رجعت سرخ
شهادت آیت اللّه سید اسدالله مدنی ؛ دومین شهید محراب
تحصیلات
هجرت ایشان به قم در حالی صورت گرفت که اسلام و روحانیت از یک سو با خودکامگی و استبداد رضاخان و از سوی دیگر با ظهور روشنفکران غربزده مواجه بود؛ به نحوی که عرصه تلاش برای تبلیغ اسلام تنگ شده بود.[1]
از همان اوائل ورود به حوزه، رفتار و کردار و تقوا و فضیلت ایشان بسیار مورد نظر علماء و بزرگان واقع شد. آیت الله مشکینی ـ مدّ ظله ـ در این باره می فرماید: «تقوا و علم ایشان سخت مرا تحت تأثیر قرار داده بود. مدنی سخت کوش و در این شهر پرآوازه در پای درس آیت الله حجت کوه کمری و آیت الله سید محمد تقی خوانساری رحمهما الله حاضر می شد و به اندوخته-های علمی خود می افزود و از هیچ کوششی در راه کسب فیض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خمینی ـ رحمه الله ـ نیز بهره مند گردید.»[2]
شهید مدنی از همان دوران جوانی مبارزات سیاسی خود را برای سرنگونی رژیم حاکم آغاز کرد و به علت مبارزه با فرقة گمراه بهائیت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعید شد. پس از اتمام دورة تبعید در سال 1363 ق (چهل سالگی) به زیارت خانه خدا رفت و پس از اتمام مراسم حج، برای ادامة تحصیل، به سوی نجف اشرف رهسپار گردید و از محضر اساتید بلندپایه ای همچون آیت الله العظمی حکیم و آیت الله العظمی شیرازی و سپس از محضر امام امت ـ رحمه الله ـ بهره های فراوان برد.[3]
بر کرسی استادی
خود ایشان می گوید: «وقتی در نجف بودم، عده ای از من خواستند رساله (توضیح المسائل) بنویسم که مخالفت کردم؛ برای اینکه مرجعی چون حضرت آیت الله خمینی وجود داشت که باید همه از ایشان تقلید می-کردیم.»[5]
دوران مبارزه
1. ستیز با بهائیت
2. نهضت سال 42
وقتی که در سال 1342 حرکت عظیم مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی ـ رحمه الله ـ در جهت سرنگونی رژیم طاغوت آغاز گردید، آیت الله مدنی نخستین کسی بود که در نجف اشرف با تعطیل کردن کلاسهای خود و تشکیل مجالس سخنرانی، در جهت افشای چهرة پلید رژیم مزدور پهلوی گام برداشت. وی در این زمان، در نجف سردمدار جریان دفاع و پشتیبانی نهضت امام به شمار می آمد و وقایع ایران را برای طلاب بیان می کرد.
از آن شهید بزرگوار چنین نقل است: «من علماء را در مسجد هندی جمع کردم. صحبت کردم که به داد اسلام برسید. از آقایان علماء تقاضا کردم. من در آنجا گریه کردم و علماء هم گریه کردند. همچنین گفتم: شنیدم امام را گرفته اند. سپس با یک عده طلاب برای دیدن مرحوم آیت الله حکیم ـ رضوان الله علیه ـ رفتم. ایشان در نجف نبودند، رفتم کربلا خدمت ایشان. دستشان را بوسیدم و گفتم: آقا! امروز آقای خمینی، مظهر اسلام است. گفتند: باشد، هرچه بگویی می کنم. گفتم: اقدام کنید! ایشان بلافاصله به شاه تلگراف زدند.»[7]
3. مبارزه با حزب رستاخیز
با طرح تأسیس حزب فرمایشی رستاخیز، این روحانی عالی قدر، موضعی صریح و بسیار سرسختانه می گیرد و در جلسات عمومی و خصوصی علناً اظهار می کند که هر کس در این حزب ننگین ثبت نام کند، مانند آن است که در لشکر عمر سعد نام نویسی کرده و هر کس مردم را برای ثبت نام تحریک و تشویق کند و یا در این راه تلاش و کوشش کند، مانند یکی از فرماندهان لشکر یزید است.
به دنبال این موضع گیری قاطعانه به دستور ساواک از خرم آباد لرستان به ممسنی شیراز تبعید می گردد و مدت 22 ماه در تبعید به سر می برد و در این مدت، شمع محفل دوستان انقلابی در استان فارس و بنادر جنوب می شود که جوانان انقلابی و علماء و فضلاء به عنوان ملاقات نزد ایشان می رفتند و در این پوشش، جوانان آن سامان را تشکل داد. رژیم که احساس خطر کرده بود، محل تبعید وی را تغییر داد و او را به گنبد کاووس منتقل کرد. در آنجا هم پس از 11 ماه واقعه گذشته تکرار شد؛ رژیم که باز احساس خطر کرده بود، ایشان را به یکی از بنادر دور افتاده جنوب (بندر کنگان) که هوای گرمی داشت تبعید کرد، ولی این تبعید 18 روز بیشتر به طول نکشید؛ چرا که در آنجا نیز جوانان و مردم خون گرم جنوب به گرد این فرزانه سیاستمدار جمع شدند و این بار نیز رژیم وی را برای چهارمین بار به مهاباد کردستان تبعید کرد و در مدت سه سال اقامت اجباری، مردم از شیعه و سنی با ایشان تماس داشتند. و بدین طریق، مردم را در راستای مبارزه تربیت می کرد و پرورش می داد. شهید مدنی پیوسته می فرمود: «تبعید که سهل است، اگر سر مرا ببرید، حاضر به رأی دادن به این رژیم منفور نخواهم شد.»[8]
4. پایان دوران تبعید
5. سال های بعد از انقلاب
پس از آن نیز همزمان با تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی، به عنوان یک مجتهد جامع الشرائط از سوی مردم همدان وارد مجلس شد. و زمانی که جریان شهادت آیت الله قاضی طباطبایی، اولین امام جمعه تبریز توسط گروه فرقان پیش آمد، ایشان توسط امام ـ رحمه الله ـ به عنوان امام جمعه تبریز و نمایندة امام در آذربایجان رهسپار تبریز شد.
الف. غائله خلق مسلمان
سخت ترین روزهای زندگی آیت الله شهید مدنی در آشوب تبریز بوده است که شجاعانه و دلیرانه با تلاش و کوشش خود نقشه های تفرقه آفرین ضد انقلاب را در هم کوبید و در این مسیر، دردها و رنجهای بی-شماری را به جان خرید؛ روزی عناصر خلق مسلمان به نام هیئت قمه زنی به خانه اش می ریزند و روزی محراب عبادتش را به آتش می کشند و روز دیگر، قصد جان او را می کنند و در یکی از خیابانهای تبریز آب دهان به صورتش می اندازند، اما او در هر حادثه ناگوار، استوار و ثابت قدم می ایستد و با الهام از کلام خدا: ﴿فَاستَقِم کَما اُمِرتَ﴾[9] می گوید: «من تا زنده ام، نمایندة امام هستم و نماز جمعه می خوانم.»
خلاصه اینکه، این سید والامقام در مقابل تمام سختیها و دشواریها مردانه ایستاد و با تمام قدرت و توکل و استقامت، نقشه های دشمنان را نقش برآب کرد.[10]
ب. در کنار رزمندگان
ج. در سنگر نماز جمعه
جلوه های رفتاری و تبلیغی
1. احتیاط در بیت المال
شدت احتیاط ایشان به حدی بود که دوست و آشنا و غریبه، برایش تفاوتی نداشت. یکی از دامادهای ایشان که از نزدیک شاهد احتیاط او در مصرف بیت المال بود، می-گوید: «برای خریدن منزل به شدت گرفتار قرض بودم. یک روز موضوع را با ایشان درمیان گذاشتم و گفتم: اگر شما می توانید، مبلغی را به صورت قرض در اختیار من بگذارید تا بتوانم مقداری از بدهی هایم را بپردازم. در جواب فرمودند: همین قدر بگویم: من عثمان نیستم.»[13]
منظور ایشان این بود که از مال شخصی چیزی ندارم و هرچه هست، از بیت المال است و من نمی توانم مانند عثمان آنها را بذل و بخشش کنم.
2. اهمیت دادن به جوانان
یکی از برادران همدانی که در زمان طاغوت فعالیتهای مبارزاتی چشمگیری داشت و رعب و وحشتی در دل دژخیمان رژیم منفور پهلوی در همدان و حتی قم ایجاد کرده بود، می گفت: «من، بیچارة اخلاق پیامبرگونة ایشان شدم، از روزی که برای پرسیدن یک مسئله سیاسی خدمتشان رسیده بودم که با یک دنیا ملاطفت و مهربانی مرا پذیرفت و پهلوی خود نشاند و آرام دست خود را روی شانه ام گذاشت و آهسته به پشت شانة من زد و جوابم را با کلمة «بالام» (کلمة ترکی به معنی فرزندم) شروع کرد.»[15]
«به خاطر دارم که قبل از تبعید آیت الله مدنی از خرم آباد، سال 53 ـ 54 یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد اعلام کردند که چون تعطیلات تابستانی فرا رسیده و جوانان عزیز فراغت بیشتری دارند، اگر بخواهند منزل ما بیایند و سؤالاتی داشته باشند، هر روز عصرها از ساعت 4 بعد ازظهر تا غروب، درب منزل به روی همگان باز است. و سفارش می کردند به دوستان و آشنایان خود نیز خبر دهید؛ لذا هر روز عصر جوانان پرشور و با ایمان خرم آباد، به منزل ایشان می رفتند و او نیز با آغوش باز آنها را می پذیرفت.
یک روز جوانی که آن روزها خود را به شکل «هیپیها» درآورده بود، به حضور آقا رسید. قیافه اش به حدی زشت بود که ما جوانان حاضر نبودیم با او هم صحبت شویم، ولی این شهید بزرگوار آن چنان با گرمی و بدون اینکه قیافه ظاهری او را به رخش بکشد، با او مشغول صحبت شد که آن جوان کاملاً فریفته و مجذوب او شد و روزهای بعد نیز مرتباً شرکت می کرد و قیافه خود را تغییر داد و حتی در خانواده اش نیز اثر گذاشت و خواهرش را که بی حجاب بود و با وضع زننده ای بیرون می آمد، نصیحت کرد و او نیز با حجاب شد.»[16]
شهید بزرگوار زین الدین نیز در خرم آباد با شهید مدنی آشنا شد و برخورد ایشان چنان تأثیری در وجود این جوان برجا گذاشت که بعدها توانست فعالیتهای فراوانی در راستای ادارة جنگ تحمیلی انجام دهد و از فرماندهان زبده و ارزشمند جنگ شود.
3. مناجاتهای نیمه شب
4. عشق به ائمه اطهار علیهم السلام
در نجف اشرف هم که بود، سالی چند بار با پای پیاده به کربلا می رفت. ایشان در این سفرها، قافله سالار بود و در بین راه با ابراز احساسات پاک به ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ دوستانش را منقلب می ساخت. در ایام محرم نیز پیشاپیش دسته های سینه زنی به راه می افتاد و به سر و سینه خویش می زد. به محض شنیدن نام امام حسین ـ علیه السلام ـ چهرة مبارکش مملوّ از اشک می شد و در ایام شهادت ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ در منزلش مجالس تعزیه ترتیب می داد.
آری، این بزرگان دریافته بودند که عشق به ائمه ـ علیهم السلام ـ یعنی عشق به خدا و عشق به خدا، یعنی رستگاری و دوری از این خاندان، دوری از انسانیت و طریق انحطاط است.[19]
5. نماز
در خصوص تشویق به نماز اول وقت آمده است که به شهید مدنی اطلاع دادند طلبه-ای صبحها دیر از خواب بر می خیزد. او چهل روز، صبحها به دیدار او می رود، او را از خواب بیدار می کند، با او نماز می خواند، قرآن می خواند، و صبحانه میل می فرماید، تا عادت ناپسند را از او بگیرد و موفق هم می شود.»[20]
بدین طریق، هم خود مزیّن به این اخلاق بود و هم با رفتار عملی و تبلیغی دیگران را نیز در راستای درک و رسیدن به ثواب نماز اول وقت یاری می داد.
6 . تواضع
7. شجاعت
«من از نزدیک با آیت الله مدنی معاشرت داشتم. ایشان را انسانی غیور و جسور می-دیدم؛ غیرت دینی و انقلابی داشت. در گنبد کاووس تبعید بود. رئیس ساواک گنبد به صورت یک فرد ناشناس به ایشان تلفن می زند و در مسئله تقلید از او سؤال می کند که به نظر شما امروز از چه کسی باید تقلید کرد؟
وی با صراحت و بی پروا می گوید: با وجود آیت الله خمینی ـ رحمه الله ـ معلوم است که باید از ایشان تقلید کرد. رئیس ساواک که یکّه خورده بود، بعداً به ایشان پیغام فرستاد که آقای مدنی کمی ملاحظه کنید! ایشان در پاسخ می گوید: من آنچه عقیده-ام هست، می گویم و از کسی هم باکی ندارم.»[22]
8 . ساده زیستی و قناعت
یکی از نزدیکانش می گوید: «نکته اخلاقی و آموزنده ای که از ایشان به خاطر دارم و شاید برای اهلش مفید باشد، مسئله شرط ایشان در هنگام عقد ازدواج دخترشان بود. بر خلاف معمول که همة شرط و شروط درهنگام عقد، روی مسائل مادی دور می زند، مثل اینکه حقوق و درآمدش چطور باشد و یا خانه و زندگی اش کجا و چگونه باشد، ولی ایشان مقید بودند که دامادهایشان طلبة درس خوان و متقی باشند و تنها شرطی که با این جانب کردند، این بود که یک دوره رساله توضیح المسائل را به خانواده ام درس بدهم.».[23]
9. خدمت به محرومین
10. سفرهای تبلیغی
ایشان، حرکت تبلیغی خود را از همدان و از روستای «درّة مدادبیک» ـ به عنوان تبلیغ و پیاده کردن برنامه های اصلاحی ـ آغاز کرد؛ چنان که خود فرموده است:
«من دیدم باید همدان را حرکت بدهم. از یک ده کار را شروع کردم تا مردم ببینند، بعد گرایش پیدا کنند.» وی دستور داد کسی حق ندارد بدون حجاب اسلامی وارد بشود. همچنین فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع کرد. و درّة مراد بیک، یک ده نمونه شد.
این عمل ایشان باعث علاقة مردم متدین همدان به او شد و پس از اینکه وی را شناختند، گرد او جمع شدند و از وی دعوت به عمل آوردند تا به همدان بیاید و ایشان با انتقال به همدان، فعالیتهای خود را گسترش داد.[25]
11. استفاده از زبان عربی و لهجة بومی در تبلیغ
مقام معظم رهبری در یکی از خاطراتشان از این امتیاز شهید خبر می دهند و می فرمایند:
«در ایامی که سوسنگرد در یکی از دفعاتی که آزاد شده بود، بعد البته مجدداً اشغال شد، بنده اهواز بودم. می خواستم به سوسنگرد بروم. لباس نظامی تنم بود و در این بین دیدیم که آقای مدنی از تهران به دنبال ما به اهواز آمده بودند. گفتند: کجا می-روید؟ گفتیم: می رویم سوسنگرد. گفتند: من هم می آیم. ایشان را هم با خودمان برداشتیم و رفتیم. آنجا ظهر نماز خواندیم و من قدری با مردم صحبت کردم. خب من طبعاً فارسی حرف می زدم و نمی توانستم نطق عربی از حفظ کنم، به خصوص آن هم با لهجه بومی و مردمی. ایشان گفتند که من با مردم حرف می زنم و منتظر نشد؛ چون بعد از اینکه من صحبت کردم، جمعیت مسجد تقریباً متفرق شد.
ایشان رفت توی مردم، یک وقت دیدیم جماعت عظیمی از زن و مرد را دور خودش جمع کرده و با لهجه حرف می زند. یک سخنرانی حسابی گرم آنجا کرد که مردم را به هیجان آورد.
یک خاطره ای که من مکرر نقل می کنم در همان جماعت آنجا بود که مردم یک زنی را نشان دادند و گفتند: این، هفت تا، پنج تا از مهاجمین عراقی را با چوب کشته است. یعنی حرف آقای مدنی و آن شور و هیجانی که ایجاد کرده بود، همه را به شور و هیجان آورد و این چنین می توانست با آن قشر مردم ارتباط برقرار کند.»[26]
ایشان اکثر خطبه های جمعه را نیز در زمان امامت جمعه تبریز، به صورت ترکی ایراد می کرد و این اقدام، در تقویت ارتباط ایشان با مردم بسیار مهم بود.
12. تبلیغ و معرفی حضرت امام رحمه الله
پي نوشت :
[1]. یادوارة شهید محراب آیت الله مدنی، ص32.
[2]. دیدار با ابرار، 66، ص 22.
[3]. سجادة خونین، ص 6.
[4]. یادواره شهید محراب آیت الله مدنی، ص176.
[5]. مجله عروة الوثقی، شمارة 82.
[6]. شهید اخلاق و فضیلت، به اهتمام صادق گلزاده، ص 194.
[7]. مصاحبه با آقای بهاء الدینی، داماد شهید مدنی، تاریخ 27/06/61.
[8]. سجاده خونین، ص 18 و 19؛ شهید اخلاق و فضیلت، ص 196 و 197.
[9]. هود / 112.
[10]. عروة الوثقی، ش 82، به نقل از سجادة خونین، ص 26؛ ر.ک: شهید اخلاق و فضیلت، صص 190 ـ 191.
[11]. شهید اخلاق و فضیلت، صص 356 – 357.
[12]. سجادة خونین، ص 28.
[13]. یادوارة شهید محراب، آیت الله مدنی، ص 227.
[14]. روزنامه جمهوری اسلامی، 18/06/61.
[15]. یادوارة شهید محراب، ص 257.
[16]. خاطراتی از حجت الاسلام بروجردی، داماد شهید مدنی ـ رحمه الله ـ .
[17]. روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه شهید مدنی، 18/06/61.
[18]. یادوارة شهید محراب آیت الله مدنی، ص 51.
[19]. سجادة خونین، صص 11 ـ 12.
[20]. یاد ایام، به نقل از داستانهایی از زندگی علما، محمد تقی صرفی.
[21]. سجادة خونین، ص 14.
[22]. دیدار با ابرار، جواد محدثی، ص39.
[23]. خاطراتی از حجت الاسلام بروجردی (داماد شهید محراب).
[24]. سجادة خونین، ص 15.
[25]. یاران امام به روایت اسناد ساواک (شهید آیت الله اسد الله مدنی)، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ش20، شهریور 1377، ج اول، ص 14.
[26]. اخلاق کارگزاران، ص 18 و 19.
[27]. خاطرة حجت الاسلام بنکدار، به نقل از سجادة خونین، ص50.
منبع:سایت حوزه نت /س