دوستی دارم که هروقت با نکته، عکس، داستان و یا خبر جالبی برخورد میکند، آن را برایم ایمیل میکند. روزی داستانی برایم فرستاد که هر بار میخوانمش، حال و هوایم دگرگون میشود.
بانوی باحجابی از یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای فرانسه خرید میکرد. وقتی خریدش تمام شد، برای پرداخت، بهسمت صندوق رفت. صندوقدار که زنی بیحجاب و اصالتاً عرب بود، نگاهی از سر تمسخر به او انداخت. شروع کرد به گرفتن بارکد اجناس و متکبرانه آنها را به گوشهی میز انداخت. زن که روبنده بر چهره داشت، خونسرد بود و چیزی نمیگفت. بالأخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه، هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری، یکی از همین مشکلات است که عاملش تو و امثال تو هستید. ما برای زندگی و کار به اینجا آمدهایم نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ. اگر میخواهی دینت را نمایش بدهی یا روبنده به صورت بزنی، برو به کشور خودت و هرجور میخواهی زندگی کن.»
زن، اجناسی را که خریده بود توی نایلون گذاشت و نگاهی به صندقدار کرد. روبنده را از صورت برداشت و در پاسخ صندوقدار که از دیدن چهرهی اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم. این دین من است و اینجا وطنم. شما دینتان را فروختید و ما خریدیم.»
گاهی با خودم فکر میکنم، اگر در یک خانوادهی مسیحی یا یهودی متولد شده بودم، چه سرنوشتی در انتظارم بود؟
و بیشتر اوقات به این نتیجه میرسم که قطعاً من هم مسیحی یا یهودی میشدم. من دین خود را به شکل موروثی کسب کردهام؛ نمازم را همانطور میخوانم که پدر و مادرم میخوانند، روزهام را همانطور میگیرم که آنها میگیرند و خیلیها که عکس جوانیهای مادرم را میبینند میگویند، چهقدر شبیه مادرت هستی؛ شاید چون من هم همانطور حجاب میگیرم که مادرم میگرفته است.
گاهی هم که عکس زنان و دختران تازهمسلمان اروپایی و آمریکایی را میبینم از خودم میپرسم، چه چیزی ساز این زن یا دختر را ناکوک کرده تا در کشوری که همه یک نُت را مینوازند، او خارج بزند؟ چهطور توانسته همرنگ جماعت نشود و جوری باشد که یک جور دیگر است؟ و بعد فکر میکنم که این زن یا دختر چهقدر باید شجاع باشد، شهامت و جسارت داشته باشد تا بلند شود، انقلاب کند و تمام قاعدههای خانوادگی، و اجتماعی کشورش را بههم بزند و آنطور عمل کند که فکر میکند درست است، آنطور لباس بپوشد که فکر میکند باید بپوشد و بشود آنجور که فکر میکند جور است.
و بعد به خودم نهیب میزنم که بلند شو، تو هم یکبار بدون تعصب، بدون سابقهی ذهنی، اینبار با دقت، مطالعه و ایمان، اسلام و حجاب را انتخاب کن تا مثل آن زن عرب، وقتی توی یک فضای دیگر قرار گرفتی، خودت را نبازی و همرنگ جماعت نشوی. بلند شوی و مثل آن دختر پاک تازهمسلمان، پای انتخابت بایستی و فکر تاجر شدن و خرید و فروش را هم از سرت بیرون کنی.
بانوی باحجابی از یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای فرانسه خرید میکرد. وقتی خریدش تمام شد، برای پرداخت، بهسمت صندوق رفت. صندوقدار که زنی بیحجاب و اصالتاً عرب بود، نگاهی از سر تمسخر به او انداخت. شروع کرد به گرفتن بارکد اجناس و متکبرانه آنها را به گوشهی میز انداخت. زن که روبنده بر چهره داشت، خونسرد بود و چیزی نمیگفت. بالأخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه، هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری، یکی از همین مشکلات است که عاملش تو و امثال تو هستید. ما برای زندگی و کار به اینجا آمدهایم نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ. اگر میخواهی دینت را نمایش بدهی یا روبنده به صورت بزنی، برو به کشور خودت و هرجور میخواهی زندگی کن.»
زن، اجناسی را که خریده بود توی نایلون گذاشت و نگاهی به صندقدار کرد. روبنده را از صورت برداشت و در پاسخ صندوقدار که از دیدن چهرهی اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم. این دین من است و اینجا وطنم. شما دینتان را فروختید و ما خریدیم.»
گاهی با خودم فکر میکنم، اگر در یک خانوادهی مسیحی یا یهودی متولد شده بودم، چه سرنوشتی در انتظارم بود؟
و بیشتر اوقات به این نتیجه میرسم که قطعاً من هم مسیحی یا یهودی میشدم. من دین خود را به شکل موروثی کسب کردهام؛ نمازم را همانطور میخوانم که پدر و مادرم میخوانند، روزهام را همانطور میگیرم که آنها میگیرند و خیلیها که عکس جوانیهای مادرم را میبینند میگویند، چهقدر شبیه مادرت هستی؛ شاید چون من هم همانطور حجاب میگیرم که مادرم میگرفته است.
گاهی هم که عکس زنان و دختران تازهمسلمان اروپایی و آمریکایی را میبینم از خودم میپرسم، چه چیزی ساز این زن یا دختر را ناکوک کرده تا در کشوری که همه یک نُت را مینوازند، او خارج بزند؟ چهطور توانسته همرنگ جماعت نشود و جوری باشد که یک جور دیگر است؟ و بعد فکر میکنم که این زن یا دختر چهقدر باید شجاع باشد، شهامت و جسارت داشته باشد تا بلند شود، انقلاب کند و تمام قاعدههای خانوادگی، و اجتماعی کشورش را بههم بزند و آنطور عمل کند که فکر میکند درست است، آنطور لباس بپوشد که فکر میکند باید بپوشد و بشود آنجور که فکر میکند جور است.
و بعد به خودم نهیب میزنم که بلند شو، تو هم یکبار بدون تعصب، بدون سابقهی ذهنی، اینبار با دقت، مطالعه و ایمان، اسلام و حجاب را انتخاب کن تا مثل آن زن عرب، وقتی توی یک فضای دیگر قرار گرفتی، خودت را نبازی و همرنگ جماعت نشوی. بلند شوی و مثل آن دختر پاک تازهمسلمان، پای انتخابت بایستی و فکر تاجر شدن و خرید و فروش را هم از سرت بیرون کنی.
نویسنده: سیده عذرا موسوی