چکیده:
برگهای پاییزی زیر پاها خشخشکنان که خداوند چشمان سید حسن و منور خانم را به جمال دو کودک؛ بنام سید یحیی و صدیقه سادات روشن کرد؛ بادان درگذشت صدیقه سادات در نوزادی سید یحیی براتی تنها یادگار این ولادت شد. چون پدرش مختصر ناتوانی که دریکی از دستانش داشت کنار درس و مطالعه کمکحال پدر بود. وقتی از مدرسه به خانه میآمد سریع کیف و کتابهایش را میگذاشت و در کار کشاورزی کمکحال پدر میشد در خانه هم کمکحال مادر بود بهطوریکه خمیر میکرد نان میپخت وقتی به او میگفتند: نمیخواهد این کاراها را بکنی خودمان انجام میدهیم. جواب میداد: بزرگ کردن نه تا بچه کار راحتی نیست میخواهم هر کاری را انجام بدهم تا مادرم سختی نکشید.
تعداد کلمات: 1223 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
برگهای پاییزی زیر پاها خشخشکنان که خداوند چشمان سید حسن و منور خانم را به جمال دو کودک؛ بنام سید یحیی و صدیقه سادات روشن کرد؛ بادان درگذشت صدیقه سادات در نوزادی سید یحیی براتی تنها یادگار این ولادت شد. چون پدرش مختصر ناتوانی که دریکی از دستانش داشت کنار درس و مطالعه کمکحال پدر بود. وقتی از مدرسه به خانه میآمد سریع کیف و کتابهایش را میگذاشت و در کار کشاورزی کمکحال پدر میشد در خانه هم کمکحال مادر بود بهطوریکه خمیر میکرد نان میپخت وقتی به او میگفتند: نمیخواهد این کاراها را بکنی خودمان انجام میدهیم. جواب میداد: بزرگ کردن نه تا بچه کار راحتی نیست میخواهم هر کاری را انجام بدهم تا مادرم سختی نکشید.
تعداد کلمات: 1223 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: کبری خدابخش دهقی
ازوقتی رفتی برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است....
" گذر زمان تا حدی آرامت میکند."...
" به خودت فرصت بده"....
" گذشت زمان صبورت میکند."...
زندگی سید : برگهای پاییزی زیر پاها خشخشکنان که خداوند چشمان سید حسن و منور خانم را به جمال دو کودک؛ بنام سید یحیی و صدیقه سادات روشن کرد؛ بادان درگذشت صدیقه سادات در نوزادی سید یحیی براتی تنها یادگار این ولادت شد. چون پدرش مختصر ناتوانی که دریکی از دستانش داشت کنار درس و مطالعه کمکحال پدر بود. وقتی از مدرسه به خانه میآمد سریع کیف و کتابهایش را میگذاشت و در کار کشاورزی کمکحال پدر میشد در خانه هم کمکحال مادر بود بهطوریکه خمیر میکرد نان میپخت وقتی به او میگفتند: نمیخواهد این کاراها را بکنی خودمان انجام میدهیم. جواب میداد: بزرگ کردن نه تا بچه کار راحتی نیست میخواهم هر کاری را انجام بدهم تا مادرم سختی نکشید.
بعد اخذ مدرک دیپلم وارد سپاه پاسداران شد خدمت او 21 سال در لشگر امام حسین (علیهالسلام) به طول انجامید. دراوج جوانی درسالروز ازدواج حضرت علی وحضرت فاطمه (سلامالله علیهم) تالی سنت نیکوی پیامبرش شد و پیوند آسمانیاش را با دختری ازخاندان سادات نبوی بست و ثمره آن دو فرزند به نامهای سید علی و زهراسادات شد. سید بسیار صبور و شکیبا بود اگر در مورد مشکلی با ایشان مشورت میکردند. دعوت به صبر و تحمل میکرد و میگفت: اگر توکل به خدا و ائمه داشته باشید همه سختیها آسان میشود.
به ارباب عاشقان امام حسین (علیهالسلام) عشق میورزید بارها هزینهی سفرکربلا را آماده میکرد اما لحظه آخر منصرف شده و هزینهاش را به کسانی میبخشید که نیاز مالی داشتند میگفت: دستگیری از نیازمندان مهم تراست! بیشتر باعث خشنودی امام حسین (علیهالسلام) می شود تا من بخواهم بروم زیارت و برگردم. از همین جا یک سلام میدهم انشاءالله که آقا میشنود، و این چنین بود که بجای ضریح آقا سردر دامن اربابمان حسین (علیهالسلام) در راه دفاع از خواهر بزرگوارش گذاشت و به درجه رفیع شهادت نائل شد. سیدیحیی ساده بود و به تجملات علاقهای نداشت دورهی تفسیرقران را هم گذرانده بودگاهی اوقات که مشکلی پیش میآمد به واسطه آیات قران برایآن مشکل راه حلی پیدامیکرد. صبر زیادی داشت و آرامش عجیبی در کلامش بود. بهترین دوست و مشاوره ی فرزندان و خانواده دوستان و آشنایان بود. هر وقت با مشکلی برخورد میکرد با سیدیحیی مشورت میکردند و سید تا حد توانش مشکلش راحل میکرد.همیشه هم دیگران را در برابر مشکلات به صبر و نماز دعوت میکرد.
سطح بالای آگاهی و بینش سیاسی و انگیزهه ای انقلابی سید یحیی سبب شد تا مرتب در دورههای هادی سیاسی شرکت کند از مهمترین ویژگیهای این مربی و هادی سیاسی توانایی بالا در مدیریت و کلاسداری و طرز بیان و سخن گفتن علاقهمندی و پیگیری و مطالعه و دغدغه انقلاب و دین و کشور داشتن بود.
حب امام حسین (علیهالسلام)ازسیدیحیی انسانی ساخت که در 45 سالگی با شنیدن تجاوز تروریستهای داعش به سوریه و بارگاه حضرت زینب (سلامالله علیها) هجرت کرد و بالاخره درتاریخ 16/9/1394دریک روز سرد در دفاع از حرم زینب (سلامالله علیها) در جریان آزادسازی روستای خلصه دراستان حلب بر اثر انفجار تانک و اصابت ترکش بر پیکر نازنینش به درجه رفیع شهادت رسید و شهد شیرین شهادت را نوشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای احمد آباد از توابع شهر درچه استان اصفهان سکنا گزید.
همسر شهید:سال 72 بود که پدر سید یحیی برای خواستگاری از پدرم اجازه گرفتند و با توجه به شناختی که پدرم نسبت به خود آقا یحیی داشتند، اجازه دادند که مراسم خواستگاری انجام شود.شناخت آنچنانی نداشتم. فقط در ایام عید نوروز که دیدوبازدیدها زیاد میشد، آقا یحیی را دیده بودم؛ اما بهواسطه شناخت خانواده و بهویژه پدر که همیشه از اخلاق و ایمان ایشان صحبت میکردند قرار شد به خواستگاری بیایند تا بیشتر باهم آشنا شویم. برای من ایمان مهم بود، که سید یحیی از این لحاظ همان بود که میخواستم.
علاقه مند بودم همسر یک نظامی باشم. رنگ لباس سپاه آ رامش خوبی به من میداد. سید یحیی به من گفته بود بهواسطه شغلش ممکن است، خیلی به مأموریت برود، من با این موضوع مشکلی نداشتم. در سالروز ازدواج حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) به عقد هم درآمدیم.دو سال دوران عقدمان طول کشید. سید یحیی میخواست وضعیت استخدامش که قطعی شد ازدواج کنیم. عید غدیر سال 74 عروسی کردیم.حدود شش ماه تا یک سال بعد از عروسی زیاد به مأموریتمیرفت، اما بعد به لطف خدا در لشکر امام حسین (ع) رسمی شد و مأموریتهایش هم کمتر.
اوضاع زندگیمان خوب بود، سید یحیی خیلی بچهدوست داشت. هر بار دلمان میگرفتمیرفتیم گلستان شهدا. یکبار به من گفت بیا برویم گلستان و برای بچهدار شدن با شهدا میثاق ببندیم که به لطف شهدا، خدا به ما فرزندان صالحی ببخشد. چیزی نگذشت تا اینکه سال 75، خدا علی را به ما داد. قبل از تولد علی، یکشب خواب دیدم خانمی در خواب از من پرسید: سعادت را میخواهی یا شهادت را؟! من هم گفتم هر دو را دوست دارم و آن خانم در جوابم گفت: خدا به شما فرزندی میدهد که اسمش همراهش است، هم به شما سعادت میدهد و هم شهادت و درست روز تولد حضرت علی(ع) خدا علی را به ما بخشید و همانطور که در خوابدیده بودم اسمش را با خودش آورد.سه سال بعد از تولد علی، خدا به ما زهرا را داد. زهرا هم بین عید غدیر و قربان به دنیا آمد و چون زندگی خودمان را بانام حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) آغاز کرده بودیم، تصمیم گرفتیم اسم دخترمان را زهرا بگذاریم.
آقا یحیی با بچهها خیلی باهم دوست بودند هم پدر بچهها بود هم رفیق آنها. سید یحیی آرامش عجیبی داشت که بهواسطه همین آرامش، حرفهایش حسابی تأثیرگذار بود. خود من بارها به سید یحیی گفته بودم: بهترین دوست و مشاور برای من و بچههاست.
سیدیحیی از دوران شیردهی به من یادآوری میکرد که همیشه با وضو باشم. حتی میگفت روضه های اهلبیت (ع) را به خاطرم بسپارم و آنها را با خودم مرور کنم و موقعی که غذا درست میکنم، سعی کنم با وضو باشم. معتقد بود غذایی که با اسم خدا و با وضو پخته شود تأثیرات خوبی روی بچههامیگذارد. من هم سعی میکردم تا آنجا که بتوانم، رعایت کنم. رفاقت سید یحیی با بچهها و مراقبتهایی هم که به من توصیه میکرد باعث شد که خدا را شکر، علی آقا و زهرا خانم هر دو به رشد معنوی قابل قبولی برسند.خیلی مهماننواز بود. میگفت: هر بار که مهمان به خانه ما بیاید، با خودش برکت میآورد و با رفتنش هم خدا گناههای ما را میبخشد. یک روز در هفته برای اقوام خودش و یک روز هم برای اعضای خانواده من جلسات تفسیر قرآن برگزار میکرد و چون رفتوآمدها به منزل ما زیاد بود خیلی کمکحالم بود. کوهنوردی را خیلی دوست داشت. فرصت که پیدا میکردیم میرفتیم به سمت کوههای وزیرآباد. اصولاً سید یحیی جاهایی را برای تفریح انتخاب میکرد که خیلی شلوغ نباشد.
تاسوعا وعاشورا که میشد از صبح باپسرم درپخت غذای نذری کمک میکردند و بعد از نماز ظهر و عصرهم مشغول پخش غذای نذری میشدند ولی او هیچ وقت از غذای نذری نمیخورد اگرهم کسی تعارف میکردبه نیت تبرک چند قاشقی میخورد یکبار پسرم از پدرش میپرسید: باباجون چراشما از غذای نذری نمیخورید؟حتی صبح تاحالا هم آب نخوردید. سید درحالیکه اشک در چشمانش حلقهزده با لبخند ملیحی میگوید: هرچه فکر میکنم دلم نمیآید دراین روز چیزی بخورم درصورتیکه امام حسین (علیهالسلام) بالبتشنه به شهادت رسید چه خوبه ما شیعیان در این روز کم غذا بخوریم و تا میشود آب هم ننوشیم.
ادامه دارد...
" گذر زمان تا حدی آرامت میکند."...
" به خودت فرصت بده"....
" گذشت زمان صبورت میکند."...
زندگی سید : برگهای پاییزی زیر پاها خشخشکنان که خداوند چشمان سید حسن و منور خانم را به جمال دو کودک؛ بنام سید یحیی و صدیقه سادات روشن کرد؛ بادان درگذشت صدیقه سادات در نوزادی سید یحیی براتی تنها یادگار این ولادت شد. چون پدرش مختصر ناتوانی که دریکی از دستانش داشت کنار درس و مطالعه کمکحال پدر بود. وقتی از مدرسه به خانه میآمد سریع کیف و کتابهایش را میگذاشت و در کار کشاورزی کمکحال پدر میشد در خانه هم کمکحال مادر بود بهطوریکه خمیر میکرد نان میپخت وقتی به او میگفتند: نمیخواهد این کاراها را بکنی خودمان انجام میدهیم. جواب میداد: بزرگ کردن نه تا بچه کار راحتی نیست میخواهم هر کاری را انجام بدهم تا مادرم سختی نکشید.
بعد اخذ مدرک دیپلم وارد سپاه پاسداران شد خدمت او 21 سال در لشگر امام حسین (علیهالسلام) به طول انجامید. دراوج جوانی درسالروز ازدواج حضرت علی وحضرت فاطمه (سلامالله علیهم) تالی سنت نیکوی پیامبرش شد و پیوند آسمانیاش را با دختری ازخاندان سادات نبوی بست و ثمره آن دو فرزند به نامهای سید علی و زهراسادات شد. سید بسیار صبور و شکیبا بود اگر در مورد مشکلی با ایشان مشورت میکردند. دعوت به صبر و تحمل میکرد و میگفت: اگر توکل به خدا و ائمه داشته باشید همه سختیها آسان میشود.
به ارباب عاشقان امام حسین (علیهالسلام) عشق میورزید بارها هزینهی سفرکربلا را آماده میکرد اما لحظه آخر منصرف شده و هزینهاش را به کسانی میبخشید که نیاز مالی داشتند میگفت: دستگیری از نیازمندان مهم تراست! بیشتر باعث خشنودی امام حسین (علیهالسلام) می شود تا من بخواهم بروم زیارت و برگردم. از همین جا یک سلام میدهم انشاءالله که آقا میشنود، و این چنین بود که بجای ضریح آقا سردر دامن اربابمان حسین (علیهالسلام) در راه دفاع از خواهر بزرگوارش گذاشت و به درجه رفیع شهادت نائل شد. سیدیحیی ساده بود و به تجملات علاقهای نداشت دورهی تفسیرقران را هم گذرانده بودگاهی اوقات که مشکلی پیش میآمد به واسطه آیات قران برایآن مشکل راه حلی پیدامیکرد. صبر زیادی داشت و آرامش عجیبی در کلامش بود. بهترین دوست و مشاوره ی فرزندان و خانواده دوستان و آشنایان بود. هر وقت با مشکلی برخورد میکرد با سیدیحیی مشورت میکردند و سید تا حد توانش مشکلش راحل میکرد.همیشه هم دیگران را در برابر مشکلات به صبر و نماز دعوت میکرد.
سطح بالای آگاهی و بینش سیاسی و انگیزهه ای انقلابی سید یحیی سبب شد تا مرتب در دورههای هادی سیاسی شرکت کند از مهمترین ویژگیهای این مربی و هادی سیاسی توانایی بالا در مدیریت و کلاسداری و طرز بیان و سخن گفتن علاقهمندی و پیگیری و مطالعه و دغدغه انقلاب و دین و کشور داشتن بود.
حب امام حسین (علیهالسلام)ازسیدیحیی انسانی ساخت که در 45 سالگی با شنیدن تجاوز تروریستهای داعش به سوریه و بارگاه حضرت زینب (سلامالله علیها) هجرت کرد و بالاخره درتاریخ 16/9/1394دریک روز سرد در دفاع از حرم زینب (سلامالله علیها) در جریان آزادسازی روستای خلصه دراستان حلب بر اثر انفجار تانک و اصابت ترکش بر پیکر نازنینش به درجه رفیع شهادت رسید و شهد شیرین شهادت را نوشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای احمد آباد از توابع شهر درچه استان اصفهان سکنا گزید.
همسر شهید:سال 72 بود که پدر سید یحیی برای خواستگاری از پدرم اجازه گرفتند و با توجه به شناختی که پدرم نسبت به خود آقا یحیی داشتند، اجازه دادند که مراسم خواستگاری انجام شود.شناخت آنچنانی نداشتم. فقط در ایام عید نوروز که دیدوبازدیدها زیاد میشد، آقا یحیی را دیده بودم؛ اما بهواسطه شناخت خانواده و بهویژه پدر که همیشه از اخلاق و ایمان ایشان صحبت میکردند قرار شد به خواستگاری بیایند تا بیشتر باهم آشنا شویم. برای من ایمان مهم بود، که سید یحیی از این لحاظ همان بود که میخواستم.
علاقه مند بودم همسر یک نظامی باشم. رنگ لباس سپاه آ رامش خوبی به من میداد. سید یحیی به من گفته بود بهواسطه شغلش ممکن است، خیلی به مأموریت برود، من با این موضوع مشکلی نداشتم. در سالروز ازدواج حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) به عقد هم درآمدیم.دو سال دوران عقدمان طول کشید. سید یحیی میخواست وضعیت استخدامش که قطعی شد ازدواج کنیم. عید غدیر سال 74 عروسی کردیم.حدود شش ماه تا یک سال بعد از عروسی زیاد به مأموریتمیرفت، اما بعد به لطف خدا در لشکر امام حسین (ع) رسمی شد و مأموریتهایش هم کمتر.
اوضاع زندگیمان خوب بود، سید یحیی خیلی بچهدوست داشت. هر بار دلمان میگرفتمیرفتیم گلستان شهدا. یکبار به من گفت بیا برویم گلستان و برای بچهدار شدن با شهدا میثاق ببندیم که به لطف شهدا، خدا به ما فرزندان صالحی ببخشد. چیزی نگذشت تا اینکه سال 75، خدا علی را به ما داد. قبل از تولد علی، یکشب خواب دیدم خانمی در خواب از من پرسید: سعادت را میخواهی یا شهادت را؟! من هم گفتم هر دو را دوست دارم و آن خانم در جوابم گفت: خدا به شما فرزندی میدهد که اسمش همراهش است، هم به شما سعادت میدهد و هم شهادت و درست روز تولد حضرت علی(ع) خدا علی را به ما بخشید و همانطور که در خوابدیده بودم اسمش را با خودش آورد.سه سال بعد از تولد علی، خدا به ما زهرا را داد. زهرا هم بین عید غدیر و قربان به دنیا آمد و چون زندگی خودمان را بانام حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) آغاز کرده بودیم، تصمیم گرفتیم اسم دخترمان را زهرا بگذاریم.
آقا یحیی با بچهها خیلی باهم دوست بودند هم پدر بچهها بود هم رفیق آنها. سید یحیی آرامش عجیبی داشت که بهواسطه همین آرامش، حرفهایش حسابی تأثیرگذار بود. خود من بارها به سید یحیی گفته بودم: بهترین دوست و مشاور برای من و بچههاست.
سیدیحیی از دوران شیردهی به من یادآوری میکرد که همیشه با وضو باشم. حتی میگفت روضه های اهلبیت (ع) را به خاطرم بسپارم و آنها را با خودم مرور کنم و موقعی که غذا درست میکنم، سعی کنم با وضو باشم. معتقد بود غذایی که با اسم خدا و با وضو پخته شود تأثیرات خوبی روی بچههامیگذارد. من هم سعی میکردم تا آنجا که بتوانم، رعایت کنم. رفاقت سید یحیی با بچهها و مراقبتهایی هم که به من توصیه میکرد باعث شد که خدا را شکر، علی آقا و زهرا خانم هر دو به رشد معنوی قابل قبولی برسند.خیلی مهماننواز بود. میگفت: هر بار که مهمان به خانه ما بیاید، با خودش برکت میآورد و با رفتنش هم خدا گناههای ما را میبخشد. یک روز در هفته برای اقوام خودش و یک روز هم برای اعضای خانواده من جلسات تفسیر قرآن برگزار میکرد و چون رفتوآمدها به منزل ما زیاد بود خیلی کمکحالم بود. کوهنوردی را خیلی دوست داشت. فرصت که پیدا میکردیم میرفتیم به سمت کوههای وزیرآباد. اصولاً سید یحیی جاهایی را برای تفریح انتخاب میکرد که خیلی شلوغ نباشد.
تاسوعا وعاشورا که میشد از صبح باپسرم درپخت غذای نذری کمک میکردند و بعد از نماز ظهر و عصرهم مشغول پخش غذای نذری میشدند ولی او هیچ وقت از غذای نذری نمیخورد اگرهم کسی تعارف میکردبه نیت تبرک چند قاشقی میخورد یکبار پسرم از پدرش میپرسید: باباجون چراشما از غذای نذری نمیخورید؟حتی صبح تاحالا هم آب نخوردید. سید درحالیکه اشک در چشمانش حلقهزده با لبخند ملیحی میگوید: هرچه فکر میکنم دلم نمیآید دراین روز چیزی بخورم درصورتیکه امام حسین (علیهالسلام) بالبتشنه به شهادت رسید چه خوبه ما شیعیان در این روز کم غذا بخوریم و تا میشود آب هم ننوشیم.
ادامه دارد...