ولفهارت پاننبرگ
چکیده:
از نظر پاننبرگ، مکاشفه در تاریخ دیده می شود، اما نه در بخش خاصی از تاریخ که تاریخ نجات شناخته می شود، بلکه در کل تاریخ و در تاریخ جهانی قابل مشاهده است. این سخن بدان معناست که مکاشفه خدا تا زمان پایان یافتن تاریخ، کامل نیست.
تعداد کلمات: 1478 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
از نظر پاننبرگ، مکاشفه در تاریخ دیده می شود، اما نه در بخش خاصی از تاریخ که تاریخ نجات شناخته می شود، بلکه در کل تاریخ و در تاریخ جهانی قابل مشاهده است. این سخن بدان معناست که مکاشفه خدا تا زمان پایان یافتن تاریخ، کامل نیست.
تعداد کلمات: 1478 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
نویسنده: تونی لِین
ترجمه: روبرت آسریان
ترجمه: روبرت آسریان
ولفهارت پاننبرگ در سال ۱۹۲۸ در استین که در آن زمان جزء خاک آلمان بود و امروزه در خاک لهستان قرار دارد، چشم به جهان گشود. پس از جنگ، وی در دانشگاههای برلین و گوتینگن تحصیل کرد. در طی این سالیان وی تفکر غیردینی را وانهاد و ایمان مسیحی را پذیرفت. در سال ۱۹۵۰ وی برای تحصیل الهیات به بازل رفت تا زیر نظر کارل بارته تحصیل نماید. سپس در هیدلبرگ مشغول تحصیل شد. در آنجا وی جزء گروهی از دانشجویان بود که به کار تحقیق و پژوهش مشغول بودند. این گروه، بعدها «حلقه پاننبرگ» نام گرفت. مباحث و پژوهش های آنان در اثری گروهی که مکاشفه به مانند تاریخ نام داشت، در سال ۱۹۶۱ منتشر شد. اعضای این گروه تا سال ۱۹۶۹ به شکل منظم با یکدیگر دیدار داشتند؛ تا اینکه اختلاف نظر اعضای گروه در مورد تاریخمندی رستاخیز مسیح، باعث گشت تا آنان دیگر نتوانند رویکرد مشترکی داشته باشند. پاننبرگ در سال ۱۹۵۵ در مقام استاد الهیات در دانشگاه هیدلبرگ شروع به تدریس کرد. در سال ۱۹۵۸ وی در دانشکده الهیاتی ووپرتال به تدریس الهیات نظام مند پرداخت؛ یعنی در دانشکده ای که مولتمان نیز در آنجا مشغول تدریس بود. وی سپس در سال ۱۹۶۱ در دانشگاه ماینز و در سال ۱۹۶۸ در دانشگاه مونیخ در سمت استاد الهیات نظام مند مشغول تدریس شد که از آن زمان تا به حال در مونیخ ساکن است.
اگرچه پاننبرگ عمیقة تحت تأثیر بارت بود، در برخی موارد علیه نگرش الهیاتی او واکنش نشان داد. وی خصوصا با تلاش بارت و بولتمان برای انفصال الهیات از نقد تاریخی مخالف بود. وی گرایش حاکم بر الهیات قرن بیستم را در مورد نادیده گرفتن عیسای تاریخی، (یعنی تصویری که توسط نقد تاریخی از عیسی ترسیم می شود) و بنیان نهادن الهیات صرفا بر اساس «مسیح ایمان»؛ (یعنی عیسایی که کلیسای اولیه آن را اعلام میکرد) رد می کند و بر این موضوع تأکید دارد که الهیات باید بر بنیان تاریخ بنا شود و امکان تحقیقات و بررسی های معارف دیگر بشری در مورد آن میسر باشد. از نظر او، این ادعا که واقعه ای چون رستاخیز عیسی مسیح امری است که تنها ایمان، امکان دسترسی به آن را دارد، در حکم جلوگیری از مطرح شدن انجیل در عرصه تبادل آراء معارف بشری و تبدیل کردن الهیات به بررسی تجربه باطنی و سری کسانی است که صاحب این تجربه اند پانن برگ مفهومی کاملا نوین از مکاشفه ارائه می دهد که آن را در یکی از بخش های مکاشفه به مانند تاریخ، در قالب هفت اصل ایمانی بیان می کند. پانن برگ بر خلاف رویکرد راست دینی نوین و الهیات اگزیستانسیالیستی، که مکاشفه را از تاریخ منفصل می سازند، مکاشفه خدا را در رخدادهای تاریخی و خصوصا در شخصیت عیسی مسیح و در عالی ترین شکل آن در رستاخیز وی از مردگان می داند. بارت، با هر تلاشی برای نشان دادن تاریخمندی رستاخیز مسیح شدید مخالفت می ورزید و بر این باور بود که حقیقت این واقعه، تنها بر کسانی که ایمان دارند آشکار می شود. پانن برگ چنین استدلال می کند که این امر، الهیات را به نظریهای خصوصی و باطنی برای اشخاص ایماندار تبدیل میکند که از دیگر معارف بشری منفصل است. در این حالت، ایمان مسیحی در مورد حقیقت و ادعای آن در مورد تاریخمندی رستاخیز به طور خاص، قابلیت اثبات و تحقیق پذیری را دارد. پاننبرگ بر این باور است که شواهد و مدارک تاریخی به روشنی بر رستاخیز مسیح از مردگان دلالت دارند. ایمان آوردن به رستاخیز مسیح به معنای تصدیق حقیقتی است که در برابر چشمان ما قرار دارد. پذیرش حقیقت رستاخیز «پیامد طبیعی ارزیابی واقعیت های مربوط به این امر است.»
بیشتر بخوانید : مسیحیت معاصر
اگر این حقیقت از چشم بسیاری اشخاص نهان و مستور است، بدین علت نیست که عقل آنان به ابزار مکمل دیگری برای شناخت این حقیقت نیاز دارد «بلکه مسئله این است که آنان باید از عقل خویش به شکلی صحیح استفاده کنند تا حقیقت را به درستی ببینند.» از نظر او ایمان، وسیله ای برای دیدن واقعیت رستاخیز نیست که بتوان بر اساس آن به این واقعه نگریست، بلکه خود بر اثر پی بردن به حقیقت رستاخیز، در فرد پدید می آید.
اگرچه پاننبرگ عمیقة تحت تأثیر بارت بود، در برخی موارد علیه نگرش الهیاتی او واکنش نشان داد. وی خصوصا با تلاش بارت و بولتمان برای انفصال الهیات از نقد تاریخی مخالف بود. وی گرایش حاکم بر الهیات قرن بیستم را در مورد نادیده گرفتن عیسای تاریخی، (یعنی تصویری که توسط نقد تاریخی از عیسی ترسیم می شود) و بنیان نهادن الهیات صرفا بر اساس «مسیح ایمان»؛ (یعنی عیسایی که کلیسای اولیه آن را اعلام میکرد) رد می کند و بر این موضوع تأکید دارد که الهیات باید بر بنیان تاریخ بنا شود و امکان تحقیقات و بررسی های معارف دیگر بشری در مورد آن میسر باشد.
آیا چنین نگرشی باعث نمی شود که ایمان، امری زائد به نظر آید؟ خیر. نقد تاریخی، مجموعه ای از احتمالات و نه مجموعه ای از حقایق قطعی را در برابر ما قرار می دهد. برای مثال، فرض کنید که مورخان اعصار کهن برای دست انداختن نسل های بعدی، شخصیتی تاریخی به نام ژولیوس سزار را از خود ساخته اند؛ در حالی که چنین شخصی وجود خارجی نداشته است. البته چنین فرضیه ای بسیار نامحتمل است، اما به هر حال نمی توان ثابت کرد که چنین نیست. نقد تاریخی نیز، بر اساس شواهد، احتمال وقوع رستاخیز را نشان میدهد. ایمان نیز علاوه بر شناخت و معرفتی که ما از این موضوع داریم، در ورای این شناخت (اما نه بر خلاف آن) به ما اطمینان می بخشد. به همین شکل نیز براهین عقلانی، احتمال زیاد وفادار بودن همسر مرا به من نشان می دهند، اما اعتماد من به او، امری ورای نگرش مبتنی بر احتمالات تلقی می شود و اعتمادی یقین آمیز است. در واقع، چنین ایمانی ممکن است به قلمروی ورای شواهد گام بگذارد، اما بر شواهد مطمئنی استوار است که همگان امکان مشاهده آن را دارند.
از نظر پاننبرگ، مکاشفه در تاریخ دیده می شود، اما نه در بخش خاصی از تاریخ که تاریخ نجات شناخته می شود، بلکه در کل تاریخ و در تاریخ جهانی قابل مشاهده است. این سخن بدان معناست که مکاشفه خدا تا زمان پایان یافتن تاریخ، کامل نیست. ولی ما در ظلمت رها نشده ایم. «در سرنوشت عیسی پایان تاریخ از پیش، به عنوان پیش بینی آینده، به وقوع پیوسته است. زیرا «آنچه در عیسی به وقوع پیوست، در مقیاسی کیهانی در پایان جهان به وقوع خواهد پیوست.» به عبارتی، دیگر نمی توان انتظار داشت که خدا مکاشفه دیگری از خود ارائه دهد. خدا از زمان عیسی به بعد به آشکار ساختن خود ادامه داده، اما بیشتر به عنوان کسی که قبلا در وقایعی که برای عیسی اتفاق افتاده، خود را آشکار ساخته است.
پاننبرگ نظریه های اصلاح کننده ارزشمندی در مورد گرایش های اصلی الهیات قرن بیستم ارائه کرده است. پافشاری وی بر رستاخیز به عنوان رخدادی عینی و اثبات پذیر، باعث به وجود آمدن ارتباط مجدد بین الهیات و تاریخ شده است. اما نباید فراموش کرد که ایمان صرفا ارزیابی عقلانی شواهد نیست. واکنش ما به مسیح، هم بعدی روحانی و هم بعدی اخلاقی دارد. «و حکم این است که نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند؛ چرا که اعمال ایشان بد است» (یوحنا ۱۹ : ۳). به همین دلیل است که «احدی جز روح القدس عیسی را خداوند نمی توان گفت» (اول قرنتیان ۳ : ۱۲).
مهم ترین اثر الهیاتی پاننبرگ، عیسی - خدا و انسان (۱۹۶۴) نام دارد. در مورد آموزه عیسی مسیح یا مسیح شناسی، دو نوع رویکرد وجود دارد. رویکرد نخست «مسیح شناسی مبتنی بر عالم اعلی» است که از پسر الهی خدا می آغازد و این سؤال را مطرح می سازد که چگونه و به چه طریقی او انسان شد. رویکرد دوم «مسیح شناسی مبتنی بر عالم خاکی» است که از عیسای ناصری به عنوان یک انسان می آغازد و این سؤال را مطرح می سازد که چگونه و به چه طریقی وی خدا بود. پانن برگ رویکرد نخست را قبول ندارد. از نظر او مسیح شناسی مبتنی بر عالم اعلی، الوهیت عیسی را همچون اصلی مسلم می پذیرد؛ در حالی که، مهم ترین وظیفه مسیح شناسی در عصر حاضر دقیقا این است که الوهیت او را تصویر کند. مسیح شناسی مبتنی بر عالم اعلی، باعث کاسته شدن از علاقه به عیسای تاریخی می گردد و در مقابل، توجه اصلی متمرکز به این امر می شود که چگونه در طبیعت الهی و انسانی می توانند در یک شخصیت پیوند یابند. روش پاننبرگ آغاز کردن از عالم خاکی است. وی از عیسای تاریخی بررسی خود را می آغازد و از آنجا به الوهیت عیسی می رسد. از نظر وی، این رستاخیز مسیح است که الوهیت او را به نمایش می گذارد. «اگر عیسی که از مردگان، رستاخیز کرده است، نزد خدا صعود نموده و در نتیجه، پایان جهان آغاز شده است، بنابراین، خدا به شکلی غایی در عیسی مکشوف شده است.» رستاخیز، نشان دهنده وحدت عیسی با پدر است. این رخداد اثباتگر همه ادعاهای قبلی خداست که در صورت عدم وقوع رستاخیز، گفتارهایی توخالی محسوب می شدند. بنابراین، از نظر پاننبرگ تجسم یا انسان شدن خدا، نقطۂ غایی مسیح شناسی محسوب می شود و نه نقطه آغازین آن. عیسی در وحدت مکاشفهای خود با خدا که متضمن الوهیت خود عیسی نیز هست؛ در عین حال، متمایز از خدا به عنوان پدر باقی می ماند. و نقطه آغاز آموزه تثلیث در این امر نهفته است. (عیسی به خدا و انسان، فصل چهارم )
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)
اگرچه پاننبرگ عمیقة تحت تأثیر بارت بود، در برخی موارد علیه نگرش الهیاتی او واکنش نشان داد. وی خصوصا با تلاش بارت و بولتمان برای انفصال الهیات از نقد تاریخی مخالف بود. وی گرایش حاکم بر الهیات قرن بیستم را در مورد نادیده گرفتن عیسای تاریخی، (یعنی تصویری که توسط نقد تاریخی از عیسی ترسیم می شود) و بنیان نهادن الهیات صرفا بر اساس «مسیح ایمان»؛ (یعنی عیسایی که کلیسای اولیه آن را اعلام میکرد) رد می کند و بر این موضوع تأکید دارد که الهیات باید بر بنیان تاریخ بنا شود و امکان تحقیقات و بررسی های معارف دیگر بشری در مورد آن میسر باشد.
آیا چنین نگرشی باعث نمی شود که ایمان، امری زائد به نظر آید؟ خیر. نقد تاریخی، مجموعه ای از احتمالات و نه مجموعه ای از حقایق قطعی را در برابر ما قرار می دهد. برای مثال، فرض کنید که مورخان اعصار کهن برای دست انداختن نسل های بعدی، شخصیتی تاریخی به نام ژولیوس سزار را از خود ساخته اند؛ در حالی که چنین شخصی وجود خارجی نداشته است. البته چنین فرضیه ای بسیار نامحتمل است، اما به هر حال نمی توان ثابت کرد که چنین نیست. نقد تاریخی نیز، بر اساس شواهد، احتمال وقوع رستاخیز را نشان میدهد. ایمان نیز علاوه بر شناخت و معرفتی که ما از این موضوع داریم، در ورای این شناخت (اما نه بر خلاف آن) به ما اطمینان می بخشد. به همین شکل نیز براهین عقلانی، احتمال زیاد وفادار بودن همسر مرا به من نشان می دهند، اما اعتماد من به او، امری ورای نگرش مبتنی بر احتمالات تلقی می شود و اعتمادی یقین آمیز است. در واقع، چنین ایمانی ممکن است به قلمروی ورای شواهد گام بگذارد، اما بر شواهد مطمئنی استوار است که همگان امکان مشاهده آن را دارند.
از نظر پاننبرگ، مکاشفه در تاریخ دیده می شود، اما نه در بخش خاصی از تاریخ که تاریخ نجات شناخته می شود، بلکه در کل تاریخ و در تاریخ جهانی قابل مشاهده است. این سخن بدان معناست که مکاشفه خدا تا زمان پایان یافتن تاریخ، کامل نیست. ولی ما در ظلمت رها نشده ایم. «در سرنوشت عیسی پایان تاریخ از پیش، به عنوان پیش بینی آینده، به وقوع پیوسته است. زیرا «آنچه در عیسی به وقوع پیوست، در مقیاسی کیهانی در پایان جهان به وقوع خواهد پیوست.» به عبارتی، دیگر نمی توان انتظار داشت که خدا مکاشفه دیگری از خود ارائه دهد. خدا از زمان عیسی به بعد به آشکار ساختن خود ادامه داده، اما بیشتر به عنوان کسی که قبلا در وقایعی که برای عیسی اتفاق افتاده، خود را آشکار ساخته است.
پاننبرگ نظریه های اصلاح کننده ارزشمندی در مورد گرایش های اصلی الهیات قرن بیستم ارائه کرده است. پافشاری وی بر رستاخیز به عنوان رخدادی عینی و اثبات پذیر، باعث به وجود آمدن ارتباط مجدد بین الهیات و تاریخ شده است. اما نباید فراموش کرد که ایمان صرفا ارزیابی عقلانی شواهد نیست. واکنش ما به مسیح، هم بعدی روحانی و هم بعدی اخلاقی دارد. «و حکم این است که نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند؛ چرا که اعمال ایشان بد است» (یوحنا ۱۹ : ۳). به همین دلیل است که «احدی جز روح القدس عیسی را خداوند نمی توان گفت» (اول قرنتیان ۳ : ۱۲).
مهم ترین اثر الهیاتی پاننبرگ، عیسی - خدا و انسان (۱۹۶۴) نام دارد. در مورد آموزه عیسی مسیح یا مسیح شناسی، دو نوع رویکرد وجود دارد. رویکرد نخست «مسیح شناسی مبتنی بر عالم اعلی» است که از پسر الهی خدا می آغازد و این سؤال را مطرح می سازد که چگونه و به چه طریقی او انسان شد. رویکرد دوم «مسیح شناسی مبتنی بر عالم خاکی» است که از عیسای ناصری به عنوان یک انسان می آغازد و این سؤال را مطرح می سازد که چگونه و به چه طریقی وی خدا بود. پانن برگ رویکرد نخست را قبول ندارد. از نظر او مسیح شناسی مبتنی بر عالم اعلی، الوهیت عیسی را همچون اصلی مسلم می پذیرد؛ در حالی که، مهم ترین وظیفه مسیح شناسی در عصر حاضر دقیقا این است که الوهیت او را تصویر کند. مسیح شناسی مبتنی بر عالم اعلی، باعث کاسته شدن از علاقه به عیسای تاریخی می گردد و در مقابل، توجه اصلی متمرکز به این امر می شود که چگونه در طبیعت الهی و انسانی می توانند در یک شخصیت پیوند یابند. روش پاننبرگ آغاز کردن از عالم خاکی است. وی از عیسای تاریخی بررسی خود را می آغازد و از آنجا به الوهیت عیسی می رسد. از نظر وی، این رستاخیز مسیح است که الوهیت او را به نمایش می گذارد. «اگر عیسی که از مردگان، رستاخیز کرده است، نزد خدا صعود نموده و در نتیجه، پایان جهان آغاز شده است، بنابراین، خدا به شکلی غایی در عیسی مکشوف شده است.» رستاخیز، نشان دهنده وحدت عیسی با پدر است. این رخداد اثباتگر همه ادعاهای قبلی خداست که در صورت عدم وقوع رستاخیز، گفتارهایی توخالی محسوب می شدند. بنابراین، از نظر پاننبرگ تجسم یا انسان شدن خدا، نقطۂ غایی مسیح شناسی محسوب می شود و نه نقطه آغازین آن. عیسی در وحدت مکاشفهای خود با خدا که متضمن الوهیت خود عیسی نیز هست؛ در عین حال، متمایز از خدا به عنوان پدر باقی می ماند. و نقطه آغاز آموزه تثلیث در این امر نهفته است. (عیسی به خدا و انسان، فصل چهارم )
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)
بیشتر بخوانید :
دل، دلایل خود را دارد
مخالفت با جنبش پروتستان
ولگردان خدا