نگاهی به تاریخ مصر باستان
این مقاله به آغاز تمدن مصر باستان پرداخته و چگونگی پیدایش کشاورزی و روستانشینی را نزد مصریان، ارزیابی کرده است. سپس آغاز حکومت سیاسی فرعونهای مصر گزارش شده است. در این مقاله، نسبت فرعونهای مصر با خدایان این سرزمین نیز سنجیده شده است. در بارهی باورهای افسانهای مصریان در بارهی قدرت سیاسی، مرگ و رستاخیز و باورهای دیگر از این دست، در این مقاله میتوان دادههای سودمندی یافت.
تعداد کلمات: 4428/ تخمین زمان مطالعه: 22 دقیقه
نویسنده: الیزابت پین
برگردان: حسن پستا
نیمه خدایان مرده
حدود هشتاد یا نود سال پس از نبرد ناپلئون در مصر، روزی گروهی از باستان شناسان در اطراف یک گور کم عمق در حاشیهی صحرای مصر زانو زده بودند. درون گور، اسکلتی بر پهلو دراز کشیده، پاها را جمع کرده، گویی که خفته بود. در زیر اسکلت، بقایای بوریایی که از نِی بافته شده بود به چشم میخورد، و نزدیک به اسکلت چند تکه ابزار ساخته شده از سنگ چخماق و چند پارچه ظرف سفالین بسیار قدیمی قرار داشت.
باستان شناسان در سکون به آن استخوانهای پوک و شکننده خیره شده و آفتاب سوزان مصر و انبوه مگسهایی را که دور و برشان چرخ میزدند، فراموش کرده بودند؛ زیرا در آن جا بقایای انسانی وجود داشت که گرچه در حدود هفت هزار سال از زمان زندگیاش در درهی نیل میگذشت، به دلیل هوای گرم و خشک مصر، به طور شگفت انگیزی باقی و محفوظ مانده بود.
بعدها باستان شناسان طی حفاریهایشان در مصر، تعداد زیادی از این گورهای عصر باستان را کشف کردند. استخوانها و دست افزارهای درون گور نشان میداد که نیاکان فرعونها انسانهای کوچک اندام و نحیفی با موهای مجعد بودهاند. آنها زندگی را با شکار میگذراندند و احتمالاً به نوعی به زندگی پس از مرگ نیز اعتقاد داشتند، زیرا همراه با وسایل و ظروفی به خاک سپرده شده بودند که در این جهان به کار میبردند، شاید که در جهان دیگر هم مورد نیازشان باشد! این مردم، نخستین ساکنان درهی نیل بودند، اما نخستین کسانی بودند که بشر امروزی به آنها دست مییافت.
باستان شناسان به این نتیجه رسیدند که نخستین ساکنان مصر به دلیل تغییراتی که در فاصلهی 2500 تا 10000 سال قبل از میلاد در آب و هوای جهان به وجود آمد، اجباراً به سوی این سرزمین کشیده شدند. پیش از آن، نیل نه به صورت رودخانه، بلکه به شکل دریاچهای عظیم یا رشتهای از دریاچهها بود. صحراهای بیآب و علفی هم که اکنون در امتداد سواحل افریقای شمالی گسترده است، پوشیده از دشتها و جنگلهای سبز و خرم بود. در آن سوی دریای مدیترانه، بخش بزرگی از اروپا در زیر پوششی عظیم از یخ قرار داشت و منجمد بود.
سپس به دلایلی که کاملاً روشن نیست، آب و هوای جهان رو به گرمی خشکی گذاشت. سرپوش یخی اروپا رفته رفته آب شد و پس نشست. بارش باران در جنوب متوقف شد و دشتها و جنگلهای سواحل شمالی افریقا به علت کمبود آب کم کم خشک شدند و از بین رفتند.
هم چنان که خشکی هوا شدت مییافت، دریاچههای بزرگ نیل هم کوچکتر و کم آبتر میشد و سرانجام از آن دریاچههای پهناور جز رودخانهای باقی نماند که عرض متوسط آن از 800 متر فراتر میرفت. این رود در کف درهای که زمانی مالامال از آب بود، به سوی دریا جریان داشت. و این دره یعنی درهی معروف نیل، به سوی دریا جریان داشت. و این دره یعنی درهی معروف نیل، بیش از 1200 کیلومتر درازا و در حدود 20 تا 50 کیلومتر پهنا داشت. بیشتر مسیر این دره به وسیلهی صخرههای مرتفع آهکی احاطه شده بود. اما تقریباً در 170 کیلومتری دریای مدیترانه ارتفاعات دو طرف دره با زمین همسطح میشد و رود به چندین شعبه یا آبراهه تقسیم میگشت. آن گاه جریانش کند و گسترده میشد و در قسمت پایین خود ناحیهای مردابی و مانند بادبزن به وجود میآورد که آن را «دلتا» مینامند.
انسانها و جانوران در حال مرگ افریقای شمالی به سمت این درهی تنگ و طویل و به سوی رودی که رفته رفته به صورت تنها منبع آب آنها در میآمد، به حرکت درآمدند. این دره در نظر آنان احتمالاً هم چون بهشت پرآبی جلوه گر شده بود. رود مالامال از ماهی بود؛ و نیزارهای وسیعی که سواحل مردابی رود را در بر گرفته بود، به سبب وجود اردکها و غازهای وحشی و انواع پرندههای دوزیست، سرشار از زندگی مینمود.
نخستین جانوران عظیم الجثهای که پادشاهان این جهان کهن به شمار میرفتند، وارد دره شدند. گلههای پرهیبتی از گاوهای وحشی غول آسا و کرگدنها و فیلها پیشاپیش همه بودند. پس از آنها گروههای زیادی از جانوران کوچکتر همچون سگها و خوکهای وحشی، غزالها، میمونها، کفتارها و بزها به این دره سرازیر شدند.
پس از جانوران، نوبت به انسانهای وحشتزدهی آن زمان رسید.
آنها که با گرسنگی و تشنگی روبهرو بودند، گاه چند نفر چند نفر و گاه به صورت قبیلهای بیسرو سامان وارد دره میشدند.
این انسانهای پریشان، شکمشان را با ریشهی گیاهان و شکارهای کوچک سیر میکردند. بالای درختها یا داخل غارها میخوابیدند؛ و ابزارها و سلاحهای سنگی زمخت و بدتراشی به همراه داشتند. آنها از جانوران وحشی سخت میهراسیدند، اما خودشان دست کمی از آنها نداشتند.
با این حال، چند هزار سال بعد، همین انسانهای درمانده یکی از بلندترین گامها را در تاریخ بشریت به پیش برداشتند. آنها متمدن شدند.
در جهانی که مردمش کم و بیش بیتمدن و و حشی بودند، ساکنان درهی نیل فهمیدند که چگونه دانه بکارند و محصول بردارند. آنها از حالت شکارچیان آوارهای که چون شب فرا میرسید این جا و آن جا بیتوته میکردند، به صورت کشاورزانی روستانشین درآمدند. آنها یاد گرفتند که چگونه بعضی از کم خطرترین و بیآزارترین حیوانات وحشی، همچون میمونها و بزها و گوزنها را اهلی کنند و مورد استفاده قرار دهند. آنها فلز را کشف کردند و توانستند که افزارها و سلاحهایشان را به جای سنگ از مس بسازند. آنها یاد گرفتند که غذا بپزند و دوخت و دوز کنند، یاد گرفتند که بریسند و ببافند و مجسمه سازی و نقاشی کنند. آنها جمع و تفریق را هم آموختند. و مهمتر از همه، یاد گرفتند که چگونه بخوانند و بنویسند.
در نظر باستان شناسان، آموختن این همه کار در مدت زمانی چنین کوتاه معجزه آسا بود، زیرا «چند هزار سال» در مقایسه با صدها هزار سالی که انسان تقریباً با توحش مطلق روی زمین زندگی کرده بود، در واقع زمان کوتاهی محسوب میشد.
این امر چرا و چگونه اتفاق افتاد؟
باستان شناسان نمیتوانند در این باره نظری قطعی ابراز دارند، اما مهمترین آنها حدس میزنند که رود نیل در این امر نقش به سزایی داشته است. شرایط این رود طوری بود که مصریان را تقریباً وادار میکرد که برای بقای خود حتی به عنوان کشاورزانی ساده لزوماً از شعور و تجربههای خود کمک بگیرند. و زمانی که انسان از فهم و شعور خود کمک گرفت تا بر محیط پیرامونش چیره شود، و اجازه نداد که محیط بر او مسلط گردد، دیگر تمدن خیلی دور از دسترس او نبود.
شرایط و جریان رود نیل طی هزاران سال بیتغییر مانده است. در روزگاران گذشته، درست مانند امروز، این رود هر ساله طغیان میکرد. به سبب بارانهای موسمی شدیدی که در سرچشمههای نیل در اعماق افریقا میبارید، سطح رود شش تا نه متر از میزان معمولیاش بالاتر میآمد. آن گاه این رود خروشان از میان قاره به سوی شمال و دریای مدیترانه سرازیر میشد و هنگامی که به جنوب میرسید، نیرو و فشارش کاهش مییافت. از این رو به جای آن که ویرانگرانه دره را در هم کوبد و پیش رود، فقط به آرامی طغیان میکرد، یعنی آب رود بالا میآمد و بر کف دره جاری میشد؛ و ساحلش را در هر دو سو، به مسافت سه و نیم تا حدود ده کیلومتر را زیر آب فرو میبرد.
نیل که در طی سفر طولانیاش به مصر گِل و لای فراوانی با خود میآورد، مدت چهار ماه به همین وضع باقی میماند. پس از آن که طغیان رود فرو مینشست و آبها پس مینشستند و رود شکل معمولی خود را باز مییافت، این گل و لای که روزگار کهن یکی از بهترین و غنیترین کوههای جهان بود- هم چنان که امروزه نیز چنین است- بر روی زمین باقی میماند.
فرعونهای باستان غالباً از مصر به عنوان «سرزمین سرخ و سرزمین سیاه» یاد میکردند، زیرا تضاد میان خاک سیاه سواحل نیل یا خارستانهای سرخ صحرا که از دامنهی آن سوی دره تا دوردستها ادامه داشت، بسیار چشمگیر و شگفت انگیز بود.
مردم روزگار باستان، درهی نیل را «سرزمین کم» نیز مینامیدند، زیرا در زبان مصری آن ایام به گل و لایی که رود با خود میآورد، «کمی» میگفتند؛ و زندگی مردم مصر که نیز بیشترشان کشاورز بودند، به همین «کمی» وابسته بود. بدون کمی، اصولاً مصری وجود نمیداشت و درهی نیل هم چون صحرایی که آن را احاطه کرده بود، سترون، خشک و بیحاصل میماند. وقتی هرودوت، مورخ یونانی، نوشت که مصر «هدیهای برآمده از رود» است، منظورش توضیح همین معنا بود.
در جهانی که مردمش کم و بیش بیتمدن و و حشی بودند، ساکنان درهی نیل فهمیدند که چگونه دانه بکارند و محصول بردارند. آنها از حالت شکارچیان آوارهای که چون شب فرا میرسید این جا و آن جا بیتوته میکردند، به صورت کشاورزانی روستانشین درآمدند. آنها یاد گرفتند که چگونه بعضی از کم خطرترین و بیآزارترین حیوانات وحشی، همچون میمونها و بزها و گوزنها را اهلی کنند و مورد استفاده قرار دهند. آنها فلز را کشف کردند و توانستند که افزارها و سلاحهایشان را به جای سنگ از مس بسازند.
به هر حال، برای مصریان قدیم، «کمی» یا این هدیهی سالانه نیل، با آن که برکت بود، مشکل پیچیدهای هم محسوب میشد. آنها این خوشبختی را داشتند که پس از پس نشستن آب، غلاتی را که بسیار زود به بار مینشست، بکارند و برویانند. اما بیشتر اوقات، این خاک سیاه پربرکت فایدهی چندانی برایشان نداشت، چون در مصر تقریباً از باران خبری نبود، و بدون باران هم «کمی» بارآور در عرض چند هفته در زیر آفتاب سوزان صحرا خشم و قاچ قاچ میشد.
مصریان قدیم برای حل این مشکل بزرگ، نخست به خدایان خود متوسل شدند و از آنان یاری خواستند. اما دعا خواندن و قربانی کردن، بر باران ناچیزی که در سال میبارید (تازه اگر میبارید) هیچ نمیافزود. آن گاه ساکنان درهی نیل کوشیدند تا آب رودخانه را در ظروف مختلف بریزند و به کشتزارهای خود برسانند. این کار در مورد کشتزارهایی که کنار نیل بود، کاملاً عملی و مؤثر بود. اما به موازات توسعهی کشاورزی، فاصلهی زمینهای زیر کشت از رود زیاد و زیادتر میشد و بنابراین میبایست راه حل دیگری پیدا میکردند.
باستان شناسان، هنگامی که گذشتههای دور را میکاوند و بررسی میکنند، غالباً از خود میپرسند: «نخستین نفر که بود؟» در این جا هم شگفت زده از خود میپرسیدند: «از میان ساکنان دره، نخستین نفر چه کسی فهمید آبها را باید در ایام طغیان نیل به دام انداخت و در ترعهها و مخزنهای میان کشتزارها ذخیره کرد تا به هنگام نیاز محصول مورد استفاده قرار داد؟»
آن که برای نخستین بار به آبیاری به معنای امروزیش اندیشید، چه کسی بود؟ هیچ کس نمیداند. تنها چیزی که باستان شناسان میتوانند بگویند، این است که زمانی در گذشتهی نامعلوم، مصریان پیش از تاریخ پی بردند که چگونه کشتزارهای خود را آبیاری کنند. و از آن زمان به بعد در دره جان تازهای گرفت. به نظر میرسد که آبیاری، آغاز یک حرکت زنجیرهای بود و موجب شد که مصر به سوی تمدنی دیگر راه بگشاید.
به عنوان نمونه میتوان گفت که پیش از متداول شدن آبیاری، نیاکان مصریان نخستین، در کنارهی نیل در روستاهای کوچکی گردهم آمدند. در آن روستاها هر کس برای خودش میساخت. کلبهاش را گِل و نیهای کنارهی رودخانه بنا میکرد. برای خودش شکار میکرد. برای خوراک خودش ماهی میگرفت؛ و بدون اطمینان چندانی میکوشید که بر قطعه زمینی از «کمی» که متعلق به خودش بود، اندکی گندم برویاند.
آبیاری به تدریج همه چیز را تغییر داد، چون که آبیاری فقط به معنای محصول بهتر و بیشتر نبود، بلکه این امکان را هم میداد که در سال دو یا گاه سه بار کاشت و برداشت شود. به همین دلیل غذای بیشتری به دست آمد و در نتیجه مصریان پیش از تاریخ برای نخستین بار در تاریخشان تا اندازهای از تلاش طاقت فرسای همه روزه برای یافتن غذای کافی آزاد شدند. و این آزادی به ساکنان دره فرصت داد که اندکی هم به دور و بر خود نظر افکنند. آنها با شگفتی و شادی دریافتند که یک اردک در حال پرواز به همان نسبت که شکم پرکن است، زیبا هم هست. ماهی نقره فامی هم که در کنار رود نیل میان نیها جست و خیر میکند، هم چنان که خوردنش لذت بخش است، تماشایش هم مطبوع و هیجان انگیز است. آنها در آغاز به شکلی ناشیانه تصویر اردک و ماهی را بر بدنهی ظروف سفالین نقش کردند و سپس طی سالهایی دراز مهارتشان در این هنر اندک اندک فزونی گرفت. پس از آن بود که اشیای مورد استفادهی روزانه شان به همان اندازهای که سودمندی داشت، از زیبایی هم بهره گرفت.
به دلیل همین آزادی عمل، ساکنان دره نیل رفته رفته در کارهای گوناگون صاحب تخصص شدند. هرکس به جای آن که همهی کارها را خودش انجام دهد، به تدریج شروع به انجام دادن کاری کرد که بیشتر دوست داشت یا بیشتر قادر به انجامش بود. بعضی از روستاییان ذاتاً کشاورز بودند و دوست داشتند که در کشتزارها کار کنند. آنها به زودی توانستند تمام روز را فقط به این کار اختصاص دهند. بعضیها به کارهای مهندسی علاقه داشتند و این بود که به تنظیم و ترتیب نهرهای آبیاری و ترعهها مشغول شدند و به زهکشی کنارههای مردابی رودخانه پرداختند، تا بر اراضی قابل کشت بیفزایند. بعضی دیگر در ساختن افزارهای گوناگون تخصص یافتند. بعضی هم در ساختن قایقهای کوچک و سبکی که از نی پاپیروس ساخته میشد، مهارت پیدا کردند. عدهای هم شکارچی حرفهای بودند، در به تور انداختن پرندههای آبی، دریافتن بهترین جاها برای گرفتن ماهی از رودخانه یا در تشخیص این که شکار در کجای صحرای آن سوی دره پنهان شده، تخصص و مهارت بسیار یافتند.
بیشتر بخوانید: کشف دوبارهی مصر باستان
اما هر یک از این متخصصان میبایست تولیدات یا خدماتش را با چیزهایی که برای ادامهی زندگی به آنها نیاز داشت، معاوضه کند. ابزارساز یک قلم سنگتراشی را با دو ظرف آشپزی مبادله میکرد؛ و کشاورز یک دسته گندم را با چند ماهی تاخت میزد.
و به این ترتیب، رفته رفته و طی سالهایی دراز، دادوستد پرجنب و جوشی در درهی نیل پا گرفت. این دادوستد میان خود روستاییان و نیز در میان روستاهای همسایه که در امتداد رود بودند، صورت میگرفت.
چنین تغییراتی، دگرگونیهای سیاسی را هم به دنبال آورد. گروهی از روستاها تحت رهبری نیرومندترین مردمی که از میان خودشان برخاسته بود، با هم متحد شدند. این گروه از روستاها گسترش و توسعه پیدا کرد و به ولایات و سپس به پادشاهیهای کوچک تبدیل شدند. تا حدود سال 3200 ق. م درهی نیل به سه قلمرو و پادشاهی از این نوع تقسیم شده بود که بر هر یک از آنها یکی از پادشاهان نیرومند آن دوران فرمان میراند.
نخستین قلمرو پادشاهی در شمال مصر، در ناحیهی دلتای نیل قرار داشت. در این جا «زنبور شاه» سلطنت میکرد که نشان و پرچم رسمیاش زنبور عسل یا زنبور سرخ بود. زنبور شاه تاج سرخی بر سر میگذاشت و مقر سلطنتش کاخی ساده و ابتدایی بود که «خانهی سرخ» نامیده میشد.
دومین قلمرو پادشاهی در ناحیهی مرکزی مصر نزدیک قاهرهی کنونی قرار داشت. این منطقه متعلق به «نیشاه» بود که پرچم سلطنتیاش شاخهای از گیاه پاپیروس بود. او تاج سفید بلندی بر سر میگذاشت و کاخش «خانهی سفید» نامیده میشد.
سومین قلمرو پادشاهی در جنوب مصر واقع شده بود. این منطقه نزدیک به محل «نخستین آبشارها» قرار داشت که محلی صخرهای و پلکانی شیب دار در مسیر رود نیل بود و مصر را از همسایهی جنوبیاش «نوبه» جدا میکرد. این بخش از دره زیر فرمان «شاهین شاه» بود که پرچم سلطنتیاش از شاهینهایی که در اعماق آسمان بیابر مصر پرواز میکردند، اقتباس شده بود.
گفته شده است که کمی پیش از سال 3200 ق.م جنگجوی نیرومندی به نام «عقرب» بر سرزمین شاهین شاهان فرمان میراند. عقرب به منطقهی شمالی مصر مرکزی لشکر کشید و نی شاه را برانداخت. جانشین او که در عین حال هم پادشاه جنوب بود و هم پادشاه مصر مرکزی، منطقهی دلتا یا شمال مصر را هم از چنگ زنبور شاه بیرون آورد. بدین ترتیب درهی نیل در تاریخ طولانیاش برای نخستین بار زیر فرمان یک پادشاه وحدت یافت.
نام این پادشاه «منس» بود. منس نخستین فرعون مصر باستان است؛ و تاریخ مصر رسماً با او آغاز میشود.
حدود سه هزار سال بعد، یک کاهن مصری به نام «مانتو» تاریخ کشورش را به رشتهی تحریر درآورد. او عقرب، زنبور شاهان، نی شاهان، شاهین شاهان را «نیمه خدایان مرده» نامید. مانتو هم چون تمام مصریان عقیده داشت که پادشاهان کشورش نیمی انسان و نیمی خدا هستند. او معتقد بود که عقرب و پیشینیانش سرسلسلهی فرعونهای نیمه انسان و نیمه خدایانی بودند که بعدها بر صحنهی تاریخ مصر باستانی گام نهادند.
مانتو، فرعونهای بیشمار مصر را به سی و یک سلسله که همه از یک خانواده بودند، تقسیم کرد. او مینویسد: «پس از نیمه خدایان مرده، نخستین سلسله از هشت پادشاه تشکیل میشد که نخستین آنان منس بود. او شصت و دو سال سلطنت کرد و از ضربهی اسب آبی هلاک شد.»
مورخان دقت تقسیم بندی مانتو را مشکوک میدانند. با این حال همواره آن را به عنوان یک منبع مناسب و سودمند دیدهاند.
هنگامی که فرعون منس بر مصر فرمانروایی میکرد، کل ساکنان دره به دو طبقه تقسیم میشدند: غنی و فقیر. اکثریت عظیم مصریان را شخم کاران، دهقانان ساده و دهقانان زمین بنده (سرفها) تشکیل میدادند که در طول تاریخشان، به همین صورت باقی ماندند. کمی بالاتر از آنها، از لحاظ مرتبهی اجتماعی، صنعتگران ماهر قرار داشتند که طی سالیان دراز رفته رفته رشد کردند. در سطح بالای اجتماع، درست پایین دست فرعونهای نیرومند، اشراف و نجبا قرار داشتند که از خویشان فرعون و از اعقاب رهبران و پادشاهان پیش از تاریخ بودند.
مصریان تازه وحدت یافته از لحاظ ظاهر با نیاکان دورشان- نخستین مردمی که به درهی نیل پا گذاشته بوند- چندان تفاوتی نداشتند. آنها با قدی در حدود 155 سانتی متر احتمالاً کمی بلندتر از اجدادشان بودند، اما با همان باریکی و لاغری ساکنان درهی نیل در سه هزار سال پیش؛ موی مجعد و پوست قهوهای متمایل به قرمز داشتند. اگرچه طرز تفکر و شیوهی زندگی آنها طی قرون متمادی بسیار تغییر کرده بود، اما اعتقادشان به زندگی پس از مرگ با اعتقاد اجدادشان تفاوتی نداشت.
با این وصف، در عصر منس، جهان دیگر همان بهشت رویایی شکارچیان و ساکنان اولیه نیل نبود. بلکه برای مصریان جدید، جهان دیگر درست مانند درهی نیل بود. در آن جهان هم زندگی به صورت این جهانی ادامه مییافت، البته مشروط به آن که احتیاطهای لازم به عمل میآمد.
در این دوره از تاریخ مصر، فقط فرعون میتوانست به جاودانگی خود اطمینان قطعی داشته باشد. او به عنوان یک خدا پس از مرگ جسمانی، به خدایان همانند خود در آسمانها میپیوست؛ و در همان حال، خدا- پادشاهان دیگری فرستاده میشد تا جای او را بگیرد. اما فرعون در زندگی تازهاش هم به خدمات آنهایی که در زمین به او خدمت کرده بودند، یعنی به کارگران کشتزارهایش، به خدمتکاران خانهاش، و به صاحب منصبان و طبقهی اشرافش نیاز داشت. و از این جا بود که امید به جاودانگی برای مردم مصر نیز مطرح میشد.مهمترین مسئله این بود که هیچ کس نمیتوانست به جهان دیگر وارد شود، مگر آن که پس از مرگ بدنش از پوسیدگی و فروپاشی در امان بماند و همه چیز به این امر بستگی داشت. چنان چه حسد انسانی از هم میپاشید، روح انسان، یا «کا» محکوم به این بود که تا ابد به صورت شبحی تنها در صحراها سرگردان بماند. به دلیل این اعتقاد بود که مصریان در همان اوایل تاریخشان به مومیاگران خبرهای مبدل شدند. آنها جسد را به مدت هفتاد روز در حوضچههایی از نمک میخواباندند (1). سپس آن را با پارچههای کتانی آغشته به صمغ نوارپیچ میکردند و میان نوارها لایههای محافظی قرار میدادند تا جسد هرچه بیشتر زنده جلوه کند. با این تصور که جسد تا ابد باقی خواهد ماند. در واقع مومیاگران مصر باستان به قدری در کارشان مهارت داشتند که بسیاری از مومیاییها هزاران سال دوام آورده و تا امروز هم باقی ماندهاند.
اما اگر قرار بود که مردگان در جهان دیگر هم به صورت این جهانی زندگی کنند، پس به داراییهای این جهانی شان نیز احتیاج مییافتند. بدین جهت مردم تهیدستی هم چون ساکنان اولیهی درهی نیل را همراه با ظروف آشپزی و اندک وسایل زندگی شان دفن میکردند. اما اشراف و بزرگان در آرامگاههایی قرار داده میشدند که شامل اتاقهایی پر از صندوقهای لباس و اثاثیهی منزل و خوراک و زیورآلات بود. اشراف برای اطمینان کامل از این که در جهان آینده نیز از تمام دلخوشیهای لذت بخشی که در این جهان داشتهاند، برخوردار خواهند شد، دیوارهای آرامگاه خود را با تصویرهایی از زندگی روزمره شان میآراستند. این نقش و نگارهای کوچک، زنده و گویا، شخص وابسته به طبقهی اشراف را در حال غذاخوردن با خانواده و دوستانش، دیدار از کشتزارها و تاکستانهایش، سرکشی به گلهها و گفتگو با مباشرش، به تور انداختن بر رود نیل همراه با فرزندانش، به تور انداختن پرندگان وحشی به اتفاق همسرش با هنگام نوازش سگ شکاری محبوبش نشان میداد. به اعتقاد آنها، در جهان دیگر نیروهای جادویی به این صحنهها جانی دوباره میبخشید و بدین ترتیب اشراف میتوانستند همراه با افراد و اشیایی که در زمین برایشان عزیز بوده است، تا ابد به زندگی ادامه دهند.
در این دوره از تاریخ مصر، فقط فرعون میتوانست به جاودانگی خود اطمینان قطعی داشته باشد. او به عنوان یک خدا پس از مرگ جسمانی، به خدایان همانند خود در آسمانها میپیوست؛ و در همان حال، خدا- پادشاهان دیگری فرستاده میشد تا جای او را بگیرد. اما فرعون در زندگی تازهاش هم به خدمات آنهایی که در زمین به او خدمت کرده بودند، یعنی به کارگران کشتزارهایش، به خدمتکاران خانهاش، و به صاحب منصبان و طبقهی اشرافش نیاز داشت. و از این جا بود که امید به جاودانگی برای مردم مصر نیز مطرح میشد، زیرا در این دورههای نخستین، تمام مصر شامل زمینها، مردم، تاکستانها و حیوانات اهلی به طور کلی ثروت شخصی فرعون به شمار میرفت. بنابراین، همهی افراد، چه آنهایی که با وجود مقدس و با ابهت فرعون در تماس بودند و چه آنهایی که اصلاً با او برخورد نداشتند، میتوانستند مدعی باشند که به طریقی به فرعون خدمت میکنند. بدین ترتیب، ساکنان دره هم میتوانستند به ورود در جهان دیگر امیدوار باشند. زیرا خدا-پادشاه قادر نبود در آن جهان بدون آنها به زندگی ابدی خود ادامه دهد.
وحدتی که مصر در زمان فرعون منس پیدا کرد، دورهی چهارصد سالهی سرشار از جنب و جوش را به دنبال آورد. در این دوره بود که ساکنان درهی نیل انواع اندیشههای نو و شیوههای گوناگون انجام امور را تجربه کردند. در پایان این دورهی چهارصد ساله، آنها راه و رسم مشخصی برای زندگی یافته بودند و دربارهی جهانی که در آن میزیستند، به اعتقاداتی رسیده بودند که تا سه هزار سال بعد نیز تغییر چندانی نکرد.
آنها نخست به این باور رسیدند که مردم برگزیدهی دنیای قدیماند. در سرتاسر تاریخ مصر، بیگانگان به عنوان مردمی «شریر» و «فرومایه» توصیف شدهاند.
هم چنین اعتقاد داشتند که خدایان بزرگ، درهی پرآفتاب نیل را به طور اختصاصی برای آنها خلق کردهاند؛ و آن را در میان صحراهای وسیع جای دادهاند تا مصریان را از مردم سرگردان و غالباً جنگجوی حوزهی مدیترانه محفوظ نگاه دارند. خدایان به عنوان نشانهای از توجه و التفات خود به آنها، یکی از برادران خود را نیز به درهی نیل فرو فرستاده بودند تا به صورت پادشاه حکومت کند. این خدا در قالب فانی و میرایش همان فرعون بود.
دلایل زیادی وجود دارد که چرا مصریان قدیم به این باور که پادشاهان خداست، نیاز داشتند. حقیقت این است که ساکنان دره نیل در جهان پیش از علم زندگی میکردند و طبعاً دربارهی علل طبیعی نمیدانستند. به اعتقاد آنها رعد و برق، محصول خوب و بد، زادن و مردن، طوفانها و خشکسالیها، همه و همه کار خدایانی نادیدنی و نیرومند بود که به بسته به حالاتی که بر آنها غلبه میکرد، خشمگین، هراسانگیز، انتقامجو، بیرحم یا مهربان میشدند.
در برابر رفتار غیرقابل پیش بینی این خدایان هراس انگیز چه تأمینی بهتر از این اعتقاد که یکی از همانها بر تخت پادشاهی مصر نشسته است؟ بیتردید، این خدا-پادشاه قلباً به مصر علاقه داشت و به علت نیروهای خارق العادهاش ضمانتی بود برای این که همه چیز در درهی نیل به خیر و خوشی بگذرد و برادر - خدایانش نیز به سود و صلاح مصر عمل کنند.
به عنوان مثال، مصریان قدیم به هیچ وجه نمیدانستند که ریزش بارانهای موسمی در سرچشمههای نیل دلیل طغیانهای هر سالهی رودخانه است و باور داشتند که نیل به فرمان خدایان طغیان میکند. اگر خدایان خشمگین میشدند، ممکن بود نیل را به طور کامل به طغیان دربیاورند. یا به کلی از طغیان آن جلوگیری کنند. در این صورت گیاهان از بیآبی میمردند و قحطی زمین را فلج میکرد. هر سال هنگامی که فصل طغیان رود نزدیک میشد، تمام دره در ناراحتی و دلهرهای روزافزون فرو میریخت.
آنها به درگاه «هاپی» - خدای نیل- دست دعا برمیداشتند و استغاثه میکرند: «توانا و ناتوان جملگی به تو التماس میکنند که آب عطا کنی... هیچ کس جامهی زیبا بر تن نمیکند، بزرگ زادگان خود را به زر و زیور نمیآرایند؛ و شب هنگام دیگر ترانهای به گوش نمیرسد.»
پادشاه، که خود یک خدا بود، به شفاعت نزد برادر- خدایش «هاپی» میرفت تا اطمینان یابد که دره هر سال از طغیان خوبی برخوردار خواهد شد. این کار درواقع به صورت یکی از مهمترین وظایف فرعون درآمده بود.
خرداد ماه هر سال، هنگام طغیان رودخانه، فرعون به مرزهای خوب مصر، که آب نخست در آن جا بالا میآمد، سفر میکرد. او در آن جا طی تشریفات مفصلی با برادرش «هاپی» صحبت میکرد و از او قول اکید میگرفت که یک بار دیگر آبهای سرشاز از «کمی» را به سوی دره گسیل دارد.
این امکان نیز وجود دارد که در پشت اعتقاد مصریان به الوهیت پادشاهانشان، دلایل سیاسی واقع بینانهای وجود داشته است. درهی نیل به نوعی وحدت دست یافته بود، با این حال مردم مصر جنوبی و شمالی بیشتر اوقات در حالت عدم تفاهم و رقابت متقابل میزیستند. این دو منطقه، گویشهای کاملاً مختلفی داشتند و شخصی ساکن در منطقهی دلتا به سختی میتوانست سخن مردم جنوب مصر را بفهمد. مردم دلتا که با سرزمینهای مدیترانهای آن سوی سواحلشان در تماس بودند، خود را از پسرعموهای روستاییشان در بالای رود متمدنتر و پیشرفتهتر احساس میکردند. مصر جنوبی و شمالی اگرچه حکومت واحدی داشتند و رود بزرگی آنها را به هم پیوند میداد، اما آمادگی داشتند تا با مشاهدهی کوچکترین نشانی از ضعف و دشواری از نو به حکومتهای جداگانهای مبدل شوند.
یک پادشاه میرا، خواه از این منطقه خواه از آن منطقه، ممکن بود رقابت را شدت دهد، اما پادشاهی که خدا به حساب میآمد، برتر از جدالهای منطقهای قرار میگرفت؛ و برایش اهمیت نداشت که بدن انسانی او در چه نقطهای از درهی نیل به دنیا آمده است. بنابراین، فرعون به عنوان یک خدا، هم چون نیروی وحدت بخشی کشورش را از آسوان تا دلتا به صورت یک ملت حفظ میکرد.
بااین حال، فرعون از لحاظ سیاسی عاقلانه میدانست که تفاوتها وحقوق هر دو منطقه را به رسمیت بشناسد. از این رو، تاج رسمی او ترکیبی از «تاج سرخ» شمال مصر و «تاج سفید» جنوب مصر بود.
کاخ او همیشه با دو دروازه ساخته میشد، دروازهی شمال و دروازهی جنوب! فرعون هیچ گاه به نام «پادشاه مصر» نامیده نمیشد، بلکه از او همیشه با عنوان «صاحب دو سرزمین» یا «پادشاه مصر جنوبی و شمالی» یاد میکردند.
طی چهارصد سال پس از مرگ «منس وحدت بخش» اعتقاد مصریان به خدا بودن فرعون چنان ریشه دار شد که وقتی فرعون به آنها نزدیک میشد، خود را بر زمین میانداختند و صورت را بر خاک مینهادند. برای این که نام فرعون پرابهت باشد، از او به عنوان «کسی که در خانهی بزرگ زندگی میکند» نام میبردند. واژهی فرعون از همین معنا پدید آمد، زیرا که در زبان مصری «خانهی بزرگ» را «پر-ئو» (2) میگفتند.
چاووشان فرعون، پیشاپیش او حرکت میکردند و ندا درمیدادند: «ای زمین به هوش باش! خدایت میآید».
پینوشتها:
1- پیش از این کار، بنا به گفتهی هرودت، مغز مرده را تا آنجا که میتوانستند با یک چنگک از راه بینی بیرون میکشیدند و باقی ماندهی آن را هم با داخل کردن داروهای مخصوص بیرون میآوردند. سپس پهلوی مرده را هم میشکافتند و امعاء و احشاء او را خارج میکردند. - م.
2- Per-O
منبع مقاله: پین، الیزابت (1396) فرعونها هم میمیرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتابهای پرنده آبی، چاپ چهارم