ج8، صص 6528-6526؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 203-201.
12. همان، ج1، صص 212-205؛ شاملو، پیشین، صص 100؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 97-96؛ بدلیسی، پیشین، جلد2، صص 253-252؛ روملو، پیشین، ص 616؛ جنابذی، روضه الصفویه، صص 590-588.
13.Ibid. Carmnelites, vol.I,P57.
بدلیسی، پیشین، ج2، صص 255-254؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 101-100؛ روملو، پیشین، صص 647- 645.
14. افوشتهای نطنزی، پیشین، صص62-60؛ فومنی گیلانی، پیشین، ص 64.
15. اسکندربیگ، پیشین، ج 1، ص 223.
16. همان، ص 219؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 101؛ Carmelites, vol,I,P.58.
17.Ibid, P.59.
18. اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 219؛ شاملو، پیشین، ص، 100؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 103-101.
19. اسکندربیگ، پیشین، ج 1، صص 219-218.
20. فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 70.
21. اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 220-219؛ جنابذی، پیشین، صص 590-586؛ الحسینی قمی، پیشین، ج2، ص 656؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 102-101؛ روملو، پیشین، ص 647؛ هدایت، پیشین، ج 8، ص 6545؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 72 و 63-62؛ Carmelites, vol,I,P.58.
22. افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 72.
23. اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 220.
24. همان، ص 221.
25. همان، 240؛ واله قزوینی، پیشین، ص 564؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 102؛ هدایت، پیشین، ج 8، صص 6570 و 6566؛ شاملو، پیشین، ص 118؛ عبدی بیگ شیرازی، تکمله الاخبار، ص 128؛ فومنی گیلانی، پیشین، ص 65.
26. فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج1، ص 153.
27. دایرةالمعارف تشیع، ج 7، ص 365.
28. عبدی بیگ، پیشین، ص 128؛ روملو، پیشین، ص 552؛ شاملو، پیشین، ص 117.
29. دایرةالمعارف زن ایرانی، ج1، صص 441-440.
30. شرفنامه، ج2، ص 256 و هدایت، ص 6548 و روضه الصفویه، ص 600 و Carmelites, vol,I,P.56.
31. رجبی، مشاهیر زنان ایرانی، ص 88.
32. دایرةالمعارف تشیع، ج7، ص 365؛ شاملو، پیشین، ص 119؛ روملو، پیشین، ص 650؛ حسینی فسایی، پیشین، ج1، صص 410- 409.
33. فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 71.
34. الحسینی قمی، پیشین، ج 2، ص 658؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 74.
35. همان، صص 145-144؛ شاملو، پیشین، ص 103؛ جنابذی، پیشین، ص 591؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 103؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 223.
36. همان جا؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 144؛ حسینی فسایی، پیشین، ج 1، ص 417.
37. همان جا.
38. افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 74.
39. سیوری، ایران عصر صفوی، ص 68.
40.Carmelites, vol,I,P.59.
41. در نظر قزلباشها، تاجیک یا غیرترک، عبارت تحقیرآمیزی بود که در مورد ایرانیها به کار میبردند که تنها وظیفهی رسیدگی به حسابها و امور اداری را به عهده داشتند. ر.ک: سیوری، پیشین، ص 31.
42. فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 71.
43. هدایت، پیشین، ج 8، صص 6547-6545؛ جنابذی، پیشین، صص 591-590؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 105-104؛ حسینی فسایی، پیشین، ج1، ص 418؛ شاملو، پیشین، صص 104، بدلیسی، پیشین، ج2، صص 256-255؛ روملو، پیشین، صص 656-655؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 228-226 و 223.
44. همان جا.
45. استرآبادی، پیشین، ص104؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6547؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 228.
46. فومنی، پیشین، صص 41-52.
47. همان، ص 65؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 227 و 114-113 و 110؛ هدایت، پیشین، ج8؛ صص 6547-6545؛ استرآبادی، پیشین، ص 104.
48. املاکی که از طرف پادشاهان به شخصی واگذار میشد تا از درآمد آنها استفاده کند. ر.ک: عمید، فرهنگ فارسی، ص 481.
49. اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 228؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 103؛ حسینی فسایی، پیشین، ج1، ص 418.
50. افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 74؛ سیوری، پیشین، ص 69؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 226.
51. همان، ص 224.
52.روملو، پیشین، ص 623.
53. سیوری، پیشین، ص 68؛ الحسینی قمی، پیشین، ج2، صص 658-657؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 224.
54. همانجا؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 103.
55. در این زمینه اسکندربیگ از قول برخی خواجه سرایان درباری مینویسد؛ در روز ورود سلطان محمد به قزوین برای تاجگذاری و ملاقات وی با شاهزاده پری خان خانم، مهد علیا از روی ادب به دست بوسی پری خان خانم نایل گشت. اما شاهزاده خانم از روی غرور و خودپسندی و کم خردی، توجه زیادی به مهدعلیا نشان نداد. ر. ک: اسکندر بیگ، پیشین، ج1، ص 225.
56. فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 68.
57. روملو، پیشین، ص 653.
58. الحسینی قمی، پیشین، ج، ص 660؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 225.
59. همان، ص 224.
60. افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 72؛ حسینی استرآبادی، پیشین، 103.
61. همان جا، اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 225.
62. همان، صص 226-225؛ محلاتی، پیشین، ج4، ص 72؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 73-72؛ حسینی فسایی؛ پیشین، ج1، صص 418-417؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 103؛ الحسینی قمی، پیشین، ج 2، ص 660؛ روملو، پیشین، ج1، صص655-653؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6546.
63. همان، صص 6567-6566؛ عبدی بیگ، پیشین، صص 140-139؛ اسکندر بیگ، پیشین، ج1، ص 240؛ واله قزوینی، پیشین، ص 565.
64. بنا به گفتهی برخی منابع؛ وی حکومت مازندران را به میر عزیزخان برادر خود سپرد. ر. ک: بدلیسی، پیشین، ج2، ص 261؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6567.
65. بهانهی مهدعلیا برای از میان برداشتن وی، عدم اظهار اطلاعات میرزاخان به شاه جدید بود. اما در حقیقت او را قاتل پدر خود میدانست که اراضی خاندانش که ان را به عنوان میراث خانوادگی میانگاشت در آن ناحیه مصادره کرده بود. ر.ک: سیوری، پیشین، ص 69.
66. طبق گفتهی برخی منابع؛ وی شأن و مرتبهی خود را برتر از آن میدانست که به امثال این مأموریتها روانه شود، لذا با اکراه روانهی مازندران شد. ر.ک: اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 240؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6564.
67. همان، 6568-6567؛ واله قزوینی، پیشین، صص 569-564؛ الحسینی قمی، پیشین، ج2، صص 694-690؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 109؛ اسکندر بیگ، پیشین، ج1، صص 242-240.
68. سیوری، پیشین، ص 69.
69. جنابذی، پیشین، صص 587-586؛ واله قزوینی، پیشین، صص 577-572؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 244-243؛ شاملو، پیشین، ص 120-119؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6568.
70. همان، ص 6569؛ واله قزوینی، پیشین، صص 580-579؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 246- 244.
71. همان، ص 246؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6569؛ واله قزوینی، پیشین، صص 583-581.
72. اسکندر بیگ، پیشین، ج1، ص 247.
73. سیوری، پیشین، صص 31-30؛ فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 80-79.
74. همان، صص 47-46.
75. همان جا.
76. لویی بلان، زندگی شاه عباس، صص 40-39.
77. سیوری، پیشین، ص 31.
78.فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 48-47.
79. صرف نظر از ممالک یا ایالات کشور، ایالاتی معروف به خاصه با ایالات سلطنتی وجود داشت که اندازهی آن بیش از دیگر ایالات کشور بود و زیر نظر شخصی به نام بیوتات سلطنتی و مستوفی خاصه اداره میشد. ر.ک: مینورسکی، سازمان اداری جکومت صفوی، صص 111-109 و 100-99 و 90.
80. حسینی فسایی، پیشین، ج 1، ص 420؛ روملو، پیشین، 717-716 و 640-639؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 121؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 288؛ افوشته ای نطنزی، پیشین، ص 144.
81.فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 71.
82.بدلیسی، پیشین، ج2، ص 256.
83. جنابذی، پیشین، صص 604-603.
84. همان، ص 559؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 256؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 84-74؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 231؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 105.
85. شاملو، پیشین، ص 104 و الحسینی قمی، پیشین، ج1، ص 369-370؛ Carmelites, vol,I,P.60.
86. اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 232 و هدایت، پیشین، ج8، ص 6556؛ Carmelites, vol,I,P.60.
87. همان، صص 6560-6557؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 258؛ شاملو، پیشین، ص 105؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 235-233؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 87-85؛ الحسینی قمی، پیشین، ج2، صص 680-679؛ جنابذی، پیشین، صص 601-599؛ Carmelites, vol,I,P.63.
88. جنابذی، پیشین، ص 602.
89. افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 146 و 98.
90. افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 96-88؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 107؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6560؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 236؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 259؛ Carmelites, vol,I,P.63.
91. همان، صص 260- 259؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 109؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 239-238؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 100-97؛ جنابذی، پیشین، ص 603؛ الحسینی قمی، پیشین، ج2، ص 686؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6565.
92. همان، صص 6567-6573؛ شاملو، پیشین، ص 111؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 111، اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 254-252.
93. همان، ص 278؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 119-118؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 260؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 131؛ هدایت، پیشین، ج8، صص 6577-6576؛ شاملو، پیشین، ص 106؛ حسینی فسایی، پیشین، ج1، ص 419؛ جنابذی، پیشین، صص613-605.
94. همان، ص 605.
95. همان، ص 608؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 256-255.
96. همان، ص 280؛ شاملو، پیشین، ص 106؛ هدایت، پیشین، ج8، صص 6578-6577؛ حسینی فسایی، پیشین، جلد1، ص 420.
97. همان جا، حسینی استرآبادی، پیشین، ص 119؛ شاملو، پیشین، ص 106؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 268؛ جابذی، پیشین، ص 618؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 286 و 279.
98. همان، ص 280؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 119، شاملو، پیشین، صص 121 و 107؛ جنابذی، پیشین، ص 618.
99. همان جا؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 281؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 137-136.
100. همان جا؛ جنابذی، پیشین، ص 619؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 619؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 119؛ حسینی فسایی، پیشین، ج 1، ص 420؛ بدلیسی، پیشین، ج2، صص 267-266؛ شاملو، پیشین، ص 106.
101. همان، ص 107؛ جنابذی، پیشین، ص 619.
102. همان، صص 623-619.
103. همان جا؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 283-282؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 120؛ بدلیسی، پیشین، ج2 صص 267-266؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، صص 141-139؛ شاملو، پیشین، ص 107؛ حسینی فسایی، پیشین، ج1، ص 420.
104. همان، صص 421-420؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 267؛ شاملو، پیشین، ص 108؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 120؛ جنابذی، پیشین، ص 625-623؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، 147 و 143-142.
105. حسینی فسایی، پیشین، ج1، ص 421.
106. همان، ص 419؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 119؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 281.
107. همان، ص 288-287.
108. همان، ص 285؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 268؛ شاملو، پیشین، صص 123 و 108؛ جنابذی، پیشین، صص 626-625؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 147؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 120.
109. همان، ص 121؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، صص 288-286؛ بدلیسی، پیشین، ج2، ص 269.
110. حسینی استرآبادی، پیشین، ص 121.
111.اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 289؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 121.
112. فریر، «تجارت در دوره صفویان»، ص 75.
113. همان جا.
114. همان، ص 106.
115. واله قزوینی، پیشین، صص 585-584؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 248؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6570.
116. همان، ص 6571؛ افوشتهای نطنزی، پیشین، ص 190؛ واله قزوینی، پیشین، ص585؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 109؛ الحسینی قمی، پیشین، ج2، ص 696؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 248.
117.همان، ص 249؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6571.
118. همان، صص 6572-6571؛ واله قزوینی، پیشین، صص 591-587؛ اسکندربیگ، پیشین، ج14، صص 251-249؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 110-109؛ بدلیسی، پیشین، ص 216؛ حسینی فسایی، پیشین، ج1، ص 418.
119. الحسینی قمی، پیشین، ج2، صص 665-663.
120. همان، ص 698؛ حسینی استرآبادی، پیشین، صص 111-110.
121. اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 252؛ هدایت، پیشین، ج8، ص 6572؛ شاملو، پیشین، صص 114-113 و 109؛ حسینی استرآبادی، پیشین، ص 133؛ اسکندربیگ، پیشین، ج1، ص 291-290.
منابع تحقیق:
- افوشتهای نطنزی، محمود بن هدایت اله (1350)، نقاوه الاثار فی ذکر الاخیار، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- الحسینی قمی، قاضی احمد بن شرفالدین الحسین (1383)، خلاصه التواریخ، تصحیح دکتر احسان اشراقی، تهران، دانشگاه تهران.
- بدلیسی، شرفخان بن شمسالدین (1377)، شرفنامه (تاریخ مفصل کردستان)، به اهتمام ولادیمیر ولییامنیوف، زرنوف، تهران، اساطیر.
- ترکمان، اسکندربیگ (1350)، تاریخ عالم آرای عباسی، تهران، امیرکبیر.
- حسینی استرآبادی، سیدحسن بن مرتضی (1384)، تاریخ سلطانی (از شیخ صفی تا شاه صفی)، به کوشش دکتر احسان اشراقی، تهران، انتشارات علمی.
- حسینی فسایی، حاج میرزا حسن (1382)، فارسنامه ناصری، تصحیح دکتر منصور رستگار فسایی، تهران، امیرکبیر.
- خواندمیر، غیاثالدین بن همامالدین حسینی (1353)، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران، خیام.
- جنابذی، میرزابیگ حسن بن حسینی (1378)، روضه الصفویه، به کوشش غلامرضا مجدطباطبایی، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
- دایرهالمعارف تشیع (1383)، زیرنظر بهاءالدین خرمشاهی و دیگران، تهران، نشر سعید محبی.
- دایرهالمعارف زن ایرانی (1382)، به سرپرستی مصطفی اجتهادی، تهران، بنیاد دانشنامهی بزرگ فارسی.
- رجبی، محمدحسن (1374)، مشاهیر زنان ایرانی و پارسیگوی از آغاز تا مشروطه، تهران، سروش.
- روملو، حسن بیگ (1357)، احسن التواریخ، تصحیح دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، بابک.
- سیوری، راجر (1372)، ایران عصر صفوی، ترجمهی کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز.
- شاملو، ولی قلی بن داود قلی (1371)، قصصالخاقانی، تصحیح دکتر سیدحسن سادات ناصری، بیجا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- عمید، حسن (1376)، فرهنگ فارسی، تهران، امیرکبیر.
- فریر، رانلد (1380)، «تجارت در دوره صفویان»، تاریخ ایران دوره صفویان (پژوهش دانشگاه کمبریج)، ترجمهی یعقوب آژند، تهران، جامی.
- فلسفی، نصراله (1344)، زندگانی شاه عباس اول، تهران، دانشگاه تهران.
- فومنی گیلانی، ملاعبدالفتاح (1349)، تاریخ گیلان، تصحیح دکتر منوچهر ستوده، بیجا، بنیاد فرهنگ ایران.
- لویی بلان، لوسین (1375)، زندگی شاه عباس، ترجمهی ولی الله شادان، بیجا، اساطیر.
- محلاتی، شیخ ذبیح اله (1368)، ریاحینالشریعه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
- مینورسکی، ولادیمیر فئودروویچ (1334). سازمان اداری حکومت صفوی (تعلیقات مینورسکی بر تذکرهالملوک)، به کوشش محمد دبیر سیاقی، ترجمهی مسعود رجبنیا، تهران: انجمن کتاب - کتاب فروشی زوار.
- واله قزوینی اصفهانی، محمد پوسف (1372)، خلدبرین (ایران در روزگار صفویان)، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، بنیاد موقوفات محمود افشار.
- هدایت، رضاقلی خان (1380)، تاریخ روضه الصفا، تصحیح جمشید کیانی، تهران، اساطیر.
- نویدی شیرازی، خواجه زینالعابدین علی (عبدی بیگ) (1399)، تکمله الاخبار، تصحیح دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، نشرنی.
- A chronicle of the Carmelites in Persia and the papal mission of the XVIIth and XVIIIth centuries (1939), London, Spottiswood.
منبع مقاله: احمدی (صرّاف)، نزهت؛ (1392)، زن در تاریخ اسلام (مجموعه مقالات سمینار بینالمللی زن در تاریخ اسلام)، تهران: انتشارات کویر، چاپ اول.