یکی از همسایههای خانهی حضرت زینب سلامالله علیها «یحیی مازنی» نام داشت. او دربارهی همسایهاش میگفت: سالها در مدینه، کنار حضرت علی علیهالسلام بودم و خانهام کنار خانهی زینت سلامالله علیها است. به خدا سوگند که هیچ وقت او را ندیده و هرگز صدایش را نشنیدهام.
شنیدهام وقتی حضرت زینب سلامالله علیها میخواهد بر مزار پدربزرگشان رسول خدا صلیالله علیه و آله برود، شبانه میرود، درحالیکه برادرانش حسن و حسین علیهم االسلام کنارش و حضرت علی علیهالسلام پیش رویش حرکت میکنند.
یکبار امام حسن علیهالسلام از پدر دربارهی این کار سؤال کرد. حضرت فرمود: «حسنجان! نمیخواهم چشم نامحرمی به خواهرت زینب سلامالله علیها بیفتد.» [1]
شنیدهام وقتی حضرت زینب سلامالله علیها میخواهد بر مزار پدربزرگشان رسول خدا صلیالله علیه و آله برود، شبانه میرود، درحالیکه برادرانش حسن و حسین علیهم االسلام کنارش و حضرت علی علیهالسلام پیش رویش حرکت میکنند.
یکبار امام حسن علیهالسلام از پدر دربارهی این کار سؤال کرد. حضرت فرمود: «حسنجان! نمیخواهم چشم نامحرمی به خواهرت زینب سلامالله علیها بیفتد.» [1]
نویسنده: امیرحسین علیقلی
پی نوشت:
1.فاطمه زهرا (س) شادمانی دل پیامبر(ص)، ص862.