چکیده:
شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است که پنج شنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۶ به سوریه رفت و سه شنبه ۱۶ خرداد ماه ۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد. و به وطن بازگشت.
تعداد کلمات: 1247 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است که پنج شنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۶ به سوریه رفت و سه شنبه ۱۶ خرداد ماه ۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد. و به وطن بازگشت.
تعداد کلمات: 1247 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده : کبری خدابخش دهقی
« آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات امام خامنهای است در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد.
شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است که پنج شنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۶ به سوریه رفت و سه شنبه ۱۶ خرداد ماه ۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد. و به وطن بازگشت.
همسر شهید :
آقا جواد متولد ۲۹ مرداد ۶۲ بود و من متولد ۲۹ اردیبهشت ۶۵؛ در تاریخ ۲۹ آذر ۸۴عقد کردیم و سال ۸۷ وارد زندگی مشترک شدیم که حاصلش تولد فاطمه در ۲۰ فروردین ۹۱ بود.
آقاجواد از طرف خانم یکی از دوستانشان به خانواده من برای ازدواج معرفی شد.حرف اول و اخر هر دوی ما این بود که به نحوی برای زندگی قدم برداریم که مسیر رسیدن به خدا را برای طرف مقابل هموار کنیم و در این خصوص اولین شرط ازدواجم ایمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم. صحبتهایی که در جلسه اول خواستگاری بین ما رد و بدل شد صحبتهایی بود که به اعتقادات آقا برمیگشت. گفتند: من به خاطر ایمان و اعتقاد دینی شما اینجا آمدم. و ما هر دو باید در راه دین خدا به یکدیگر کمک کنیم. و در زندگی در امور معنوی تا هر جایی که میتوان به ایشان کمک کنم.همان جلسه اول که با هم صحبت کردیم، از من جواب خواستند. من هم آخر جلسه، به خود ایشان جواب دادم.یکی از خواسته هایی که فقط خودم می دانستم این بود که همسرم پاسدار باشد و که با آمدن جواد برای خواستگاری محقق شد؛ به درستی جواد پاسدار حریم اسلام و ولایت بود و در پاسداری کم نمی گذاشت. در مراسم عقد هم هر قدر بقیه اصرار کرده بودند که به قسمت خانم ها بیاید و نیامده بود. چون من از قبل به ایشان گفته بودم که نیا و آقا جواد گفته بود تا خانمم اجازه ندهد من نمی آیم. و نیامد.
اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت»
حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند.
برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند، عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت.
فاطمه خانم که متولد سال 1391 است. من اسم فاطمه را خیلی دوست داشتم و اسم را که پیشنهاد دادم و ایشان با کمال میل پذیرفتند. خیلی بچه دوست بود. و به قول معروف ناز دخترمان را با جان و دل می خرید. و تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود.خیلی زیاد. به طور عجیبی فاطمه را دوست داشت و به همین نسبت فاطمه پدرش را. جواد با توجه به اینکه زیاد ماموریت میرفت، کمتر در خانه بود؛ اما هیچگاه این موضوع از محبتش به فاطمه کم نکرد. همیشه سعیاش بر این بود که نبودنهایش را جبران کند. از لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا بیرون بردن و شبها موقع خواب برایش قصه خواندن. هرطوری که میتوانست برای دخترش وقت صرف میکرد.
همه روی حرف همسرم حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل دید باز و بصیرت بالایی که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند زیرا می دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر می گیرد و به نتیجه مطلوب فکر می کند و می توان گفت که جواد هدایتگر و ارام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود.
توسل پنهانی به اهل بیت(ع) داشت و به این دلیل همیشه دوست داشتم دعا را آقا جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زیرا دعا را با ترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود؛ حتی در سفر زیارتی سوریه که با آقا جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای حضرت زینب(س) ابتدا ترجمه دعا را بخوان زیرا روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی. مهم ترین دغدغه مذهبی همسرم نمازش بود. نمازش را حتما اول وقت و تا جایی که میتوانست به جماعت میخواند. حتما مقید به حضور در مسجد بود. حتی اگر مهمان داشتیم، موقع اذان میگفت : من می روم نماز و برمیگردم. گاهی هم نماز جماعت را در خانه برپا میکرد.برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد.
آقا جواد در خانواده خوبی تربیت شد و علاقه خاصی به خانواده خودش و حتی خانواده من داشت به نحوی که بعد از ازدواجمان بسیاری از خلاء های زندگی خانواده ام پر شد و همیشه همراه ما بود؛ همه ما می توانستیم روی حرف و عملش حساب باز کنیم.
در جلسات حاج اقا مجتبی زیاد می رفت و این سبب شد که بعد از ازدواجمان به من پیشنهاد دهد که مشاور دینی برای زندگی انتخاب کنیم و برای پاسخ به برخی سوالات به مشاور دینی رجوع کنیم. برایم خیلی جالب بود که نهایت احترام را به صحبت های روحانیت می گذاشت حتی اگر خلاف نظرش بود.
محرم سال ۹۵ بود که به من پیشنهاد برپایی روضه امام حسین(ع) در دهه اول محرم را داد و گفت نیت کنیم و هرساله این روضه را در خانه به صورت مجلس زنانه دایر کنیم.
با سلاح بصیرت و تقوای بسیار در راه خدا خالص شد و از بصیرت کم نداشت؛ به محض شنیدن سخنان رهبر معظم انقلاب، خطوط فرمایشات معظم له را به خوبی تبیین و به کار می گرفت، به نحوی که عمق بصیرتش بسیار بالا بود.
سال ۸۸ بخش اخر خطبه نماز جمعه به اقامت امام خامنه ای مدظله العالی را ضبط کردم زیرا می دانستم جواد نماز جمعه درچه هست و نمی تواند صحبت های رهبری را به طور مستقیم ببیند؛ زمانی که صوت سخنان رهبری را چندین مرتبه گوش داد با صدای بلند گریه می کرد.
خطبه رهبری در سال۸۸ « ای سیدما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؟ همه اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد»
ادامه دارد.....
منبع: راسخون