بیشرفت فکر تاریخنگاری یونانی
چکیده:
مورخان هلنیست این گذشته را گذشته ی خودشان حس می کردند و به این ترتیب نگارش نوع جدیدی تاریخ با وحدتی نمایشی به هر ابعادی میسر شد؛ مادام که مورخ می توانست برای آن مواد اولیه گرد آورد و آنها را در یک داستان واحد به هم جوش دهد.
تعداد کلمات: 1138 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
مورخان هلنیست این گذشته را گذشته ی خودشان حس می کردند و به این ترتیب نگارش نوع جدیدی تاریخ با وحدتی نمایشی به هر ابعادی میسر شد؛ مادام که مورخ می توانست برای آن مواد اولیه گرد آورد و آنها را در یک داستان واحد به هم جوش دهد.
تعداد کلمات: 1138 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
برگردان: علی اکبر مهدیان
برگردان: علی اکبر مهدیان
پس از قرن پنجم ق. م. دورنمای مورخ از نظر زمانی وسعت یافت. هنگامی که فکر یونانی، که از خود و ارزش خود آگاهی حاصل کرده بود، فتح جهان را آغاز کرد، به ماجرایی دست زد که تطورش وسیع تر از آن بود که در دید تنها یک نسل جای بگیرد؛ با وجود این، آگاهی از رسالت خویش اعتقادی از وحدت جوهری آن تطور، به آن بخشید. این امر به یونانیان کمک کرد تا بر خاص گرایی ای که سراسر تاریخ نگاری آنان را تا قبل از زمان اسکندر کبیر تحت تأثیر قرار داده بود، فائق آیند. از نظر آنان جوهر تاریخ عبارت بود از تاریخ یک واحد اجتماعی خاص در یک زمان خاص:
1. آنان آگاه بودند که این واحد اجتماعی خاص تنها یکی در میان بسیار بود و در حدی که در طول زمان معین، با دیگرانی که بر صحنه ی تاریخ ظاهر می شدند، تماس دوستانه یا خصمانه برقرار کند. اگرچه هرودوت به این دلیل باید حرفهایی برای گفتن درباره ی ایرانیان داشته باشد، اما توجه او به آنان از بهر خود ایشان نیست، بلکه فقط به عنوان دشمنان یونان است: دشمنانی شریف و شایسته، ولی باز هم دشمن و نه بیشتر.
2. آنان در قرن پنجم، و حتی زودتر، شعورشان می رسید که چیزی مانند عالم بشری، کلیتی از همه ی واحدهای اجتماعی خاص، وجود دارد؛ آنان این را انکوین می نامیدند تا از کاسموس، عالم طبیعی، قابل تمیز باشد. ولی وحدت این عالم بشری برای آنان فقط وحدتی جغرافیایی بود نه تاریخی. آگاهی از آن وحدت آگاهی تاریخی نبود. اندیشه ی تاریخ عالم بشری، تاریخ جهان، هنوز به وجود نیامده بود.
بیشتر بخوانید: مکتب تاریخ نگاری شام
3. آنان می فهمیدند که تاریخ جامعه ی خاص مورد توجه شان مدت مدیدی جریان داشته است، ولی نمی کوشیدند رد آن را از گذشته ی بسیار دور پی بگیرند. علت7ذا ترریاض اکرم ما تنها روش تاریخی اصیل که تا آن زمان ابداع شده بود، بر سو آل پیچ کردنی شاهدان عینی متکی بود؛ در نتیجه، عقبهی عرصه ی هر مورخ از روی حدود حافظه ی بشری تعیین می شد.
این سه محدودیت جملگی در آن چه دورهی هلنیستی خوانده شده است، از میان رفتند:
1. نماد دی تنگی یونانیان قرن پنجم، تمایزی است که آنان میان زبان یونانیان و بربران قائل بودند. قرن چهارم این تمایز را بر نینداخت، ولی شدت آن را از بین برد. این امر به نظریه ربطی نداشت، به عمل مربوط می شد. یک واقعیت آشنا دربارهی جهان معاصر این بود که بربران توانستند یونانی شوند. این یونانی سازی بر بران، در یونانی هلنیسم خوانده می شود (هلنیستی ؛ یعنی سخن گفتن به یونانی و در معنایی وسیع تر، پیش گرفتن آداب و عادات یونانی) دورهی هلنیستی دوره ای است که بربران آداب و عادات یونانی اختیار می کردند. به این سان، آگاهی تاریخی یونانی، که در نزد هرودوت قبل از هر چیز آگاهی از خصومت میان یونانیان و بربران جنگ ایران و یونان) بود به آگاهی از همکاری یونانیان و بربرها تبدیل می شود؛ همکاری ای که در آن یونانیان رهبری را بر عهده می گیرند، و بربرها با پیروی از رهبری یونانی وارث فرهنگی یونانی، و به این ترتیب وارث آگاهی تاریخی یونانی می شوند.
وضوح و رفعت کارهای هرودوت و توسیدید بود که تصور جاندار قرن پنجم را در اذهان نسل های بعد باز آفرید و میدان خلفی فکر تاریخی را وسعت بخشید. درست همان طور که دستاوردهای گذشته ی هنرمندان بزرگ این حس را به مردم بخشید که سبک های هنری غیر از سبک های هنری عصر خودشان هم ارزشمند است، و همان طور که نسلی از دانشمندان و هنردوستان ادبی و هنری پدید آمد که حفظ و بهره وری از هنر کلاسیک، فی نفسه، برایش یک هدف بود، نوع جدیدی از مورخان هم پدید آمد که می توانستند در خیال خود را معاصران هرودوت و توسیدید حس کنند، درحالی که هنوز هم مردان زمان خود، و قادر به مقایسه ی ازمنه ی خود با گذشته بودند.
2. از طریق کشورگشایی های اسکندر کبیر، که به واسطه ی آن آیکون یا دست کم بخش بسیار عظیم آن (و بخشی که همه ی اقوام غیر یونانی ای را در بر میگرفت که یونانیان به آنها توجه خاص داشتند) به یک واحد سیاسی منفرد و «جهان» به چیزی بیش از یک بیان جغرافیایی تبدیل شد. اکنون، کل امپراتوری اسکندر در یک تاریخ واحد جهان یونانی سهیم بود. کل أنکوین بالقوه در آن سهیم بود. هر شخصی که از اطلاعات عادی به حد کفایت برخوردار بود، این را یک واقعیت میدانست که تاریخ یونان واحدی است از دریای آدریاتیک تا رود سند و از رود دانوب تا صحرا معتبر است. از نظر فیلسوفی که در این واقعیت تأمل می کرد، ممکن بود همان تصور را به کل ایکوین تعمیم دهد: «شاعر می گوید، شهر عزیر یکروپس، تو نمیخواهی بگویی شهر عزیر زئوس؟» البته این متعلق به مارکوس اورلیوس در قرن دوم میلادی است؛ ولی این تصور، تصور کل جهان به سان یک واحد تاریخی، نوعة تصوری رواقی است و فلسفه ی رواقی نوع محصول دورهی هلنیستی است. هلنیسم بود که تصور تاریخ جهانی را خلق کرد.
3. ولی تاریخ جهان را نمی شد بنا بر قدرت گواهی شاهدان عینی زنده نوشت، و بنابراین روش جدیدی، یعنی تألیف، لازم بود. لازم بود تاریخ چل تکه ای ساخته شود که مصالح آن از «مراجع»، یعنی از آثار مورخان پیشینی که قبلا تاریخ جوامع خاص در ازمنه ی خاص را نوشته بودند، اخذ شده باشد. این چیزی است که من روش تاریخی «سرهم بندی» می خوانم؛ و شامل بر گرفتن مصالح لازم از نویسندگانی است که آثارشان را نمی توان طبق اصول هرودوتی بررسی کرد، زیرا شاهدان عینی آن آثار دیگر زنده نیستند. در مقام روش، این از روش سقراطی قرن پنجم بسیار حقیر تر است. روشی به کلی غیر انتقادی نیست، برای این که می توان و باید راجع به صحت و سقم این یا آن مطلب که این یا آن «مرجع» بیان داشته است، داوری کرد. ولی ابدآ نمی توان بدون اطمینان از این که این یا آن مرجع مورخ خوبی بوده است یا خیر از آن سود جست. در نتیجه، تاریخ جهانی عصر هلنیستی (که شامل عصر رومی هم می شود) بر ارزیابی سطح بالای آثاری مبتنی است که مورخان منطقه ای عصر چلنی پدید آورده اند.
به خصوص، وضوح و رفعت کارهای هرودوت و توسیدید بود که تصور جاندار قرن پنجم را در اذهان نسل های بعد باز آفرید و میدان خلفی فکر تاریخی را وسعت بخشید. درست همان طور که دستاوردهای گذشته ی هنرمندان بزرگ این حس را به مردم بخشید که سبک های هنری غیر از سبک های هنری عصر خودشان هم ارزشمند است، و همان طور که نسلی از دانشمندان و هنردوستان ادبی و هنری پدید آمد که حفظ و بهره وری از هنر کلاسیک، فی نفسه، برایش یک هدف بود، نوع جدیدی از مورخان هم پدید آمد که می توانستند در خیال خود را معاصران هرودوت و توسیدید حس کنند، درحالی که هنوز هم مردان زمان خود، و قادر به مقایسه ی ازمنه ی خود با گذشته بودند. مورخان هلنیست این گذشته را گذشته ی خودشان حس می کردند و به این ترتیب نگارش نوع جدیدی تاریخ با وحدتی نمایشی به هر ابعادی میسر شد؛ مادام که مورخ می توانست برای آن مواد اولیه گرد آورد و آنها را در یک داستان واحد به هم جوش دهد.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
این سه محدودیت جملگی در آن چه دورهی هلنیستی خوانده شده است، از میان رفتند:
1. نماد دی تنگی یونانیان قرن پنجم، تمایزی است که آنان میان زبان یونانیان و بربران قائل بودند. قرن چهارم این تمایز را بر نینداخت، ولی شدت آن را از بین برد. این امر به نظریه ربطی نداشت، به عمل مربوط می شد. یک واقعیت آشنا دربارهی جهان معاصر این بود که بربران توانستند یونانی شوند. این یونانی سازی بر بران، در یونانی هلنیسم خوانده می شود (هلنیستی ؛ یعنی سخن گفتن به یونانی و در معنایی وسیع تر، پیش گرفتن آداب و عادات یونانی) دورهی هلنیستی دوره ای است که بربران آداب و عادات یونانی اختیار می کردند. به این سان، آگاهی تاریخی یونانی، که در نزد هرودوت قبل از هر چیز آگاهی از خصومت میان یونانیان و بربران جنگ ایران و یونان) بود به آگاهی از همکاری یونانیان و بربرها تبدیل می شود؛ همکاری ای که در آن یونانیان رهبری را بر عهده می گیرند، و بربرها با پیروی از رهبری یونانی وارث فرهنگی یونانی، و به این ترتیب وارث آگاهی تاریخی یونانی می شوند.
وضوح و رفعت کارهای هرودوت و توسیدید بود که تصور جاندار قرن پنجم را در اذهان نسل های بعد باز آفرید و میدان خلفی فکر تاریخی را وسعت بخشید. درست همان طور که دستاوردهای گذشته ی هنرمندان بزرگ این حس را به مردم بخشید که سبک های هنری غیر از سبک های هنری عصر خودشان هم ارزشمند است، و همان طور که نسلی از دانشمندان و هنردوستان ادبی و هنری پدید آمد که حفظ و بهره وری از هنر کلاسیک، فی نفسه، برایش یک هدف بود، نوع جدیدی از مورخان هم پدید آمد که می توانستند در خیال خود را معاصران هرودوت و توسیدید حس کنند، درحالی که هنوز هم مردان زمان خود، و قادر به مقایسه ی ازمنه ی خود با گذشته بودند.
2. از طریق کشورگشایی های اسکندر کبیر، که به واسطه ی آن آیکون یا دست کم بخش بسیار عظیم آن (و بخشی که همه ی اقوام غیر یونانی ای را در بر میگرفت که یونانیان به آنها توجه خاص داشتند) به یک واحد سیاسی منفرد و «جهان» به چیزی بیش از یک بیان جغرافیایی تبدیل شد. اکنون، کل امپراتوری اسکندر در یک تاریخ واحد جهان یونانی سهیم بود. کل أنکوین بالقوه در آن سهیم بود. هر شخصی که از اطلاعات عادی به حد کفایت برخوردار بود، این را یک واقعیت میدانست که تاریخ یونان واحدی است از دریای آدریاتیک تا رود سند و از رود دانوب تا صحرا معتبر است. از نظر فیلسوفی که در این واقعیت تأمل می کرد، ممکن بود همان تصور را به کل ایکوین تعمیم دهد: «شاعر می گوید، شهر عزیر یکروپس، تو نمیخواهی بگویی شهر عزیر زئوس؟» البته این متعلق به مارکوس اورلیوس در قرن دوم میلادی است؛ ولی این تصور، تصور کل جهان به سان یک واحد تاریخی، نوعة تصوری رواقی است و فلسفه ی رواقی نوع محصول دورهی هلنیستی است. هلنیسم بود که تصور تاریخ جهانی را خلق کرد.
3. ولی تاریخ جهان را نمی شد بنا بر قدرت گواهی شاهدان عینی زنده نوشت، و بنابراین روش جدیدی، یعنی تألیف، لازم بود. لازم بود تاریخ چل تکه ای ساخته شود که مصالح آن از «مراجع»، یعنی از آثار مورخان پیشینی که قبلا تاریخ جوامع خاص در ازمنه ی خاص را نوشته بودند، اخذ شده باشد. این چیزی است که من روش تاریخی «سرهم بندی» می خوانم؛ و شامل بر گرفتن مصالح لازم از نویسندگانی است که آثارشان را نمی توان طبق اصول هرودوتی بررسی کرد، زیرا شاهدان عینی آن آثار دیگر زنده نیستند. در مقام روش، این از روش سقراطی قرن پنجم بسیار حقیر تر است. روشی به کلی غیر انتقادی نیست، برای این که می توان و باید راجع به صحت و سقم این یا آن مطلب که این یا آن «مرجع» بیان داشته است، داوری کرد. ولی ابدآ نمی توان بدون اطمینان از این که این یا آن مرجع مورخ خوبی بوده است یا خیر از آن سود جست. در نتیجه، تاریخ جهانی عصر هلنیستی (که شامل عصر رومی هم می شود) بر ارزیابی سطح بالای آثاری مبتنی است که مورخان منطقه ای عصر چلنی پدید آورده اند.
به خصوص، وضوح و رفعت کارهای هرودوت و توسیدید بود که تصور جاندار قرن پنجم را در اذهان نسل های بعد باز آفرید و میدان خلفی فکر تاریخی را وسعت بخشید. درست همان طور که دستاوردهای گذشته ی هنرمندان بزرگ این حس را به مردم بخشید که سبک های هنری غیر از سبک های هنری عصر خودشان هم ارزشمند است، و همان طور که نسلی از دانشمندان و هنردوستان ادبی و هنری پدید آمد که حفظ و بهره وری از هنر کلاسیک، فی نفسه، برایش یک هدف بود، نوع جدیدی از مورخان هم پدید آمد که می توانستند در خیال خود را معاصران هرودوت و توسیدید حس کنند، درحالی که هنوز هم مردان زمان خود، و قادر به مقایسه ی ازمنه ی خود با گذشته بودند. مورخان هلنیست این گذشته را گذشته ی خودشان حس می کردند و به این ترتیب نگارش نوع جدیدی تاریخ با وحدتی نمایشی به هر ابعادی میسر شد؛ مادام که مورخ می توانست برای آن مواد اولیه گرد آورد و آنها را در یک داستان واحد به هم جوش دهد.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخ اندیشه
بررسی تاریخ و اندیشه های نهضت حروفیه
سیری کوتاه در فلسفهی تاریخ