چکیده:
آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیهالسلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهلبیت(ع) نبود.» این سخنان نقلقولی است از فرمایشات امام خامنهای است در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که بهتنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد. امروز همسر شهید وحید نومی گلزار گذری کوتاه از زندگی همسرش برای ما داشته است.
تعداد کلمات: 1106 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیهالسلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهلبیت(ع) نبود.» این سخنان نقلقولی است از فرمایشات امام خامنهای است در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که بهتنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد. امروز همسر شهید وحید نومی گلزار گذری کوتاه از زندگی همسرش برای ما داشته است.
تعداد کلمات: 1106 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: کبری خدابخش
آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیهالسلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهلبیت(ع) نبود.» این سخنان نقلقولی است از فرمایشات امام خامنهای است در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که بهتنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد. امروز همسر شهید وحید نومی گلزار گذری کوتاه از زندگی همسرش برای ما داشته است.
وحید نومی گلزار در پنجمین روز مردادماه سال ۱۳۶۱در شهر تبریز به دنیا آمد. و دو برادر و خواهر هم بعد از خودش دارد. در آن روز که وحید متولد شد،کسی نمیدانست این فرشتهای است از یاران امام حسین (ع)، آمده تا درس عاشورا را برایمان تدریس کند , و بفهماند که" کل یوم عاشور " است. کسی نمیدانست کودکی که به دنیا آمده، قرار است به کاروان امام حسین (ع) بپیوندد. وحید در عربی به معنی تنها، یکتا،و جدا از دیگران، گویی سرنوشت اسمی را از اول برای وحید انتخاب کرده بود که از روز تولد او خاصترین بنده خدا باشد، و چه سرنوشتی...
وحید دوران دبستان خود را تا اول راهنمایی در شهر بندرعباس میخواند. از کلاس دوم راهنمایی تا دیپلم را در مدارس تبریز به اتمام میرساند. در ایام نوجوانی اهل مسجد بود و در آن فضاها روحیات خاصی پیدا میکند. وحید از آن بچههایی بود که بیشتر از سنش میدانست و شناختش از دنیای اطراف بیشتر بود. رشد وحید در خانواده بهگونهای بوده که مطابق فرمانها اسلامی بود. اعتقاد به حلال و حرام در خانواده وحید یک اصل اساسی بود.و این عامل در عاقبتبهخیری وحید نقش مؤثری داشته است. بعد از دریافت مدرک دیپلم راهی خدمت مقدس سربازی میشود. بعد از اتمام خدمت سربازی برای ادامه تحصیل در رشته آی . تیکه پیشنیاز آن زبان بود وارد دانشگاه مولتیمدیا (MMU) کشور مالزی میشود.
حدود یک سال و نیم در کشور مالزی بعد از اتمام دوره زبان انگلیسی به ایران بازمیگردد.در پالایشگاه بندرعباس کارمند رسمی شرکت پخش فراوردههای نفتی، بازرس جایگاههای cngو کارت هوشمند سوخت شرکت نفت میشود.پدر و مادرش بارها وحید را در حال نماز و راز و نیاز باخدا میدیدند که بسیار شور و شوق داشته و با طرز عجیبی گریه میکند و باخدا حرف میزند. همیشه حرفهایش به خداشناسی و یا آیات قرآن ختم میشد . وحید بیست و سوم دیماه سال 88 در یک مراسم بسیار ساده و خصوصی با دخترعمهاش عقد میکند.
در کل دوران نامزدیاش اصلاً همسرش را نمیبیند، وحید بندرعباس و همسرش تبریز، در طول این دوران فقط از طریق تلفن با همسرش در ارتباط بود. سه ماه بعد از عقد، مراسم عروسی نگرفتند، فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند و بعدازآن برای شروع یک زندگی مشترک با همسرش به بندرعباس به خاطر مسائل کاری رفت. یک روز ناراحت از سرکار به خانه میآید و مستقیم میرود در آشپزخانه و وسایل را جدا میکند، نصف وسایل رابط میدارد.
همسرش میگوید : « وحید این وسایل را چهکار میخواهی بکنی؟ » میگوید : « دوستم تازه ازدواجکرده در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل آنهایی که ازنظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.(در بندرعباس به دختر جهیزیه نمیدهند، همه وسایل را از اول باید یا عروس و داماد باید خودشان بخرند و یا از کهنهها و قدیمیهای دوست و آشنا استفاده کنند.)
دو سه روز بعد پدرزن و مادرزن وحید از تبریز به بندرعباس میروند. زودپز نداشتند تا برایشان غذا درست کنند، مادر خانمش با تعجب میگوید : « جهیزیهات که زودپز بود آن را بیاور تا غذا درست کنیم. » همسر وحید میگوید : « وحید نصف وسایل و به دوستش که تازه ازدواجکرده داد.» در آن مدتی که در بندرعباس بودند این کار وحید سه مرتبه تکرار میشود.حتی موتورش را به یکی از دوستانش میبخشد تا دوستش و همسرش به گردش بروند وزندگی مشترکشان نابود نشود. حاصل زندگی مشترک وحید مارتین کوچولوست. آرتین یک اسم ترکی به معنای پاک و مقدس و روزیآور است.
وحید به خاطر معنای آرتین آن را برای پسرش انتخاب کرد. ارتین اصل زندگیاش بود. همیشه ارتین پسرش را ارتین خدا صدا میزد و حتی در وصیتنامهاش هم ارتین خدا نوشت و اعتقاد داشت پشتوپناه و پدر واقعی ارتین خداوند است. همیشه به شوخی میگفت من ماندنی نیستم، من شهید خواهم شد، قیافهام شبیه شهداست. و آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که حتی همسرش هم به شوخی و خنده با او همکلام میشد و میگفت : « وحید قرار است شهید شود.»تمامی کارهایش را به یک اندازه وارد میشد، و بقیه را میسپرد به خدا.و آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که حتی همسرش هم به شوخی و خنده با او همکلام میشد و میگفت : « وحید قرار است شهید شود.»تمامی کارهایش را به یک اندازه وارد میشد، و بقیه را میسپرد به خدا.
اعتقادش این بود که همهی کارها دست خداست و به این مسئله باور و ایمان قلبی داشت. گذشت زیادی داشت. وقتی با او برخورد نامناسبی انجام میشد، میگفت : «عیبی ندارد، فکر میکند من نفهمیدم اما بگذارید دلش خنک شود!» وحید یک محقق بود. برای تمام صحبتهایش از قرآن دلیل و شاهد میآورد و همهی این مباحث را بدون اینکه کلاس رسمی یا دورهای شرکت کرده باشد، صرفاً با مطالعات خود مطرح میکرد و به بحث میپرداخت.
مسائل عقیدتی را بدون مطالعه قبول نمیکرد! هر حرفی، بخصوص مطالب عقیدتی را، قبول نمیکرد مگر اینکه در مورد آن پژوهش کند و به حقیقت ماجرا پی ببرد. وحید بسیار صادق و ساده بود. با آن سادگی دلش بود که میتوانست باخدا ارتباطی عمیق برقرار کند. وحید اخلاق خوب و چهرهی همیشه خندانش داشت. دست و دلباز و اهل کمک به مردم بود. همیشه با حق بود. ولی هیچوقت به کسی بیاحترامی نمیکرد حتی اگر حقش ضایع میشد. احترام به بزرگتر را واجب میدانست. با شروع جنگ و نابسامانیها در منطقه و توهین و اهانت گروههای تروریستی، تکفیری به مقدسات دینی و مذهبی و هتک حرمت به ساحت حرمین شریفین در کشور عراق و سوریه، وحید برای دفاع از حرم تصمیم به رفتن میگیرد. وقتی حرف از رفتن به عراق را میزند، چون یک پسر کوچک دارد همه مخالفت میکنند. چون کارمند شرکت نفت بود درآمد خوبی داشت، و اصلاً مشکل مالی نداشت،گرفتن مرخصی از شرکت نفت خودش یک کار خیلی سختی بود، ولی وحید به خاطر اهدافش توانست چند ماه مرخصی بدون حقوق بگیرد.
وقتی آوارگی و بدبختی مردم عراق و سوریه و یمن و... را میبیند، میگوید : «فکر میکنیم نماز میخوانیم و روزه میگیریم و خردهکار خیر انجام میدهیم مسلمانی تمام شد؟ در عراق مردم را ذبح میکنند، انسانیت، شیعه و اسلام را ذبح میکنند، اگر منوم ان روی مهر کسبه انهای دارد که نرود. مثل زمانی که امام حسین (علیه السلام)صدای" هل من ناصر ینصرنی "سر داد که فقط 72 تن ماندند و بقیه به همان عناوینی ماندند که شاهد مثله شد نباشند.»
وحید نومی گلزار در پنجمین روز مردادماه سال ۱۳۶۱در شهر تبریز به دنیا آمد. و دو برادر و خواهر هم بعد از خودش دارد. در آن روز که وحید متولد شد،کسی نمیدانست این فرشتهای است از یاران امام حسین (ع)، آمده تا درس عاشورا را برایمان تدریس کند , و بفهماند که" کل یوم عاشور " است. کسی نمیدانست کودکی که به دنیا آمده، قرار است به کاروان امام حسین (ع) بپیوندد. وحید در عربی به معنی تنها، یکتا،و جدا از دیگران، گویی سرنوشت اسمی را از اول برای وحید انتخاب کرده بود که از روز تولد او خاصترین بنده خدا باشد، و چه سرنوشتی...
وحید دوران دبستان خود را تا اول راهنمایی در شهر بندرعباس میخواند. از کلاس دوم راهنمایی تا دیپلم را در مدارس تبریز به اتمام میرساند. در ایام نوجوانی اهل مسجد بود و در آن فضاها روحیات خاصی پیدا میکند. وحید از آن بچههایی بود که بیشتر از سنش میدانست و شناختش از دنیای اطراف بیشتر بود. رشد وحید در خانواده بهگونهای بوده که مطابق فرمانها اسلامی بود. اعتقاد به حلال و حرام در خانواده وحید یک اصل اساسی بود.و این عامل در عاقبتبهخیری وحید نقش مؤثری داشته است. بعد از دریافت مدرک دیپلم راهی خدمت مقدس سربازی میشود. بعد از اتمام خدمت سربازی برای ادامه تحصیل در رشته آی . تیکه پیشنیاز آن زبان بود وارد دانشگاه مولتیمدیا (MMU) کشور مالزی میشود.
حدود یک سال و نیم در کشور مالزی بعد از اتمام دوره زبان انگلیسی به ایران بازمیگردد.در پالایشگاه بندرعباس کارمند رسمی شرکت پخش فراوردههای نفتی، بازرس جایگاههای cngو کارت هوشمند سوخت شرکت نفت میشود.پدر و مادرش بارها وحید را در حال نماز و راز و نیاز باخدا میدیدند که بسیار شور و شوق داشته و با طرز عجیبی گریه میکند و باخدا حرف میزند. همیشه حرفهایش به خداشناسی و یا آیات قرآن ختم میشد . وحید بیست و سوم دیماه سال 88 در یک مراسم بسیار ساده و خصوصی با دخترعمهاش عقد میکند.
در کل دوران نامزدیاش اصلاً همسرش را نمیبیند، وحید بندرعباس و همسرش تبریز، در طول این دوران فقط از طریق تلفن با همسرش در ارتباط بود. سه ماه بعد از عقد، مراسم عروسی نگرفتند، فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند و بعدازآن برای شروع یک زندگی مشترک با همسرش به بندرعباس به خاطر مسائل کاری رفت. یک روز ناراحت از سرکار به خانه میآید و مستقیم میرود در آشپزخانه و وسایل را جدا میکند، نصف وسایل رابط میدارد.
همسرش میگوید : « وحید این وسایل را چهکار میخواهی بکنی؟ » میگوید : « دوستم تازه ازدواجکرده در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل آنهایی که ازنظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.(در بندرعباس به دختر جهیزیه نمیدهند، همه وسایل را از اول باید یا عروس و داماد باید خودشان بخرند و یا از کهنهها و قدیمیهای دوست و آشنا استفاده کنند.)
دو سه روز بعد پدرزن و مادرزن وحید از تبریز به بندرعباس میروند. زودپز نداشتند تا برایشان غذا درست کنند، مادر خانمش با تعجب میگوید : « جهیزیهات که زودپز بود آن را بیاور تا غذا درست کنیم. » همسر وحید میگوید : « وحید نصف وسایل و به دوستش که تازه ازدواجکرده داد.» در آن مدتی که در بندرعباس بودند این کار وحید سه مرتبه تکرار میشود.حتی موتورش را به یکی از دوستانش میبخشد تا دوستش و همسرش به گردش بروند وزندگی مشترکشان نابود نشود. حاصل زندگی مشترک وحید مارتین کوچولوست. آرتین یک اسم ترکی به معنای پاک و مقدس و روزیآور است.
وحید به خاطر معنای آرتین آن را برای پسرش انتخاب کرد. ارتین اصل زندگیاش بود. همیشه ارتین پسرش را ارتین خدا صدا میزد و حتی در وصیتنامهاش هم ارتین خدا نوشت و اعتقاد داشت پشتوپناه و پدر واقعی ارتین خداوند است. همیشه به شوخی میگفت من ماندنی نیستم، من شهید خواهم شد، قیافهام شبیه شهداست. و آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که حتی همسرش هم به شوخی و خنده با او همکلام میشد و میگفت : « وحید قرار است شهید شود.»تمامی کارهایش را به یک اندازه وارد میشد، و بقیه را میسپرد به خدا.و آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که حتی همسرش هم به شوخی و خنده با او همکلام میشد و میگفت : « وحید قرار است شهید شود.»تمامی کارهایش را به یک اندازه وارد میشد، و بقیه را میسپرد به خدا.
اعتقادش این بود که همهی کارها دست خداست و به این مسئله باور و ایمان قلبی داشت. گذشت زیادی داشت. وقتی با او برخورد نامناسبی انجام میشد، میگفت : «عیبی ندارد، فکر میکند من نفهمیدم اما بگذارید دلش خنک شود!» وحید یک محقق بود. برای تمام صحبتهایش از قرآن دلیل و شاهد میآورد و همهی این مباحث را بدون اینکه کلاس رسمی یا دورهای شرکت کرده باشد، صرفاً با مطالعات خود مطرح میکرد و به بحث میپرداخت.
مسائل عقیدتی را بدون مطالعه قبول نمیکرد! هر حرفی، بخصوص مطالب عقیدتی را، قبول نمیکرد مگر اینکه در مورد آن پژوهش کند و به حقیقت ماجرا پی ببرد. وحید بسیار صادق و ساده بود. با آن سادگی دلش بود که میتوانست باخدا ارتباطی عمیق برقرار کند. وحید اخلاق خوب و چهرهی همیشه خندانش داشت. دست و دلباز و اهل کمک به مردم بود. همیشه با حق بود. ولی هیچوقت به کسی بیاحترامی نمیکرد حتی اگر حقش ضایع میشد. احترام به بزرگتر را واجب میدانست. با شروع جنگ و نابسامانیها در منطقه و توهین و اهانت گروههای تروریستی، تکفیری به مقدسات دینی و مذهبی و هتک حرمت به ساحت حرمین شریفین در کشور عراق و سوریه، وحید برای دفاع از حرم تصمیم به رفتن میگیرد. وقتی حرف از رفتن به عراق را میزند، چون یک پسر کوچک دارد همه مخالفت میکنند. چون کارمند شرکت نفت بود درآمد خوبی داشت، و اصلاً مشکل مالی نداشت،گرفتن مرخصی از شرکت نفت خودش یک کار خیلی سختی بود، ولی وحید به خاطر اهدافش توانست چند ماه مرخصی بدون حقوق بگیرد.
وقتی آوارگی و بدبختی مردم عراق و سوریه و یمن و... را میبیند، میگوید : «فکر میکنیم نماز میخوانیم و روزه میگیریم و خردهکار خیر انجام میدهیم مسلمانی تمام شد؟ در عراق مردم را ذبح میکنند، انسانیت، شیعه و اسلام را ذبح میکنند، اگر منوم ان روی مهر کسبه انهای دارد که نرود. مثل زمانی که امام حسین (علیه السلام)صدای" هل من ناصر ینصرنی "سر داد که فقط 72 تن ماندند و بقیه به همان عناوینی ماندند که شاهد مثله شد نباشند.»