شهید محسن حججی

محسن حججی از جهادگران و اعضای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود که در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید....
دوشنبه، 30 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
شهید محسن حججی
شهید محسن حججی
متولد: 21تیرماه  1370 نجف آباد اصفهان
تاریخ شهادت  ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، در منطقه التنف سوریه
 

تربیت‌شده‌ی مکتب عاشورا

پدر شهید حججی در مورد شهادت فرزندش‌‌‌‌‌‌ می‌گوید: «خداوند به ما دو پسر و سه دختر داده که برکت زندگی ما هستند. یکی از آن‌‌‌‌‌‌‌ها در راه خدا و دفاع از حرم به شهادت رسید. کسی که از ابتدای زندگی با مکتب عاشورا بزرگ شود، در تمام طول زندگی کوتاه یا بلند خودش از امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) دم بزند، در همان مسیر قدم برمی‌دارد و آخر سر هم با همان مکتب محشور خواهد شد. پسر من همان‌طور که در خاطراتش به آن اشاره کرده بود و همچنین وصیتی که اکنون برای تنها  فرزندش باقی گذاشته، هدف خود را رسیدن به این مکتب بیان کرده و تأکید کرده که آرزویش این است به این شکل به شهادت برسد.»

 
برای رفتن بی‌تاب بود

 مادر شهید حججی در مورد پسرش ‌‌‌‌‌‌ می‌گوید: «دو ماه قبل از رفتنش که ماه مبارک رمضان هم بود، برای من و پدرش بلیت گرفت و ما را برای ده روز به مشهد برد. تمام این ده روز زیارت‌نامه‌ی عاشورا و نماز می‌خواند و در حرم بود. فقط سحر و افطار می‌دیدمش. روز‌های آخر حتی موقع سحر و افطار هم نمی‌آمد و درحرم می‌ماند. آن شب که رضایت می‌خواست بیست‌ویکم ماه رمضان و شب احیا بود. من هم دیدم خیلی بی‌تاب است که برود، گفتم به خاطر این‌که این راه را انتخاب کرده‌ای و این راه را دوست داری رضایت می‌دهم بروی. سال ۹۵ هم  به مدت ۴۵ روز رفت سوریه و برگشت. بعدش تا یک سال دیگر نرفت. در همین یک سالی که این جا بود حال و هوای دیگری داشت. اگر چیزی از او می‌پرسیدی جوابت را می‌داد؛ اما گویا حواسش این‌جا نبود. فقط فکر رفتن بود و می‌گفت: مامان! دعا کن من یک‌بار دیگر به سوریه  بروم. من هم مخالفت می‌کردم؛ اما وقتی دیدم علاقه دارد و واقعاً می‌خواهد به خاطر حضرت زینب(س) و دفاع از حرم ایشان برود حرفی نمی‌زدم. می‌گفت: اگر ما نرویم ما هم می‌شویم مثل این کشورها و اگر نرویم ما هم امنیت نداریم، من هم رضایت دادم و گفتم: برو، سپردمت به حضرت زینب(س).»
 

اولین هدیه‌ای که به من داد

همسر شهید حججی در مورد ازدواجش با محسن‌‌‌‌‌‌ می‌گوید: «من و آقا محسن در مؤسسه‌ی شهید احمد کاظمی با هم همکار بودیم و بهتر است بگویم  ما سر سفره‌ی شهید حاج احمد کاظمی با هم آشنا شدیم. این مؤسسه یک مکان  فرهنگی و تربیتی است که مخصوص دانش‌آموزان نخبه است و در بخش‌های مختلفی اعم از علمی، ورزشی، گروه‌های جهادی، کتاب و فرهنگ کتاب‌خوانی فعالیت می‌کند. آن زمان من دبیرستانی بودم و با توجه به این‌که مؤسسه‌ی شهید کاظمی برای عضوگیری سراغ دانش‌آموزان نخبه در مدارس می‌رفت، آشنایی و عضویت من هم به همان زمان مربوط می‌شد؛ البته فقط عضویت نبود، گرفتن نیرو شرایط و ضوابط خاصی داشت که الحمدالله همه‌ی مراحل با موفقیت طی شد و من از همان زمان فعالیت فرهنگی‌ام را در این مؤسسه شروع کردم. آقامحسن در ابتدا بخش ورزشی را انتخاب کرده بود؛ اما بعد از مدتی وارد شاخه‌ی جهادی و کتاب و کتاب‌خوانی شد. او عاشق کتاب و کتاب‌خوانی بود و اولین هدیه‌ای که به من داد یک کتاب داستانی بود.»
 

محسن عاشق خواندن و نوشتن بود

حمید خلیلی، مدیر مؤسسه‌ی سردار شهید حاج احمد کاظمی که سال‌های متمادی با شهید مدافع حرم «محسن حججی» ارتباط داشت و رابطه‌ی صمیمی میان‌شان بود درباره‌ی خصوصیات اخلاقی محسن‌‌‌‌‌‌ می‌گوید:

- «زمانی که شهید حججی در بخش کتاب وارد شد، اهتمام زیادی به نوشتن داشت و تمام خاطرات خود را می‌نوشت؛ همچنین محسن در بحث ترویج کتاب و کتاب‌خوانی بسیار تلاش می‌کرد. در ماه رمضان با هماهنگی امام جماعت مساجد نمایشگاه کتاب برگزار می‌کرد و با اصرار مردم را به خرید کتاب تشویق می‌کرد و هرگاه به مهمانی‌‌‌‌‌‌‌ می‌رفت به دوستان و اقوام کتاب معرفی‌‌‌‌‌‌‌ می‌کرد و به آن‌ها کتاب هدیه می‌داد. در زندگی‌اش هرگاه با  مشکل مواجه می‌شد با کتاب آن مشکل را برطرف می‌کرد. یکی از تأسفاتی که همیشه‌‌‌‌‌‌‌ می‌خورد و جالب بود این بود که‌‌‌‌‌‌‌ می‌گفت از سال 85 که وارد مؤسسه شدم، دنیای جدیدی به روی من باز شد و پشیمان هستم که چرا از بچگی کتاب‌خوان نبودم.»

منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط